Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: بررسی روايات امر به معروف و نهی از منكر
بررسی روايات امر به معروف و نهی از منكر
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 92
تاریخ: 1381/1/31

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث درباره رواياتى بود كه از اين روايات استفاده شده است كه نهى از منكر و امر به معروف با ضرب و جرح هم تحقق پيدا مي‌كند، و اختصاصى ندارد به طلب، و امر و نهى، با ضرب و جرح، حبس و قتل هم تحقق پيدا مي‌كند.

رواياتى كه استدلال شده بود يكيش حديث جابر بود كه خوانده شد. يكى ديگر از آن روايات اين است كه در نهج البلاغه آمده كه اين جامع احاديث شيعه صفحه 235 نقلش كرده است.

شماره مسلسل حديث 24962، جلد 18 جامع احاديث شيعه. نهج البلاغه، قال: «فى كلام آخر له يجرى هذا المجرى فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه، فذلك المستكمل بخصال الخير و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التارك بيده فذلك متمسك بخصلتين من خصال الخير و مضيع خصلة و منهم المنكر بقلبه و التارك بيده و لسانه، فذلك الذى ضيع اشرف الخصلتين من الثلاث و تمسك بواحدة و منهم تارك لانكار المنكر بلسانه و قلبه و يده فذلك ميّت الاحياء و ما اعمال البرّ كلها و الجهاد فى سبيل اللّه عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الاّكنفثة فى بحر لجى و ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر لا يقربان من اجل و لا ينقصان من رزق و افضل من ذلك كله كلمة عدل عند امام جائر» اين يكى از رواياتى است كه به آن استدلال شده است.

فقه الرضا هم شبيه همين را نقل كرده است.

روايت بعديش از فقه الرضاست. اينجا مي‌گويد كه تهذيب هم جلد 6 صفحه 181 نقل كرده مقنعه هم 129.

يك شبهه‌اى كه در استدلال به اين روايت هست اينكه: اصلا اين دلالت بر وجوب نمي‌كند؛ براى اينكه مي‌گويد اينها خصلتهاى خير است، كسى كه منكر باشد مر منكر را با دست و زبان و قلبش، همه خصلتهاى خير را دارد.

اگر با زبان و قلبش باشد دوتا، اگر با قلب تنها باشد يكى. اين لسان، لسانِ وجوب نيست، لسان وجوب اگر بنا بود واجب باشد وقتى ترك مي‌كند مستحق عذاب بايد باشد. و بعنوان خصلت خير نبايد مطرح بشود، بعنوان يك واجب. لسان حديث لسان استحباب است، از آن لزوم و وجوبى كه استحقاق عقوبت بياورد در نمي‌آيد، هم تعبير به خير كرده (خصلت الخير)، هم نگفته كه اگر يك كسى يكى از اين خصلتها را نياورد عذاب مي‌شود، مي‌گويد نه او دوتايش را آورده آن يكى نياورده است.

آخريش هم كه هيچ كدامش را نياورده او هم مرده‌اى است بين زنده ها، ندارد عذاب مي‌شود.

شبهه دوّمى كه در اين روايت هست اينكه اصلا در اين روايت كلمه امر به معروف و نهى از منكر نيست! نهى از منكر يعنى بازداشت ديگرى از عمل، آنطورى كه معروف است در لسان فقها و اصحاب.

اين انكار منكر است، انكار منكر يعنى كار بد را بديش را حفظ كن؛ كارهاى زشت بايد در جامعه زشتيش بماند، انكار المنكر حفظ منكر بودنِ اعمال است؛ با قلبت حفظش كن با دستت حفظش كن ... خلاصه نگذار كارهاى بد خوب بشود.

«عن النبى(ص) أنه قال كيف بكم اذا فسدت نسائكم و فسق شبابكم و لم تأمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر قيل يا رسول اللّه و يكون ذلك قال : نعم و الشر من ذلك كيف بكم اذا امرتم بالمنكر و نهيتم عن المعروف قيل يا رسول اللّه و يكون ذلك قال : نعم و شر من ذلك كيف بكم اذا رأيتم المعروف منكرا و المنكر معروفا،»[1] خطرناكترين مرحله مرحله سوّم است.

تا يك چيز بد، بديش را در جامعه از دست نداده باز مي‌شود يك كارى كرد، باز چهار تا ترك مي‌كنند مي‌شود به چهار تا گفت نكنيد. امّا واى به آن وقتى كه زشتيها خوب بشود زشتيها زشت بشود. به قول حالائيها ارزش بشود ضد ارزش، ضد ارزش بشود ارزش؛ اين آخرين مرحله است.

خطر را رسول اللّه(ص) سه مرحله كرده است مرحله آخرش اين است. به نظر مي‌آيد اين انكار منكر در اينجا براى اين است كه منكر بودن معلوم بشود، معلوم باشد اين كار بد است، با دستت با زبانت ولو با قلبت، خوشت نيايد؛ همين كه خوشت نيايد تو در ذهن خودت بد مي‌دانى، تو كار را بد مي‌دانى امّا واى به وقتى كه با قلبت هم انكار منكر نكنى.

اين انكار منكر است، يعنى ضد ارزش بايد به ضد ارزشيش بماند، منكر معلوم باشد منكر است، اصلا در روايت نهى از منكر نيست.

شبهه سوّم: اصلا بيده، اصل اين بيده احتمال دارد با قدرتش باشد. يد اللّه مع الجماعة، آنجا به معناى بركت است، يا قدرت. (يا ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم،)[2] قدرت خدا بالاى همه قدرتهاست. با قدرتش، با قدرت اقتصاديش، با قدرت سياسيش با قدرت اجتماعيش، خيلى دلش مي‌خواهد بيايد پهلويت بنشيند، خوشش مي‌آيد پهلوى تو بنشيند. حالا اين يك وقت اينطورى است كه اين خوشش مي‌آيد پهلوى شما بيايد بنشيند خوب شما جا به او نده؛ از قدرت اجتماعيت بفهمان، يد بمعناى قدرت است... على اليد ما أخذت، يد اللّه فوق ايديهم، يداللّه مع الجماعة، على بن ابيطالب يد اللّه است، عين اللّه است، يد بمعناى جارحه را چه كسي گفته باشد. بعد هم بگويى ضرب، بعد هم بگويى شلاق، بعد هم بگويى چوب جاروى مدرسه فيضيه. يد عبارت از قدرت است.

يا لعل ـ همين كه اين آقا فرمودند ـ يد به وسيله نوشتن، چون يد قدرت نوشتن هم هست، بنويسيد بگوييد اين ضد ارزش است اين كار بدى است تا جامعه يادش نرود كه اين كار بد است، تا آن كسى كه اين كار را مي‌كند در جامعه ملكوك بشود، در جامعه مطرود بشود، ضد ارزش به ضد ارزشيش بماند ارزشيش به ارزشيش بماند. اين از كجايش پس بنابراين بر مي‌آيد كه با چوب خيزران بزنيم مثلاً يا با چوب جاروى مدرسه فيضيه بزنيم يا با بيل و كلنگ بزنيم؟ هيچ اين حرفها نيست، احتمال مي‌رود كه يد قدرت باشد يا قدرت و يد به وسيله قلم و نوشتن باشد، اينطور نيست كه قلم بى ارزش باشد.

از چيزهايى كه خداوند به آن سوگند ياد كرده است در قرآن قلم است، (ن و القلم و ما يسطرون)[3] قلم براى بشريت خدمت كرده و خدمت مي‌كند.

اين هم مال اين روايت.

اين سه تا اشكال به اين روايت كه نمي‌تواند دلالت كند، من يادم رفت حرف آخوند را بگويم، حرف آخوند اين است، آخوند(قدس‌سره) در كفايه در جلد اوّل ظاهراً دارد كه در باب واجب اگر لسان لسانِ ثواب و خير بود اين دلالت بر وجوب ندارد، ولو در كنار امر هم باشد.

ايشان مي‌فرمايد مناسب با وجوب تهديد به عقاب است و عذاب، تهديد به هلاكت.

امّا اينكه مي‌گويد، تصدقوا رحمكم اللّه، يا الصدقة تدفع البليّة، اينها لسان لسان استحباب است نه لسان وجوب. (و اذا قرئَ القرآن فاستمعوا له وأنِصتُوا لعلّكم ترحمون)[4] اينها لسان وجوب نيست، لسان وجوب اين است كه مي‌گويد آن آيه شريفه دارد (فليحذر الذين يخالفون عن أمره)[5]، بترسند كه عذاب دارد، اين قاعده كلى است.

مناسب با لسان وجوب، بيان عذاب است و اينكه مخالفتش استحقاق عذاب مي‌آورد. اگر لسان لسان خير بود و ثواب بود و مدح بود و رحمت بود و اينطور چيزها استفاده وجوب ولو امر هم باشد مشكل است و غالباً ظهور در استحباب دارد.

يك روايت ديگر هم ظاهراً هست 237 من يادداشت كرده ام اين هم همينطور است، همه لسان همين است.

باز روايت ديگر دارد «ان رسول اللّه (ص) [روايت دعائم] احد الى فقال يا على مر بالمعروف و انه عن المنكر بيدك فان لم تسطتع فبلسانك فان لم تسطتع فبقلبك.»[6] اوّل با قدرتت، اگر با قدرت نشد با زبان، اگر با زبان نشد با قلب، اصلا قلب چه كاره است در امر به معروف و نهى از منكر.

اصلا احتمال دارد امر به معروف و نهى از منكر براى حفظ معروف بمعروفيته و حفظ منكر بمنكريته باشد، اصلا امر به معروف و نهى از منكر براى اين نيست. علتش اين نيست ديگران نكنند، بله ديگران هم سبب مي‌شود كه گاهى نكنند.

امّا اصل امر به معروف و نهى از منكر براى حفظ معروف بمعروفيته و حفظ منكر بمنكريته، اصلا براى اين است كه معروفها هميشه در جامعه با معروف بودن بماند، منكرها هم با منكر بودن بماند، با امر شما با نهى شما، با نوشتن شما، با سخنرانى شما، با قدرت شما، معروف هميشه معروف باشد و منكر هميشه منكر باشد. اصلا براى اين است احتمال دارد امر به معروف براى اين است. و عليه يكون امر به معروف و نهى از منكر واجب عينى نه واجب كفايى؛ همه مردم بايد در زندگيشان امر به معروف و نهى از منكر داشته باشند يعنى ولو حالا يك كسى هم نيست اما در عين حال خوبيها را هم بيان كند يك كتاب بنويسد خوبيها را بيان كند.

در خانه اش به زن و بچه هاش ـ زن و بچه خوبى هم هستند ـ خوبيها را بيان كند بديها را جلوگيرى كند، در مسجدش در رسانه هاى گروهى در جامعه چه بدى محقق بشود از كسى بگويند اين بدى محقق شده اين بد است، چه نباشد.

نظير اِعلام اَحكام الهيه، اعلام احكام الهيه بر دانشمندان واجب است، براى حفظ احكام الهيه.

ارشاد العالمِ اَلجاهل واجب است براى حفظ احكام الهيه. امر به معروف و نهى از منكر يك وظيفه همگانى است به وجوب عينى نه براى اينكه ديگران ترك كنند يا نكنند، نخير همه واجب است و لذا وجوب مي‌شود وجوب عينى.

اگر شما گفتيد براى ترك ديگران است يك عده كه جلو گرفتند ديگر محلى براى ديگرى باقى نمي‌ماند، واجب مي‌شود واجب كفايى. شاهد بر اين مطلب به علاوه از عمومات امر به معروف و نهى از منكر، مي‌گويد امر به معروف و نهى از منكر كنيم، هم در كتاب و هم در سنت.

اين عمومات ولو با واجب كفايى هم مي‌سازد امّا واجب كفايى دليل مي‌خواهد. چون هم در واجبات عينى تكليف متوجه همه است و هم در واجبات كفايى.

لكن اين تكليف متوجه به همه بعضى جاها دليل عقلى دارد، يا دليل نقلى دارد، كه اگر بعضي انجام دادند از ديگران ساقط است، اين را مي‌گويم واجب كفايى. اگر نباشد مي‌گوييم واجب عينى.

شما اگر امر به معروف و نهى از منكر را براى احياء معروف و انكار منكر بدانيد آيات ظاهرش محفوظ است، روايات هم ظاهرش محفوظ است، همه موظف هستيم چه كسى باشد چه نباشد، چه كسى جلوگيرى كند چه كسى جلوگيرى نكند، بحث اين نيست كه ديگرى نكند.

و لا يتوهم كه در كتاب اللّه دليل داريم كه واجب كفايى است و هو قوله تعالى ( و لتكن منكم امة يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر)[7] يعنى واجب كفايى است يك دسته كه انجام داديد از ديگران ساقط مي‌شود.

اين لايقال: لأنه يقال موقوف على أن يكون كلمة «من» لتبعيض. و امّا اگر كلمه «من» بيانيه باشد و لتكن امة يدعون الى الخير، شماها همه تان بايد يك جمعيت اينطورى باشيد؛ شما بايد همه تان يك جمعيتى باشيد كه يدعون الى الخير و تأمرون... اگر «من» تبعيضيه بگيريد امت مي‌شود بعض الامة و لتكن از شماها بعضيهايتان كه يك امت هستند.

امّا اگر «من» را بيانيه گرفتيم كه احتمالش را دادند، مقدس اردبيلى هم در آيات الاحكام هم احتمالش را داده است با آيات ديگر هم مي‌سازد. شماها بايد ملت آمر به معروف و ناهى از منكر باشيد يعنى تكليف متوجه همه است. در روايات هم تكليف متوجه همه است، اين يك، كه مناسبت پيدا مي‌كند با ظاهر ادله وجوب كفايى دليل نداريم.

جهت دومى كه شاهد است بر اين معنا كه وجوب وجوب كفايى براى احياء معروف و انكار منكر است اين همه روايات كه مي‌گويد «ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبياء، و منهاج الصالحين»[8] انبياء كارشان اين بوده است كه ارزشها را در جامعه زنده كنند. و الاّ حالا پيغمبرها يك تشكيلات امر به معروف هم داشته اند كه حالا يك جميعيتى را مي‌گرفته اند خودشان هم... اين نيست. انبياء معروفها را زنده نگه مي‌داشتند منكرها را در جامعه مي‌ميراندند.

اين هم شاهد دوّم سبيل الانبياء، منهاج الصلحا.

شاهد سوّم : امر به معروف اعم است از واجب و مستحب، نهى از منكر هم اعم است از مكروه و حرام، حالا منكر را بگوييد مكروه را نمي‌گيرد.

امّا معروف هر معروفى را مي‌گيرد هر خيرى را مي‌گيرد. همه شماها بايد امر به معروف كنيد چه مستحب باشد چه واجب. اگر امر به معروف براى اين است كه او بياورد براى خودش آوردن مستحب است، براى من واجب است معقول نيست امر به مستحب واجب باشد به مناط اتيان، چون فرض اين است اتيان براى او مستحب است. بر من واجب كرده اند به او بگو تا انجام بدهد.

اين عمومات امر به معروف هم مستحب را مي‌گيرد هم واجب را مي‌گيرد و اين يناسب با اينكه براى ترك نباشد بلكه براى احياء المعروف و انكار المنكر باشد.

اين هم شاهد سوّم، ولو فقها آمده اند گفته اند نه مخصوص واجبات است، دليل ندارد! المعروف ما حسن فعله عند العقلا آنى كه عند العقلا فعلش نيكو است معناى معروف اين است.

اين سه تا شاهد براى اينكه احتمال مي‌دهيم امر به معروف و نهى از منكر اصلا ربطى به مسئله ترك ندارد، ولو هست. ملاك احياء معروف و ترك منكر است.

شاهد چهارم : اين كه در روايات و فتاواى فقها لسان، قلب آمده، بعد ديده اند كه خوب قلب چه نهى از منكرى در آن است؟ آمده اند به آن اضافه كرده اند گفته اند يكطورى هم به او بفهمان كه من از اين كار ناراحت هستم. در روايات اطلاق دارد، بقلبه. فقها ديدند كه خوب بقلبه كه تأثير نمي‌كند در او!

گفتند نه يك طورى هم به او بفهمان كه خلاصه من از دست تو ناراحت هستم، نمي‌آيم خانه ات، يكطورى آن نارضايتى خودت را به او بفهمان. اين تقييد اطلاق است بلا دليل. امّا بر اين مبنا كه اصلا امر به معروف براى حفظ ارزشهاست، اگر در اين مبنا گفتيم بله بقلبه، حالا كه نمي‌توانى بگويى، نه مي‌توانى بنويسى، نه مي‌توانى منبر بروى نه روزنامه دارى هيچى ندارى، اقلا در قلبت بدان بد است كه در نظر خودت اقلا زشتيش در نظر خودت محفوظ بماند حالا ولو تا يك روزى براى ديگران باشد، اين چهار تا شاهد.

« روايات اخلاقی »

من يك روايت مي‌خواهم بخوانم برايتان شيرين است، يك روايت هم از موسى بن جعفر (عليه السلام). يكيش مربوط به بحث است تا حدى ارتباط جزئى دارد، الكلام يجر الكلام. آن دوميش حالا به اعتبار موسى بن جعفر (ع) منتها هردو روايت خيلى قشنگ است، خيلى كيف مي‌كند آدم، بلد بشويد، يك وقت منبر بروى پول منبرش را هم خمسش را اگر هم بخواهيد بدهيد منبر مقررى باشد خمسش را هم بياوريد به ما بدهيد.

يك روايت اين است. اين نكته را برايتان عرض كنم معمولا روايتهاى روضه را هر كجا نقل مي‌كنند با عدد روايت نقل مي‌كنند ولى اين جامع احاديث شيعه باز به عدد صفحه نقل كرده است، صفحه 384 همان جلد 8 كافى. «عن محمد بن سنان، عمن اخبره، عن أبى عبداللّه (ع) قال، كان عابد فى بنى اسرائيل لم يقارف من امر الدنيا شيئا-] هيچ كارى به دنيا نداشت خيلى حسابى زاهد بود و اصلا كارى به دنيا نداشت [- فنخر ابليس نخرة -] شيطان يك بادى به دماغش انداخت و با يك صداى بلند همه تشكيلاتش را جمع كرد[- ماجتمع اليه جنوده، فقال من لى بفلان؟-] چه كسى مي‌تواند اين را از ميدان به درش كند بياورد خلاصه جزء باند خودمان قرار بدهد؟[- فقال بعض أنا له -] من اين كار از دستم مي‌آيد اين عابدى كه هيچ به دنيا اعتنايى ندارد كارش را من مي‌رسم [- فقال من أين تأتيه؟ قال: من ناحية النساء-] از ناحيه زنها مي‌روم سراغش [- قال لست له -] نه اين اهل شهوت نيست. [- لم يجرب بالنساء -] اين هنوز لذت اطفاء غريزه جنسى به مشامش نخورده، تو نمي‌توانى كارى كنى. ديگرى از جنود ابليس گفت،[ ـ فقال: له آخر فأنا له -] كارش را من مي‌سازم [- فقال له من أين تأتيه؟-] تو از چه راهى مي‌روى سراغش؟[- قال من ناحية الشراب و اللذات. قال : لست له، ليس هذا بهذا -] با شراب و اينها هم نمي‌شود كارى كرد.[- قال آخر : فأنا له -] گفت از چه راهى مي‌آيى؟[- من أين تأتيه؟ قال : من ناحية البر -] از راه كارهاى خوب مي‌آيم[- فقال : ـ] تو برو تو مردش هستى، چون اين اهل بر است تو با همان برو عبادتش خلاصه كلاه سرش بگذارى[- فانطلق الى موضع الرجل فأقام حذاه يصلى -] كنارش ايستاد هى مرتب نماز مي‌خواند او خوابش مي‌برد [- و كان الرجل ينام و الشيطان لا ينام -] او باز نماز مي‌خواند. [- و يستريح و الشيطان لا يستريح - ]او استراحت مي‌كرد[- فتحول اليه الرجل-] عابد سراغش آمد[- و قد تقاصرت اليه نفسه و استصغر عمله -] خيلى خودش را كوچك ديد، اين چه عابدى است هرچه مي‌خوابيم اين نماز مي‌خواند اصلا استراحت ندارد [- فقال يا عبداللّه بأى شىء قويت على هذه الصلاة؟ فلم يجبه - ]ديگر حالا خودش را گرفته است [- ثم اعاد اليه فلم يجبه -] خدا نكند آدم به كسى احتياج پيدا كند آدمهاى بد زود جواب آدم را نمي‌دهند هى سر آدم كلاه مي‌گذارند. اين عمل شيطانى و ابليسى اين است كه يك كسى كار به آدم دارد وقتى آدم بدجنس باشد دير جوابش را مي‌دهد يك خودخواهى خاصى است [- ثم اعاد اليه فلم يجبه، فقال يا عبداللّه -] بار سوّم گفت حالا بيچاره آمده رو به ما زده خلاصه گرفتاريش را رفع كنيم [- انى اذنبت ذنباً و أنا تائب منه فاذا ذكرت الذنب قويت على الصلاة -] تا ياد گناهم مي‌افتم قدرت نماز خواندنم بيشتر مي‌شود [- قال : فأخبرنى بذنبك حتى أعمله و اتوب -] من هم همان گناه تو را بياورم و توبه كنم من هم بتوانم نماز زياد بخوانم [- و اتوب فاذا فعلته قويت على الصلاة، قال ادخل المدينة فسل عن فلانة البغية فأعطها-] درهمين نرخش را هم تعيين كرد [- و نل منها-] برو آنجا[- قال و من أين لى درهمين ما ادرى مالدرهمين؟-] اصلا من پول نديدم در زندگيم، من زاهد و عابد هستم [ - فتناول الشيطان من تحت قدمه درهمين - ] دوتا درهم از زير پايش رد كرد به طرف او [- فناوله اياهما فقام فدخل المدينة -] با هيكل و جلابيبش، خلاصه با جلبابهايش و لباسهاى مخصوص عابد و زاهديش آمد آنجا [- يسئل عن منزل فلانة البغية -] فلان زن فاحشه كجاست؟ خانه اش است؟ عجب اين آقا هم دنبال زن فاحشه مي‌گردد[- فارشده الناس -] گفتند خانه اش فلان جا هست [- و ظنوا أنه جاء يعظها-] گمان كردند آمده موعظه اش كند [ - فجاء اليها فرمى اليه بالدرهمين -] پول هم قبلا داد[- و قال قومى-] بلند شو خلاصه [- فقامت فدخلت منزلها-] رفتند آنجايى كه بايد بروند خلاصه [- و قالت ادخله -] من هم وارد بشوم [- و قال ـ] زن گفت [ ـ انك جئتنى فى هيئة ليس يؤتى مثلى فى مثلها-] آخر با اين قيافه عابد و زاهد كه سراغ من زنا كار نمي‌آيند با اين لباسهاى بلند و اينطورى [- ليس يؤتى مثلى فى مثلها. فأخبرنى بخبر-] بگو ببينم قصه چه بوده است آخر تو سراغ من آمدى؟ تا حالا ما مشترى اينطورى نداشتيم [- فأخبرها فقال له يا عبداللّه ان ترك الذنب -] آن وقت گفت قصه اين است او به من گفته بيايم و بعد قدرت پيدا كنم [- فقالت له يا عبداللّه ان ترك الذنب اهون الى من طلب التوبة و ليس كل من طلب التوبة وجدها -] توبه كه اختيارى نيست ممكن است نتوانى توبه كنى [- و انما ينبغى أن يكون هذا شيطان مثل لك فانصرف فانك لا ترى شيئاً، فانصرف -] او مرد رفت. زن مرد همان شب [- و ماتت من ليلتها فاصبحت فاذا على بابها مكتوب احضرروا فلانة فانها من اهل الجنة - ]حق الناس هم نبوده است چون زنا حق الناس نيست كه حالا اشكال كنى چطور خدا اين را بردش به بهشت.[- احضروا فلانه فانها من اهل الجنة فارتاب الناس -] آخر اين چطورى مي‌شود از اهل بهشت باشد با اين همه سوابق بدش [- فمكثوا ثلاثاً لا لم يدفنوها ارتياباً فى امرها. فأوحى اللّه عزوجل الى نبى من الانبياء لا اعلم الا موسى بن عمران -] مي‌گويد كه ظاهراً غير از موسى بن عمران نبوده است [- ان ائت فلانه فصل عليها -] به موسى بن عمران گفتم برو نمازش را بخوان[- و امر الناس أن يصلوا عليها فانى قد غفرت لها و أوجبت لها الجنة بتثبيتها عبدى فلاناً عن معصيته»[9]

براى اينكه عبد مرا از معصيت باز داشت. اين در رابطه با پند و اندرز.

حالا يك حديث بسيار بسيار قشنگ، بسيار مفيد برايتان مي‌خوانم منتها به شرط اينكه يك صلوات بفرستيد نثار موسى بن جعفر.

حديث 152 از روضه. حديث اين است : مضمونش اين است : آقا على بن جعفر مي‌فرمايد برادر موسى بن جعفر (ع) دست مرا گرفت و فرمود باباى من جعفرنا الصادق هم همانطورى كه من دست تو را گرفتم بابايم دست مرا گرفت و بابايم هم گفت بابايش آقا باقر العلوم همانطورى كه جعفر الصادق دست باقر العلوم را گرفته آقا باقر العلوم هم دست جعفر الصادق گرفته است. باقر العلوم گفت باباى من زين العابدين هم همانطورى كه من دست تو را گرفتم او هم دست مرا گرفت، يعنى سه تا امام دست فرزندانشان را مي‌گرفتند كه اين گوياى اين است كه مي‌خواهند مطلب را از نظر عواطف طرف را تحت تأثير قرار بدهند و اهميت قصه را بگويند.

جالب اين است سه امام به سه فرزندشان جعفر الصادق به موسى بن جعفر، باقر العلوم به جعفر الصادق، زين العابدين به باقر العلوم، هر سه هم همينطورى دست فرزندشان را مي‌گرفتند، دست محبت و دوستى و عاطفه پدر و فرزندى و اين حديث را مي‌فرموده اند. حديث اين بود : به همه انسانها نيكى كن، چه آن طرف اهل نيكى باشد چه اهل نيكى نباشد، اگر اهل نيكى است فبها و نعمة. اگر هم اهل نيكى نيست تو مي‌شوى جزء خوبان.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- وسائل الشيعة 16: 122، أبواب الأمر و النهي و ما يناسبهما، الباب ، الحديث 12.

[2]- الفتح (48) : 10.

[3]- القلم (68) : 1.

[4] - اعراف (7) : 204.

[5] - نور (24) : 63.

[6] - دعائم الاسلام 2: 351.

[7] - آل عمران (3) : 63.

[8] - تهذيب الأحكام 6 : 181 / 372.

[9]- الكافي 8: 385/584.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org