Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: حکايت و ضرب المثل

حکايت و ضرب المثل

به افتاده لگد نزنيم!

عبدالمَلِک بن مروان، بعد از بيست و يک سال حکومت استبدادي، در سال 86 هجري از دنيا رفت. بعد از وي پسرش وليد جانشين او شد. وليد براي آن که از نارضايتي‌هاي مردم بکاهد، بر آن شد که روش دستگاه خلافت و طرز رفتار با مردم را تغيير دهد. به خصوص در مقام جلب رضايت مردم مدينه ـ که يکي از دو شهر مقدس مسلمانان و مرکز تابعين و باقي‌ماندگان صحابه‌ي پيامبر(ص) و اهل فقه و حديث بود ـ برآمد. از اين رو، هشام بن اسماعيل مخزوني (پدر زن عبدالملک) را که قبلاً حاکم مدينه بود و ستم‌ها کرده بود و مردم همواره آرزوي سقوط وي را مي‌کردند از کار برکنار کرد. هشام بن اسماعيل در ستم و توهين به اهل مدينه بيداد کرده بود و همچنين سعيد بن مسيب، محدّث معروف و مورد احترام اهل مدينه را به خاطر امتناع از بيعت، شصت تازيانه زده بود و جامه‌اي خشن به وي پوشانده و پس از سوار کردن بر شتر، دور تا دور مدينه گردانده بود. به خاندان على(ع) و مخصوصاً سرور علويين، امام على بن الحسين زين العابدين(ع)، بيش از ديگران بدرفتاري کرده بود. وليد، هشام را معزول ساخت و به جاي او عمر بن عبدالعزيز، پسرعموي جوان خود را که بين مردم به حسن نيت و انصاف معروف بود، به‌عنوان حاکم مدينه قرار داد. عمر براي باز شدن عقده‌ي دل مردم دستور داد هشام بن اسماعيل را جلوي خانه‌ي مروان حَکَم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدي ديده يا شنيده، بيايد و تلافي کند. مردم دسته دسته مي‌آمدند، و دشنام و ناسزا و لعن و نفرين بود که نثار هشام بن اسماعيل مي‌شد. امام(ع) به علويين فرمود:« خوي ما اين نيست که به افتاده لگد بزنيم و از دشمن بعد از آنکه ضعيف شد، انتقام بگيريم؛ بلکه اخلاق ما اين است که به افتادگان کمک کنيم». هنگامي‌که امام (ع) با جمعيت انبوه علويين به طرف هشام بن اسماعيل آمد، رنگ در چهره‌ي هشام باقي نماند. هرلحظه انتظار مرگ را مي‌کشيد؛ ولي برخلاف انتظار وي، امام طبق معمول با صداي بلند فرمود: «سلامٌ عليکم» و با او دست داد و بر حال او ترحم کرد و به او فرمود: «اگر کمکي از دست من ساخته است، حاضرم»! بعد از اين جريان، مردم مدينه نيز شماتت کردن وي را متوقف کردند.
(داستان راستان شهيد مطهري، ج1،ص288)

طمع از نجاست سگ نجس تر است

این مثل را درباره افراد طماع می گویند.
حاكمی روزی از وزیرش پرسید: «چه چیزی است كه ازهمه چیز بدتر و نجستر است؟» وزیر در جواب ماند و چیزی نتوانست بگوید. از حاكم مهلت خواست و از شهر بیرون رفت، تا در بیابان به چوپانی رسید كه گوسفندهایش را می چرانید. پس از سلام و علیك، چوپان گفت: « ای وزیر، این طرفها؟» وزیر گفت: «ای چوپان، از تو سؤالی می كنم. اگر جواب دهی، هر چه بخواهی به تو می دهم. بگو، چه چیزی است كه ازهمه چیز بدتر و نجستر است؟» چوپان گفت: « ای وزیر، پیش از اینكه جوابت را بدهم، مژده ای بهت می دهم. بدان كه پشت این تپه گنجی پیدا كرده ام. بیا با هم آن را تصرف كنیم و در اینجا قصری بسازیم و لشكری جمع كرده، حاكم را از تخت بیاندازیم. تو حاكم باش و من وزیر تو.» وزیر از شنیدن این حرف خوشحال شد و حرف چوپان را قبول كرد و گفت: «گنج كجاست؟ برویم نشانم بده.» چوپان گفت: «شرط دارد.» وزیر پرسید: «چه شرطی؟» چوپان گفت: «باید سه مرتبه زبانت را به نجاست سگ من بزنی، تا گنج را به تو نشان بدهم.»
وزیر چون چاره ای نداشت، قبول كرد و پیش خود فكر كرد: «اینجا كه كسی نیست. اول گنج را تصرف می كنم و بعد چوپان را می كشم.» خلاصه از شما چه پنهان، وزیر سه مرتبه زبانش را به نجاست سگ زد، بعد به چوپان گفت: «حالا بگو گنج كجاست.»
چوپان رو كرد به وزیر طمع كار و گفت:« برگرد برو. جواب سؤالت طمع است كه از نجاست سگ نجس تر است»!
مآخذ: تمثیل و مثل، احمد و کیلیان

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org