Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: درآمدی به مسائل جوانان؛ میزگردی با پژوهشگران/بخش نخست

درآمدی به مسائل جوانان؛ میزگردی با پژوهشگران/بخش نخست

صفير : در ابتدا از همه آقايان تشکر می کنيم که وقت شريفشان را در اختيار ما قرار دادند. در خدمت شما هستيم تا در مورد مسائل جوانان در سه حوزه مسائل فردي، اجتماعي و چالشهاي دوره جواني به بحث و گفتگو بپردازيم. در ابتدا قبل از اين که وارد بحث شويم براي حسن آغاز، از حضرات می خواهيم تعريف يا توصيفي که از «جواني» دارند را به صورت کوتاه بيان کنند.

آقای خلجی: من هم تشکر می کنم از دوستان که زحمت کشيدند و چنين برنامهاي را مهيا کردند. انسان مراحل زندگياش سه دوره است، دوره کودکي، دوره جواني و دوره پيري؛ و مسلماً فصلي که جواني انسان را تشکيل می دهد مهمترين فصل زندگي انسان است يعني دوره توانمنديهاي جسماني و استعدادهايي که خداوند در وجودش قرار داده است. در آيات قرآن و روايات، دوره قبل از جواني و بعد از جواني دوران ضعف و ناتواني است ولي دوره جواني را دوره توانايي و توانمندي توصيف کرده و لذا دوره شادابي، نشاط، کار و تلاش و اساساً تمامي پيشرفتهايي که در دنيا تحقق پيدا کرده در اين دوران و مرهون نيروي جواني است که بهترين دوره زندگي انسانها محسوب می شود.

آقاي قاسمي: عرض ادب و احترام و خدا قوت به شما دست اندرکاران «صفير»، ان شاء الله همان طور که از اسم مجلهتان بر می آيد صفير حقايق باشيد. خوب است که در ابتدا ببينيم لغت جوان به چه معنايي است. جوان را فرهنگ فارسي دکتر معين معنا می کند به هر چيز که از عمر او چندان نگذشته باشد، خواه انسان، خواه حيوان و خواه نبات باشد. و بعد می رسد به اين که جوانمرد چه کسي است؟ کسي که کريم باشد سخيّ، بخشنده، و صاحب همت باشد.در عرب کلماتي مثل فتي، شاب، شبّا، شبّ، شابّ و... چه زن چه مرد، معادل جوان در فارسي است. کسي که عمر او بين تقريباً بيست تا چهل سال است اين را دوره جواني و شباب می گويند.«جَدَّد شَباب» يعني روزگار نوجواني را از نو گرفت، بار ديگر نوجوان شد. در لغت نامه دهخدا راجع به جوان نکات زيبايي دارد، می گويد: جوان سرريز است مثل ظرف شيري که شما روي اجاق گازي بگذاريد و به مرحله جوش برسد، و سرريز بشود. جوان منبع پتانسيل و انرژي است و اين انرژي و توان او مضاعف از دوران کودکي است و بين دو دوره ضعف نوجواني و پيري است. جوان قبل از اين که«به بين» باشد «بهتر بين» است؛ قبل از اين که «قشنگ بين» باشد،« قشنگتر بين» است؛ قبل از اين که «زيبا پسند» باشد،«زيباتر پسند» است و خلاصه«ترهاي بسيار»! و همين ويژگي او را تافته جدا بافته کرده است، اين شايد توصيف دوره جواني باشد که بعد از دوره نوجواني شکل می گيرد چون من معتقد هستم از 11 تا 13 سالگي، و 13 تا 16، و 17 تا 19 سالگي، هر سه دوره نوجواني است که دوره انقلاب جسمي، روحي و معنوي است و بعد وارد دوران جواني می شود.

آقاي احمدي: براي تکميل بحث دوستان بگويم که علي بن ابيطالب(ع) در نامه 31 نهجالبلاغه در سفارشهايي که به امام حسن(ع) می کند بحثهاي بسيار جالبي دارد. در يک فراز می فرمايند: «قلب جوان مانند سرزميني خالي است، آن چه در آن بکارند می پذيرد، من پيش از آن که دلت سخت گردد به اين امر مبادرت ورزيدم». جواني برشي از تاريخ حيات انسان است که ميان دو دوره متفاوت قرار دارد: کودکي و نوجواني، ميانسالي و پيري است. جواني يک برشي از زندگي انسان می باشد که نقطه عزيمت و پرش به آينده است، و بر اين اساس است که جوامع بايد به جوانان به عنوان يک سرمايه نگاه کنند.

صفير : توصيفهايي که هر سه بزرگوار داشتند اشاره به ديدگاههاي روانشناسانه بود، در ادامه همين بحث، بيشتر اين پرسش مطرح می شود که از ديدگاه برون ديني چه ديدگاهي نسبت به جوانان وجود دارد و چه ارزشهايي براي جوانان قائل هستند؟

آقای خلجی: تذکر کوچکي را عرض کنم؛ آن چه را که آقايان فرمودند در ارتباط با ويژگيهاي جوان است، خصوصاً آن حديثي که آقاي احمدي گفتند که حضرت امير(ع) فرمود: «قَلبُ الحَدِث کلارضِ الخاليه»، دل جوان مانند زمين خالي آماده می ماند که هر چه بکاريد سبز می شود، براي همين است که حضرت(ع) خطاب به امام حسن(ع) می فرمايند: من بايد به شخصيت تو شکل بدهم. در هر جامعهاي چه ديني باشد چه غير ديني، دوره جواني در واقع مربوط به درک فطري انسان می شود به خاطر آن فطرت و نيروي باطني که خداوند در وجود انسان قرار داده چه مومن و چه غير مومن، اين درک را دارد که بهترين دوره زندگي انسان دوره جواني است و دورهاي است که اگر از آن خوب استفاده نکند بعدها دچار پشيماني خواهد شد، اين ديگر برون ديني و درون ديني ندارد بنابراين در هر جامعهاي تحقيق بکنيد آنها به نسل جوان با اين ديد نگاه می کنند که جوان يک انسان پر انرژي، پرتلاش، پرتوان و شاداب است و همه ويژگيهاي يک جوان را همه ملتها درک می کنند و نيازي به توصيف از ناحيه دين ندارد، دين هم آمده به سهم خودش راجع به اين قشر از انسانها تعاليمی را ارائه داده که بتوانند از اين فرصت خوب استفاده کنند.

صفير : حضرت عالي به تعاليمی اشاره داشتيد، مناسب است در اين باره به برخي از سخنان معصومين(ع) که می تواند قابل الگوگيري باشد پرداخته شود.

آقای خلجی: همين نامه اي را که حضرت علي به امام مجتبي(عليهماالسلام) دارد و او را به عنوان يک جوان نگاه کردهاند منتها چون حضرت علي(ع) و امام مجتبي(ع) يک شخصيت ديني هستند، نگاه دين به نسل جوان است يعني اميرالمؤمنين به هر پدري چنين توصيه می کند که با فرزند جوانش اين چنين برخورد کند،در همان نامه می فرمايد:«مِنَ الوالدِ فان»، اين نامه از سوي پدري است که روزي از اين عرصه عبور خواهد کرد به فرزندي که جانشين اوست. ما روايات زيادي در ارتباط با جوانان داريم که حاکي از اهميتي است که پيامبر(ص) و ائمه(ع) به نسل جوان دادند، البته عملاً نه شعاري! در اهميت دوره جواني همين بس که انسان تا اين گوهر را از دست ندهد قدر واقعياش را نمی داند و جالب اين است که در روايات ما جواني در کنار يکي از نفيسترين نعمتهاي الهي قرار گرفته است. پيامبر(ص) می فرمايد: «نِعْمَتَانِ‏ مَجْهُولَتَانِ‏ الْأَمْنُ وَ الْعَافِيَة»، دو نعمت است تا از بين نروند قدرشان شناخته نميشود، يکي سلامتي است، شما اگر از همه نعمتها برخوردار باشيد ولي سلامتي نداشته باشيد نمی توانيد از آنها استفاده کني، بهترين غذا است ولي شما نمی تواني بخوري. امنيت در جامعه هم، همين گونه است، اگر در جامعه امينت نباشد جامعه زندگياش مختل است، نه روز دارد نه شب، آسايش روحي هم نيست، آن وقت جواني را در کنار چنين نعماتي قرار داده است، اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: «شَيْئَانِ لَا يَعْرِفُ‏ فَضْلَهُمَا إِلَّا مَنْ فَقَدَهُمَا الشَّبَابُ وَ الْعَافِيَة»، دو چيز است که کسي فضيلت و ارزشش را نمی داند مگر اين که آن را از دست داده باشد. يعني کساني که جوان هستند، در اوج نعمت اند و ارزشش را نمی دانند ولي وقتي پير می شوند و دوران ضعفشان می رسد، متوجه می شوند چه نعمت بزرگي را از دست داده و بيشتر تأسف می خورند. وقتي روايات می آيند نعمت جواني را در کنار عافيت روحي و جسمي قرار می دهند معلوم می شود نگاه دين به اين مقوله خيلي مهم است. نکته مهم ديگري که از روايات بر می آيد اينکه: در قيامت گذرگاهي است که در آن موقع خداوند مهمترين پرسشها را از بندگانش دارد، و از چهار چيز سؤال خواهد شد، يکي از عمر انسان ـ عمر انسان يعني از تولد تا مرگ، که آن را در چه راهي مصرف کردي؟! و دو مرتبه می پرسد: جوانيات را در چه راهي مصرف کردي؟! اين نشان می دهد که دين به اين مسئله نگاه ويژه دارد.

صفير : يعني در قبال آن نعمتهايي که در جواني به انسان داده شده و آن نعمتهايي که شما گفتيد يک بازخواست جداگانه صورت می گيرد؟

آقای خلجی: درست است! به خاطر اين که آن يک دوره ويژهاي از زندگي انسان، و فرصت بسيار خوبي در زندگي انسان است و خوشا به حال آنان که از اين فرصت استفاده می کنند.

صفير : جناب آقاي قاسمي! در تکميل مطالب آقاي خلجي و از نگاه روانشناسي چه ويژگيهايي براي جوانان وجود دارد؟

آقاي قاسمي: در بدو امر بهتر است روحيات، ويژگيها و خصائص جوانان را بهتر بشناسيم چون هر چه جوان را بهتر بشناسيم بهتر می توانيم راههاي ارتباط و تعاملي را که در ذهنمان است بيان کنيم. روانشناسان معتقدند ما پنج حاکم داريم: احساسات، عواطف، وجدان، منطق و عقل. امّا آيا اين پنج حاکم در عرض هم هستند و يا در طول هم؟ آن چه از سخنان آنان بر می آيد به اين ترتيب است: دوران نوجواني بيشتر احساسات و عواطف بر انسان حاکم است لذا دوران گذار است، از دوران نوجواني به عنوان دوران گذاري صحبت می شود که گاهي وقتها عاطفي هستند، گاهي شاد، گاهي ناراحت و غمگين و ... انقلابي در انسان به وجود می آيد لذا هر توقعي از آنها می رود، گاهي وقتها فوقالعاده تنبل هستند، گاهي وقتها فوقالعاده پر انرژي هستند، بعد از اين، دوران وجدانيات که دوره جواني است شروع می شود. يعني جوان دورهاي را می گذراند که از دوره ابتدايي احساسات و عواطف صفر گذشته است، وسپس وارد دورهاي می شود که احساسات، عواطف، وجدان، شاخه و شانه کشيدن، پرخاشگريهاي چنين و چنان داشتن، دوران جواني متبلور می شود؛ يعني فوقالعاده آنها را حساستر و شکنندهتر می کند. بعد از دوران وجدانيات دوران منطق شروع می شود و مقداري که از سن و سال اين جوان بگذرد متوجه می شود که خيلي چيزها منطقي است، دو دو تا چهار تا است، و بعد به دوران عقل می رسد. ما معتقديم انسان که به دوران عقل رسيد بايد عصا دست بگيرد، در روايات ما هم آمده، نه عصاي فيزيکي بلکه عصاي احتياط، يعني عقلش کامل می شود، خوب و بد را تشخيص می دهد، ديگر انتظار و توقع اشتباه و خطا از او نمی رود و لذا روانشناسان معتقد هستند که اين دوران حساسيت خاص خودش را دارد. دوره جواني ويژگيهاي خاصي دارد و شايد منحصر به فرد باشد. يکي از ويژگيهاي اين دوره آينده نگري است، استرس و اضطراب و دلهرهاي که براي آينده دارند و بر اساس اين آينده نگري جوانان را بر سه دسته تقسيم می کنند: بعضيها در اين دوران واقع نگر می شوند، تأمل و فکر مثبت دارند؛ بعضيها بدبين و مأيوس می شوند و بعضيها سراغ خيال پردازي می روند، توهماتي را براي خودشان در ذهن می پرورانند و با مشکلاتي مواجه می شوند. از ديگر ويژگيهاي دوره جواني تجدد طلبي و نو انگاري است. هم چنان که جسمشان تغيير کرده و از لحاظ فيزيکي رشد فوق العاده اي داشته اند و انقلاب جسمي بدنشان کامل شده، بنابراين سراغ تجدد طلبي و نوگرايي و نوانديشي می روند. از ديگر ويژگيهاي اين دوره نقش پذيري است، در اين دوره تشنه فهميدن حقايق و پژوهشگري می شوند. دوره جواني يعني دوره هويت جويي، قهرمان گرايي، آرمان گرايي، دوست دارند بهترينها باشند، همان طوري که مثلاً بين فيلمها بهترين فيلمها را دوست دارند، بهترين اساتيد، بهترين مدارس، بهترين ورزشها را سراغش می روند، بهترين خلاقيت و ابتکارها هم در زمان جواني است همچنان که ما در متون رواييمان داريم که بهترين دعاها و قبول شدنشان در زمان جواني است، از ديگر ويژگيهاي جوانان اين است که فوقالعاده علاقه به مسئوليت و مقبوليت دارند، همچنين کشش غرايض جنسي، تمايلات و هيجانات در مرحله جواني به مرحله اوج خودش می رسد.

آقاي احمدي: نگاهي دوباره به نامه 31 نهجالبلاغه می اندازيم، علي بن ابيطالب(ع) در اين نامه به بيان صفات جواني می پردازد و به نقش ملي - اجتماعي، و ملي- فرهنگي نسل جوان هم اشاره می کنند و می فرمايند: «جوان کسي است که تجربيات و فرهنگ نسل گذشته را به آينده انتقال می دهد». در دوره جديد يکي از مهمترين مسائلي که جوانان دارند بحران هويت است، نسل جوان براي حفظ هويت و انتقال آن به نسل آينده نقش کليدي دارد اگر نسل فعلي بتواند معارف صحيح ديني، فرهنگي و ملي را به جوانان انتقال بدهد نسل بعد از خودش را عامل فرهنگ ملي خواهد کرد که همان جامعه پذيري است. با الهامي که از نامه 31 نهج البلاغه می گيريم، يکي از کارکردهاي جواني انتقال سنت و فرهنگ به نسل بعدي است.

صفير : با توجه به ويژگيهايي که هر سه بزرگوار از دوران جواني مطرح کرديد، اين نتيجه گرفته می شود که دوران جواني دوراني است که خيلي از اوصاف و خصوصيات، به اوج خودش می رسد، به خصوص غرايز و قوايي مثل قوه شهويه و قوه غضبيه که در اين دوره به نهايت خودش می رسد. چه راههاي وجود دارد که اين قواي نفساني در جوانان به اعتدال برسد و نقش عقل در اين ميان چيست؟ عقل چگونه می تواند غرائز را در دوران جواني به حد اعتدال برساند؟

آقای خلجی: همانطور که فرموديد دوره جواني دوره اوج غرايز است و اهل علم راههايي براي تعديل اينها ارائه دادهاند، يکي از راهها اين است که به جوانان آگاهي بدهيم، اگر جوان موقعيت و جايگاه خودش را خوب درک کند و بفهمد در چه شرايطي از عمرش به سر می برد و شرايطي است که قابل تکرار نيست، می تواند به تعادل دست يابد. پس يک راه آگاهي دادن است. غالب کارهاي که بر خلاف شأن انسان انجام می شوند ريشه در جهالت انسان دارد و به عبارتي جهالت مذهبي است. گناه ريشه در ناداني انسان دارد چون گناه مثل سمّي براي روح انسان می ماند، آدمهايي که از خطر سمّ آگاهي دارند هرگز نمی خورند چون جان و سلامتي خودش را دوست دارد، گناه هم همين طور است منتها آدمي درک نمی کند. جوان اگر به اين مسئله آگاهي پيدا کند می تواند در تعديل غرايض موفق باشد. در اين راه جوان بايد از عقلش کمک بگيرد، حضرت امير(ع) است می فرمايند: «كُلَّمَا زَادَ عِلْمُ‏ الرَّجُلِ‏ زَادَتْ عِنَايَتُهُ بِنَفْسِهِ وَ بَذَلَ فِي رِيَاضَتِهَا وَ صَلَاحِهَا جُهْدَه‏»، وقتي انسان دانش و آگاهياش زياد بشود، توجه اش به خودش بيشتر خواهد شد و همه تلاش خودش را بکار می گيرد براي اين که خودش را اصلاح کند و خودش را رشد بدهد و از خطرها دور کند. بنابراين يکي از مهمترين عوامل براي تعديل، علم و آگاهي است. امّا در اين حوزه آن چيزي که بيشترين نقش را می تواند داشته باشد ايمان است بنابراين مذهبيها در اين جهت موفق تر از ديگران هستند و اين اعترافي است که غير مذهبيها هم کردهاند. زمينه ايمان علم است يعني انسان به چيزي گرايش پيدا می کند که به آن آگاهي دارد پس علم در ايمان نهفته است. انساني که به خدا ايمان پيدا کرد يعني ايمان به زيبايي مطلق پيدا کرده است، ايمان به کمال و قدرت مطلق، چون بشر فطرتاً دنبال کمال است، هر جواني و هر کسي که گناه می کند در آن گناه فطرت خودش را می بيند، تمام گناه کاران و غير گناه کاران در جستجوي کمال هستند وليکن راه را اشتباه می روند و اين مهمترين مانع از تعديل انسان است. حضرت امير(ع) در خطبه متّقين تعبير زيبايي دارند، می فرمايند: «عَظُمَ‏ الْخَالِقُ‏ فِي‏ أَنْفُسِهِمْ‏ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِم»، خدا وقتي به بزرگي و عظمت در دل انسان نشست، وقتي دل آدم لبريز از عشق به خداوند متعال شد نتيجهاش اين است که جايي براي غير خدا نمی گذارد. امروزه يکي از بحثهايي که سر زبانهاست و در رابطه با نسل جوان مطرح می شود، مسئله تهاجم فرهنگي است، البته اين تعبير درست نيست، امروز مثل جنگهاي صليبي نيست که براي نابودي يک ملت و يک مذهب لشکرکشي بشود، بلکه جامعه جهاني مثل يک دهکده است. وقتي جامعه جهاني است، در حقيقت، رقابت فرهنگها را داريم نه تهاجم فرهنگي. در اين رقابت فرهنگي بايد ببينيم چگونه فرهنگ و ايده خودمان را عرضه کنيم، ما چيزي داريم که نفيس و ارزشمند است امّا اين کالاي ارزشمند را چگونه بايد عرضه کنيم. مثال سادهاي عرض کنم، سابقاً در تهران ماست بنديها تاقار بزرگي داشتند، لبنيات با همه مشتقاتش طبيعي اش درون ظرفهاي سرباز جلوي مغازه گذاشته می شد، در آن مواقع معابرآسفالت نبود و گرد و خاک روي ماست می نشست و آدمهايي که به پاکيزگي اهميت می دادند از آن ماست نمی خريدند در حالي که آن ماست طبيعي و سالم بود. امّا روغن نباتي را که ما ماده اوليهاش را نمی دانيم چيست بين ورقهاي آلومينيومي می گذارند و بسيار زيبا تزيين می کنند که در نتيجه انسان رغبت به خريد پيدا می کند. کالاهايي را که ديگران عرضه می کنند بسيار زيبا عرضه می کنند، وقتي زيبا عرضه کردند، خريدار، ديگر توجه ندارد که محتواي آن چيست. ما محتواي خوبي داريم، ولي کيفيت عرضه خوبي نداريم. دين ما دين اعتدال است و همه را به اعتدال دعوت می کند، در روايت می فرمايد: «الجاهل الا مُفرِط او مُفرّطاً»، انسان جاهل از دو حالت بيرون نيست؛ يا زيادهروي می کند يا کم می گذارد. اما انسان مؤمن، انسان معتدل است. در عبادت، کار، تلاش، مطالعه و ارضاي غرايزش اعتدال دارد. بنابراين بهترين عامل براي تعديل غرايض جوانان بعد از علم و آگاهي، ايمان است. اگر ما بتوانيم ايمان را در بين جوانانمان گسترش دهيم جوانان ما معتدل خواهند شد و تحت تأثير فرهنگهاي غلط قرار نمی گيرند قرآن می فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ»،« اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، به خودتان بپردازيد. هر گاه شما هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمى‏رساند». در حقيقت اين آيه می گويد: وقتي شما راه را پيدا کرديد، دشمن هيچ حرکتي نمی تواند بکند. عيب ما اين است که راه را پيدا نکردهايم. امام صادق(ع) فرمود: شما معارف ما را در ذهن جوانان قرار دهيد، ديگر نگراني از فرقههاي انحرافي نداشته باشيد. ابي جعفر احول يکي از اصحاب امام صادق(ع) به امام(ع) می گويد: من به بصره رفتم و هر چه تلاش کردم کسي دور و بر من جمع نشد که بتوانم دين را به او بياموزم! حضرت(ع) فرمود:«عَلَيْكَ‏ بِالْأَحْدَاثِ‏ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى كُلِّ خَيْر»، دنبال جوانان برويد که آنها در هر امر خيري پيشقدم هستند.

صفير : جناب آقاي قاسمي! امروزه در جامعه و در مسير زندگي جوانان، مشکلاتي از قبيل ازدواج، اشتغال، مسکن، تحصيل و ... وجود دارد. در برخورد با اين مشکلات مشاهده می شود که بسياري، اعتماد به نفسشان خدشه دار شده. به نظر شما براي تقويت اعتماد به نفس جوانان در مواجهه با اين مشکلات چه بايد کرد؟

آقاي قاسمي: قبل از پاسخ به اين پرسش، راجع به سؤال قبلي در رابطه با راهکارهاي عقل و دين توضيحاتي بيان کنم. دين همان عقل است يعني عقل کامل، مصداقش دين است؛ امّا عقل چه راهي را پيشنهاد می کند که غرايض و شهوات جواني را معتدل کنيم؟ می دانيم دوره جواني، فراز و نشيبهاي متعدد، و اقتضائات فراواني دارد و اين اقتضائات را نمی شود گفت که فقط بايد با يکي دو راه به عنوان بهترين روش، می توان غرايض را کنترل کرد. ما اگر از منظر دين هم نگاه می کنيم بايد راهکارهاي متعددي براي جوانان پيشنهاد کنيم با اين که می دانيم که او در اوج شهوت، قدرت، تمايلات جنسي و جسمي است نمی شود فقط با يک راهکار او را کنترل کرد، اگر می گوييم اعتدال بهترين راه است بايد اعتدال را بهتر بشناسيم، در لسان العرب آمده است: اعتدال در لغت به معناي حد وسط و ميانه در بين دو حال است، از جهت کميت و مقدار و از جهت کيفيت و چگونگي. معتدل بودن در هر راه و تفهيم و انتقال اين مطلب به جواني که پر از شور، هيجان و انرژي است کار آساني نيست مثلاً می گوييم که در مورد شهوت و غضب، جوان بايد معتدل شود؛ راهکارش چيست؟ در مورد تربيت اين دوغريزه، چه راهکاري وجود دارد؟ اصلا جايگاه اعتدال چيست؟ در سوره بقره آيه 134 می فرمايد:« وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً» ما شما را امتي ميانه رو قرار داديم. اعتدال سيره معصومان و مؤمنان بوده، و هديه اي الهي است. اميرالمومنين(ع) می فرمايند: اگر خداوند اراده کند به بندهاش خيري برساند ميانه روي و تدبير را به او الهام می کند. ارسطو راجع به اعتدال می گويد: قوه غضبيه و شهويه و عقل قواي انسان است، لکن، سعادت انسان در تعادل اين قوا است که از قوه غضب به شجاعت برسد و از نيروي شهوت به عفت برسد و از عقل به حکمت برسد. حال، آثار و فوائد اعتدال در زندگي جوان چطور می تواند بروز و ظهور پيدا کند؛ يکي از راههايي که به والدين در رابطه با تربيت پيشنهاد می شود و از منظر عقل هم تاييد می شود اين است که اگر می خواهيد جوانتان را معتدل بار بيايد، بايد در تربيتش ميانه روي کنيد که نه او به نقطه حساس و وسواسيّت برسد، خشک مقدس بشود، و نه، بي بند و بار بشود. اميرالمؤمنين(ع) در غررالحکم می فرمايند: «اگر به اصلاح خود مايل بوديد ميانه رو، قانع و کم آرزو باشيد». والدين ما بايد بدانند که نجات جوان در اعتدال است، بي نيازي جوان در اعتدال است، همچنين روايت داريم که: «وَ إِنَّ الْقَصْدَ يُورِثُ الْغِنَى» «ميانه روي سبب بي نيازي و ثروت می شود». از پيامبر گرامي اسلام(ص) روايت است که: «معتدل باشيد تا دلهاي شما به هم نزديک باشد». پس روش معتدل ما در تربيت، می تواند جوان را به اعتدال برساند. در غررالحکم از امير المومنين(ع) روايت است: «هر که می خواهد سالم باشد پس ميانه رو باشد». آسان شدن مشکلات، رشد و بالندگي و در امان بودن از هلاکت و بدبختي همه از آثار اعتدال است. آثار عدم اعتدال هم انحراف است، اگر جوانان منحرف می شوند و به بي بندوباري اجتماعي کشيده می شوند، اولين چيزي که بايد در مورد خود و خانوادهاش پرس و جو کرد اين است که از راه ميانه روي و اعتدال خارج شده است يا نه؟ در نهجالبلاغه آمده است: که کسي که ميانه روي را ترک کند از راه منحرف می شود:«مَنْ‏ تَرَكَ‏ الْقَصْدَ جَار» . حالا در مواجهه با قوه غضب و مخصوصاً قوه شهوتِ جوان چه بايد کرد؟ هم عقل و هم دين براي کنترل اين دو مورد مباحث زيادي را مطرح کرده اند، حتي راجع به غذاهايي که جوان مصرف کند مطلب گفتهاند. مثلاً روانشناسان می گويند: غذاهايي که مواد افزودني دارند باعث هيجان شهوت در جوانان می شوند، غذاهايي که تعادل آنها را به هم می ريزد مانند خوراکيهاي کافئين دار يا نوشابههاي گازدار و انرژي زا. يکي از بهترين راهها که جوان ما در بحث شهوت و غرايز می تواند به اعتدال برسد و سفارش اسلام هم هست، ورزش است، ورزش هيجانات جوان را تخليه می کند فلذا به نقطه تعادل می رسد؛ و ديگر راهکارها که هم مربوط به جسم و جان اوست.

اما راجع به سؤالي که فرموديد: چه کنيم که به جوانانمان اعتماد به نفس در برخورد با مشکلات، بياموزيم؟ به نظر من، اگر بخواهيم به جوانانمان اعتماد به نفس بدهيم بايد آنها را همان طور که هستند باور کنيم. در باب ارتباط و تعامل با مخاطب جوان؛ چه مربيان، چه متوليان و چه والدين، نسبت به جوان مسئولند. آنها بايد جوان را همان طوري که هست باور کنند و بپذيرند، در سيرة ائمه معصومين(ع) هم داريم که مثلاً کسي مشروب می خورد، به امام صادق (ع) گفتند که فلان شخص پاي سخنان شما می نشيند و چنين و چنان است، امام(ع) فرمودند: بگذاريدش! همين ارتباط و الفتي که با ما دارد او را نجات می دهد. ظاهراً يک روز با همان وضعيت و حالت امام(ع)، به او می رسند،آن فرد خيلي خجالت می کشد و دلش می خواهد که زمين دهن باز کند و او را فرو برد اما امام(ع) دست روي شانه او می گذارند خيلي آرام؛ بعد از آن که او را با همان وضعيت می پذيرند او را به معروف سفارش می کند؛ و بعدا معلوم می شود که اين روش چقدر تأثير گذار است. اگر ما در وهله اول، جوانان را با همان وضعيتي که هستند باور کنيم، طردشان نکنيم و از اول چوب به دست نگيريم؛ می توانيم بهترين تأثيرها را در آنها بگذاريم، وقتي آنها را باور کرديم، عملا به آنان اعتماد به نفس داده ايم، يعني آنها می توانند روي پاي خود بايستند و راحت و بدون دغدغه حرفشان را بزنند و درد دل کنند، و می فهمند تافته جدا بافته و مطرود از سوي بزرگ ترها نيستند. يکي از روانشناسان کتابي دارد تحت عنوان:«پدر و مادر، من نوجوان هستم!»، يعني باور کنيد که من قصدي ندارم، اين تمايلات فکري، روحي و جسمي من است که من را اين طرف و آن طرف می کشاند، من را باور کنيد، من از شما جدا نيستم، به من بد نگاه نکنيد، توهين نکنيد، پرخاشگر نباشيد، با خشونت رفتار نکنيد. ما اگر جوانانمان را حتي در سطح ملي اين گونه باور کنيم، اقتضائات زمان خودشان را بشناسيم توانستهايم به آنها اعتماد به نفس بدهيم و بعد از اين که اعتماد به نفس را به آنها داديم راهکارهاي بهتري را می توانيم به آنها نشان بدهيم.

آقاي احمدي: بحثي که پيرامون حيات انساني وجود دارد، اين است که جوان با آسيبها و مشکلاتي در زمان حياتش روبرو است، به هر حال در حوزه دين راهکارهايي دادهاند که دوستان فرمودند؛ امّا در حوزه علوم تربيت هم براي حل مشکلات جوانان و مشکلات تربيتي در سنين مختلف راهکارهاي متعددي را مطرح کردند. حيات انساني در اين چهار-پنج قرن اخير در تمام حوزهها دچار تحولات عديده اي شده است. در حوزه علوم انساني و تربيتي هم پيشرفتهاي بسيار چشمگير و گستردهاي پديد آمده است. مثلاً ما اشاره می کنيم به مباحث روانشناسان و مجموعه کارها و پژوهشهايي است که از قرن هفدهم به بعد در دسترس داريم، چون جوامع صنعتي شده و ما در حال ورود به يک دنياي جديدي هستيم، در جوامع ديگر اين موارد و مشکلات را تجربه کردهاند و در علوم اجتماعي و روانشناسي آمدهاند مباحثي را مطرح کردهاند تحت عنوان «مهارتهاي زندگي». الآن اگر ما بخواهيم رانندگي کنيم و گواهي نامه بگيريم بايد بيش از 70 ساعت آموزش ببينيم امّا آيا براي زندگي کردن نياز به مهارت نيست؟! می گوييم جوان بايد ازدواج کند فقط به عنوان اين که غريزه جنسياش فوران پيدا کرده است! در حالي که اين يک بعدش است، جوان بايد مهارت پيدا کند که چگونه زندگي کند. يکي از راههايي که امروز به عنوان يک تجربه عقلاني و بشري وجود دارد مهارتهاي زندگي است، اين مهارتها در مقابله با چالشهاي زندگي، در زمينه هاي فردي، اجتماعي، سلامت، دوران پيري، دوران کودکي و... توسعه بسيار خوبي به زندگي می دهد. مهارتهاي زندگي انسانها را توانمند می سازد که تصميم بگيرند، به جوان بياموزيم که اگر با يک مسئلهاي برخورد کرد، چگونه آن را حل کند، تفکر خلّاق و نقادانه چگونه داشته باشد. يکي از مشکلاتي که امروزه در جوامع داريم اين است که پدران ما با فرزندانشان نميتوانند ارتباط برقرار کنند. در مهارتهاي زندگي روش ارتباط مؤثر با ديگران از جمله والدين و سازگاري خود با محيط، توانايي مقابله با استرسها، چگونه توانمند ساختن جوانان در مقابل خواستههاي نامعقول مانند اعتياد و ... را آموزش می دهد. پس مهارت زندگي يعني توانمند ساختن انسانها براي مقابله با چالشهاي روبرو.

صفير : اولين و مهمترين بحثي که راجع به مسائل اجتماعي جوانان مطرح است اينکه، نقش والدين در تربيت و هدايت ديني جوانان ـ از نظر علمی و عملي ـ چگونه بايد باشد؟ والديني که می خواهند جوان خود را در يک مسير سالم و خوب هدايت کنند چه راهکارهايي را بايد اتخاذ کنند؟

آقای خلجی: من قبل از اين که به سؤال شما جواب دهم، در ارتباط با مطلبي که آقاي قاسمي فرمودند، چون ناظر به حرفهاي من بود عرض کنم مهمترين عواملي که می تواند دست جوانان را بگيرد و غرايز آنان را تعديل کند يکي علم است که اين علم اختصاص به دين ندارد به اين معنا که يک جوان خودش را خوب بشناسد و ما سعي کنيم او را به خودش بشناسانيم و به وسيله همان علم ما بايد عقل او را بارور کنيم تا بتواند در مقابل افراط و تفريطها خودش را حفظ کند. امّا در عين حالي که در دين هم به علم توجه شده است و هم به عقل، خود دين و ايمان مهمترين عامل است. در اين جا اديان آسماني نقش عمده اي دارند، ولي کساني که به اديان آسماني اعتقاد ندارند و در مقابل، به باورهاي غير آسماني اعتقاد دارند همان معتقدات که به عنوان دين پذيرفته می تواند عامل مهمي در اعتدال او باشد و به اصطلاح جلوگيري از افراط و تفريط کند. راسل با اين که خودش ماترياليسم است جملهاي دارد که خيلي جالب است می گويد: انسان جنگهاي متعددي دارد، يکي جنگ انسان با طبيعت است و در اين جنگ، بشر به وسيله علم و دانش توانسته تا حدودي بر طبيعت سلطه پيدا کند؛ يعني طبيعت را به تعبير قرآن به تسخير خودش در بياورد، ديگري، جنگهاي معمولي است که دولتها با يکديگر می جنگند که نوعا انگيزهها در اين جا برمی گردد به هواي نفسي که در وجود انسان است، بعد می گويد: انسان يک جنگ هم با نفسِ خودش دارد که همان نفس عمّاره است، ايشان می گويد: بشرها در جنگ با طبيعت پيروز شدند، در جنگ با هم گاهي پيروز هستند گاهي شکست می خورند، امّا در جنگ با نفس خود غالباً شکست خوردهاند مگر آنهايي که اعتقادهاي معنوي و مذهبي دارند يعني کليسا و مسجد توانسته انسان را کنترل کند. در جامعه مشاهده می کنيم که جواني، اهل کارهاي خلاف است امّا شب عاشورا می گويد همه چيز را بايد به احترام امام حسين(ع) تعطيل بکنم. حضرت يوسف(ع) می گويد: من خودم را تبرئه نمی کنم. اين جمله را بعد از اين می گويد که ثابت می شود او بي گناه است، می گويد: «إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ»، اگر خدا دست من را نگرفته بود من هم می لغزيدم چون هم جوان بودم، زيبا بودم، در اوج غريزه جنسي بودم، همه موانع براي من مفقود، و همه مقتضيات براي من موجود بود، تنها چيزي که دست من را گرفت که نلغزم خدا بود، يعني قدرت ايمان، بيش از علم است؛ البته ايمان بدون علم نمی تواند کارساز باشد. حضرت امير(ع) در خطبه 216 می فرمايند: من هم بالاتر از اين نيستم که خطا بکنم من هم خطا می کنم اما چون خدا دست من را می گيرد خطا نمی کنم و اين روايت عصمت حضرت امير(ع) را می رساند، آن آيه هم عصمت حضرت يوسف(ع) را.

درمورد نقش والدين در تربيت اولاد خيلي نيازي به بحث ندارد، نقش عمده براي آنها است به گونه اي که قبل از تولد فرزند، خداوند به اين نقش، پدر و مادر را توجه داده است. ما در انتخاب همسر آن معيارهايي را که خود شارع براي سلامتي خانواده و زندگي، تا انعقاد نطفه و بارداري و بعد هم به دنيا آمدن بچه ارائه داده است را بايد رعايت کنيم. اينها نشان می دهد که شارع مقدس از نقش مهم پدر و مادر غفلت نکرده است، و به پدر و مادر توصيه می کند اين بچهاي که به دنيا آمده سه دوره دارد، بايد کاملاً مراقب بود که در هر دورهاي برخورد خاصي با او کرد، بر اساس برخي روايات، تا اين فرزند، هفت سالگي حاکم است يعني بايد آزادش بگذاريم مثلاً اگر مبلها را جا به جا می کند و يا وسايل را به هم می ريزد و ... اين طبيعت بچه است، بايد با او مدارا کرد، هفت سال دوم؛ هفت سالي است که آماده تربيت است و شما بايد به شخصيت او شکل بدهيد، و لازمهاش اين است که رفتار پدر و مادر به گونهاي باشد که وقتي بچه به رفتار پدر و مادر نگاه می کند از آن رفتار درس گيرد، مثلاً به همديگر دروغ نگوييد، بد زباني نکنيد، تا بچه در يک محيط امن اخلاقي پرورش پيدا کند، بعد می گويد هفت سال سوم اين بچه به مرحله جواني می رسد که بايد به او شخصيت داد، در کارها از او مشورت گرفت، ممکن است دو بار، سه بار اشتباه بکند امّا بايد به او ياد بدهيد و به قول آقاي احمدي مهارتهاي زندگي را ياد بگيرد، اگر نظر اشتباه داد نظرش را با دليل و برهان و با محبت رد کنيم. مطالبي که قرآن نقل می کند تعاليم اسلام هستند، لقمان وقتي می خواهد به فرزندش موعظه بکند مباحث بسيار ارزشمندي را مطرح می کند از توحيد گرفته تا مسائل اخلاقي، رعايت حقوق پدر و مادر و جامعه، می گويد: «وَ إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ»، «و [ياد كن‏] هنگامى را كه لقمان به پسر خويش- در حالى كه وى او را اندرز مى‏داد- گفت: «اى پسرك من»؛ خود« يَا بُنَيَّ» گفتن يعني پسرم، عزيزم، همانطور که حضرت امير(ع) هم خطاب به فرزند خويش می گويند: تو ادامه وجود من هستي، هستي من تو هستي و در حالي که می گويد «عزيز من» با حالت موعظه، مطالب را خيلي ظريف، آميخته به شهد محبت به فرزند خود انتقال می دهد و به قول سعدي، آن موعظههاي تلخ را هم به شهد شيرين آميخته ام تا در دلها بنشيند. پس نقش پدر و مادر نقش بسيار مهمی است منتها پدر و مادر اول بايد تکاليف خودشان را در تربيت بچه بداند يعني آگاهي داشته باشند که چگونه با بچهها بر خورد کنند که البته بخشي از کار مهم به حکومتها بر می گردد، يعني حکومتها موظف هستند هم چنان که مثلا شيوه باردار شدن، دوران بارداري و چگونگي تولد، را از نظر بهداشت جسمی می آموزند، شيوه تربيت فرزند را هم به والدين بياموزند مثلا اگر زماني فرزند مشکلي پيدا کرد چگونه در مقابل مشکل او موضع بگيرند که فرزند جريمه نشود به خصوص جوان. اينها بر عهده حکومتهاي ديني است يکي از مراجع که به رحمت خدا رفته خودش براي من تعريف کرد و گفت: دکتري از دوستان من از آمريکا در قم به ديدن من آمده بود به او گفتم: در آمريکا چکار می کنيد؟ گفت: ما يکي از کارهايمان در آمريکا اين است که يک عدهاي از مسلمانان که تمکن مالي هم داريم هدايايي می خريم و در زندان به ملاقات بزه کارها می رويم، آن موقع به کلينتون گزارش دادند که مسلمانان می آيند در زندانها تبليغ دينشان را می کنند، بعد رييس زندان را خواستند و گفتند: اينها که می آيند آن جا و با اينها صحبت می کنند و هدايه به زندانيها می دهند، آيا در رفتار زندانيها تأثيري هم گذاشته است؟ رييس زندان گفته بود: بسيار تأثير گذار بوده و اينها دارند اصلاح می شوند، و وقتي که زنداني بيرون بيايد ديگر کارهاي خلاف انجام نمی دهد، بعد رئيس زندان گفته بود: ولي عيب کار اين است که اينها تبليغ اسلام می کنند. کلينتون گفته بود: چه عيبي دارد تبليغ بکنند چه اشکالي دارد. بنابر اين، پدر و مادرها در تربيت، بايد با ديد باز عمل کنند؛ در اول مرحله، والدين بايد بچههايشان را درک بکنند، بفهمند که اين جوان است، آن پيراهني که خود می خرد با آن پيراهني که پسرش می خرد فرق دارد، آرايش موهاي پسرش را که نگاه می کند، نمی پسندد؛ اصل مو که اشکالي ندارد حالا شيوه مو گذاشتنش به گونه ديگري است، به جاي برخورد منفي، بگذارد مدتي در همين حال باشد، چه عيبي دارد بالاخره جوان است، بعد به مرور زمان آن عطش نسبت به آن حالت فروکش می کند و خودش را اصلاح می کند.

صفير : حتي اگر نحوه پوشش يا آرايش جوان، خلاف عرف يک جامعه باشد؟!

آقای خلجی: بايد خلاف عرف بودن را مؤدبانه به او تفهيم کنيم، نه اين که با او درگير بشويم و به او تشر بزنيم، بايد به صورت منطقي به او تفهيم کنيم که ما مسلمان هستيم، ما انسان هستيم، شما جوان هستي، لباس خوب بخر، گران قيمت هم بخر، آن مهم نيست مهم اين است که شأن جواني ات را حفظ کني! در عين حال خشک هم نباشيم. مثلا دو ماه ايام فاطميه است آيا حتماً بايد بچههايمان را وادار کنيم در اين دو ماه پيراهن مشکي بپوشند؟ شايد اصلاً نخواهد پيراهن مشکي بپوشد، اگر نپوشيد می شود مخالف حضرت زهرا(س)! يا مخالف امام حسين (ع)! نبايد با بچهها در اين گونه مسائل درگير شد، او جوان است، من خودم شخصاً اگر براي بچهها چيزي بخرم رنگهاي شاد می خرم، خود بچه هم خوشحال می شود. پس اول، والدين بايد بچهها را درک بکنند و لازمهاش اين است که متخصصان و حکومتها به آنها آموزش بدهند که چگونه با جوانان برخورد کنند. نکته بعدي اينکه والدين، نخواهند با خرافات بچههاي خود را حفظ کنند و با اين روش دين دارتر شان کنند. مثلا بچه شب آن قدر بيدار می ماند که نماز صبحش قضا می شود، حالا براي جلوگيري از قضا شدن نمازش، ما برويم يک دروغي درست کنيم که نماز صبح چقدر فضيلت دارد؟! نه! اسلام اجازه نمی دهد، اسلام اجازه نمی دهد شما از طريق دروغ به يک هدف مقدسي برسي، هدف وسيله را توجيه نمی کند، اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الْإِثْمُ بِهِ»، کسي که از طريق گناه به پيروزي برسد پيروزياش ظاهري است و در اصل، شکست خورده است. خود والدين بايد به وظايف تربيتي خود عمل کنند و لازمهاش اين است که مرد همسر خوبي انتخاب کند و تنها به خاطر ارضاي غريزه جنسي ومسائل پيش پا افتاده ازدواج نکند.

صفير : يکي از مسائل مهمي که امروزه در رابطه با نسل جوان و والدين وجود دارد گسست يا اختلاف سني است، معمولا والدين به خاطر تاخير در ازدواج در سن ميانسالي يا پيري قرار دارند و جوانان در سنين 20-30 سالگي قرار دارند و اين گسست در رفتارها، اعتقادها و ... اثر می گذارد، اين مسئله تا چه حد طبيعي است، و اگر از حالت نرمال خارج شود چه تأثيري در روابط والدين و فرزندان دارد؟

آقاي قاسمي: يکي دو نکته ضمن فرمايشات حاج آقاي خلجي عرض کنم و آن اينکه نقش والدين در باروري و تعامل و ارتباط و تربيت فرزندانشان، نقشي است که بر هيچ کسي پوشيده نيست، گرچه امروزه به خاطر جهاني شدن با مکاتب متعدد فکري مواجه هستيم يوگاهاي عرفاني، مديتيشنها، نحلهه اي انحرافي متعدد شيطان پرستي، که شما می شنويد که مثلا در کانادا يک گروهي سرشان را می تراشند، لباس مشکي می پوشند و کف خيابان خودکشي می کنند و می گويند که ما خودمان را پيش کش شيطان کرديم! يا می بينيد که حدود 2000 نشانههاي شيطان پرستي وجود دارد و فعاليتهاي زيرزمی ني دارند. اين حاکي از اين است که ما يک گسستي بين نسل قبل و نسل فعلي پيدا کردهايم و والدين نتوانسته اند آن طور که بايد و شايد در جوانانشان مؤثر باشند. همان طور که فرموديد يک قدري از اين گسستگي طبيعي است، به هر حال يک پيرمردي که سن و سالي از او رفته و در دوران آخر ميان سالي مبادرت به فرزندار شدن می کند و بچهاي به دنيا می آورد، خودش شصت ساله می شود و بچهاش 20 ساله، همين، گسست نسل ايجاد می کند. آيا اين جوان می تواند با والدينش تعامل داشته باشد؟ جواني که در دوران احساسات و عواطف به سر می برد نمی تواند خودش را با دوران عقل محض والدين تطبيق دهد و لذا خيلي از والدين فکر می کنند جوانان درکشان نمی کنند. چگونه با چوب عقل محض و تشر می خواهند او را راهنمايي کنند؟! طبيعي است که جوان نمی پذيرد، چون او در دوره احساسات و عواطف قرار دارد، لذا وقتي همراه رفيقش است، ساعتها در کنار او می ايستد با دوستش صحبت می کند، ولي اگر پدر از اين جوان بپرسد مدرسهات چه خبر، مديرت چه گفت، دبيرت چه کسي است و ...؟ می گويد: هيچي! پس اينکه يکي از دلايل گسست نسل، تأخير در ازدواج جوانان است درست است. اما دومين علت گسست ميان نسلها، تفاوت سطح تحصيلات والدين ماست، مثلا جوان در حد کارشناسي، دکترا است و به همين خاطر والدين ما نميتوانند ارتباط و تعامل با او برقرار کنند.

صفير : بنابر اين، گسست ميان نسلها تا حدي طبيعي است، ولي اگر از اين حد خارج شود چه اثراتي خواهد داشت؟

آقاي قاسمي: اثرات منفي زيادي خواهد داشت. يکي اين که حسرت و پشيماني می آورد، چقدر در روايات ما به اين جمله: « إِيَّاكُمْ‏ وَ التَّسْوِيفَ‏ فِي الْعَمَل‏»، بترسيد و بپرهيزيد از فرصت سوزي؛ که اين خود باعث می شود که فرصتهاي خوب را از دست جوانها بگيرد، و بر اساس برخي روايات، باعث حسرت و پشيماني بسيار می شود، اين موضوع باعث سرخوردگي جوان می شود، دچار استرس و اضطرابهاي روحي شديدي می شود، دچار ناامیدي مي شود و موجب ملامت می شود، موجب می شود که جوان به آن حدي که می خواهد برسد، نرسد و باعث انحراف او می شود و اين را اگر در مقياس کلي نگاه بکنيم می بينيم که نسل جوان ما متأسفانه نه پيشرفت کرده، نه دنبال کار و تلاش است، نه جديت دارند، نه از استعدادهاي سرشارشان می شود استفاده کرد، خلاقيتهايشان کور می شود، گرفتار بزهکاريهاي شديد می شوند و گرفتار تمايلات نفساني می شوند.

آقاي احمدي: بحث شکاف و گسست نسلها، يکي از بحثهاي مهم زندگي امروزي است که اگر به آن پرداخته نشود، بحران اجتماعي به بار می آورد که مانند سيل بنيان کن است، و وقتي سخن از آسيب اجتماعي می شود، از مثل اعتياد سخن به ميان می آيد. امّا در سطح کلان تر، اگر در حوزههاي سنت و ارزشها دچار مشکل شديم اين می شود بحران اجتماعي اهم! در بحران اجتماعي، انسانها تغيير هويت می دهند که در اين باره در کشورمان دو، سه ديدگاه وجود دارد؛ دسته اول می گويند: اصلاً ما چيزي به عنوان شکاف نسلها نداريم،آنها می گويند: مگر نمی بينيد که دهه فاطميه و عاشورا همه مردم عزاداري می کنند؟! مگر رشد شرکت در مراسم اعتکاف را مشاهده نمی کنيد؟! دسته دوم می گويند: شکاف نسلها هست و ولي ما نمی توانيم با آن مقابله کنيم، زيرا طبيعت جامعه مدرن همين است که سنت و هنجارها دچار نسبيت و تغيير می شوند. دسته سوم کساني هستند که قائل به شکاف نسلها هستند امّا با اين تبصره که اين شکاف نسلها را بايد مديريت کرد. اولاً بايد ديد که شکاف نسلها چگونه به وجود می آيد، مصاديقش يکي تغيير سن ازدواج است، يکي دين گريزي است و ... در دوران مدرن شدن جديد جامعه بشري، نه اين که فقط ما دچار شکاف نسلها شدهايم، بلکه اولين بار اين اتفاق در قرن هفدهم، هجدهم در اروپا افتاد که ديدگاههاي مردم تغيير کرد. در دوران جديد که ارتباطات اجتماعي، رسانههاي جمعي و دهکده جهاني تحقق پيدا کرد، باعث شد که دانستنيهاي انسان افزايش پيدا کند، افزايش دانستنيهاي انسان باعث می شود که انسان سريعتر اجتماعيتر بشود. در گذشته اگر نسل جوان، در محيط خانواده با والدينش در ارتباط بود، امروزه با اينترنت چت می کند و يا با گوگل ارت تمام دنيا را می بيند، از همين جا وارد کتابخانه آکسفورد می شود، از همين جا با فلان استاد که ديدگاه متفاوت دارد ارتباط برقرار می کند و تأثير می پذيرد، يعني توسعه دستگاههاي ارتباط جمعي، باعث تسريع در اجتماعي شدن خواهد، وقتي اين تسريع حاصل شود، در نتيجه، آدمهايي که علم جديد و مطالب جديدي را بدانند، انسان جديدي می شوند، و اين انسان جديد، مطالبات جديدي دارد، با اين وصف، بايد ديد شکاف کجا صورت می گيرد؟ منِ انسان، مطالعات جديدي دارم، و آشنايي جديدم باعث شد که من انسان جديدي بشوم و اين انسان جديد با نسل گذشته که دوران و ارزشهاي پدرانم است، متفاوت خواهد بود، چون او يک بينشي دارد و من بينشي ديگر! به اين می گويند: شکاف نسلها. در مقابل، شما دو راه حل داريد يا اين را بگذاريد به امان خدا! يا مديريتش کنيد. اگر بگذاريد به امان خدا، که اين خود باعث تغيير هويتها و چالشهايي که می بينيم، خواهد شد؛ راه ديگر اين است که آن را مديريت کنيم. اصل مديريتش يک بحث کلان ملي است که در حيطه ما نيست. باز هم تأکيد می کنم؛ وقتي که انسان جديدي شد، انتظارات جديدي دارد، انتظارات جديد يعني هنجارهاي جديد، الگوهاي جديد، سنت جديد. وقتي اين هنجارها دچار مشکل شد يعني سست شدن هنجارها، و سست شدن ارزشها. در نهايت، جامعهاي که ارزشهايش سست شد اگر نسل گذشته نتواند به اين بحران، جهت بدهد، حاصلش بحران اجتماعي، و بحران هويت می شود. الآن با اين نوع قرائت جديدي که از دين و مذهب در بعضي جاها می شود اين بحران، دارد تسريع می شود، البته بحران جهاني خود، يک بحث و عامل است و امّا نوع طرح دين، قرائتي که به طور رسمي از دين و معارف ديني دارد می شود اين شکاف نسلها را تسريع کرده است؛ و شکاف نسلها يعني تغيير هنجارها، سست شدن سنتها. درنتيجه، بعد از اين دوره، سنت از نسل گذشته به نسل جديد انتقال پيدا نمی کند، اين بحران است و باعث می شود که انديشه ها و عملکردها تغيير کند.

ادامه ميزگرد را در شماره بعدي صفير پيگري فر ماييد.

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org