Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ثبوت خیار حیوان برای مشتری و اختلاف اقوال در ثبوت خیار حیوان برای بایع
ثبوت خیار حیوان برای مشتری و اختلاف اقوال در ثبوت خیار حیوان برای بایع
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 1232
تاریخ: 1392/3/1


بسم الله الرحمن الرحيم


«ثبوت خیار حیوان برای مشتری و اختلاف اقوال در ثبوت خیار حیوان برای بایع»


بحث در اين است كه خيار حيوان براي چه كسي است؟ بلا اشكال و بلا شبهة براي مشتري حيوان، خيار حيوان است. اما نسبت به بايع محل خلاف است و سه قول و سه وجه در مسأله وجود دارد: يكي اين كه مطلقاً براي بايع در بيع الحيوان خيار نيست، ولو ثمن هم حيوان باشد. يك قول اين است كه براي بايع خيار هست مطلقاً، چه ثمن حيوان باشد و چه ثمن نقد باشد و قول سوم اين است كه براي بايع خيار هست، اگر صاحب باشد؛ يعني اگر ثمن حيوان باشد. پس براي مشتري حيوان، بلا اشكال و لا خلاف و لا شبهة خيار حيوان هست منتها سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) مي‌فرمايد اما ‌عامه قبول ندارند. اماميه معتقد به خيار حيوان براي مشتري هستند و اشكال و شبهه‌اي هم در آن نيست، اما نسبت به بايع سه قول است: يكي اين‌كه براي بايع مطلقاً خیار نیست، ولو ثمن هم حيوان باشد، قول دوم این که براي بايع مطلقاً خیار هست، ولو ثمن هم حيوان نباشد، قول سوم هم براي تفصيل در بايع است كه اگر ثمن حيوان بود، اينجا خيار حيوان دارد، اگر ثمن نقود باشد، خيار حيوان ندارد.


«روایات وارده در خیار حیوان و منشأ اختلاف فقها»


منشأ اين اختلافي كه بين اصحاب براي مشتري هست نه براي بايع مطلقا، اين مشهور بين اصحاب است، بلكه از بعضي‌ها ادعاي اجماع شده است. از سيد مرتضي و سيد بن طاووس و مرحوم فيض است كه خیار مطلقاً براي بايع است اگر بایع صاحب باشد؛ يعني ثمن، حيوان باشد كه از شهيد در مسالك و بعض از متأخرين است كه اين قول را قائل شده‌اند. مستند اين اقوال، غیر واحدی از روايات است كه در باب وجود دارد اما بالمفهوم واما بالظهور دلالت بر اختصاص خيار حيوان به مشتري می‌کند، مثلاً در روايت دارد: قلت: ما الشرط في الحيوان؟ قال: «ثلاثة أيام للمشتري».[1] تقييد به مشتري كرده است، اين سري از روايات كه تقييد به مشتري کرده است و اين قيد اگر حكم مطلق بود، يكون لغواً، پس معلوم مي‌شود براي مشتري هست و براي غير مشتري نيست. يك روايت ديگر، هم از مفهوم دلالت دارد و هم از ذيلش كه اطلاق دارد.
صحيحه ابن رئاب هم به ظهور دلالت بر اين معنا می‌کند كه شیخ می‌فرماید در صحيحه ابن رئاب آمده است «أظهر من الكل»[2]. در قرب الاسناد دارد: سألت ابا عبدالله (عليه السلام) عن رجل اشتري جارية لمن الخيار، للمشتري أو للبائع أو لهما كليهما؟ قال: «الخيار لمن اشتری ثلاثة أيام نظرة». اين صحيحه قرب الاسناد كالنصّ است، بر اين كه براي مشتري است اين طايفه اولي كه دلالت مي‌كند بالمفهوم؛ يعني استدلال شده است به مفهوم آنها و يا به ظهور در بعض، در اين كه خیار براي مشتري است، نه براي بايع مطلقا.


در مقابل، استدلال شده است براي قول دوم به اين صحيحه محمد بن مسلم: «المتبايعان بالخيار ثلاثة أيام فی الحيوان [اينها با همديگر خيار دارند] وفيما سوی ذلك من بيع حتی يفترقا».[3] این می‌گوید المتبایعان بالخیار.


در اينجا اين روايت معارض است با آن روايات، كما اين كه قول سوم هم كه براي صاحب الحيوان باشد كه صحيحه ابن مسلم هست، در آنجا دارد: «البیعان بالخيار حتی يفترقا وصاحب الحيوان بالخيار ثلاثة أيام».[4] آنجا هم صاحب الحيوان آمده است. روايات صاحب الحيوان با روايات «المتبايعان» معارض هستند با آن رواياتي كه مي‌گفت براي بايع خيار نيست.


«ترجیح شیخ انصاری (قدس سره) در تعارض روایات»


شيخ (قدس سره) در باب تعارض صحيحه اولي ابن مسلم «المتبايعان بالخيار» مي‌گويد اين آن عمومات لزوم را تخصیص می‌زند، مثل (اوفوا بالعقود).[5] يا آنهايي كه مي‌گفت بعد از افتراق لازم است كه در اول به آن استدلال كرده‌اند. بعد مي‌فرمايند اين صحيحه به حسب سند ارجح است از صحيحه ابن رئاب كه در قرب الاسناد است. مي‌خواهد ترجيح را به صحيحه بدهد؛ یعنی «المتبايعان بالخيار». مي‌گويد جهاتي براي ترجيحش هست، يكي اين كه آن در قرب الاسناد است كه يك كتابي است كه اصحاب خيلي به آن توجه نداشته‌اند، يكي ديگر اين كه اينجا راوي محمد بن مسلم است و ابن مسلم و زرارة رواياتشان بر روايت ديگران ترجیح دارد. ايشان مي‌فرمايد: «وهي ارجح. بحسب السند من صحیحة ابن رئاب. [يعني اين صحيحه ابن مسلم، «المتبايعان» به حسب سند ارجح از صحيحه ابن رئاب است] المحکیة عن قرب الاسناد وقد صرّحوا بترجيح رواية مثل محمد بن مسلم وزرارة واضرابهما علی غيرهما من الثقات [اين يك جهت ترجيح، كه اينها بر ديگر روایات ترجيح دارند.] مضافاً إلی ورودها فی الكتب الأربعة [صحيحه ابن مسلم در كتب اربعه است] المرجّحة علی مثل قرب الاسناد من الكتب التی لم يلتفت إليه أكثر أصحابنا مع بُعد غفلتهم عنها أو عن مراجعتها [نمي‌شود بگوييم اینها از آن غافل بوده‌اند. اين نسبت به روايت ابن رئاب:]


وأما الصحاح الأخر المكافئة سنداً لصحيحة ابن مسلم [كه آنها هم در كتب اربعه است] فالانصاف إن دلالتها بالمفهوم لا تبلغ فی الظهور مرتبة منطوق الصحيحة... [آنها بالمفهوم مي‌گفت غير مشتري ندارد، صحيحه بالمنطوق مي‌گويد «المتبايعان بالخيار» اين ظهور منطوقي بر آن مقدم است. ويمكن كه آن روايات را حمل کنیم بر فرد شديد الحاجة و حمل بر غالب بشود. آن كه در باب حيوانات است، معمولاً مشتري است كه حيوان را دارد] لأن الغالب فی المعاملة خصوصاً معامله الحيوان كون ارادة الفسخ من طرف المشتري [مي‌گوييم اين كه گفته است خيار از طرف مشتري است؛ چون غالباً مشتري است كه مي‌خواهد به هم بزند و الا بایع كه گوسفند را فروخته و رفته است. مشتري است كه بعد يك عيب و يا يك خصوصيتي در حيوان مي‌بيند كه مي‌خواهد به هم بزند] لاطلاعه علی خفايا الحیوان [بعد مطلع مي‌شود.] ولا ريب أن الأظهرية فی الدلالة‌ مقدمة فی باب الترجيح علی الأكثرية [اظهريت در دلالت مقدم بر اكثريت است، از مرجّحات سندي و بر غير اكثريت، براي اين كه تا جمع دلالي باشد، نوبت به جمع سندي نمي‌رسد. اينها وقتي دلالت‌هايشان با هم جمع بشود و ظاهر، حمل بر اظهر بشود، باب تعارض و روايت علاجيه نمي‌آيد.


بعضي‌ها گفته‌اند المتبايعان؛ يعني مجموعشان، به اعتبار اين كه مشتري خيار دارد، مي‌گوييم المتبايعان بالخيار. مجموع من حيث المجموع بالخيار به اعتبار يك نفر، نه اين كه هر دو به صورت تثنيه؛ ايشان مي‌فرمايند اين بعيد است.]


وأمّا ما ذُكر فی تأويل صحيحة ابن مسلم: من أنّ خيار الحيوان للمشتري علی البائع فكان بين المجموع [چون مشتري بر بایع حق فسخ دارد، مي‌توانيم بگوييم متبايعان خيار دارند.] ففی غاية السقوط [اين در درجه سقوط است كه بگوییم المتبايعان چون مشتری بر بایع حق فسخ دارد، پس هر دو خيار دارند، با اين كه يكي به نفعش است و يكي هم به ضررش است و بگوييم هر دو خيار دارند.


و اگر شما بگوييد آن روايات بخاطر شهرتی که در آنجا بود ترجيح دارند، گفتيم مشهور اين است كه خيار حيوان براي مشتري است، نه برای بايع.] وأمّا الشهرة المحقّقة، فلا تصير حجّةً علی السيّد، بل مطلقاً، بعد العلم بمستند المشهور [اجماع و شهرت جايي حجت است كه مدركي نباشد. «ليس للعقل فيه سبيل ولا للنقل إ‌ليه دليل»، مستند معلوم نباشد.] وعدم احتمال وجود مرجِّحٍ لم يذكروه [با علم به مستند مشهور و اين كه احتمال داده نمي‌شود كه يك مرجح ديگري بوده است كه مشهور آن را ذكر نكرده‌اند، اعتماداً به آن مرجح اين كار را كرده‌اند.]


وإجماع الغنية لو سُلِّم رجوعه إلی اختصاص الخيار بالمشتري لا مجرّد ثبوته له [آن اجماع هم معارض با اجماع مثلش است] معارَضٌ بإجماع الانتصار الصريح فی ثبوته للبائع. [پس بگوييم صحيحه ابن مسلم از نظر دلالت مقدم بر آنها است و اظهريت بر اكثريت مقدم است؛ و از شهرت هم كاري نمي‌آيد؛ چون مستند معلوم است، كما اين كه اجماع هم كاري از دستش نمي‌آيد كه آن هم مستند معلوم است. با قطع نظر از آن، خودش هم معارض دارد، تازه اين اجماع غنيه هم احتمالي است، در حالی که اجماعي كه در مقابلش شده است، جزمي‌ است كه براي بايع هم هست.]


ولعلّه لذا قوّی فی المسالك [شايد براي همين جهت كه اين صحيحه اظهر دلالة بوده است و اين شهرت‌ها هم به درد نمي‌خورده است] قول السيّد مع قطع النظر عن الشهرة، بل‌ الاتّفاق علی خلافه [به اين شهرت‌ها اعتماد نكرده است.] وتبعه علی ذلك فی المفاتيح وتوقّف فی غاية المراد وحواشی القواعد وتبعه فی المقتصر [اين تا اينجا كه شیخ (قدس‌سره) صحيحه ابن مسلم را بر آنها مقدم كرد. فقه معنایش این است.]


هذا، ولكنّ الإنصاف أنّ أخبار المشهور من حيث المجموع لا يقصر ظهورها عن الصحيحة [درست است كه مي‌گوييد اظهر، اما آنها هم چند تا روايت است كه وقتي دست به دست هم بدهند، یک ظهور قوي پيدا مي‌كنند. مطلب چند بار بيان شده است وقتي مطلب چند بار بيان بشود، اين ظهور كمتر از ظهور صحيحه ابن مسلم نيست.] مع اشتهارها بين الرواة [مضافاً به این‌که آنها شهرت روايي هم دارند] حتّی محمّد بن مسلم الراوي للصحيحة [بنابراين، شيخ مي‌فرمايد آن روايات را بايد اخذ كنيم، صحيحه ابن مسلم را كنار بزنيم. باز مي‌فرمايد اگر اينها متساوي هم باشند،‌ بگوييد آن روايات با صحيحه ابن مسلم تكافؤ دارند، متساويين هستند؛ قاعده بعد از تكافؤ اين دو روايت، رجوع به عمومات لزوم است و بايد برگرديم به عمومات لزوم، مقتضاي عمومات لزوم اين است كه خيار حيوان براي بايع نيست.


اين فرمايش شيخ در اينجا خالي از مناقشه نيست، براي اين كه شيخ اعظم (قدس سره) كه مي‌فرمايد برگرديم به سراغ ادله لزوم، اين خلاف آن چیزی است كه در تعادل و تراجيح فرموده است و بسياري از محقّقين هم گفته‌اند و آن اين است كه شيخ در تعادل و تراجيح مي‌فرمايد وقتی دو روايت متكافؤ شدند، حكم، تخيير است و مي‌فرمايد بر این تخییر روايات مستفيضه است، بلكه روايات متواتره است. البته در مقابلش سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) مي‌فرمايد حتي يك روايت هم نداريم. مبناي ايشان اين است كه مي‌گويد در متكافئين، حكم تخيير است؛ للروايات المستفيضة بل الروايات المتواترة. كليني هم در كافي دارد: «بأيهما أخذت من باب التسليم وسعک».[6] اینها با هم نمی‌سازند. اينها وقتي با هم تكافؤ كردند، از باب تخيير، یکی اخذ مي‌شود و ديگري يردّ علمه إلي أهله. مي‌فرمايد:] مع أنّ المرجع بعد التكافؤ عموم أدلّة لزوم العقد بالافتراق [البيّعان بالخيار ما لم يفترقا] والمتيقّن خروج المشتري، فلا ريب فی ضعف هذا القول».[7] نمي‌تواند اين قول را ضعيف كند. اگر اينها با هم متكافؤ شدند، قاعده تخيير است. لقائل أن يقول كه من اخذ مي‌كنم به صحيحه‌اي كه مي‌گويد «المتبايعان بالخيار» كه هم به بايع ارفاق شده باشد و هم به مشتري. يكي ديگر مي‌گويد من نمي‌خواهم آنطور باشد، فقط مشتري و بايع خيلي مهم نيست؛ اخذ مي‌كنم به روايات «الخيار للمشتري» .


بنابراين تا اينجا كه شيخ آمده است، مقتضاي قاعده اين است كه بين روايات داله بر خيار للمشتري و صحيحه ابن مسلم، تكافؤ است و رجوع به قاعده فوق می‌شود. ما عرض كرديم بر مبناي خود ايشان قاعده تخيير است و الا هر كسي مي‌تواند هر كدام از اينها را كه خواست از اين دو دسته روايات اخذ كند.


نكته‌ای به دنبال بحثهاي سابق عرض کنم و بعد بروم سراغ روايت اصول كافي. اگر يادتان باشد ما عرض كرديم اين كه بگوييم «خيار الحيوان ثلاثة أيام من دون فرقٍ بين الاناسی وغيره» گفتیم اين نه روايةً تمام است و نه اعتباراً و ذوقاً به شرع كه شارع عبيد و اماء را با گاو و گوسفند يكي كرده باشد. بگوييم: «فصلٌ فی خيار الحيوان إلی ثلاثة أيام لا فرق فيه بين الاناسی والبقرة والغنم و روباه والکلب المعلَّم» گفتيم دليل بر اين معنا داریم، كه حيوان در خيار الحيوان شاملش بشود و نه اعتبار با آن مساعد است و نه مذاق شرع با آن مساعد است. البته در باب عبيد و اماء هم مدت خيارش سه روز است، باید بگویید دو تا خيار وجود دارد: خيار الحيوان و خيار العبيد والاماء. اگر توجه به آن جهت داشته باشيد، اين روايت صحيحه ابن رئاب كه شيخ مي‌فرمايد اظهر روايات باب است، آیا اصلاً اين اظهر روايات باب است و يا اصلاً جزء روايات باب نيست؟! صحيحه ابن رئاب از قرب الاسناد این است عن رجل اشتري جارية لمن الخيار؟ للمشتري أو للبائع؟ أو لهما كليهما؟ قال: «الخيار لمن اشتری ثلاثة أيام نظرة فإذا مضت ثلاثة أيام فقد وجب الشراء». مي‌فرمايد آن روايات كه گفت خيار الحيوان للمشتري به مفهوم، دلالت مي‌كرد. اين روايت اظهر از آنهاست و بالمنطوق دلالت مي‌كند، در جلسه گذشته هم بنده عرض كردم كالنصّ است. ولي اگر يك مقدار دقت بشود، اصلاً اين روايت جزء روايات باب نيست، اين مال باب اشتراء الجارية است و در شراء الجارية مي‌گويد خيار برای مشتري است. چه ربطي به بقر و گوسفند و گاو دارد؟ بنابراين، اين ربطي به آن اخبار ندارد و با همديگر تعارضي ندارند.



«روایتی دربارۀ عقل از اصول کافی»


بحث بعدي، آن روايت اصول كافي است. مرسله هشام را به مقدار دركم عرض مي‌كنم. روايت دوازدهم از روايات كتاب العقل و الجهل. بعد از آن كه حضرت فرمود: «قال الله فی كتابه فقال: {فبشّر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنة اولئك الذين هداهم الله واولئك هم اولو الألباب} [صاحب لبّ و صاحب عقل كسي است كه هر حركتي و هر فعلی و هر قولی و هر عملي را از ديگران نقل كردند، اين كور كورانه قبول نكند، بلكه دقت كند، ببيند كدامش درست است و كدامش باطل است، درست را بگيرد و باطل را رها كند. اينها را خدا با عقلشان هدايت كرده است. اما اگر عقلش را به تقليد كوركورانه واداشت، آن وقت است كه نمی‌تواند باطل و حق را تشخيص بدهد و يا عقلش با غرورش و يا با هواهاي نفسش آميخته شد، اين ديگر «هدي الله» نيست، بلكه او هداه الشيطان است. هَدي الله احسن را اخذ می‌کند، مي‌نشيند با قطع نظر از اوهام و اميال و هواهاي نفسانيه فكر مي‌كند و احسن را مي‌گيرد.
بعد فرمود:] يا هشام، إن الله تبارك و تعالی أكمل للناس الحُجَجْ بالعقول»[8] حجت‌ها و دليلها را با درك كامل كرده است. اگر انسان داراي درك حقيقي ـ كه آخرين مرتبه درك عقل است ـ و داراي عقل نباشد، نمي‌تواند از حجت‌ها چيزي به دست بياورد، ولي وقتي داراي درك و داراي عقل است، مي‌تواند از حجت چيزي را به دست بياورد «أكمل للناس الحجج بالعقول».
بد نيست اين را عرض كنم، بعيد العهد هستم، خودتان روايتش را بعداً پيدا كنيد؛ در آنجا دارد كه به امام هشتم عرض شد و يا امام فرمودند كه معجزه موسي عصا بود و آن يد بيضاء، معجزه عيسي اين بود كه مرده را زنده مي‌كرد، معجزه پيامبر اسلام عقل و درك است؛ اين يك معجزه است. درك چگونه معجزه است؟ يعني وقتي به احكام نوراني اسلام نگاه می‌کند و آن را با بقیه احکام تطبيق مي‌دهد، مي‌فهمد كه احكام نوراني اسلام حق است و از طرف حق آمده است: (ولكم فی القصاص حياة يا أولی الألباب).[9] مقاصه به مثل و مكافئه به مثل، نه زيادتر و نه كمتر، البته كمترش البته از باب حق مانعي ندارد، ولي از باب قانون في الجروح، في الحرمات قصاصٌ (ولكم فی القصاص حياة يا أولی الألباب). در باب قصاص فرق معينش قاتل عمد است، حيات و زندگي است، اي صاحبان عقل. قصاصي را كه اسلام دارد، سه جهت را در آن مراعات كرده است، هم جهت اوليای دم را مراعات كرده است و هم جهت حكومت را مراعات كرده است و هم جهت اخلاق را مراعات كرده است. مي‌گويد اولاً آنها مي‌‌توانند ببخشند، يا مي‌توانند ديه بگيرند و بعد هم زير نظر حكومت بايد قتل ثابت بشود و بعد (حياة يا أولی الألباب) . اما اگر از اول آمده بودند كه بكشند، اساساً خود این قانون آزادي را مي‌گيرد؛ حد مي‌آورد و حد آزادي را مي‌گيرد. اسلام تا توانسته است قوانينش را كم كرده است، فلذا شما مي‌بينيد محرمات محصور است، حلالها كه محصور نيست! «كلّ شیء مطلق حتی یرد فیه نهی»[10]. شيخ صدوق به اين روايت استدلال كرده است و گفته است قنوت را از اول مي‌تواند فارسي بخواند. مثلاً بگويد خدايا پدرم را بيامرز، قوم و خویشانم را بیامرز، مادرم را بيامرز، بقيه را بيامرز. اين محدود نيست، اما محرمات محدود است؛ چون قانون هميشه آزادي‌ها را مي‌گيرد و بعد قانون هم يك مشكل ديگري كه دارد اين است كه گاهي بد تفسير مي‌شود، ممكن است هوي و هوس و اشتباهات و نقصان‌ها در آن دخالت داده بشود. فلذا قرآن كتاب قانون است، كتاب هدايت است، اما «من فسّر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار».[11] اين أولي الألباب و تحديد و قانونگذاري هميشه آزادي‌ها را مي‌گيرد و اشتباه تفسير كردن قانون هم بدبختي‌اش خيلي زيادتر است. حُجج بالعقول، با درک‌ها کامل کرده است.]


«ونصر النبيين بالبيان» پيامبران را با بيان ياري كرده است. چند جور ياري كرده است، يكي اين كه مطابق با حالش حرف مي‌زند. نمي‌شود با يك آدمي ‌كه تازه از بيابان آمده است، فلسفه ملاصدرا را براي او بگوييد، حركت جوهريه را براي بگوييد؛ او اصلاً سرش نمي‌شود بیچاره كه حركت جوهريه چيست و يا ملاصدرا چه کسی است. يا دور و تسلسل را براي او باطل اعلام كنيد، يا بگوييد قرآن در گفتار زیباست، او اصلاً گفتار و مختار سرش نمی‌شود، او گوسفندان را مي‌برده سر علوفه‌ها، و بر می‌‌گردانده است. با چنین شخصی بايد مطابق با درك خودش صحبت كرد. «نکلم الناس علی قدر عقولهم».[12] روايت دارد ما هم بر قدر عقول مردم حرف مي‌زنيم، اين از ريزه‌كاري‌هاي حرف زدن است. روايت مي‌گويد حكمت را به جهّال ياد ندهيد. «دع الحكمة عن الجهال» او نمي‌فهمد، شما هر چه به او بگوييد او هم سر بالا جوابت را مي‌دهد. يك چيزي به او بگو، يك طوري با او برخورد كن كه او متوجه بشود. اما جوابش را هم بده‌! بي‌جواب نماند! هيچ جا در روايات و آيات قرآن شما نمي‌بينيد سؤالي را كه ائمه (سلام الله عليهم اجمعين) و يا پيامبر اسلام و يا قرآن آن را بدون جواب گذاشته باشند. (ويسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربی).[13] روح را كه نمي‌شود براي مردم تشريح كرد! روح از مجردات است، مجرد را كه نمي‌شود تشريح كنند. اما اينقدر هست بگو پيغمبرم اين يك يادگار الهي است، اين يك جرقه آسماني است كه در بشر دميده شده است (ونفخت فيه من روحي)[14] اين مقدار دارد معرفي مي‌كند. و الا بخواهد روح را معنا كند، روح از عالم مجردات است، موجود مجرد داريم؟ (يسألونك عن الساعة أيان مرساها)[15] جواب مطابق با سؤال باشد. اينها چيزهايي است كه دانستنش براي شما خوب است.


منتها اخلاقیات اسلام از بین رفته است، همه چیز اسلام عوض شده است. يك كسي آمد محضر رسول گرامي‌ اسلام (صلي الله عليه وآله وسلّم) جلسه پيامبر پايين و بالا نداشت. او دم درب جاي كفش كن‌ها نشست؛ انسان بيايد در يك جايي كه همه هستند و آنها هم انسان را مي‌شناسد و در كفش كن بنشيند، يك مقداري در خودش احساس كوچكي مي‌كند، ما اينجا نشستيم كسي به ما جا نداد. پيامبر بلافاصله عباي مباركش را از دوشش باز كرد، داد به او و فرمود: اين عباي من را جمع كن بگذار زير پايت. عرض كرد: من روي عباي شما بنشينم؟! فرمود: بله، يعني آن حقارتي را كه ممكن است احساس كني با نشستن روي عباي پيامبر آن را جبران كن «وكان رسول الله يقسّم بين لحظاته»، پیامبر نگاههايش را تقسيم مي‌كرد. پیامبر يك خواهر رضاعي داشت، وقتي مي‌آمد به اعتبار اين كه مادرش حليمه سعديه به او شير داده است و به او هم شير داده است، به او احترام مي‌گذاشت به اعتبار اين كه او خواهر رضاعي‌اش است.
«لعن الله قاطعی سبيل المعروف».[16] اين هم ظاهراً از امام صادق (عليه السلام) است از رحمت خدا دور باشد آن كسي كه جلوي معروف و خوبي‌ها را مي‌گيرد. گفتند يعني چه؟ چطور جلوي معروف را مي‌گيرد؟ فرمود: به او احسان مي‌شود، در مقابل احسان (هل جزاء الاحسان إلا الاحسان)[17] بدي مي‌كند، آن آقا را پشيمان مي‌كند، خودش پشيمان، به بچه‌هايش هم وصيت مي‌كند ديگر نسبت به اينطور افراد اين طور كار خوب را نكنيد. لعنت خدا شامل حال كسي مي‌شود كه قاطع سبيل معروف است.



«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ»


---------------------------------------------------------
[1]. وسائل الشیعة 18: 11، کتاب التجارة، ابواب الخیار، باب 3، حدیث 5.
[2]. کتاب البیع 4: 87.
[3]. وسائل الشیعة 18: 10، کتاب التجارة، ابواب الخیار، باب 3، حدیث 3.
[4]. وسائل الشیعة 18: 5، کتاب التجارة، ابواب الخیار، باب 1، حدیث 1.
[5]. مائدة (5): 1.
[6]. الکافی 1: 66.
[7]. کتاب المکاسب 5: 87 تا 89.
[8]. الکافی 1: 13.
[9]. بقرة (2): 179.
[10]. وسائل الشیعة 6: 289، کتاب الصلاة، ابواب القنوت، باب 19، حدیث 3.
[11]. عوالی الئالی 4: 104، حدیث 154.
[12]. الکافی 1: 23.
[13]. اسراء (17): 85.
[14]. حجر (15): 29.
[15]. اعراف (7): 187.
[16]. وسائل الشیعة 16: 309، کتاب الامر بالمعروف والنهی عن المنکر، ابواب فعل المعروف، باب 8، حدیث 1.
[17]. الرحمن (55): 60.
درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org