Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: حرمت نوحه گرى به باطل
حرمت نوحه گرى به باطل
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 310
تاریخ: 1383/8/30

بسم الله الرحمن الرحيم

شيخ در مكاسب مي‌فرمايد: «الخامسة و العشرون: النوح بالباطل، ذكره في المكاسب المحرمة الشيخان»[1] [مفيد و طوسى (قدس سرهما)] «و السلار[2] و الحلى[3] و المحقق[4] و من تأخر عنه[5].» [كسانى كه از ابن ادريس متأخراند.] «والظاهر حرمته من حيث الباطل يعنى الكذب، و الا فهو في نفسه ليس بمحرّم و على هذا التفصيل،» [تفصيل بين باطل و غير باطل،] دلّ غير واحد من الاخبار و ظاهر المبسوط[6] و ابن همزة[7] التحريم مطلقاً كبعض الاخبار، و كلاهما محمولان على المقيّد جمعاً»[8]. اين فرمايش شيخ است. در اين مساله جهاتى مورد بحث هست يكى اين كه آيا «نوح به حق كراهت دارد يا حرام» است «نوح بباطل حرام» آيا نوح به حق كراهت دارد يا حرام است؟ بحث دیگر راجع به دلالت روايات است و جمع بين روايات است كه آيا مدلول روايات چيست؟ آیا روايات اقتضا مي‌كند حرمت نوح به حق را يا اقتضا مي‌كند كراهت نوح به حق را يا نه اصلا نوح به حق كراهت هم ندارد؟ پس يك بحث در نوح به حق از نظر روايات هست كه روايات بر چى دلالت مي‌كند؟ تعارضى دارد يا ندارد؟ على التعارض جمعش چگونه است؟ به عبارت دیگر بحث در روايات مسأله است؛ كه آيا بر حرمت نوح به حق دلالت مي‌كند يا بر كراهت نوح به حق دلالت مي‌كند؟ يا نه، بر كراهتش هم دلالت نمي‌كند مباح هست و جايز، و اين روايات آيا تعارض دارد با هم يا نه؟ و رفع تعارض به چیست ؟ آيا به اين نحوى است كه شيخ فرموده، مطلق را حمل بر مقيد كنيم يا به نحو ديگر است؟ اين يك بحث.

يك بحث هم از نظر فتواى فقها است که عده‌اي قائل به حرمت و بعضى‌ها قائل به كراهت شده اند با توجه به این مطلب، آيا قائلين به حرمت مرادشان حرمت بوده يا كراهت؟ اين هم يك بحث است.

بحث سوم، راجع به این است كه منظور از نوح به باطل حرام است چیست؟ بنابراين از چند جهت بحث هست. يك جهت بحث در روايات و مدلول روايات، يك جهت بحث در اقوال فقها، و يك جهت بحث در مراد به باطل؛ كه مراد به باطل چیست می باشد.

«و لايخفى» آن چه كه در عبارات شيخان و سلار و محقق و حلى و «من تأخر» آمده، عنوان نوح نيامده بلكه آن ها در مكاسب محرمه متعرض اجرت نائحه شده اند گفتند «اجرة النائحة بالباطل حرامٌ» و این که اجرت نائحه به باطل را گفتند حرام است با عنوان شيخ دو تا فرق دارد. يكى اين كه بحث آن ها در اجرت است، در حالتى كه شيخ بحث را در خود نوح قرار داده دوم اين كه آن ها بحثشان راجع به نائحه است، نائحه اسم فاعل مؤنث است، در حالتى كه شيخ بحث را در مطلق نوح قرار داده، چه از نائح باشد و چه از نائحه. لكن امر در اين قضيه سهل است براى اينكه اگر اجرت حرام كه فعل هم حرام است «ان الله اذا حرم شيئاً حرم ثمنه»[9]. نمي‌شود اجرت حرام باشد ولى فعل حرام نباشد، اجرت بر مباح نمي‌شود حرام باشد. از نظر مذاق فقه، اجرت بر مباح مباح است، اجرت بر حرام حرام است، بنابراين از اين جهت مشكل حل است، و اما تخصيصى هم كه به نائح داده اين هم از باب غلبه است، چون غالباً همانطورى كه از بعض روايات بر مي‌آيد، زن ها مي‌آمدند و نياحه مي‌كردند اين كه مرد بياید و بخواند اين كم بوده آن هایی كه مي‌خواندند زن ها بوده اند پس بنابراين اختصاص نائحه در روايات اصحاب از باب غلبه است و دليل اشتراك هم اقتضا مي‌كند فرقى بين نائحه و نائح نباشد، چه مرد باشد و چه زن، اين «لايخفى» كه عبارت شيخ (قدس سره) نوح دارد نوح به باطل اعم از نائح و نائحه است، و خود نوح مورد تعرض قرار گرفته، در حالتى كه در عبارات فقها با اين عبارت ايشان و با عباراتى كه نقل كرده دو تا تفاوت است يكى این که بحث فقها در اجرت نائحه است نه در خود نوح. دیگر این که كلام آن ها مختص است به نائحه،[10] «اجرت نائحة اذا كان بالباطل» حرام است، پس اين دو جهت فرق هست، لكن نسبت به هر دو جهت امر سهل است و كلام شيخ تمام است و محل بحث و دعوا بايد اعم باشد، لذا كلام شيخ تمام است و محل دعوي اعم، امر سهل است، براى اين كه کلام اختصاص به اجرت‌ دارد‌، اجرت كه حرام شد، لابد چى حرام می شود؟ فعل حرام می شود، نمي‌شود بگوييم كه اجرت حرام ولی فعل حلال است. بين «حرمة الاجرة وحرمة الفعل» ملازمه است. «ان الله اذا حرّم شيئاً حرّم ثمنه،» مباح كه نمي‌شود حرام باشد، اختصاص به نائحه هم از باب غلبه است؛ چون اين كار براى زن ها بوده، غالباً نائحه بودند نائح كم بوده، از روايات هم بر مي‌آيد كه مسأله نائحه مطرح بوده و دليل اشترا ك هم اقتضا مي‌كند كه فرقى بين نائحه و نائح نباشد، پس محل بحث همانى است كه شيخ فرموده، ولو با عبارات اصحاب مثل شيخان به بعد با همديگر تفاوت دارد.

« معانى نوحه گری و استدلال به روايات دالّ بر جواز »

«لا يخفى» كه نوح دو جور متصور است، دو مصداق يا دو معنا براى نوح ذكر شده، يكى آن كه از عبارات فقها بر مي‌آيد و آن اين است كه ذكر كند اوصاف و خصوصيات شخص متوفى را به نحوى كه مردم گريه كنند، نه این که خصوصياتش را ذكر كند كه بخندند بلکه، خصوصيات و اوصافى از او ذكر كند براى گريه، اين يك معناى نوح و نياحه است. مي‌آيد مي‌گويد اين آقا خوب بود. اين البته يك جورى هم مي‌گويد كه مردم چكار كنند؟ گريه كنند، نه اين كه حالا يك جورى بگويد كه مردم بخندند. اين يك تفسير و مصداق است. دیگر نوح به معناى با همديگر شيون كردن، ضجه زدن است اين هم يك معناى دیگر نوح که گفته شده است، كه اين را هم بعضى ها تفسير كردند به «يلحق بالباطل» آن جایی كه زن صداى مرد را بشنود، نائحه صدایش بلند باشد، زن ها بشنوند، جواب دادند كه آن همهمه و ضجه است ضجه كه شنيدنش حرام نيست اگر حرام باشد صوت زن حرام است كلام زن حرام است اما شيون و ضجه‌اش حرام نيست. بنابراین نوح دو جور معنا يا دو تا مصداق دارد. حالا تا ببينيم از روايات هر دو استفاده حرمت يا كراهتش مي‌شود يا يكى از آنها استفاده حرمت می شود، ولى غالباً نوح را به معناى اول گرفته‌اند، يعنى ذكر اوصاف و محاسن متوفى و ميت براى اين كه مردم چه كنند؟ گريه كنند. اين محل بحث است. يكى هم بحث در فروع كه حالا بحث در فروعش را بعد مي‌خوانيم.

اول روايات كه اصل در مسأله هم هست. ببينيم روايات مدلول چیست ؟ آيا روايات با هم تعارضی دارد يا ندارد؟ من حالا روايات را به ترتيب «وسائل» مي‌خوانم، دسته بنديش براى خودتان و فردا. چون من نرسيدم كه دسته بندى كنم، يك مقدار جاى بحث را خواستم پيدا كنم.

يكى از آن روايات موثقه يونس بن يعقوب است. که می فرماید: «عن ابى‌عبدالله (ع) قال: قال لي ابى» [باقر العلوم (صلوات الله و سلامه عليه)] «يا جعفر اوقف لي من مالي كذا و كذا لنوادب تندبني عشر سنين بمِنى أيام مِنى»[11]. از نظر فقه الحديثى يادتان باشد «اوقف» نه يعنى وقفش كن؛ يعنى مال را براى آن جا بگذار. یعنی يك مقدار از مال من را كنار بگذار براى اين كه آن جا بدهى به نوادب كه براى من ندبه كنند. و نوادب را حدائق[12] ذكر اوصاف براى گريه كردن معنا کرده است. مراجعه كنيد مي‌گويد ندبه هم از همين باب است. ذكر اوصاف و خصوصيات براى گريه كردن. «و لايخفى» كه با اين وصيتى كه حضرت فرموده است و آن مظلوميتى كه براى امام باقر (صلوات الله و سلامه عليه) در زمان و زين العابدين صلوات الله عليه بوده كه نمي‌توانستند خودشان را معرفى كنند، اوصاف خودشان را بگويند، در اين ندبه آن اوصاف بيان مي‌شود و در اين ندبه علاقه به آن ها معلوم مي‌شود در واقع مدحى و ذكرى است از خوبى هاى آن ها كه به وسيله ظلم از آن جلوگيرى شده است. اگر خوبش را بخواهيد «مفتاح الكرامة» بيان كرده، مراجعه كنيد، ظالمين هم در اين نوادب تنقيص مي‌شوند، چون وقتى خوبى‌هاى حضرت گفته شود، بالملازمة بدي هاى آن ها ظاهر مي‌شود كه چرا يك چنين خوبى هايى بود و چرا آشكار نشد؟ چرا نگذاشتند معلوم بشود؟ چرا استفاده نكردند؟ آن كه من بارها به رفقا عرض مي‌كنم اگر از كسى خواستيد تعريف كنيد مثبتات يك كسى را بگوييد اين خود بخود كار خودش را مي‌كند. درست است مثبتات باقرالعلوم (علیه السلام) را وقتى بعد از وفاتش بگويند، تنقيص ظالمين هم هست. به هر حال چهار تا ده تا مي‌فهمند همه كه گيج نيستند كه آقا اين همه خوبى داشت، چرا يك كلمه‌اش را نگذاشتند ظاهر بشود؟ اين همه خوبى داشت چرا نگذاشتند ازش استفاده كنيم؟ آقايى كه مي‌فرمايد من همه مسائل اسلامى را از كلمه «الله الصمد» درمى آورم، این مطلب را حضرت در يك روايتى در ذيل سوره توحيد مي‌گويد که از «الله الصمد» من همه مسائل توحيد و اخلاق و عبادت و همه چيز را در مي‌آورم. خوب چرا نگذاشتند يك همچين آدمى علمش گل بكند و مردم از علمش استفاده كنند؟ ظالمين زير سؤال مي‌روند. و چرا ما نشناختيم؟ چرا نگذاشتند ما بشناسيم تا برويم ازش استفاده كنيم؟ و «هلمّ جراً.» اين جنبه سياسى خوبى هم دارد نقشه خوبى است كه حضرت طرح كرده آن هم در منى. در منى مردم از اعمال حج تقريباً فارغ شده‌اند. ديگر حواسشون جمع طوافشون كه كج بگيرد یا راست بگيرد، در نيت تهليل، یا حالا كه سرت را تراشيدى گفتى سرمى تراشم در عمره تمتع از حَجة الاسلام یا در عمره تمتع از حَجّة الاسلام واجب قربة الى الله اين را گفتى يا نگفتى؟ نیست بيچاره مي‌گويد بابا من بلد نبودم حَجة الاسلام گفتم از حُجة الاسلام يعنى اين آقا كه بهم مي‌گويد. مي‌گويد غلط گفتى هيچى. دوباره بايد بروى سرت را بشينى قيچى كنى و بشينى ماشين كنى. در حالتى كه بد نيست اين را بدانيد. حالا من اين روزها كه دارم حج مقدّس اردبيلى را تقريباً نافهميهايم را پايينش مي‌نويسم، يك روايت دارد كه يك مردى آمده بود گفت‌: «انى قرنت بين الحج و العمرة». حضرت فرمودند: طواف كردى؟ عرض كرد بله طوافم كردم. يك كمى از موهاى سرش را گرفت. «اخذ بشعره» و فرمود: «احللت.» به هر حال آن جا دارد كه «يظهر» از اين روايت كه دقت در نيت لازم نيست. «بل يظهر» از روايت اصلاً نيت نمي‌خواهد. مي‌گويد آقا حالا شما نرفتيد حج ببينيد چگونه است؟ آقا بايد آنجا در مروه بایستد البته حالاكم شده است. آقا نيت كن. نيت كن. حالا جمع بشويد همه مي‌خواهيم نيت كنيم. بگوييد. مي‌گويد بگوييد. آنها هم بيچاره‌ها می گويند بگوييد: تقصير مي‌كنيم در عمره تمتع، در حج تمتع، از حَجة الاسلام واجب قربة الى الله تعالى، بيچاره نمي‌تواند بگويد، مي‌گويد آقا من نفهميدم. دوباره مي‌گويد با بلندگو بگو. دوباره با بلندگو مي‌گويد. از حج تمتع در حَجة الاسلام مي‌گويد آقا من گفتم حُجة الاسلام مي‌گويد اشتباه كردی بگو حجة الاسلام «حاء» را درست از مخرج «حاء» بگو. جيمش را هم از مخرج جيم بگو. بابا كى اين حرف ها بوده؟ كى مسلمان ها مي‌رفتند حج اينگونه حج مي‌آوردند؟ به هر حال بد كه نيست خوبى هايى دارد، اما يك اشكال هايى هم دارد. اگر ساده بگيريم خيلى راحت تر مي‌توانيم كار بكنيم. حالا چون منى جاى آرامى است و از اعمال فارغ شده، به نوحه‌ها و ندبه‌ها گوش مي‌دهند و منظور حضرت مكان آرامى بوده لذا، نفرمود توى عمره بگوييد يا توى منى و عرفات يا شب توى مشعر بگوييد. بلکه فرمود در منى که يك مقدار اعمال شان تمام شده بياييد و براى من نوادبى را قرار بدهيد. اين يك روايت.

روايت ديگر خبر ابى حمزه از ابى جعفر(ع)است که می فرماید: قال: مات الوليدبن المغيرة فقالت اُمّ سلمة للنبى(ص): ان آل المغيرة قد اقاموا مناحة » [آنها يك مجلس نوحه و عزادارى گذاشتند] «فأذهب اليهم؟» [من بروم سراغ آنها يا نروم سراغ آن ها؟] «فأذّن لها.» [حضرت به او اجازه داد كه برود. پاورقى نوشته است كه «فيه الاذن للمرأة في الذهاب الى النائحات و قد تقدم النهي عنه فى آداب الحمّام و تقدم وجه الجمع» از خود صاحب الوسائل. «فأذن» خلاصه حضرت اجازه داد.] «فلبست ثيابها و تهيّأت،» [ام سلمه جامه اش را پوشيد آماده شد، مي‌گويند در «مفتاح الكرامة» دارد كه وقتى لباس ها را مي‌پوشيد و آماده مي‌شد يك زن خيلى چشمگيرى بود، ظاهراً معلوم مي‌شود كه بلند بالا و بلند قامت بوده و موهایش را چكار كرد و توى مجلس عزا رفت. حالا اينجا هم دارد «و كانت من حُسنها كأنّها جانّ.» [تو خود روايت دارد.] «و كانت اذا قامت» [خود روايت، من اشتباه كردم گفتم «مفتاح الكرامة» «فأرخت شعرها جلل جسدها و عقدت بطرفيه خلخالها فندبت ابن عمّها بين يدى رسول الله(ص) فقالت: انعى الوليد بن الوليدا باالوليد فتى العشيره حامي الحقيقة ماجد يسمو الى طلب الوتيره «قد كان غيثاً في السنين » [باران در سال ها بود] «وجعفراً غدقاً و ميره» [«جعفر» مي‌گويند دريا، غدق گوارا، «ميره» يعنى فراوان. يك دريايى بود كه آب فروان و گوارايى داشت.] «فما عاب رسول الله ذلك ولا قال شيئاً». [معلوم مي‌شود كه مانعى نداشته.] «و رواه الشيخ باسناده عن احمد بن محمد.» [13] اين يك روايت.

باز روايت سوم روايت حنّان بن سدير است. «قال كانت امرأة معنافى الحيّ و لها جارية نائحة.» [در طايفه خودمان ظاهراً يك جاريه‌اي داشت كه اين نائحه بود.] فجائت الى ابي فقالت: يا عمّ انت تعلم أنّ معيشتي من الله ثم من هذه الجارية.» [اعتقاد توحيديش درست بوده، روزى از خداست، ولى خوب از اين راه قرار داده. گفت از تو حركت از من بركت. ]و لن تجد لسنّة الله تبديلا[] «فاحب ان تسأل ابا عبدالله(ع) عن ذلك فان كان حلالا» [هيچى] «و الا بعتهاواكلت من ثمنها» [بفروشم و پولش را بخورم.] «حتى يأتى الله بالفرج.» [ببينيم حالا پول هایش كه تمام شد چه مي‌شود. ديگه با خداست.] «فقال لها ابي: و الله ابي لأعظم ابا عبدالله (عليه السلام) ان أسئله عن هذه المسأله» [من حضرت را بالاتر مي‌دانم. حالا بروم بپرسم كه يك نائحه تو دارى اين كارش درسته يا كارش باطله.] «قال: فلمّا قدمنا عليه اخبرته انا بذلك.» [بابام نگفت من به حضرت عرض كردم. چون جوان بود. آدم هر چه سنش بالاتر مي‌رود عظمت افراد را بهتر مي‌شناسد. آن جوان بود خيلى عظمت را نمي‌دانست به حضرت خبر داد.] «فقال ابوعبدالله(ع): أتشارط؟» [آن زن شرط مي‌كند؟] «فقلت: والله ما ادرى تشارط ام لا.» [من نمي‌دانم كه شرط مي‌كند يا نه.] «فقال: قل لها لا تشارط و تقبل ما أعطيت»[14] [بگو شرط نكند هر چه به او دادند قبول كند.] خوب اين هم يك روايت كه اين هم بيش از كراهت را نمی رساند، چون لحن روايت لحن كراهت است. حالا با شرط مكروه است. بدون شرطش هم يا مكروه است،يابا شرط كراهت شديده دارد يا مباح است در هر صورت حرمت از اين روايت در نمي‌آيد. چرا که وقتی می گوید از او بپرس ازش شرط مي‌كند يا نه. اگر شرط نمي‌كند مانعى ندارد. معلوم است كه بدون شرط حرمت ندارد آيا كراهت دارد و با شرط كراهت اضافه مي‌شود يا اصلاً كراهت ندارد؟ باید گفت بر عدم حرمت بلا شرط دلالت مي‌كند «بل مع الشرط» هم دلالت می کند. ظاهر لسان «اتشارط ام لا.» اگر «لا تشارط» بگو قبول كند. لسان، لسان كراهت است. والا حرام را به اين سادگى بيان نمي‌كنند. حرام بايد يك شدّت و حدّتى در بيانش باشد. اين هم يك روايت.

خوب اين سه تا روايت تا حالا، هر سه دلالت بر جواز مي‌كرد.

باز خبر عذافر است که می فرماید: « قال سمعت اباعبدالله(ع) و سئل عن كسب النائحة؟ فقال: تستحلّه بضرب احدى يديها على الاخرى»[15]. حليّت او را به ضرب يكى از دو دستش بر ديگرى طلب می کند. صاحب حدائق در معنای «تستحلّه بضرب احدى يديها على الاخرى،» چهار احتمال داده يكى اين كه مي‌گويد اين پول ها را كه مي‌گيرد، مال آن صدمه هاست كه مي‌خورد. خوب مانعى ندارد اذيت مي‌شود پول مي‌گيرد. من يك وقت يك منبرى را يك جا ديدم اين بيچاره آن قدر به صورت و به پایش مي‌زد. نه اينجا يك جاى ديگر. گفتم بابا اين هر چه به او بدهند كم است. اين «تستحلّه بضرب يديها،» يعنى اجرت براى اين كه دستش را رو دستش مي‌زند. «تستحله» طلب حليت مي‌كند او را به «ضرب احدى يديه.» اين يك احتمال كه پول اذيت شدنش را مي‌گيرد. احتمال دوم اينكه. به هر حال برای اين كه بخواهد گريه در بياورد بايد اينقدر دستش را رو دستش بزند كه گريه در بياورد.

احتمال دوم كه صاحب حدائق مي‌دهد، اين كه «تستحله بضرب يديها،» حضرت مي‌خواهد بفهماند حداقل چيزى كه اجرت دارد، این است ديگر چه رسد به اين كه يك ساعت بيچاره داد و قال مي‌كند و گريه و نوحه و ذكر مصيبت مي‌كند. دروغ و دلنگ قاطى مي‌كند. حالا دروغ نه راستش. «تستحله بضرب احدى يديها.» حداقل جواز اجرت را مي‌خواهد بگويد. مي‌گويد وقتى براى يك دست روى دست زدن حلال است دیگر يك ساعت روضه خوانى كردن كه ديگر حرفى ندارد كه حلال است. نياحه حالا نگوییم روضه يك ساعت نوحه خوانى كردن حرفى ندارد كه حلال است. اين هم دو احتمال.

احتمال سوم كه ايشان ردش مي‌كند به جا هم رد مي‌كند مي‌گويد «تستحله» مي‌خواسته بگوید اگر شرط مي‌كند كراهت دارد. اگر شرط نمي‌كند مانعى ندارد. ايشان مي‌گويد اين از كجاى اين در مي‌آيد «تستحله بضرب احدى يديها على الاخرى» مربوط به اشتراط و یا . مربوط به عدم اشتراط. باشد که اگر شرط نكند حلال است. مي‌گويد از كجاى اين روايت اين احتمال درمي‌آيد.

احتمال چهارم مراجعه و پيدا کنید خوب اين روايت هم باز بر جواز دلالت مي‌كند.

يكى ديگر از روايات جواز خبر ايوب بن الحرّ عن ابى بصير است که می فرماید: «قال: قال ابوعبدالله(ع): لابأس بأجر النائحة التي تنوح على الميّت»[16]. اين هم دلالت مي‌كند كه مانعى ندارد.

روایت دیگر مرسله صدوق است که می فرماید: «و قال: و سئل الصادق(ع) عن اجر النائحة؟ فقال: لا بأس به قد نيح على رسول الله(ص)»[17]. اين ها رواياتى است كه بر جواز دلالت مي‌كند. يك سرى روايات هم مضمونش كراهت است يك سرى روايات هم حرمت و تفصيل كه براى فردا انشاء الله.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- مقنعه: 588.

[2]- مراسم: 170.

[3]- شرائع 2: 10.

[4]- سرائر 2: 222.

[5]- علامة في الارشاد 1: 357، قواعد: 121.

[6]- مبسوط 1: 189.

[7]- وسيلة: 69.

[8]- المكاسب 2: 67- 68.

[9]- عوالي اللئالي 2: 110.

[10]- شرائع 2: 264.

[11]- وسائل الشيعة 17: 125، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 1.

[12]- حدائق 4: 166.

[13]- وسائل الشيعة 17: 125، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 2.

[14]- وسائل الشيعة 17: 126، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 3.

[15]- وسائل الشيعة 17: 126، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 4.

[16]- وسائل الشيعة 17: 127، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 7.

[17]- وسائل الشيعة 17: 128، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 17، حديث 10.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org