Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: معنای علی اليد در حديث
معنای علی اليد در حديث
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 561
تاریخ: 1386/2/5

بسم الله الرحمن الرحيم

كلام در متن حديث «علي اليد» بود كه عرض كرديم در مورد آن 4 احتمال داده شده و بلكه 4 قول هست. يكي اينكه مراد وجوب رد باشد با بقاء عين، وجوب رد عين، و كاري اصلاً به باب ضمان و تلف نداشته باشد، يكي اينكه مراد اين باشد كه از عبارت شيخ در مبسوط استظهار شد، دوم اينكه مراد از علي اليد وجوب حفظ باشد، حفظ عين از سرقت و آتش سوزي و امثال آنها؛ سوم اينكه مراد از «علي اليد»، ضمان باشد؛ چهارم اينكه مراد از علي اليد عهده باشد، «علي اليد ما اخذت» مراد اين است المأخوذ علي عهدة ذي اليد، مأخوذ بر عهده ذي اليد است و لازمه بر عهده بودن اين است كه اگر تلف شد مثل يا قيمتش را بدهد، بلكه بر عهده بودن لازمه‌اش اين است اگر عين هم هست خود عين را رد كند، لازمه هر دو عهده و مسؤوليت است، و گفتيم احتمال اينكه لفظ «على» تكليفي باشد اين خلاف ظاهر است، «على» ظهور در وضع دارد نه ظهور در تكليف، كما اينكه مراد ضمان باشد، آن هم خلاف ظاهر است، بلكه مراد از علي اليد، علي العهدة بودن است.

و از آنچه ما عرض كرديم شبهه‌اي كه در كلام شيخ هست روشن شد، شيخ (قدس سره) می‌فرمايد كه «علي» اگر به افعال نسبت داده بشود از آن استفاده وجوب می‌شود، و اگر به اعيان نسبت داده شود یعنی به غير افعال، از آن استفاده وضع می‌شود. از آنچه كه ما عرض كرديم ظاهر شد كه «على» را اگر به افعال هم نسبت بدهند بيش از وضع از آن در نمی‌آيد، (وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً)[1]، اين جعل حج در عهده مستطيع است، جعل حج در عهده است، «لله على» حكم وضعي را می‌فهماند، چه به عين نسبت داده بشود و چه به فعل نسبت داده بشود، كما اينكه باز روشن شد اين كه برای امام (سلام الله عليه) مشكل شده كه «لله على» عين را بگيرد، ما عرض كرديم معناي آن جعل عین بر عهده است و جعل العين علي العهده اقتضا می‌كند اگر خودش تلف شد مثل و قيمتش را بدهد، و بنا شد كه اگر عينش موجود باشد عينش را بدهد؛ لكن از فرمایشات امام (سلام الله عليه) بر می‌آيد (سيدنا الاستاذ) كه حمل آن بر اعم و اينكه بخواهد شامل عين بشود، شمول آن نسبت به عين مشكل است و مربوط به زمان تلف است.

ضعف اين هم روشن شد، براي اينكه ما گفتيم مراد از «على اليد» بر عهده بودن و مسؤوليت داشتن است، نه اينكه مراد از «على اليد» في العهدة است، فرق است بين اينكه بگوييم مراد مأخوذ في العهدة است يعني في الذمة، آن وقت امام اشكال كرده كه حالا می‌خوانيم، يا اينكه «علي اليد» به معنای بر عهده است، يعني مسؤوليتش از آن او است، «علي اليد ما اخذت» يعني مسؤوليت، بر عهده اوست چيزي كه اخذ كرده، مراد مسؤوليت و تعهّد است، نه اینکه مراد از عهده، ذمه باشد و «على اليد» معنايش اين است که در ذمه است، تا اشكالي كه امام فرموده‌اند كه چگونه عين خارجي در ذمه می‌آيد آن اشكال هم مرتفع است، پس چهار احتمال در حديث بود، در مورد دو احتمالش عرض كرديم که حكم تكليفي خلاف ظاهر است، شبهه به كلام شيخ هم معلوم شد. ضمان هم خلاف ظاهر است بلكه معنايش عهده است، مراد از «على اليد» عهده است، يعني مأخوذ علي العهدة، هم عين را می‌گيرد و هم تلف را.

و از اينجا روشن می‌شود اين كه امام اشكال كرده كه چگونه عين در عهده می‌آيد، و چگونه حديث می‌تواند عين را در عهده بياورد، ضعف آن هم روشن می‌شود، براي اينكه ما می‌گوييم نمی‌خواهد بگويد عين در عهده است، بلكه می‌خواهد بگويد مأخوذ بر عهده است، المأخوذ علي العهدة. براي اينكه يك مقدار مطالبي كه ما عرض كرديم روشن شده باشد، عبارت امام (سلام الله علیه) را نقل می‌کنیم.

ما ادله ضمان را في الجملة می‌خوانيم، و بر ضمان مأخوذ به عقد فاسد به وجوهي استدلال شده، و ما اول هم عرض كرديم كه بحث در باب ضمان ضمن امور تمام است، امر اول آن ادله‌اي كه براي ضمان مأخوذ به بيع فاسد گفته شده، و باز يادم آمد كه ما ديروز عرض كرديم اصلاً «على اليد» مأخوذ به بيع فاسد را شامل نمی‌شود، براي اينكه اخذ ظهور در اخذ قهري و اخذ استيلائي دارد. شاهدش هم اينكه فقهايي كه از اماميه و از عامه متعرض شده‌اند، در باب غصب متعرضش شده‌اند، مضافاً اينكه «علي اليد ما جنت» نقل شده به هر حال جهت اينكه اخذ، اخذ قهري است يا اعم است اين را امام (سلام الله عليه) متعرض نشده، شيخ هم متعرض نشده، ولي ما متعرض شديم و عرض كرديم اصلاً اين حديث به محل بحث ما ارتباطي پيدا نمی‌كند. به هر حال براي توضيح آنچه كه ما راجع به مدلول «علي اليد» عرض كرديم عبارت امام را می‌خوانيم كه توضيح داده بشود، و عبارت آن منظم و مهذب است.

«کلام امام در مورد حديث علی اليد»

صفحه 376: «ثم أن في فقه الحديث كلاماً طويل الذيل فإن في كلّ واحد من كلماته مفرداً و فيها مركبةً بحثاً و تعمّقاً، ربما يأتي في خلال المباحث الآتية إشباع الكلام فيه. و الذي هو مورد بحثنا هاهنا أن الحديث هل يدلّ على الحكم التكليفي؟ ]وجوب رد عين يا وجوب حفظ عين،[ أو الوضعي؟ ربما يقال أن كلمة على سواء أسند إلى فعل المكلف أو إلى عين و مال ظاهرة في التكليف و لابدّ فيه من التقدير، و في المقام يكون المقدر الحفظ، ]قائل مرحوم نراقي بود،[ و المعنى يجب على الآخذ حفظه إلى زمان الأداء، سيما مع إضافتها إلى اليد، فإن الظاهر منها هو التكليف المناسب لليد، ]و تكليف مناسب با يد همان حفظش است كه نگذارد دزد ببرد يا آتش بسوزاند.[

و سيما مع ظهور الموصول في عين ما أخذت، فإنه لايناسب الضمان، لأن الضمان بعد التلف، فالرواية ظاهرة في التكليف أو مجملة. ] این روايت يا تكليف را می‌خواهد بگويد يا اجمال دارد كه اين حرف مرحوم نراقي بود كه آن روز عبارتش را خوانديم، امام مطلبش را قشنگ بيان كرده.[

و إعترف الشيخ الأعظم (قدس سره) بالظهور في التكليف فيما أسند الظرف إلى فعل المكلف ]در کتاب مكاسب دارد،[ دون ما أسند إلى مال من الأموال، ]شيخ فرموده اگر به مال نسبت دادند در آنجا وعظ را می‌فهماند.[ أقول: الظاهر ظهور على في الإستقرار على العهدة من غير فرق بين إسنادها إلى الفعل أو المال. فقوله تعالى: (وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ) إلى آخره ظاهر في إستقرار الحج على عهدة المستطيع و أنه صار ديناً عليه، ]بر عهده اش است و ديني براي او است،[ و لهذا لو ذهبت إستطاعته، وجب عليه الحج و إستقرّ في ذمته، و لو مات يخرج من ماله، فلو كان الصرف تكليف سقط بموته أو سلب إستطاعته، ]اگر محض تكليف بود بايد به محض مردن يا از بين رفتن استطاعت ساقط بشود،[ لم يكن وجه له، و الوضع في الآية الكريمة يستفاد من على لا غير، و الظاهر أن هذا منشأ ما ورد في قضية الخثعمية عن رسول الله صلى الله عليه و آله: «دين الله أحق بالقضاء»، ]اين كه پيغمبر اين را دين دانسته از «لله علي الناس» استفاده دين كرده است، حج در عهده او است، و در ذمه او است.[

و الظاهر من على الإستعلائية أن المال أو العمل و الفعل محمول على العهدة ]اينها بر عهده بار می‌شوند،[ و مستقرّ عليها كإستقرار زيد على السطح بدعوى أن العهدة و الذمة شيء يقع ثقل المال و نحوه عليه، ]ثقل مال بر او واقع می‌شود،[ فمثل لله عليّ كذا، أو عليّ أن أفعل كذا، ظاهر في أن ذلك الأمر دين من الله تعالى عليه، و لهذا يقال إنه وفى به، و يؤمر بالوفاء بالنذر، ]چون دين است باب وفاء دارد نه باب اتيان، اگر تكليف بود امر به اتيان می‌شد.[ و في التكليف المحض لا يصح ذلك الإطلاق، ]يعني اطلاق وفاء[ إلاّ بتأول، ]يا اطلاق... بله اطلاق وفاء صحیح نیست مگر با تأمل. آن اتيان است و یا امتثال است نه وفاء.

منتها شبهه‌اي كه در كلام ايشان است، ايشان همين دنبال اينجا گفته علي العهدة با اينكه ظاهر «لله على الناس حج البيت» اين است كه در عهده است، و در ذمه‌اش می‌باشد. و «على اليد ما اخذت» معنايش اين است که بر عهده‌اش می‌باشد يعني مسؤوليت، همانطور كه از آقاي بروجردي هم اين معنا نقل شده،[ ثم إن إضافة «على» إلى «اليد» و جعل ما أخذت على اليد، إما مبنية ... ]اين كه به يد نسبت داده،[ على دعوى أن الشخص عبارة عن اليد الآخذة، ]اسم جزء را روي كل گذاشتند،[ كما أن الأمر كذلك في إطلاق العين و إرادة الربيئة، ]به پاسبان و نگهبان می‌گويند چشم،[ فإنه أيضاً مبني على أن دعوى إن الربيعة بإعتبار جميع قوى، كأنه في قوة واحدة هي العين صار جميع حقيقته هو العين، ]استعاره است که به ربيئه مي‌گويند عين و باب استعاره است، چون كأنه می‌خواهد بگويد همه چيز آن چشم شده، آقايان می‌گويند مجاز در كلمه است و امام می‌گويد باب استعاره می‌باشد، به هر حال اطلاق اسم جزء بر كل است.[ ففي المقام يدّعى أن الغاصب و نحوه كأنه صار يداً، ]همه شخص شده دست،[ فاطلق اليد و أراد معناها الحقيقي إستعمالاً و أدّعى كون شخص الآخذ هو اليد، ]اين می‌شود همان باب استعاره، اطلاق ید می‌کند و اراده معناي حقيقش را از نظر استعمال می‌کند، منتها ادعا می‌کند که شخص آخذ همان ید است. همان كه مرحوم آشيخ محمدرضا دارد كه تمام باب مجازات باب استعاره و تلاعب با معاني است، رأيت اسداً يرمي، يعني رأيت اسداً يرمي، اسد معناي خودش را دارد، منتها در باب استعاره ادعا می‌كند كه رجل شجاع هم اسد است، اسدٌ علي و في الحروب نعامة، اسدٌ علي يعني اسدٌ علي نه اسدٌ علي يعني رجل شجاع، امام به تبعیت از مشايخشان مثل مرحوم آشيخ محمدرضاي اصفهاني صاحب الوقاية تمام باب مجازات را باب استعاره و تلاعب در معاني می‌داند كه بارها عرض كرديم و اصلاً زيبايي مجازات به همان است كه تلاعب، تلاعب در معاني باشد، (و اسئل القرية)[2] يعني آنقدر این داستان، روشن است که در و ديوار هم می‌دانند. پس «و اسئل القرية» برو از خود قرية بپرس، براي اينكه در و ديوار هم می‌دانند، (مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ)[3]، نه اینکه ما هذا بشر الا رجل خيلي كرامت دارد، این زيبايي نمی‌شود، من بارها خوانده‌ام حالا باز هم می‌خوانم كه در ذهنتان بيايد، گفت روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است، آري افطار رطب در رمضان مستحب است، روز ماه رمضان زلف ميفشان كه فقيه، بخورد روزه خود را به خيالش كه شب است. دختر فكر بكر من، غنچه لب چو واكند، از نمكين كلام خود، حق نمك ادا کند. حالا شما معنا كنيد، غنچه فكر من يعني لبهاي من وقتي بنا می‌شود که حرف بزند آن وقت مثل نمك حرف می‌زند، شاعر، می‌گويد شعر من را خراب كردي، تمام باب مجازات باب استعاره است و باب تلاعب در معاني. داني چرا در سير خود بر خويش می‌لرزد قلم؟ ترسد كه ظلمی‌را كند در حق مظلومی‌رقم. شما بگوييد نه، آنجا می‌لرزد كه مراد نيست، يعني می‌نويسد، لرزش را اونجا به معناي نوشتن گرفته است. اصلاً اگر استعاره را از مجازات برداریم بسيار مبتذل می‌شود.

هذا الذي تعرف وطحاء وطئته، و البيت تعرفه و الحلّ و الحرم، يعني صاحب بیت او را می‌شناسد به تقدير مضاف است، يعني «صاحب البيت يعرفه»، خوب اين كه شعر نشد، اصلاً تمام مجازات همانطور كه آشيخ محمدرضا می‌فرمايد و امام هم به تبعیت از او گفته تمام مجازات باب استعاره است، مجاز در تقدير بگيريم، مجاز در كلمه بگيريم، آنچنان ابتذالي دارد كه فوق آن تصور ندارد. قرآن در مجازاتش باب استعاره است، اصلاً شعر و هنر شعر به استعاره است هر چه استعاره بهتر باشد شعرش قشنگ‌تر و زيباتر است، و كلامش زيباتر است.

حقيقت ادعائي است یعنی حقيقت ادعائيه تلاعب در معاني است، ايشان اينجا هم اشاره دارد، اينجا هم امام باز اين حرفش را تكرار می‌كند: «ففي المقام يدّعى أن الغاصب و نحوه... ]مجاز ادعائي است[ كأنه صار يداً فأطلق اليد و أراد ]معناي حقيقيش را از راه استعمال، استعمال در معناي حقيقش است،[ و أدعي كون الشخص الآخذ»، ادعا كرده شخص آخذ همان يد است، ادعا كرده كه خود آخذ دست است، و او را دست حساب كرده،[ فأراد جداً أن ما أخذ الشخص على عهدته، و هو نظير ما روي عنه صلى الله عليه و آله في حق المؤمنين «هم يدٌ على من سواهم»[4]، ]نه اینکه «و هم يد علي من سواهم» يعني آن‌ها اصحاب يد هستند بر غیر خودشان، يعني همه آنها دسته واحدند،[ بدعوى أنهم لوحدتهم و إجتماعهم و جمع قواهم على ضد الكفار و كون مظهر طردهم إياهم و خذلانهم به، هو أيديهم ]چون با دست طردشان می‌كردند،[ فكأنهم يدٌ واحد، ]مجاز ادعائي است،[ أو مبنية على الكناية من الشخص الآخذ، ]كنايه است[ كما يقال في مقام لزوم ردّ الأمانة أو الدين بأي يدٍ أخذتَ لابدّ أن تردّه بها، ]هر دستي كه گرفتي بايد به همان دست پس بدهي،[ أو يقال اليد تعرف اليد، ]دست، دست را می‌شناسد، اين مثال فارسي است، دست، دست را می‌شناسد، اين باب كنايه است، اين ديگر باب ادعا نيست.[ في بيان أن كلّ من أخذ شيئاً لابد أن يرده بعينه و لا يحوّله إلى غيره، ]حالا اينها دیگر بيان كلمه يد است.

تا اينجا فرمودند تكليف نيست و باب، باب وضع است.[ ثمّ أن الظاهر هو أن نفس ما أخذ يعلّق على عهدة الآخذ ]خود او در ذمه‌اش می‌آید، عين خارجي بر عهده آخذ می‌آيد،[ و لا مانع من جعل الشخص على العهدة إعتباراً، ]عين خارجي را در ذمه اعتبار کنیم، باب اعتبار است، در باب اعتبار بيدار را خواب اعتبار می‌كنند، خواب را بيدار، مرد را زن اعتبار می‌كنند و زن را مرد اعتبار می‌كنند،[ كما في الكفالة، فإن فيها يكون الشخص المكفول على عهدة الكفيل ]كه آن را بياورد،[ و هو أمرٌ عرفي، ]اين اعتبار شخص بر عهده يك امر عرفي است.[

فيمكن أن تقع العين على العهدة ]تا زمان رد، عين بر عهده است تا زمان رد،[ و هو يختلف عرفاً فمع كون العين موجودة يكون الردّ و التأدية بوجهٍ و مع تلفها فما هو أقرب إليها يعدّ من مراتب الردّ و التأدية عرفاً، ]تا خودش هست رد آن به خودش است، وقتي خودش نبود ردّش به اقرب آن است، مثلش يا قيمتش.[ و بالجملة بعد تصوّر عهدة العين الخارجية، ]عين خارجيه وقتي در ذمه آمد،[ يأخذ بالظهور و لا حجة في ردّه، ]وجهي هم ندارد كه ما بگوييم نه، عين را در ذمه نمی‌آورد، علي اليد ما اخذت يعني خود ما اخذت در ذمه‌اش آمد، اشتغال ذمه به چه پيدا كرد؟ به اين عين خارجي، نگوييد ذمه با عين خارجي دو تاست، آن عالم اعتبار است، اين عالم خارج، اعتبارستان غير از خارجستان است، نه اين باب اعتبار است، باب اعتبار مانعي ندارد خارج را در اعتبار ببرد، در باب اعتبار عدم گاهي مؤثر واقع می‌شود، عدم المانع جزء شرائط می‌شود، با اينكه عدم كه هيچ تأثيري ندارد، اما باب، باب اعتبار است، و قرار داد است.[

إلا أن يقال... ]حالا از اينجا امام اشكال می‌كند كه بخواهد هم زمان بقاء عين را بگيرد هم زمان تلفش را،[ إن ما وقع عليه اليد هو الموجود الخارجي و إن كان ما وقع عليه اليد بوجوده الخارجي على عهدة الآخذ، ]اگر خود اين عين به وجود خارجيش به عهده اش باشد[ فلا إشكال في عدم بقائه بعد التلف و المعدومية، ]عين خارجي به قيد وجود خارجي در ذمه رفته، خوب وقتي تلف شد ديگر ذمه چيزي ندارد، دیگر اشتغال معنا ندارد،[ فلابدّ أن يسقط الضمان بتلفه، و كذا إن كان ذلك الماهية الموجودة، ]بگويي نه، ماهيت موجوده آن، هم همينطور، اما بگويي نه، می‌گوئیم يك ماهيت برهنه از وجود در ذمه رفته است، آن كه عين خارجي نيست ماهيت برهنه از وجود است، دست اين فرد هم به آن نرسيده.[ و الماهية المعراة عن الوجود لم يقع عليها اليد، لا يمكن وقوعها عليها، ]او كه دستش نرسيده است تا ماهيت معراة در عهده بیاید.[

و إن اعتبر الشيء الواقع عليه اليد في العهدة لا بوجوده الخارجي، ]نه به قيود وجود خارجي نه به قيد معراة، نه فقط اين عين بدون قيد وجود خارجيش، نه به وجود خارجي،[ فلا إشكال في عدم وقوع اليد عليه لا بوجوده الخارجي، ]عين بدون وجود خارجي را در ذمه بياوريم، عين بدون وجود خارجي اصلاً عين نيست. گفت اگر شكم نداشتم يك نون و روغن سيري می‌خوردم. عين بدون وجود خارجي اصلاً نیست تا آن را در ذمه ببرید،[ و إن قيل إنه يعتبر الوجود الخارجي باقياً، ]درست است وجود خارجي در ذمه رفته، بعد هم كه از بين رفت ديگر حقيقتاً نيست، اما ما برای آن فرض بقاء می‌کنیم،[ ففيه أنه مع كون ما وقع عليه اليد هو الوجود الخارجي الحقيقي، ]ظاهر اين است خود وجود خارجي، نه وجود با يك ادعا،[ لا ما يعتبر بقائه الذي يرجع إلى الوجود الإعتباري ]و ادعائي،[ ضرورة عدم بقاء الوجود الحقيقي، ]به علاوه از اين[ أن ذلك خلاف ظاهر الحديث، ]ظاهر حديث اين است كه خود وجود خارجي باقي است يا از بين می‌رود، نه يك وجود خارجي با يك اعتبار بقاء.[ فإن الظاهر منه أن المضمون ما هو الموجود خارجاً، لا الأعم منه هو من المعدوم الذي يعتبر موجوداً باقياً.

]خلاصه[ ما وقع اليد لا يبقى بعد التلف و العدم بالضرورة، ]عين خارجي كه نيست، اعتبار بقاء هم كه به وجود اعتباری بر می‌گردد آن هم كه تضمين نشده، چون يدش به آن تعلق نگرفته است،[ ... فلا وجه معقول، مقبول عرفاً و عقلاً لما أفيد، ]كه هم وجود خارجي... هم بقاء عين را بگيرد و هم زمان تلف را.[ و هذا هو المحذور لو فرض ظهور الحديث فيما ذكر مع أنه ممنوع كما سيأتي ]اگر بخواهید حديث را هم شامل بقاء عين بگيريد هم شامل تلف، اين درست در نمی‌آيد.اين فرمايش امام تمام نيست، براي اينكه ما نمی‌خواهيم بگوييم عين در عهده آمده، اگر می‌خواستيم بگوييم عين در عهده آمده، شما می‌گفتيد عين خارجي در عهده آمده، وقتي از بين رفت ديگر عين خارجي نيست تا زمان تلف را شامل بشود، ماهيت معراة در عده آمده، می‌گفتيم دست به ماهيت معراة نرسيده است. عين به اعتبار بقاء در عهده آمده، می‌گفتيم آن هم كه مأخوذ نيست، خلاف ظاهر است، اشكال امام اين بود.

ما می‌گوييم نه، «علي اليد» نمی‌گويد عين خارجي درعهده و ذمه آمده است، بلكه می‌گوييم ـ همانگونه که عبارات قبلي ايشان همين معنا را داشت ـ عين خارجي بر عهده است، و مسؤوليتش با آن است، اين عين خارجي در تعهد ذي اليد است. مأخوذ در عهده ذی الید و مسئولیت اوست، تعهد اقتضا می‌كند که اگر خودش هست، خودش را بدهد، نمی‌گوييم در ذمه اش است، مسؤوليت اين عين خارجي را دارد، لازمه مسؤوليت عين خارجي اين است اگر خودش هست خودش، و اگر خودش نيست مثل و قيمتش، عين خارجي در عهده‌اش است، بر عهده و بر مسؤوليتش است. مثل اینکه حديث می‌خواهد بگويد عین خارجی در تعهد ذی الید است. اگر کسی چیزی را گرفت بر عهده اوست تعهد و مسؤوليت است، و ظرف تعهد و مسؤوليت می‌تواند ذمه باشد، یا اینکه ظرفش وجود خارجي باشد، گاهي يك ذمه‌اي را ديگري متعهد می‌شود، مثل باب ديون و ضمانات، ضمان بر مبناي اماميه يا بر مبناي عامه. يك ديني كه در ذمه او هست، اين مسؤوليتش را می‌پذيرد، الان ضماني كه ما می‌گوييم ضمان متعارف است یعنی مسؤوليت را می‌پذيرد.

يا از ذمه او به ذمه اين منتقل می‌شود، ضمان الذمة إلي الذمة، تضمين، در اينجا هم اين كسي كه ضامن شده مسؤوليت را پذيرفته، مسؤوليت، تعهد، هم به عين می‌تواند تعلق بگيرد، هم به ذمه می‌تواند تعلق بگيرد، هم به شخص می‌تواند تعلق بگيرد، هم به تكليف می‌تواند تعلق بگيرد، مكلف متعهد شده اين كار را انجام بدهد، متعهد شده اينگونه قانون بگذراند، متعهد شده اينطور اداره كند. امام (سلام الله عليه) به نظر من بین ذمه و بین تعهد خلط فرموده كه اصل اين حرف مخصوص آقاي بروجردي است، و ايشان می‌فرمايد خلط است، «علي اليد» نمی‌خواهد بگويد در ذمه است، «علي اليد» می‌خواهد بگويد مسؤوليتش به عهده ذي اليد است، بنابراين با وجودش هم شامل عين می‌شود و هم با تلفش شامل عين می‌شود،[ وهنا إحتمالٌ آخر، لعله مراد من قال بضمان المثل أو القيمة

و هو أن ماهية الضمان أمر تعليقي، ]ماهيت ضمان يك امر تعليقي است، امر تعليقي اين است:[ وهو لو تلف المضمون تكون الخسارة عليه، ]ضمان معنايش اين است اگر تلف شد خسارت به عهده او است،[ فقوله صلى الله عليه و آله و سلم: «على اليد ما أخذت...» ]يادتان است گفتم «قوله» را با غفلت می‌گويند، امام در اينجا چند بار «قوله» گفته، با اينكه جبران سند يك مقدار مشكل است، خوب ابن ادريس هم همینطور «قوله» گفته، فقوله صلي الله عليه و آله و سلم: «علي اليد ما أخذت...» کسانی كه می‌گويند اين قولش است، يا بايد اينطور بگوييم يا بايد بگوييم غفلت شده.[ معناه أن ضمانه عليه إلى زمان الأداء، و الضمان فعلي لكن ماهيته أمر تقديري، فثبوت هذا الأمر التقديري قد يكون تقديرياً كما قبل الأخذ، ]قبل از اخذ می‌گوييم اگر گرفتي ضامني، بعد از اخذ باز ضمان فعلي است و متعلقش تقديري است،[ فإنه يصح أن يقال أن أخذته كان ضمانه عليك، ولا يصح أن يقال ضمانه عليك، ]به صورت منجز نمی‌شود گفت.[

و قد يكون فعلياً كما بعده فيصح أن يقال أن ما أخذت مضمون عليه، و معنى ذلك أنه لو تلف لابدّ لك من جبران خسارته»[5].

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- آل عمران 3: 97.

[2]- يوسف 12: 82.

[3]- يوسف 12: 31.

[4]- وسائل الشيعة 29: 75، كتاب القصاص، ابواب القصاص في النفس، باب 31، حديث 1.

[5]- كتاب البيع 1: 250 تا 253.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org