Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: چشم انداز

چشم انداز

آيت الله العظمي شبيري زنجاني:

جامعه بايد طلبه را به معنويتش بشناسد.

تشکيلات روحانيت بايد ادامه پيدا کند و ادامه اين امر با معنويت ما ممکن است. اگر معنويت ما سست شود رفتني هستيم. جامعه بايد طلبه را به معنويتش بشناسد. گويا برخي طلبه ها اصلا در اين فکر نيستند و فقط به دنبال امور ديگري هستند. نهاد حوزه بايد ماندگار باشد و اين امر تنها با افزايش معنويت طلبه ها ممکن است.

آيت الله العظمي شبيري زنجاني؛ بيان خاطره اي از نماز باران آيت الله خوانساري فرمودند: خشکسالي شده بود. آسيد محمدتقي خوانساري در همين خاکفرج با عموم مردم نماز باران خواندند اما باران نيامد. قاعده نماز باران اين است که اول عموم مردم مي روند و اگر باران نيامد صالحين مجددا نماز باران مي خوانند. در آن سال تعدادي از طلبه ها که بنده هم جزء آن ها بودم، به همراه آقاي خوانساري براي خواندن نماز باران رفتيم و همان شب باران آمد. مردم وقتي اين موضوع را مشاهده کردند به شدت نسبت به طلبه ها ارادت پيدا کردند و احساس کردند که اين قشر مذهبي و روحاني اند.

اين مرجع تقليد شيعيان تاکيد کردند: طلبه بايد نسبت به افکارش دقت کند. هر حرفي را نزند. قسمتي مهم از اعتقادات مردم وابسته به رفتار ماست. اگر طلبه متقي باشد در جامعه تأثير کامل دارد و عکس اين هم صادق است. طلبه وقتي معمم شد ديگر طلبه رسمي است و نمي تواند هرکاري خواست انجام دهد و يا حرفي را که خواست بزند. کساني که معمم شده اند بايد اين اصل را بپذيرند که مسئوليتشان سنگين است و البته اجر آن ها هم سنگين است.

(شفقنا)

دريافت پول براي پايان نامه نويسي

آيت الله العظمي سيستاني به پرسشي درباره پايان نامه نويسي پاسخ گفته است. به گزارش شفقنا متن پرسش مطرح شده وپاسخ اين مرجع تقليد شيعيان بدين شرح است:

پرسش: براي خيلي از دانشجويان پايان نامه مي نويسم وبابت آن پول دريافت مي کنم آيا اين کار جايز است و حقوقش حلال است؟

پاسخ: اگر بر خلاف مقررات دانشگاه باشد اصل عمل و پول آن محل اشکال است .

رابطه دين و سياست، آسيب ها

سيد علي مير موسوي : موضوع ارتباط بين دين و سياست از موضوع هاي چند لايه اي است که دست کم در سه سطح به آن مي توان پرداخت.

سطح نخست رابطه آموزه ها و تعاليم دين با سياست به مثابه عرصه اي از فعاليت هاي اجتماعي انسان است. از اين ديدگاه دين به عنوان مجموعه اي از تعاليم و آموزه هايي در نظر گرفته مي شود که بينش و آييني براي زندگي انسان ارائه مي کند و از يک منبع وحياني سرچشمه مي گيرد و سياست به معناي فعاليتي است که از طريق آن قواعد کلي مربوط به زندگي تعيين، اصلاح يا تغيير پيدا مي کند. پرسش اصلي در اين سطح از بحث اين است که دين تا چه حد پاسخ گوي مسائل زندگي سياسي است؟ در پاسخ به اين پرسش دست کم چهار ديدگاه را مي توان از يک ديگر جدا کرد: حداکثري، مياني، حداقلي و سلبي(نفي ارتباط بين دين و سياست)

سطح دوم رابطه نهاد دين و دولت است: در اين سطح مراد از دين نهاد و سازمان يا دستگاهي است که وظيفه تبيين، تفسير و دفاع از دين ، تربيت و تعليم کارشناسان ديني و اجراي مراسم و برنامه هاي ديني را عهده دار است. تجلي اين نهاد در روحانيت است. مراد از سياست نيز دولت به عنوان سازمان يا دستگاه حکومت کردن در گسترده ترين معناي آن است که از نهادهاي گوناگون اداري، ارتش، پليس، دادگاه ها، مجلس نمايندگان و قانون گذاري و مانند آن تشکيل شده است. در اين سطح پرسش اصلي اين است که رابطه نهاد دين و روحانيت با دولت چيست؟ در پاسخ به اين پرسش نيز دست کم چهار ديدگاه را مي توان از يک ديگر جدا کرد: ادغام يا اتحاد با برتري نهاد دين، اتحاد با برتري نهاد دولت، جدايي کامل، استقلال و همکاري.

سومين سطح که با بحث حاضر مرتبط است و از جهاتي شايد با دو سطح قبل همپوشي نيز داشته باشد، بحث در مورد کارکردها و خدمات دين نسبت به سياست است. البته در اين جا خدمت به معناي بي طرفانه يعني کارکرد يا فونکسيون است. پرسش اين است که دين به مثابه يکي از نهادهاي زندگي انسان چه کارکرد و خدماتي براي سياست دارد؟ در پاسخ به اين پرسش نيز چند ديدگاه قابل طرح است: منفي؛ يعني اساسا هيچ گونه نقش مثبتي براي سياست ندارد و مثبت؛ که سياست را نيازمند دين مي داند و کارکردهايي مثبت براي دين در زندگي سياسي نظر مي گيرد. ديدگاه اخير؛ يعني مثبت را به دو ديدگاه فرعي تر مي توان تقسيم کرد که عبارتند از ابزاري و هدايت گري. رابطه ابزاري يعني دين به ابزاري براي توجيه قدرت سياسي، مصالح سياسي خاص، توجيه قدرت و بدست گرفتن قدرت توسط يک قشر يا يک صنف خاص تبديل شود؛ يعني اينکه از دين استفاده ابزاري شود تا قدرت يک گروه خاص بر ديگران توجيه شود، يا اين که دين به مثابه ابزاري براي تحقق اهداف سياسي و منافع عمومي قلمداد شود. در حالي که رابطه هدايت گري به اين معناست که دين به عنوان يک منبع الهام بخش براي زندگي سياسي باشد و ارزش هاي اخلاقي که در دين هست را در عرصه زندگي سياسي خود مورد توجه قرار دهيم. نمونه روشن رابطه هدايت گري همان است که در سيره يا رفتار پيامبر(ص) و اميرالمومنين (ع) بود و در نامه مالک اشتر متجلي شده است.

به نظر مي رسد بحث آسيب شناسي بيشتر به سطح اخير بحث و ديدگاه ابزاري بازمي گردد. رابطه ابزاري همواره آسيب پذير و خطر آفرين و زيان بار بوده و از آفاتي است که در آيات زيادي از قرآن نيز به آن اشاره شده است. مثلاً در سوره بقره، آيه 79 در سرزنش اهل کتاب به اين آفت اشاره مي کند که «فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً »،«واي بر کساني که با دست خودشان کتابي مي نگارند و سپس مي گويند اين از سوي خدا آمده است تا آن را به يک بهاي اندکي بفروشند.»يا در سوره توبه آيه 34 آمده است «انّ کَثيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ »، «بسياري از احبار و رهبان که همان روحانيت يهودي و مسيحي هستند اموال مردم را به باطل مي خورند و از راه خدا جلوگيري مي کنند». يا در سوره آل عمران مي فرمايد « وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مَا کَانُوا يَفْتَرُونَ»، « آن افترايي که به خدا مي بستند آنها را مغرورکرد». يا در سوره توبه آيه30 مي گويد « روحانيت خودشان يعني احبار و رهبانانشان را به جاي خدا ارباب مي گرفتند.» اين آيه ها همه به استفاده ابزاري از دين اشاره دارد. حضرت علي(ع) در نامه مالک اشتر در نهج البلاغه تعبيري دارد که مي فرمايد «انَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ کَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا» يعني اين دين در دست بدکاران است و آنها در دين بر اساس هواي نفس خودشان عمل مي کنند و به دنبال دنياي خودشان هستند. که اين هم همان استفاده ابزاري از دين است.

حکيم والاي توس فردوسي بزرگ نيز در اشاره به اين آسيب به زيبايي چنين سروده است :

زيان کسان از پي سود خويش

بجويند و دين اندر آرند پيش

سودجويي از دين و زيان رساندن به ديگران در پوشش دين که فردوسي به زيبايي آن را بيان کرده است، به شيوه هاي گوناگوني امکان پذير است که يکي از آن بهره برداري ابزاري از دين در راستاي توجيه قدرت و منافع سياسي گروه و يا طبقه اي خاص است. بنابراين آن چيزي که در معرض خطر هست و آفت و آسيب آن در آموزه هاي ديني هم يادآوري شده همين استفاده ابزاري از دين است.

اما اگر دين به عنوان يک منبعي الهام بخش در زندگي سياسي براي ترويج و پايبندي به ارزش هاي اخلاقي مورد توجه قرار گيرد آسيبي ندارد، آسيب ها هنگامي اتفاق مي افتد که استفاده ابزاري از دين به همان معنايي که در آغاز بيان شد صورت بگيرد.

به نظر مي رسد استفاده ابزاري از دين در عرصه زندگي سياسي دو دسته آسيب دارد، زيرا اين نوع نگرش به دين، هم به خود دين و هم به سياست آسيب مي رساند.1. آسيب هايي که به دين مي رسد را در چند مورد مي توان بيان کرد:

نخست اين که به علت پيوند بين دين و سياست، منافع يک قشر و گروه خاص شکل مي گيرد، ناکامي هاي سياسي به پاي دين نوشته مي شود و در نهايت تضعيف اعتقادات ديني را در پي دارد. در اين وضعيت دين تابع مصالح زودگذر سياسي مي شود و ارزش هاي جهان شمول دين تحت الشعاع اين مصالح زودگذر سياسي قرار مي گيرد.

آسيب دوم اين است که روحانيت به عنوان نهادي که وظيفه تفسير و تبيين دين را دارد بي اعتبار مي شود، بي اعتمادي به روحانيت گسترش پيدا مي کند و تصور مي شود که مشکلات جامعه وابسته و برخاسته از روحانيت است. به همين دليل يکي از نويسندگان غربي قرن هجدهم در پيشنهاد راهي براي نجات جامعه گفته بود: جامعه ما وقتي به نجات و خوشبختي مي رسد که سر آخرين پادشاه با روده آخرين روحاني و کشيش به دار آويخته شود. يعني هم روحانيت بايستي حذف شود هم پادشاهان مستبد، اين در واقع نتيجه همان استفاده ابزاري از دين است که تصور مي شود خودکامگي و استبداد در پيوند با دين و روحانيت است.

2. اما دسته دوم؛ يعني آسيب هايي از بابت اين پيوند به سياست وارد مي شود نيز مي توان به مواردي اشاره کرد. نخستين و مهمترين آسيبي که در اثر استفاده ابزاري از دين گريبانگير سياست مي شود، پيدايش استبداد ديني و رشد و پرورش خودکامگي در پوشش دين است. اين همان خطري است که در عصر مشروطه، روحانيون مشروطه خواه مثل آخوند خراساني و مرحوم نائيني آن را يادآور شدند و استبداد ديني را نتيجه استفاده ابزاري از دين دانستند و بر نتايج زيان بار آن تاکيد کردند. نتيجه مستقيم استبداد ديني، سرکوب، خفقان، محدود شدن آزادي سياسي و جلوگيري از توسعه سياسي است و در نتيجه فساد در پوشش دين گسترش پيدا مي کند؛ يعني به راحتي انتقاد سرکوب مي شود و فساد سياسي و رانت خواري اقتصادي در پوشش دين توجيه مي شود. اين ها در واقع آثار سويي است که استفاده ابزاري در زندگي سياسي دارد. به همين دليل گروهي از نوانديشان ديني در دوره معاصر با نگاه ترديد و احتياط آميزي به واژه حکومت ديني نگريستند. مرحوم آخوند خراساني و همفکران خود به همين دليل از کاربرد واژه حکومت مشروعه پرهيز مي کردند. در ادبيات ايشان حکومت مشروعه به معناي حکومت ديني در ادبيات کنوني به کار مي رفته است. در دوران معاصر نيز افرادي مانند بازرگان با اين تعبير و برخي از علماي سنتي حوزه با اين تعبير مخالف بوده اند. در برداشت ايشان واژه حکومت ديني اگر به معناي حکومت يک قشر يا يک گروه خاص به نام دين صورت بگيرد آن وقت به معناي استفاده ابزاري از دين است و در نتيجه هم دين آسيب مي بيند و هم سياست.

(پايگاه اطلاع رساني بين المللي شيعه)

روحانيت و انتخابات در گفت و شنود با

حجت الاسلام والمسلمين سيد ابوالفضل موسويان

ورود روحانيون به انتخابات بهتر است صنفي باشد يا فردي؟

مسلما اگر بنا بر اين باشد که روحانيت به طور يک صنف وارد جريان نشود، افراد بنا بر موقعيت و شخصيتي که دارند، مي توانند نسبت به فردي يا جرياني نظري داشته باشند و اعلام کنند و مانع آن نبايد شد اما به صورت صنفي نبايد ورود پيدا کنند.

يعني حوزويان با توجه به نفوذ و معروفيت و مقبوليتي که نزد مردم دارند، مي توانند از شخص يا گروهي حمايت کنند؟

همانگونه که گفته شد روحانيون مي توانند به صورت فردي از گروه يا شخصي حمايت کنند اما به طور کلي حوزه به عنوان يک صنف نبايد وارد دفاع و حمايت از جريان خاصي شود.

ما تجربه فعاليت حزبي روحانيت را در انقلاب اسلامي و در ادوار مختلف انتخابات داشته ايم مانند جامعه روحانيت مبارز و مجمع روحانيون، آيا اينها تجربه موفقي براي نظام ما و حوزه بوده است؟

کاري که اينها انجام مي دهند ارتباطي به حوزه ندارد و مربوط به تشکل سياسي مي شود که عده اي از روحانيون گردهم آمده و تشکلي را براي استفاده در جريان سياسي کشور به وجود مي آورند ولي اين همان استفاده اي است که نه به عنوان صنف و جريان بلکه به عنوان اشخاص حقيقي، خود گروه و حزبي را تشکيل داده و کار خاصي را انجام مي دهند کما اينکه شهيدبهشتي با برخي از بزرگان، حزب جمهوري اسلامي را ايجاد کرد که هم روحانيون و هم غيرروحانيون در آن عضويت داشتند و به عنوان يک حزب شناخته مي شد و اين ايرادي ندارد که عده اي از روحانيون دورهم جمع شوند و تشکلي را به وجود بياورند اما نکته مهم اينجاست که اين کار نبايد به عنوان حوزه صورت بگيرد بلکه جريان حوزه از لحاظ سياسي بايد به صورت مستقل و بي طرف باشد.

در ادوار گذشته شاهد بوديم که برخي افراد از تريبون مساجد براي حمايت از کانديداي خاص استفاده کردند که اين مساله خود به نوعي سبب شد اعتماد مردم به روحانيت و عالمان دين کم شود، براي جلوگيري از اين آسيب اجتماعي که مي تواند حتي بدبيني به دين و دين زدگي را به دنبال خود بياورد چه بايد کرد؟

زماني من به عنوان يک شخص نظر خود را اعلام مي کنم که ايرادي ندارد اما مشکلي که داريم اين است که برخي مي خواهند از وجهه دين براي تبليغ افراد استفاده کنند حال يا استناد به خواب مي کنند که مثلا «امام زمان فرموده به فلان شخص راي دهيد» يا مي گويند «کاري انجام دهيد که امام رضا پسندانه باشد» و امثال اينها. يعني يک وجهه ديني به مساله مي خواهند بدهند که اين سبب مي شود مردم نسبت به اين جريان حساس شده و مشکل پيدا کنند به خصوص بعد از اينکه عملکرد فرد منفي شد و مشکل پيش آمد مي گويند اين افراد که مورد تائيد امام زمان بودند، چطور شد که چنين عملکرد و تخلفاتي داشتند؛ اين مسايل سبب مي شود که مردم نسبت به دين و روحانيت بدبين شوند. اگر روحانيت صاحب نظر در مسائل سياسي صرفا به بيان نظر و ديدگاه خود بپردازند، کساني که اين افراد را قبول دارند به نظر آنها عمل کرده و به شخص مورد تائيد آنها راي مي دهند، اما اگر بخواهيم از دين استفاده کنيم اينجاست که هم به روحانيت و هم به دين لطمه زديم و آثار منفي آن را در جامعه مي بينيم. در تلگرام و فضاهاي مجازي مشاهده مي کنيد که برخي از مسايلي به مسخره گرفته مي شود که شخصي که مورد تائيد دين يا فرضا گفته شده مورد تائيد امام زمان بوده چه مشکلات و مسائلي پيدا کرده است و آن وقت مي گويند امام زمان چطور اين را نديده بوده و آن فرد را تائيد کرده بودند؟ چطور تبعات بعد از آن را نديده بودند؟ و سوالاتي از اين قبيل. و بالاخره يک نوع بي تفاوتي به دين ايجاد مي شود و اگر جاي ديگري بخواهند مطلب درست و به حقي از دين گفته شود، ممکن است که مردم بدبينانه به آن نگاه کنند بنابراين نبايد از دين مايه بگذاريم بلکه تنها بايد نظر شخصي خود را بگوييم و اگر کسي آن را قبول کرد، ايرادي ندارد اما نبايد آن را به پاي دين گذاشت و بگوييم من عين دين رفتار مي کنم و بقيه خلاف دين حرکت مي کنند.

به چه طريق مي توان اين بينش را به مردم داد که طرفي که صحبت مي کند از دريچه دين صحبت نمي کند و نبايد سخنان او را به پاي دين گذاشت؟

اين وظيفه ما و شما به عنوان رسانه است که به مردم بگوييم اگر کسي از دين سوء استفاده کرده و مطلبي را به نام دين مطرح مي کند را رد کنيم؛ اينکه ائمه معصومين(ع) فرمودند: «کسي نبايد وقت براي ظهور مشخص کند» براي اين است که عده اي نيايند اخبار غيبي را به اسم دين بگويند. در مورد برداشت هاي ديني اولا تقليدي نيست و اگر گاهي نسبت به دين مي دهند حتي اوليات را ملاحظه نمي کنند مثلا وقتي مي گويند از کسي که شايسته نيست نبايد حمايت کرد و مردم به او راي ندهند، پس آيا شوراي نگهبان يک چنين شخصي را تائيد کرده که طاغوت است و نبايد به حرف او گوش کرد؟ اين نسبت ها و اينکه از دين بخواهيم مايه بگذاريم، هم مخالف قوانين و هم مخالف منطق عقلاني است.

جحت الاسلام و المسلمين کاملان:

گاهي اخلاق و دين تابعي از مسايل سياسي و حزبي مي شوند.

در انتخابات رياست جمهوري آمريکا شاهد اين بد اخلاقي ها بوديم و حتي اين موضوع از طرف بزرگان ما مورد نقد و انتقاد نيز قرار گرفت اما متأسفانه در جامعه اي که ادعاي پيشرو بودن، اسلاميت و ديني بودن دارد، همان اتهامات، تهمت ها، دروغ ها و سياه نمايي ها که در آمريکا بود، کاملاً و گاهي به نوع بدترش را مشاهده کرديم. اين مسايل، نه تنها به نفع جامعه نيست بلکه به ضرر آن است... تهمت و دروغ و تخريب رقبا روش درستي نيست. نتيجه به کار بردن اين روش، توسعه اين بي اخلاقي به جامعه است و مردم با خود مي گويند وقتي رؤسا و بزرگان ما اين گونه هستند و اين طور دروغ مي گويند، چرا ما نگوييم؟ چرا ما تهمت نزنيم و... - الناس علي دين ملوکهم.- واقعيت اين است که اين گونه افراد که بايد الگوهايي براي مردم باشند، متأسفانه برعکس، تبديل به الگوي بداخلاقي مردم شده اند. در حالي که آمده اند تا برنامه هاي خود را بيان کنند و مردم به برنامه هاي ايشان رأي بدهند، اما به تخريب ديگران و ادعاهاي آنچناني داشتن مي پردازند، بدون اينکه منابع و برنامه ي خود را براي تحقق اين ادعاها مشخص کنند. بر فرض کسي مي گويد که چرا هواپيما نساخته ايم؟ مي توانستند بسازند و نساختند؟ يعني وزارت دفاع، وزارت صنايع، هلي کوپتر سازي، نيروي هوايي ارتش و نيروي هوايي سپاه و همه اين ها خائن شدند و مي توانستند هواپيما بسازند اما نساختند و خريدند؟ وقتي فردي کلامي را مطرح مي کند، بايد بفهمد که تبعات آن چيست. ... در حالتي که اساس دين و اساس اسلام، اخلاق است. من بارها اين را گفته ام که بسياري از آيات قرآن، مباحثي درباره اعتقادات، اخلاق، داستان هاي امت هاي گذشته و استفاده هاي اخلاقي کردن از آن ها است. با اينکه پيغمبر(ص) مي فرمايد که «من فقط مبعوث شدم براي اينکه مکارم اخلاق را در جامعه تکامل ببخشم» آن وقت برخي آقايان اساس دين را کنار گذاشته اند و در حالي که به نام همين دين و اسلام بر مردم حکومت مي کنند، برخلاف آن عمل مي کنند.

دقيقاً قبول دارم که در بعضي اوقات اخلاق و حتي دين و احکام، تابعي از مسايل سياسي و حزبي مي شوند و اگر مصالح حزب و گروه اقتضا کند، همه چيز در پيش گاه حزب و مصالح حزبي و گروهي و جناحي ذبح مي شود. در طول اين مدت کاملاً شاهد اين مطلب هستيم. جامعه، دين و اخلاق خود را از بزرگان و الگوهاي خويش مي گيرد. وقتي افرادي ادعاي الگو بودن دارند و به اين صورت نيز برخورد مي کنند، مردم با خود تصور مي کنند پس اين گونه اقدامات، مباح است و اگر آن ها اين کارها را انجام مي دهند، چرا ما نکنيم.

فرزانگان و نخبگان جامعه و اساتيد حوزه و دانشگاه و مراجع هستند که مي توانند وارد صحنه شوند و اين بداخلاقي ها را تذکر دهند و اعلام کنند. اين گروه ها بايد به مردم بگويند به کسي رأي دهند که بيشترين اخلاق را حفظ کرده است، بيشترين قدرت و توانايي را براي اداره جامعه دارد و از مسايل فني و غيرفني جامعه آگاهي دارد. حال نمي دانيم چه جوي حاکم شده است که همه به اين وضعيت دچار شده اند؛ نه استاد دانشگاه در دانشگاه مطلبي مي گويد و نه استاد حوزه در درس خود از اين مسايل مي گويد و همين طور ناظر بر همه اين جريانات هستيم.

اصول و مباني اخلاق سياسي در جامعه

مسعود فراستخواه: به نظرم ما يک رشته اصول و مباني اخلاقي داريم که حاصل يادگيري تاريخي بشر هست و مي توانيم اخلاق سياسي جوامع را با آنها توضيح دهيم.

1. يکي از اين اصول «مشارکت با فرصت هاي برابر» است. يعني وقتي مي توانيم بگوييم جامعه به لحاظ اخلاق سياسي به بلوغ رسيده است که در آن امکان مشارکت با فرصت هاي برابر وجود داشته باشد. يعني اجازه دهيم ديگران هم هرچند عقيده سياسي و مذهبي ما را ندارند مثل ما فرصت مشارکت داشته باشند . يعني جامعه به يک بلوغي برسد که هرکس يک رأي و همه بخت مشارکت سياسي واقعا داشته باشند.

2. اصل دوم حس مسؤوليت عمومي است يعني اينکه بخواهيم نسبت به مسائل عمومي و نسبت به تقليل مرارت هاي انساني مسؤوليت احساس کنيم. مشارکت سياسي براي تقليل مرارت ها، محنت ها و رنج هاي انساني باشد.

3. اصل سوم رعايت حقوق برابر اجتماعي است. براي بشر صرف نظر از هر قيدي حق برابر سياسي وبراي هرکس حقوق برابر قايل شويم.

4. اصل چهارم رعايت حقوق مخالفان بويژه مخالفان فعال در سياست است. يعني من زندگي کنم و بگذارم که ديگران هم زندگي کنند، مي انديشم و اجازه ديگران نيز هرچند غير از عقيده وايدئولوژي مرا دارند بيانديشند، اينکه ما اجازه دهيم همه کساني که توانايي دارند بتوانند کانديداي رياست جمهوري شوند و کسي که مي تواند به صحنه بيايد و رقابت کنند، به دلايل ايدئولوژيک و سياسي و جناحي رد صلاحيت نشوند ...

5. اصل پنجم صدق است. راستگويي و صداقت يکي از مباني مهم اخلاق سياسي و فضيلت ذهني است.خانم زاک زبسکي فيلسوف اخلاق است، ايشان کتابي به نام فضيلت هاي ذهني دارد. او در اين کتاب مي گويد ذهن مي تواند اخلاقي يا غيراخلاقي باشد. ذهن غيراخلاقي اين است که چيزي مي گوييم از سر جهالت بلکه براي فريب رأي دهندگان. خانم زاک زبسکي مي گويد چنين کسي فضيلت ذهني را از دست داده است و ذهن او آلوده رذيلت شده است. اينکه کانديداهايي محترم در مبارزات انتخاباتي چيزهايي مي گويند که هم خارج از صلاحيت هاي دانشي وتجربي آنها است و هم اصلا نمي خواهند آنها را عملياتي کنند. اين نشاندهنده مشکل در بلوغ اخلاق سياسي است.

6. اصل ششم و مهم در اخلاق سياسي، احترام است. احترام به انسان و احترام به ديگران.

7. اصل هفتم در اخلاق انتخابات ، انتخاب عقلاني است. مردمي به بلوغ اخلاقي در سياست رسيده اند که واقعاً رأيشان رأي ايجابي باشد نه سلبي. يعني به کسي رأي داده شود که تا جلوي انتخاب شدن مخالف او را گرفته شود. اين اصول اخلاقي جهانشمول هستند. مثلاً به ماکرون در فرانسه رأي دهيم به دليل مخالفت با لوپن، اين کار چه در فرانسه و چه در ايران نشان دهنده يک نوع عدم بلوغ اخلاق سياسي است.

پس ما يک رشته اصولي داريم که با آن مي توانيم اخلاق سياسي يک جامعه را توضيح دهيم، اگر در يک جامعه حقوق برابر باشد اين جامعه اخلاقي است، اگر امکان و بخت هاي مشارکتِ برابر براي همه وجود داشته باشد ، اين جامعه اخلاقي است، اگر حقوق مردم رعايت شود اين جامعه اخلاقي است، اگر صدق باشد اين جامعه اخلاقي است. اگر امکان نقد قدرت وجود داشته باشد اين نشان اخلاقي بودن است به نظر من، ما با بلوغ اخلاقي ومدني در سياست هنوز فاصله داريم.

ضعف اخلاق سياسي در کشور ما، به نظر من علت هاي مختلفي دارد اما يکي از علت ها اين هست که دولت نماينده اخلاق شده است! وقتي دولت نماينده حقيقت شود مصيبت اخلاق شروع مي شود. دولت نماينده ارزش هاي خاص ايدئولوژيک آن هم در لواي دين شده است، در حالي که دولت نبايد نماينده حقيقت و ارزش هاي خاصي شود، بلکه دولت بايد قواعد کنش را اجرا کند، دولت براي اين هست که قواعد کنش را اجرا کند. اگر دولت بخواهد تکليف محتواي حقيقت واخلاق ودين را تعيين کند تمام مصيبت ها شروع مي شود. دولت قواعد کنش را اجرا مي کند، قواعد را عرف عقلايي تعيين مي کند، يا همان عقل سليم. قواعد کنش را معدل خرد جمعي تعيين مي کند، قواعد کنش را قراردادهاي اجتماعي ، قوانين عادلانه، تجربه هاي جهاني و سنت هاي اصيل فرهنگي يک جامعه تعيين مي کند. دولت بايد اين قواعد کنش را اجرا کند.

(شفقنا)

چرا آيت الله ميلاني در اواخر عمرش از

برخي انقلابي ها فاصله گرفت؟

رسول جعفريان- ... با آرام شدن اوضاع سياسى، و به دلايلى چند، فعاليت سياسى آيت الله ميلانى كاهش يافت. آقاى فاكر كه از نزديك با آيت الله ميلانى ارتباط داشت، اظهار كرد: «كسانى با كشاندن آيت الله ميلانى به سمت بحث ولايت اهل بيت، به تدريج ايشان را از سياست جدا كردند. همين مسأله بود كه سبب شد ايشان در سالهاى آخر عمر، تحرّك سياسى خود را از دست بدهد». شيخ على تهرانى كه به گفته خود، در كار پاسخ گويى به استفتاءات، دستيار آيت الله ميلانى بوده، مى گويد، پس از آن كه شاه دو پزشك را در عمل جراحى آپانديس آقاى ميلانى فرستاد، در سفر شاه به مشهد، آقاى ميلانى حاضر به ديدار نشد، اما پسرش محمدعلى را براى قدردانى فرستاد. به همين دليل، من ديگر به سراغ ايشان نرفتم. علت را پرسيدند، گفتم چرا با آن سفت و سختى با شاه مخالفت كرديد اما بعد فرزندتان را براى اظهار قدردانى بديدنش فرستاديد؟ تهرانى با اشاره به اين كه شايد دليل آن اين بوده كه ايشان ديده است كه مبارزات به چپ گرايى كشيده مى شود، مى گويد، پس از يازده سال ارتباط من با ايشان قطع شد. عزّت الله سحابى مى گويد كه وقتى در سال 49 به مشهد رفته و خواسته است با آيت الله ميلانى ديدار كند، طاهر احمدزاده گفت است كه ابتدا با آقاى خامنه اى مشورت كنند و ايشان موافق ديدار آنان نبوده است. سحابى مى نويسد: آقاى ميلانى آن زمان مورد اعتراض مبارزين قرار داشت، زيرا تحت نفوذ پسرش از مبارزين فاصله گرفته بود. در واقع بايد گفت يكى از جريان هاى مخالف حركت روحانيون انقلابى، جريانى بود كه به ولايتى ها شهرت داشته و در قم، مشهد و اصفهان نفوذ داشت. اين در حالى بود كه آقاى ميلانى در جريان حوادث سالهاى 41 ـ 44 ميان مراجع، پس از امام خمينى و در كنار آيت الله قمى، تندترين مواضع را بر ضد رژيم داشت.

از اواخر دهه چهل به تدريج تغييري در مواضع آيت الله ميلاني نسبت به مسائل انقلاب پيش آمد. دو مسأله مهم اتفاق افتاد که ترديدي را ايجاد کرد. نخست کتاب شهيد جاويد بود و سپس بحث هاي مربوط به دکتر شريعتي و حسينيه ارشاد. هر دو ماجرا يک وجه مشترک داشت و آن اين بود که انقلابي ها، ولايتي نيستند و در ولايت آنان ترديد وجود دارد. شهيد جاويد منکر علم امام حسين (ع) نسبت به شهادتش شده بود چنان که نسبت به دکتر شريعتي نيز اين اتهامات بالا گرفت. در اين زمينه، فشار روي آيت الله ميلاني زياد شد و کم کم ايشان با انقلابيون فاصله گرفت. اين در حالي بود که زماني آيت الله ميلاني با پدر مرحوم شريعتي رفاقت صميمي داشت، چنان که در دوره اي از حسينيه ارشاد هم دفاع کرده بود.

آيت الله ميلانى مناسبات بسيار خوبى با محمد تقى شريعتى داشت و رفت و آمد او به بيت آقاى ميلانى در حدى بود كه مرتب در بيرونى ايشان نشسته و در ارتباط با وى بودند. اما داستان حسينيه ارشاد كه بالا گرفت، به تدريج آيت الله ميلانى، زير فشار انتقادهاى برخي از روحانيون تهران به حسينيه ارشاد، از آن فاصله گرفت. به عبارت ديگر و تحت شرايطى كه در جاى ديگرى مرتب اشاره كرده ايم، نگاه آيت الله ميلانى به جريان انقلابى با ادعاى دور شدن آن از ولايت، منفى شده بود. اين شرايطى بود كه گفته مي شد عامل اصلى آن سيد مرتضى جزائرى از نزديكان آيت الله ميلانى و برادر همسر فرزند ايشان يعنى سيد محمد على ميلانى ايجاد كرده بود. آيت الله ميلانى در پاسخ پرسش شخصى با نام قاسم دماوندى كه از وى سؤال كرده بود كه رفتن به حسينيه چه حكمى دارد، اين چنين جواب داد:

مرقوم مورخ 20/5/51 جنابعالى واصل گرديد. بلى لازم است از رفتن به آن محل و خواندن كتاب هاى مزبور خوددارى نماييد (همان: 248).

يكبار همين آقاى جزائرى به عبدخدايى گفته بود: ديدى اين على شريعتى وهابى چه غوغايى به پا كرد؟

(دين انلاين)

افزايش نرخ مهاجرت يهوديان اروپا به مقصد اسرائيل

بنا به گزارش «مؤسسة پژوهشي سياست هاي يهودي»، شمار فزاينده اي از يهوديان در حال ترک کشورهاي اروپايي به مقصد اسرائيل هستند. البته اين آمار و ارقام قابل مقايسه با شماري که در گذشته به خاطر آزار و اذيت ها يا آشوب هاي سياسي از اسرائيل مهاجرت کردند (exodus) نيست. تصوير مهاجرت گسترده يهوديان به اسرائيل را با مهاجرت قوم بني اسرائيل در هنگام گريز از فرعون همانندسازي مي کند.

به گزارش دين آنلاين به نقل از گاردين، جاناتان بويد(Jonathan Boyd)، مدير عامل مؤسسة پژوهشي سياست هاي يهودي مي گويد: هيچ گونه شواهدي وجود ندارد که بتوانيم بگوييم دوباره شاهد يک مهاجرت عظيم (exodus) در ميان يهوديان هستيم، البته تعداد يهودياني که ظرف چند سال گذشته بعضي از کشورها (به ويژه فرانسه) را به مقصد اسرائيل ترک کرده اند بي سابقه بوده است... روشن است که در بعضي نقاط اروپا يهوديان واقعاً نگران آيندة خود هستند و به احتمال زياد دليل اين نگراني يهودي ستيزي است. اما اين نگراني ها به هيچ وجه قابل مقايسه با دهه هاي 1930 و 1940 که مملو از استرس و اضطراب بود نيست.

در پژوهش شش کشور اروپايي مورد بررسي قرار گرفته است و مي توان گفت تقريباً هفتاد درصد يهوديان اروپا در اين شش کشور زندگي مي کنند؛ فرانسه، بلژيک، آلمان، ايتاليا، سوئد و بريتانيا. نتيجة بررسي آن بود که شمار يهودياني که از اين کشورها (به ويژه از فرانسه، بلژيک و ايتاليا) به مقصد اسرائيل مهاجرت کرده اند افزايش يافته است.

اروپا دستخوش يک تحوّل چشمگيرِ جمعيتي شده است؛ مهاجران از خاورميانه، آفريقاي شمالي و جنوب آسيا رهسپار اروپا شده اند و اين موضوع پيامدهاي خاصّي براي فرهنگ و سياست اروپا دربردارد. به خاطر همين تحوّل جمعيتي و سياسي است که جوامع يهودي سعي دارند تکليف خود را در اين ميان روشن سازند. براي اکثر يهوديان پذيرش تحوّلات کار دشواري است. هنوز هم خاطرة تلخ هولوکاست از ياد يهوديان نرفته است. اين رويداد به يهوديان و ديگران ياد داد که وقتي پاي يک اقليت کوچک و آسيب پذير به يک تعارض نظامي با انگيزة ايدئولوژيکي کشانده مي شود، همواره احتمال بروز يک فاجعه وجود خواهد داشت.

دو سال پيش پيرو حملات تروريستي پاريس و کپنهاگ، بنيامين نتانياهو از يهوديان اروپا خواست تا همگي به اسرائيل مهاجرت کنند. اما سياستمداران اروپايي از يهوديان خواسته اند تا در اروپا بمانند، چراکه تروريسم دليل خوبي براي مهاجرت نيست.

(دين انلاين)

بازگشت يا 72 حوري بهشتي؛

گزينه هاي سرکرده داعش براي تررويست هاي خارجي

يک منبع محلي در استان نينوا اعلام کرد: ابوبکر بغدادي سرکرده گروه تررويستي داعش، دستور پلمپ دفتر موسوم به «ديوان سربازگيري و مهاجرين» را صادر کرده و عناصر مسلح خارجي اين گروه را مخير کرده است تا ميان بازگشت به کشورشان از يک طرف و انفجار خود و دريافت 72 حوري بهشتي از طرف ديگر، يکي را برگزينند.

به گزارش سرويس ترجمه شفقنا، اين منبع به سومريه نيوز گفت: بغدادي دستور بستن دفتر سربازگيري و مهاجرين وابسته به گروه تروريستي داعش را صادر کرده و آنها را بين بازگشت به کشورهاي خود و انجام انفجار انتحاري در نبردهاي موصل مخير کرده است.

منبع ياد شده افزود: سرکرده داعش به عناصر خود ابلاغ کرده که هرکدام از آنها در صورت اجراي عمليات انتحاري، 72 حوري بهشتي نصيبشان مي شود. بغدادي روز گذشته نيز به دليل فروپاشي اين گروه تروريستي در مقابل پيشروي هاي نيروهاي امنيتي عراق، لقب امير را از سرکردگان اين گروه در ساحل چپ موصل گرفت.

گزارش «رابين رايت» از مردگان و زندگان موصل

همه مي خواهند زنده بمانند اما مرگ براي داعش موفقيت به حساب مي آيد.

«رابين رايت» در گزارشي در وبسايت نشريه «نيويورکر» نوشت:

اواسط ماه مارس، سوار بر يک وانت نيسان درب و داغان وارد موصل شدم. اين دومين شهر بزرگ عراق، که زماني يک مرکز توليدي و تجاري پر رونق بود، حالا ويرانه اي از کارخانه ها، مغازه ها، و خانه ها است. حفره هاي بزرگي که بر اثر سقوط بمب هاي ائتلاف آمريکايي ايجاد شده بود مسير چهارراه هاي اصلي را مسدود کرده بود. اين گودال ها، که هدف از ايجادش کاستن از سرعت راننده هاي انتحاري داعش و حفاظت از ارتش عراق در مقابل آنها بود، از آن زمان لبريز از آب پر گل و لاي و راکد شده است؛ چاله ها، چنان گول زننده بودند که اجتناب از آنها دشوار بود. جاده ها پوشيده از آوارهايي بود که پنج ماه جنگ بر جاي گذاشته بود؛ تکه هاي بتن، تيرهاي کج و معوج چراغ برق و سيم هاي بر زمين ريخته، خرده ريزه هاي شيشه هاي پنجره. تقريبا هر بخشي از شرق موصل را که مي ديديد پر از خودروهاي سوخته بود. داعش اين خودروها را از ساکنان موصل به زور گرفته بود، و آنها را به آتش کشيده بود تا دود سياه ساطع کند و جابجايي هاي خود را از ديد هواپيماهاي جنگي ائتلاف پنهان سازد.

هنوز جسدهاي بسياري در سطح خيابان ها به چشم مي خورد، حتي با اين وجود که داعش را چندين هفته پيش از شهر بيرون رانده بودند. من يک بعد از ظهر را در «حي التميم» يا «محله ي ملي سازي» به سر بردم، منطقه اي که داعش در آن يک کارخانه ي ساخت بمب به راه انداخت و خانه ها را براي سکوت رهبران و رزمندگان ارشدش تصاحب کرد. علامت هايي که به رنگ سياه بر خانه ها ديده مي شد آنها را به عنوان «ملک داعش» مشخص مي کرد.

«احمد صبحي» که در همان خيابان کارخانه ي بمب سازي زندگي مي کرد به من گفت: «اينجا تعداد زيادي از سربازان روسي داعش سکونت داشتند.» هزاران تن از آنها از جمهوري روسي «چچن» گروه گروه به داعش پيوستند، اما «صبحي» هيچگاه جرات نکرده بود زادگاهشان را از آنها بپرسد. سربازان داعش هر چند وقت يکبار اسلحه اي را روي سرش قرار مي دادند تا او را مجبور به همکاري کنند؛ يک بار، تفنگي را روي سر «عامر» پسر شش ساله اش قرار دادند، که از زير زبانش بيرون بکشند آيا پدرش سيگار مي کشد يا نه. صبحي مي گفت کودکانش را از مدرسه بيرون کشيده و به همسر و دخترش اجازه نمي داده است علنا بيرون بروند چون مي ترسيده داعش آنها را بزدد.

صبحي به خاطر مي آورد که «يک روز، يکي از همين روس ها انتهاي خيابان ايستاد و فرياد زد: همه تان پنج دقيقه فرصت داريد که از اينجا برويد. بعد هواپيمايي به سمت او شليک کرد، و او هم مستقيم به درک واصل شد!» صبحي آرام مي خندد.

جسد يک سرباز داعشي ديگر - که هنوز جليقه ي انفجاري اش را بر تن داشت - در محوطه ي روبروي کارخانه ي بمب سازي افتاده بود. اين کارخانه قبل از جنگ خانه ي يکي از اعضاي شوراي شهر موصل بود. بقاياي جسد آن سرباز را با يک برزنت ليمويي رنگ پوشانده بود، و دور برزنت را با پسماند خرابي ها سنگين کرده بودند که با وزش باد حرکت نکند؛ يا براي اينکه جلوي انفجار جليقه را بگيرند. انتهاي خيابان، روبروي خانه اي که هدف اصابت موشک قرار گرفته بود يک لنگه پوتين ديدم. چند قدم جلوتر، لنگه پوتين ديگري ديدم. در حين قدم زدن در اطراف ويرانه اي که انسان را ميخکوب مي کرد، يک جنازه ي کبود شده ديدم. دهان سرباز گشوده بود؛ دندان هايش هنوز به طرز عجيبي سفيد بود.

تخمين مي زنند که از زمان شروع حمله ي عراق براي بازپس گيري موصل در 17 اکتبر، داعش نزديک به 4 هزار رزمنده از دست داده است. سپهبد «استفن تاون سند» فرمانده «عمليات راه حل اساسي» (Operation Inherent Resolve) اين هفته در تله کنفرانسي از بغداد گفت: «از جنگ جهاني دوم تاکنون اين مهم ترين جنگ شهري است که رخ مي دهد. اين جنگ خشن و بي رحمانه است. جنگ خانه به خانه و بلوک به بلوک، که فاصله هاي نزديک درگيري در آن هر آدمي را به ترس مي اندازد». سرتيپ «هالگورد حکمت» به من گفت در اولين مرحله از جنگ موصل که راه را براي ارتش عراق باز کرد، بيش از 1700 نيروي پيش مرگ کرد جان باختند. ستاد فرماندهي مرکزي آمريکا اين هفته اعلام کرد نزديک به 800 نيروي ارتش عراق در موصل کشته شده اند.

از سال 2014 که داعش يک سوم عراق (و يک سوم سوريه) را تصرف کرد تا خلافت کذايي خود را به راه اندازد، جنگ بازپس گيري موصل شبيه هيچ کدام از ديگر جنگ هاي اين دوران نبوده است. در شهرهايي شبيه فلوجه و رمادي، با آغاز حمله ي ارتش عراق براي بازپس گيري منطقه اکثريت قاطع غير نظاميان فرار مي کردند. با اين حال، در موصل دولت عراق به بيش از يک ميليون سکنه اي که در پاييز گذشته هنوز تحت حکومت داعش زندگي مي کردند التماس مي کرد محل سکونت خود را ترک نکنند، و يک دليلش اين بود که مراقبت از اين همه آدم بي خان ومان دشوار بود. پيش از جنگ موصل هم عراق براي رسيدگي به حدود سه ميليون آواره ي جنگ، و 250 هزار نفر پناهجو از کشورهاي همسايه، در حال تقلا بود. براي حل مشکلات منابع هم، عراق حالا با محدوديت برق، آب، و ديگر خدمات روبروست.

در «حي التميم» اعلاميه اي روي زمين پيدا کردم که به سربازان داعش ياد مي داد چگونه تسليم شوند. روي اين اعلاميه با حروف درشت قرمز رنگ و به کمک چهار تصوير نوشته بود: «جان خود را نجات دهيد». «[داعش] هر روز ضعيف تر مي شود و هيچ شانسي براي پيروزي در اين جنگ ندارد. شما براي رهبراني مي جنگيد که برايشان مهم نيست چه بر سر شما مي آيد؛ شما فقط سپر بلايي هستيد که فرار را براي آنها ممکن مي سازيد. شما زندگي تان را بدهکار آن بزد ل ها نيستيد».

مسئولان عراقي و آمريکايي تاييد مي کنند که احتمال تاثير اين اعلاميه ها چندان زياد نيست. در دوران مدرن هيچ نيروي نظامي تاکنون اينقدر مشتاق به مرگ براي آرمان خود نبوده است. «ذکري موسي» از مشاوران ارشد «مسعود بارزاني» رييس جمهور کرد به من گفت: «[ماهيت داعش] بر خلاف تمام قوانين منطقي جنگ است. سربازان در هر ارتش ديگري که باشند دوست دارند زنده بمانند. اما مرگ براي داعش يک موفقيت به حساب مي آيد. همين است که پيروزي در اين جنگ را اينقدر دشوار مي کند».

منبع: The New Yorker / Robin Wright

ترجمه: شفقنا

مدرسه اي در نيويورک:

کشف حجاب از دانش آموز، واخراج معلّم مدرسه!

مسئولان آموزش و پرورش شهر نيويورک يک معلّم را که حجاب را از سر دانش آموز هشت ساله اي برداشته بود اخراج کردند. اين اتّفاق در روز دوم ماه مه در محلة برونکس نيويورک رخ داد.

به گزارش دين آنلاين به نقل از هافينگتن پست، به گفتة سخنگوي پليس نيويورک، آقاي اوگنتگا ادا، معلّم 31 سالة مدرسة بنينگتون در روز دوم ماه مه به قصد تنبيهِ يک دانش آموز محجّبه، روسري را از سر او کشيد و با اين کار باعث شد به او آسيب برسد. دانش آموز را جهت انجام معاينه به يک مرکز پزشکي بردند و خوشبختانه معاينات نشان داد که آسيب جدّي اي به او وارد نشده است.

پس از اين اتّفاق، «نيويورک ديلي نيوز» با دختربچه و خانواده اش گفتگويي ترتيب داد. پدر دانش آموز، آقاي محمد الذکري گفت: -اصلاً انتظار نداشتم يک معلّم چنين کاري را با يک بچّه انجام دهد... الان حال دخترم خوب است، اما بچه ها به خاطر اين برخورد عصبي شده اند-

براساس بررسي اي که «نيويورک ديلي نيوز» دربارة اين مرافعه انجام داده، آقاي ادا به خاطر اين سوءرفتار خود بازداشت نشده است. سخنگوي شعبة آموزش و پرورش شهر نيويورک در پاسخ به هافينگتون پست اظهار داشت که اين معلّم از مدرسه و از شغل معلّمي برکنار شده است.

اين اتّفاق جديدترين سانحة مرتبط با اسلام هراسي در آمريکا بوده است. در ماه هاي اخير شاهد افزايش موج خشونت ها نسبت به مسلمانان آمريکا بوده ايم. «شوراي روابط اسلام و آمريکا» در سال 2016 بالغ بر دو هزار سانحة مرتبط با اسلام هراسي به ثبت رسانده است که اين رقم به نسبت سال 2015، 57% افزايش داشته است.

علاوه بر اين، بنا به گزارش «مرکز حقوقي مبارزه با فقر در جنوب آمريکا»، دانش آموزان مسلمان بيش از پيش در معرض زورگويي ها و آزار و اذيت هاي ديگران واقع مي شوند. در بعضي از موارد نيز معلّمان نسبت به دانش آموزان مسلمان تبعيض قائل مي شوند.

(دين انلاين به نقل از هافينگتن پست)

درگذشت بنيان گذار «جنبش اسلامي اسرائيل»

شيخ عبدالله نمر درويش، بنيان گذار «جنبش اسلامي اسرائيل» در 69 سالگي در بيمارستان هاشارون در شهر پتخ تيکوا چشم از جهان فروبست.

به گزارش دين آنلاين به نقل از تايمز آو اسرائيل، درويش «جنبش اسلامي اسرائيل» را در سال 1971 در زادگاه خود، شهر «کفرقاسم» و بر پاية ايدئولوژي اخوان المسلمين پايه گذاري کرد و خواستار شکل گيري يک دولت عربي-اسلامي در کشور تاريخيِ فلسطين شد. وي ابتدا طرفدار توسّل به خشونت بود، اما مدّتي بعد سبک رهبري خود را عملگرايانه تر ساخت و براي اشاعة تفکّر اسلامي، از روش هاي عاري از خشونت و دمکراتيک حمايت کرد.

طبق گزارشي که مؤسّسة پژوهشيِ «بروکينگز» دربارة «جنبش اسلامي» ارائه کرده، درويش در ابتداي امر، پيش از آن که از سال 1968 تا 1971 اقدام به مطالعة اسلام کند، يک فعّال کمونيست بود. او در سال 1979 به راه اندازي گروه تروريستيِ «اسرة الجهاد» (خانواده هاي جهادي) کمک کرد. هدف «اسرة الجهاد» آن بود که از طريق اعمال خشونت به اهداف جنبش اسلامي جامة عمل بپوشانند.

اين گروه تروريستي دست به چندين حمله زد (که بيشترين خساراتي که وارد آورد، خسارت هاي مالي بود)، اما هرگز حملة تروريستي مرگباري انجام نداد. البته اين گروه يکي از اشخاصي را که ظاهراً با نيروهاي امنيتي اسرائيل «همدستي» داشت به قتل رساند.

در سال 1981 درويش به خاطر عضويت در اين گروه تروريستي دستگير و در سال 1983 آزاد شد. او در زندان به اين نتيجه رسيد که بايد در دولت اسرائيل، با رعايت ارزش هاي اسلامي و بدون اين که قانون را زيرپا بگذارد، به فعاليت بپردازد.

در دهة 1980 جنبش درويش آوازه و محبوبيت بيشتري پيدا کرد. در سال 1989 «جنبش اسلامي اسرائيل» داراي پنج شهرداري و 45 کرسي در يازده شوراي شهري و محلّي بود. امروز اين گروه خدماتي ارائه مي دهد که معمولاً جاي خالي آنها در جوامع عربِ اسرائيل ديده مي شود؛ مثل ساخت مهدکودک، دانشگاه، درمانگاه، مساجد و حتّي ليگ هاي ورزشي.

يکي از افراد برجستة اين جنبش در دهة 1980 رائد صلاح (يکي از شاگردان قديمي درويش) بود که در انتخابات پيروز و شهردار شهر «ام الفحم» (دومين شهر بزرگ عرب نشين اسرائيل) شد.

امروز در پارلمان اسرائيل (کنست)، انشعاب جنوبي به عنوان يکي از احزاب «فراکسيون فهرست مشترک» شناخته شده است. سه تن از سيزده اعضاي کنونيِ «حزب فهرست مشترک»، عضو «جنبش اسلامي اسرائيل» هستند.

چرا در جامعة مدرن دين پايدارتر از چيزي است که فکر مي کرديم؟

تام جلتن: - هرچه جوامع امروزي تر مي شوند، دين در آنها ضعيف تر مي شود و مردم دين را از بعضي قسمت هاي زندگي خود بيرون مي رانند.- شايد از نظر بسياري از مردم، اين جمله حقيقتي بديهي به نظر برسد. جامعه شناسان اين تفکّر را «نظرية سکولاريزاسيون» مي خوانند. اما پژوهش ها حاکي از آن است که ماجرا پيچيده تر از اينها است.

در سال 1822، توماس جفرسون پيش بيني کرد که - به زودي يکتاپرستي دين اکثريت مردم زمين خواهد شد.-

داده هاي موجود بر اين پيش گويي مهر تأييد مي زند؛ با اين که تعداد کساني که به کليسا مي روند و کساني که اصلاً خود را پيرو يک دين مي دانند کاهش يافته است، دين پايدارتر از چيزي است که پيشتر گمان مي کرديم. امروز سکولاريزاسيون در آمريکا بروز و ظهور کمتري دارد و بيش از 70% مردم آمريکا همچنان خود را مسيحي مي دانند.

جامعه شناسان و جمعيت شناسان معتقدند که مدرنيزاسيون و سکولاريزاسيون با هم در ارتباط هستند، اما اين پيوند پيوندي پيچيده است.

افزايش شمار آمريکايي هايي که پيرو هيچ ديني نيستند، مي تواند دليلي غير از سکولاريزاسيون داشته باشد. شايد همان طور که فيليپ شوادل استاد دانشگاه نبراسکا مي گويد، دليل اين امر آن باشد که پنجاه سال پيش به اندازة امروز قابل قبول نبود که کسي بگويد پيرو هيچ ديني نيست.

شوادل و ديگران همچنين مي گويند فرايند سکولاريزاسيون در آمريکا و اروپا تفاوت هاي قابل توجّهي دارد. در اروپا دينِ سازمان يافته وابسته به دولت است، اما در آمريکا اين ارتباط کمرنگ تر است. در نتيجه در اروپا اين احتمال بيشتر است که معترض بودن نسبت دولت به خصومت نسبت به کليسا بيانجامد. در بسياري از کشورهاي حوزة غرب اروپا حمايت دولت از دين مي تواند باعث تضعيفِ نشاط و سرزندگيِ جماعت هاي کليسا شده باشد.

شوادل مي گويد وقتي کشوري با يک دين پيوند برقرار مي کند، رهبران مذهبي، ديگر آن انگيزة سابق را براي تبليغ کردن و به هيجان آوردن مردم نخواهند داشت. آنها از دولت پول مي گيرند و ديگر نيازي به جمع آوري پول از مردم ندارند... اما در آمريکا رهبران مذهبي بايد بيشتر خود را به آب و آتش بزنند و شايد به همين خاطر است که آمريکايي ها در مقايسه با اروپايي ها بيشتر نسبت به کليساها احساس تعهّد مي کنند.

اين تصوّر که اعتقاد و عملکردِ مذهبي پابه پاي مدرنيزاسيون تکامل يافته، تصوّري قابل قبول است. با افزايش سطح علم و سواد، ديگر توجيهات ماوراءطبيعي براي اتفاقات جهان طبيعت از اهميت سابق برخوردار نيست. اما دين همچنان پابرجا مانده است؛ چراکه دين نقش هاي بسيار گوناگوني در زندگي انسان ها ايفا مي کند؛ دين که باشد، جماعت ها و دوستان نيز هستند. دين زمينة حمايت رواني و اقتصاديِ انسان ها را فراهم مي آورد. دين گذشته از ترسيم جايگاه انسان در دنيا و آخرت، کارکردهاي ديگري نيز دارد.

(دين انلاين به نقل از ان پي آر)

مکالمه راستگو با دروغگو

راستگو: دوست عزيز، چطور شما اينقدر دروغ مي گوييد؟

دروغگو: منظور از دروغ چيه؟

راستگو: حرف هايي که صحت ندارند. آمار غلط. نسبت هاي نادرست. تحليل هاي ناصحيح. جملات غير دقيق. مخلوط کردن درست و غلط.

دروغگو: مگر چيزهايي که من ميگم اينطوري است؟

راستگو: روزي سيصد، چهارصد نمونه هست.

دروغگو: من روزي سيصد، چهارصد حرف غلط مي زنم؟

راستگو: اصلاً بايد بگرديم ببينيم کدام جمله شما صحيح و دقيق است.

دروغگو: تو روزي سيصد چهارصد جمله نمي گي؟

راستگو: من خيلي کم حرف مي زنم. مطمئن نباشم به زبان نمي آورم. هر چه که شنيدم ضرورتاً درست نيست. وقتي اطمينان ندارم سؤال مي کنم.

دروغگو: اينطوري که کار پيش نمي ره.

راستگو: سؤالي از حضورتان داشتم. شما وقتي دروغ مي گوييد آگاهانه اينکار را مي کنيد يا ناآگاهانه؟

دروغگو: نمي فهمم چي مي گي؟

راستگو: منظورم اين است شما فکر مي کني، سؤال مي کني، مطالعه مي کني، بررسي مي کني، با دقت مسائل را بررسي مي کني يا اينکه مطلب همينطور بر زبان شما جاري مي شود؟

دروغگو: کي وقت داره اين کارها را بکند، مگر من دانشمندم!

راستگو: حرف و سخن صحيح زدن که اينقدر سخت نيست. اگر مطمئن نيستيد نگوييد.

دروغگو: کي حوصله داره که دقت کنه.

راستگو: شما در قبال آنچه مي گوييد مسئوليت داريد.

دروغگو: چي دارم؟

راستگو: مسئوليت.

دروغگو: نمي فهمم چي مي گي.

راستگو: يک سؤال ديگه از حضورتان دارم: شما احياناً از روي عصبانيت، ناراحتي، خشم، عقده، خداي نکرده بخل و حسادت نيست که اينقدر حرف هاي ناصحيح مي گوييد؟

دروغگو: آدم عصباني مي شه ديگه.

راستگو: بله ولي انسان بايد خودش را کنترل و مديريت کند چون انسانيت به صادق بودن است و انسان صادق، راستگو هم هست.

دروغگو: حال اينطور نباشد چي ميشه؟

راستگو: کل جهان و خلقت بر اساس صدق بنا شده است.

دروغگو: حالا چرا رفتي اون بالاها.

راستگو: بالا نرفتم. خواستم مطرح کنم که عصبانيت و انسانيت با هم سازگار نيستند. شما اگر فرد مدني باشيد، مسئوليت داريد که راستگو باشيد. اگر فرد مذهبي باشيد که در اصول کافي، خشم و دروغ را درست در مقابل ايمان قرار داده است. از هر کانالي شما به انسانيت وارد شويد، دروغ گويي کاري است که نهي شده است.

دروغگو: مگه تو حرف هاي منو شمردي؟

راستگو: من در آرزوي چند جمله دقيق، صحيح، مطمئن و تست شده از طرف شما هستم.

دروغگو: من هر چي مي گم درسته.

راستگو: اينطور نيست.

دروغگو: هست.

راستگو: من توصيه مي کنم اولين کاري که شما بايد انجام دهيد اينست که هر وقت در مورد موضوعي، بحثي، شخصي و موردي خواستيد اظهارنظر کنيد، عصباني نباشيد. شما همينکه عصباني شديد، هم فکر تعطيل مي شود و هم انصاف.

دروغگو: من که عصباني نيستم.

راستگو: صدا، لحن، واژه ها، جمله بندي هاي ناتمام و ناقص و بعضي وقت ها توهين و اهانت همه نشان دهنده بي توجهي و عصبانيت شماست.

دروغگو: از کجا مي دوني؟

راستگو: خوب من سخنان شما را گوش مي دهم. مي خوانم. چشم و صورت شما حامل پيام است.

دروغگو: با اين حرف ها، منو ديونه کردي بابا.

راستگو: درست برعکس. من مي خواهم دوست شما باشم. با هم تعامل کنيم.

دروغگو: چي چي؟

راستگو: تعامل.

دروغگو: يعني چي؟

راستگو: يعني مثل دو انسان با هم حرف بزنيم، بهم گوش کنيم، حرف هاي دقيق بزنيم.

دروغگو: مي گي من انسان نيستم!

راستگو: اگر اينقدر دروغ نگوييد. غلط و درست را با هم مخلوط کنيد. آمار غلط بدهيد. نسبت هاي نادرست بدهيد. تهمت بزنيد. نسنجيده حرف بزنيد. مطمئن باشيد در دايره يک انسان صادق که کل طبيعت از آن اوست، نخواهيد بود. شما بايد به حدي آگاهي، خودآگاهي و انسانيت برسيد که از راستگويي، لذت ببريد.

دروغگو: ولي خودمونيم خيلي صفا داره.

راستگو: چي صفا داره دوست عزيز؟

دروغگو: راست و غلط و بد و درست همه رو باهم بدي بيرون، طرف گيج ميشه.

راستگو: يعني شما آگاهانه اين حرف هاي ناصحيح را مي زنيد؟

دروغگو: ببين شازده، ما مي خواهيم خوب زندگي کنيم.

راستگو: با دروغ؟

دروغگو: ببين تو مي گي دروغ.

راستگو: شما چه مي گوييد؟

دروغگو: وقتي يکي رو خراب مي کنم دلم خُنک مي شه.

راستگو: بنظرم اين يک نوع بيماري باشه.

دروغگو: مگه سرما خوردم.

راستگو: بيماري جسمي خير، بيماري روحي و نفساني.

دروغگو: مي خواهي بگي من مشکل دارم.

راستگو: اگر از آزار ديگران شما لذت ببريد، حتماً بيمار هستيد بله.

دروغگو: حال ما کارمونو پيش مي بريم.

راستگو: ولي اين نوع زندگي، ناسالم است.

دروغگو: ناسالم چيه آقا، ما همه چي داريم.

راستگو: چي داريد؟

دروغگو: هر چي بگيد ما داريم.

راستگو: ولي با دروغ و حيله و سخنان نادرست بدست آورديد؟ حس بدي نداريد؟

دروغگو: حس بد يعني چي؟

راستگو: يعني قلب شما راضي است؟

دروغگو: مفصل

راستگو: چون قلب سياه شده ديگه سفيدي رو تشخيص نمي ده.

دروغگو: خيلي اذيت مي کني.

راستگو: دعوت به راستگويي اذيت محسوب مي شود؟

دروغگو: کي درست ميگه که من درست بگم.

راستگو: پس حالا معلوم شد شما آگاهي داريد. با اين حساب کار شما سخت تر مي شود. شما توجيه مي کنيد دروغ گفتن را. دروغ و حيله گري با هم فاميل هستند.

دروغگو: به هيچ جا نمي رسي راست بگي.

راستگو: يعني به پول و سمت نمي رسي؟

دروغگو: زندگي يعني اين دوتا ديگه.

راستگو: چقدر عالي. تعريف شما از زندگي را هم متوجه شدم. سؤال سوم بپرسم: شما اصلاً اصول داريد در زندگي؟

دروغگو: اصول چيه؟

راستگو: شما هم مي دانيد: اصول چيست. صداقت چيست. تعامل چيست. همه را مي دانيد. شما سياه شديد. دروغ فراوان و دروغ فراوان با آگاهي آهسته تبديل به عادت مي شود و صندوقچه هاي قلب، صدق، وجدان، انصاف، و عقل و استدلال و برهان و منطق همه بسته مي شوند. شما نياز داريد که يکبار ديگر انسان را تعريف کنيد. آيا ما زندگي مي کنيم که اين همه دروغ بگوييم. اين همه سخن ناصحيح چاپ کنيم. نقل قول هايي کنيم که اصلاً صحت ندارند.

دروغگو: بذار بابا صفا کنيم. داريم راحت زندگي مي کنيم.

راستگو: شما فکر مي کنيد راحت زندگي مي کنيد؟ شما وقتي سخن تان، نقل قولتان، آمارتان و نسبت هايي که مي دهيد دروغ است، سيرت شما هم دروغ است. صورت شما هم دروغ است. اگر شما با شخصي تفاوت فکري داريد، به او دروغ نبنديد. زندگي هر فردي، نوع انتخابي است که انجام داده و زندگي هر جامعه اي، نوع انتخابي است که انجام داده. شما وقتي دروغ مي گوييد رابطه با طبيعت و جهان را از دست مي دهيد. شما آگاهيد که دروغ مي گوييد ولي به ذات و انسانيت خود ناآگاهيد. قواي منفي شما همه فعال هستند و اين هم براي خود نوعي سبک زندگي است.

دروغگو: آقا من رفتم. حوصله اين حرف ها ندارم.

راستگو: البته که شما حوصله نداريد. ادامه دهيد راه خود را ولي در انتظار بهبود و پيشرفت و سعادت و آرامش نباشيد. آرامش کشور و مردم زلاندنو را ببينيد که رتبة اول راستگويي را کسب کرده اند.

دروغگو: آقا من رفتم.

راستگو: گفتم برويد. مرا کاري با شما نيست. شما اصلاح نمي شويد. قلب شما که سياه شد، حرف حساب اثر ندارد. قلبي که فقط دنبال پول باشد. با راستگويي چه کار. قلبي که شيفته ميز باشد نمي تواند سفيد باشد. اما شما که داريد مي رويد، يادتان باشد که طبيعت بطور خارق العاده ايي به راستگويي، انسانيت، مدنيت پاداش مي دهد. حيله گري پوشيده نمي ماند. ستون اصلي جهان بر دوش صداقت ايستاده است. بي دليل نيست آرامش مردم هلند، بي منطق نيست آرامش کشور سوئيس، بي برهان نيست عزت ماندلا و منزلت گاندي. مهم ترين وجه مشترک مصلحان تاريخ راستگويي است. راه پيشرفت، راستگويي است. حفظ يک دوست، با راست گويي است. حفظ يک جامعه و کشور با راستگويي است.

دروغگو: من اصلاً امروز با تو حرف نزدم. يادت باشه.

راستگو: من گفتم به اصلاح شما اميدي ندارم. دروغگو پنهان کار هم هست. 10 درصد را مخلوط مي گويد، 90 درصد را هم پنهان مي کند. بدي دروغگو بودن اينست که وقتي حرف راست هم بزند ديگران باور نمي کنند. تربيت راستگو، اقتصاد شفاف و رسانه هاي شفاف مي طلبد. دروغگويي معلول است.

(وب سايت دکتر محمود سريع القلم)

چرا با هم همکاري نمي کنيم؟

دکترمحمود سريع القلم : شايد سوال دقيق تر اين باشد که: اصلاً براي چه بايد همکاري کنيم؟ چند سال پيش وقتي مهمان يک دانشگاه نروژي بودم. يک استاد ايراني الاصل آن دانشگاه بازديدي از دانشگاه را به من پيشنهاد کرد. طي سه ساعت بازديد پياده، او همچنان با شوق و اشتياق و علاقمندي و وابستگي و دلبستگي به دانشگاه، طرح هاي آن، کتابخانه آن، اهداف آن، ساختمان ها و نماهاي آن و همکاران و بخش هاي اداري و مديرتي دانشگاه سخن مي گفت که مرا بيش از اهميت خود دانشگاه تحت تأثير قرار داد.

در انتهاي بازديد که به ناهار ختم شد از او علل شوق و اشتياق را جويا شدم. گفت: محيط، خدمه، مديريت و فضاي آموزشي-پژوهشي اين دانشگاه به من آرامش مي دهد؛ همه به من احترام مي گذارند؛ با آنکه ايراني الاصل هستم، دانشکده و دانشگاه مرا در سه کميته عضو کرده اند تا مشارکت کنم؛ دانشجو و استاد عموماً مي خواهند بياموزند؛ اغراق نکرده باشم اينجا خانه اصلي من است. محبت مي کنم، محبت مي بينم. راست مي گويم، راست مي گويند. بدي فردي را نمي خواهم، بدي مرا نمي خواهند. از ديگران انتظار نامعقول ندارم، از من انتظار نامعقول ندارند. وظايفم را انجام مي دهم، وظايفشان را انجام مي دهند. مشورت مي کنم، مشورت مي کنند. خيانت نمي کنم، خيانت نمي کنند. منظم هستم، منظم هستند. بدگويي نمي کنم، بدگويي نمي کنند. حذف نمي کنم، حذف نمي کنند. همکاري مي کنم، همکاري مي کنند.

تلقي و حسي که از اين گفت وگو پيدا کردم اين بود: چقدر اين انسان حالت نرمال دارد. فرد نرمال، خوبي ببيند، خوبي مي کند. اما اگر همين فرد نرمال حذف شود، بعد احتياط مي کند. وقتي به او خيانت شد، فاصله مي گيرد. وقتي دروغ گفتند، بدبين مي شود. وقتي فحاشي کردند، خود را منزوي مي کند. وقتي از او سوء استفاده کردند، در محبت کردن ترديد مي کند. اگر شخصي در قبال محبت کردن، احترام گذاشتن، خوبي کردن، وظيفه شناس بودن، راستگو بودن، منصف بودن، واکنش هاي منفي و مخرب ببيند، چه روحيه اي براي همکاري خواهد داشت؟

وقتي از اين سفر علمي به تهران برمي گشتم، عناوين روزنامه هاي فارسي را در هواپيما مطالعه مي کردم. در يک عنوان گفته شده بود: ايراني ها را تهديد نکنيد. چند ستون آن طرف تر، چندين تهديد نسبت به کشورهاي مختلف در اقصي نقاط جهان مطرح شده بود. هر کنشي واکنشي دارد، هر حرف ناپسندي پي آمدي دارد. در جهان فعلي عموماً سخن و عمل ناشايستي، بدون پاسخ نمي ماند. در چه شرايطي، شهروندان يک جامعه با هم همکاري مي کنند؟ وقتي همکاري آن ها، جبران شود. همکاري و يا عدم همکاري هر دو نرمال هستند زيرا در مقام عکس العمل به رفتار ديگران انجام مي پذيرد.

بخاطر فطرتي که دارد، انسان نرمال تمايل به خوبي دارد ولي وقتي در ساختاري قرار مي گيرد که واکنش ها عموماً با احترام، محبت، خويشتنداري و قانون آميخته نشده اند، حداقل اينست که فاصله مي گيرد، محتاط مي شود و در يک دايرة محدودي، خود را تعريف مي کند.

تابحال تجربه کرده ايد که وقتي در ترافيکي سنگين آرام رانندگي مي کنيد، ناگهان اتومبيلي در شانة خاکي جاده سعي مي کند از ديگران سبقت بگيرد ضمن اينکه فضا را آلوده مي کند. در ذهن انسان نرمال اين انديشه شکل مي گيرد که چرا من بايد ساعت ها در ترافيک، قانون را رعايت کنيم و ديگري اين کار را نمي کند؟ بحران ها در يک جامعه انباشته مي شود زماني که عده اي از حاشية خاکي جاده حرکت کنند و قانون و مراتب و حقوق ديگران را رعايت نکنند.

زماني از يک پيرمرد ايراني که انبوهي از علم و تجربه بود پرسيدم: مهم ترين مشکل ما در توسعه کشور چيست؟ اول بايد کدام مسئله را حل کنيم تا بقيه تسلسلي حل شوند؟ کانون کجاست؟ او در پاسخ گفت: عموماً ماها غرق در خود، خواسته ها، منافع و آرزوهاي خود هستيم. (Self-Absorption) اين خصلت خودشيفتگي اجازه نمي دهد، سيستم درست کنيم، ساختار درست کنيم، تقسيم کار کنيم، از هم بياموزيم و همکاري کنيم. سخن اين فرد مرا ياد سئوال اوريانا فالاچي، روزنامه نگار ايتاليايي در اوايل 1350 از شاه انداخت: بسياري کشورها شاه دارند، شما چرا خود را شاه شاهان خطاب مي کنيد؟ شاه در پاسخ گفت: اينجا همه شاه هستند، من شاه همة آن ها هستم.

افراد نرمال وقتي همکاري مي کنند که از جانب ديگران همکاري ببينند. اين محتاج يک سيستم است. اين سيستم به نوبة خود نيازمند قانون گرايي و شايسته سالاري است که هر شهروندي بنا به دانش، تجربه، و اهتمام خود در جايگاه شايسته، قرار مي گيرد. در چارچوبي که شايسته سالاري نباشد، دروغ گفتن بدون مجازات بماند و غرور فرد برتر از مصلحت عام باشد، افراد نرمال همکاري نمي کنند. در اين قالب، شهروندان به تدريج مدارهاي اعتماد خود را محدود کرده و در جزاير خودساخته زندگي مي کنند که جامعه شناسان به آن، ذره اي شدن جامعه مي گويند. (Atomization of Society)

همکاري کردن نياز به پاداش معنوي، کلامي و عملي دارد. افراد در برابر کارهاي بدي که انجام مي دهند نبايد مصونيت داشته باشند. براي انجام هر کار مثبتي بايد سيستم درست کرد: کار خوب را پاداش و کار بد را مجازات. علامت پارکينگي در آلمان اينگونه بود: اين پارکينگ به هموطنان مسن ما اختصاص دارد. متخلف: حداقل 150 يورو.

حکمراني خوب يعني سيستم درست کردن: از نحوة پارک کردن تا امنيت آب هاي ايران در خليج فارس. اين روش نياز به سخنراني و جلسه را به يک صدم مي رساند. بدون سيستم و قاعده مندي، هيچ امري اصلاح نمي شود.استاد ايراني الاصل دانشگاه نروژي، همکاري مي کند چون در يک سيستم قابل پيش بيني کار مي کند. دروغ، ابهام، حذف و تبعيض در آن تعطيل است. طي نيم روزي که با او بودم به گونه اي رفتار نکرد که تصور کنم او مرکز ثقل جهان است، ادعايي نداشت، دائم سئوال مي کرد و نظر مي پرسيد. او جزئيات بازديد نيم روزه را از دو ماه قبل با من هماهنگ کرده بود. طبق توافق عمل کرد. نه پيچاند، نه حذف کرد، نه حرف خود را تغيير داد، نه بدگويي کرد، نه بدقولي کرد. در صورت و سيرتش، صدق و انسانيت موج مي زد. او مي گفت: در اين جامعه، به ندرت افراد دروغ مي گويند چون به دوستي و مسائل زندگي، دراز مدت نگاه مي کنند. همکاري خود را با او ادامه خواهم داد.

( وب سايت دکتر محمود سريع القلم)

________________________________________

[1] دانشجوی گروه علوم قرآن و حدیث، دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم قم، رایانامه : karaminia.mohammad@yahoo.com

[2] دانشجوی گروه علوم قرآن و حدیث، دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم قم

عنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org