Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: وظایف قاضی در بارۀ قضاوت بین خصمین و دیدگاه فقهاء در این باره
وظایف قاضی در بارۀ قضاوت بین خصمین و دیدگاه فقهاء در این باره
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
کتاب القضاء
درس 101
تاریخ: 1394/8/19

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحيم

«وظایف قاضی در بارۀ قضاوت بین خصمین و دیدگاه فقهاء در این باره»

بحث در آداب قاضی و وظایف او بود که قبل از بحث از سماع الدعوی در تحریر الوسیلة، امام متعرضش شده و نسبت به فتوای امام در تحریر الوسیلة، ما دو اشکال داشتیم: یکی این که در یک جایی که بابت سبق بود، فرموده بود که اَولی این است. «اذا بدر احد الخصمین بالدعوی فهو اولی لم ابتدرا معاً یسمع من الذی علی یمین صاحبه».[1] اینجا «علی یمین صاحبه» را داریم «بالاجماع المحکمیّ عن المرتضی و ...».

در جلسه گذشته گفتیم باید «فهو متعیّن» باشد. من عبارتی را از شیخ در مبسوط در آداب القضاء می خوانم که بدانید در قرن سوم و نزدیک به قرن چهارم، فقه ما چه پویایی داشته است و چقدر در ذکر فروع، آزاد بوده اند و آیا در زمان های بعد و در زمان ما هم می توانیم این فروع را به طور کلی آن بگوییم یا اگر با کسی برخورد کند، نمی توانیم بگوییم و نباید بگوییم؟ ولی آن روز این فتاوا را شیخ فرموده و مطالب مفیدی در این عبارات شیخ وجود دارد که اهمیت قضاء را می فهماند. من می خوانم و اگر جایی از آن به اشاره نیاز داشت، اشاره می کنم.

«دیدگاه شیخ طوسی (قدس سره) در بارۀ وظیفه قاضی در قبال خصمین»

ایشان می فرماید: «و أقل ما علی الحاكم أن يمنع كل واحد منهما أن ينال من عرض صاحبه [نباید بگذارد یکی از آندو آبروی دیگری را ببرد] لأنه جلس للفصل بين الناس و الإنصاف، و أقلّ ما عليه [کمترین چیزی که بر قاضی است] أن لا يمكّن أحدَهما من الظلم و الحيف [که همان عبارۀ اخرای جور در قضاست. نباید قاضی بگذارد یکی از طرفین دعوا آبروی دیگری را بریزد. ما از این می فهمیم؛ هم از عموم علتش و هم از لحن حکم و مذاق شرع که مردم هم حق ندارند آبروی کسی را بریزند و عرضش را از بین ببرند. حق آبروریزی و عرض از یک مسلمان برای هیچ کس نیست، اهمیت عرض المؤمن بیش از مال مؤمن است؛ برای این که در نسبت عرضی، اثباتش چهار شاهد می خواهد، ولی در امور مالی و سایر امور، دو شاهد کافی است. در باب اقرار در سایر حدود، برخی گفته اند یک شاهد کافی است و برخی گفته اند دو شاهد، ولی در باب امور عرضیه گفته اند چهار شاهد می خواهد، پس آبروی مسلمان، اهمیت خاصی دارد، منتها آبروها مختلف است؛ یک وقت آبروریزی به نسبت ناموسی است که خودش گناه زیادی دارد و چهار شاهد می خواهد و یک وقت آبروریزی به یک کار دیگر است؛ مثلاً می گوید اختلاس کرده یا جاسوس بوده، مأمور اطلاعات بوده است. این گناهان و معاصی، این را هم می فهمیم در اسلام، اهمیت دارد و کسی حق ندارد آبروی دیگری را ببرد. البته تظلم از امور اجتماعی، لازم است در اجتماع باشد. اگر کسی مورد ظلم واقع شد و می داند که اگر نزد قاضی برود، قاضی حقش را نمی گیرد به او بدهد، اینجا مانعی ندارد که به دیگران بگوید؛ چون اصل اولیه اش مربوط به جامعه بوده و این هم از افراد جامعه است و جامعه حق تظلم دارند. تظلم کند در جامعه به هر نحوی که می تواند، بگوید فلانی به من ظلم کرده است: (لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظُلم)،[2] حتی اگر کسی، دیگری را مهمان کرد، ولی پذیرایی گرم از او نکرد و مثلاً سیراب را کباب کرد و به او داد؛ در حالی که خودش راسته آهو می گیرد مصرف می کند، ولی مهمانش که آمده، می گوید روزی طلبگی است، یک سیراب و شیردان گرفته و کباب کرده و گفته بخور، اگر چیزی هم از آن ماند، می گذاریم آبگوشت می کنیم و صبح نان در آن می ریزیم و می خوریم. این مهمان حق دارد فلانی بگوید مرا دعوت کرد؛ چون ظلم کرده از نظر اخلاقی، منکر عمل کرده؛ چون این می توانسته غذای خوب دیگری به او بدهد. در آیه شریفه دارد: (حتی تنفقوا مما تحبون).[3] خودش ران آهو را دوست دارد، ولی برای این ران آهو تهیه نمی کند، اقلاً ران بره برایش تهیه کند.

می‌تواند بگوید به من ظلم کرده، چه کسی به تو گفته بود مرا دعوت کنی به خانه ات بیایم و آب سیرابی به من بدهی که بخورم؟ یا تخم مرغ بیندازی و آب های پوست تخم مرغ را بیاوری و بگویی این را بخورید! به هر حال، به او ظلم شده و حق دارد که بگوید ظلم اخلاقی شده تا دیگران در این چاله نیفتند و فردا که می آید دعوتش کند، دیگران به این چاله نیفتند.

به هر حال، این می گوید مانعی ندارد، تظلم است، روایت می گوید این هم تظلم است، ولی حق ندارد آبرویش را بریزد و حق ندارد چیزهای دیگر را بگوید، بلکه می‌تواند همان را که درباره اش ظلم شده، بگوید. جامعه هم اگر ظلمی به او شد، چون ظلم به جامعه شده، هر فرد از جامعه می تواند تظلم کند، به هر نحوی؛ با قلمش، با قدمش، با عملش، با مبارزه منفی اش که ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) هم همین کار را می کردند، هر طور می تواند، باید مبارزه کند، تظلم کند و تظلم، لازم است تا ظالم خیال نکند مطلق العنان است و هر چه هم بگوید هیچ نگو، باز او حرف خودش را می زند و حداقل می فهمد که جامعه خیلی علاقه ندارد تا یک حدی علاقه دارد.]

«عدم جواز ضیافت یکی از خصمین از طرف قاضی»

و لا يجوز له أن يضيّف أحد الخصمين دون صاحبه [که روایت و دلیلش گذشت] إما أن يضيفهما معاً أو يدعهما معاً [یا هیچ کدام را دعوت نکند یا هر دو را دعوت کند] لما روي أن رجلاً نزل بعليّ (عليه السلام) فأدلی بخصومته فقال له علي ألك خصم؟ فقال: نعم، قال: تحوّل عنا فإني سمعت رسول الله (صلّی الله عليه وآله وسلّم) يقول: لاتضيفوا أحد الخصمين إلا و معه خصمه [که این بحث را در بحث های سابق گذراندیم.]

«حرمت اخذ رشوه از طرف قاضی از یکی از خصمین»

و القاضي بين المسلمين و العامل عليهم يحرم علی كلّ واحدٍ منهم الرشوة [قاضی و عامل زکات حق ندارند رشوه بگیرند] لما روي أن النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) قال: لعن الله الراشي و المرتشي في الحكم [که در ادله رشوه، دلیل محکمش را ذکر کردیم.] و هو حرامٌ علی المرتشي بكل حال [آن که رشوه می گیرد، به هر حال برایش حرام است] و أما الراشي [آن که رشوه می دهد، زیر میزی می دهد، پول چایی به قهوه چی می دهد] فإن كان قد رشاه علی تغيير حكمٍ أو إيقافِه [می گوید اگر قانون هم این حکم را می کند، به نفع من پرونده را تمام کن، یا نه، اصلاً پرونده را بگذار در میز باشد و هر روز که می آید، بگو فردا رسیدگی می کنم یا پس فردا بیا، یا ایقاف حکم] فهو حرامٌ [این رشوه حرام است] و إن كان لإجرائه علی واجبه [این هم می خواهد آن چیزهایی که برای قاضی لازم و واجب است، پولش می دهد که اجراء کند، یک جا پولش می دهد حکم کند و پرونده را درست ببندد، این یکی در مرحله اجراء هم پول می دهد که اجراء بشود] لم يحرم عليه أن يرشوه كذلك [آن هم رشوه گرفتن بر او حرام نیست] لأنه يستنقذ مالَه فيحلّ ذلك له [زیر میزی دهنده که مجبور است، برایش حلال است؛ چون بیچاره مجبور است و دارد همه زندگی اش از بین می رود، همه چیزش از بین می رود، اگر یک مقدارش را به او بدهد یا بگیرید صرف کار خیری بکنید، شما به هر حال، روحانی هستید و مردم به شما مراجعه می کنند، که این هم بعد می آید.]

و يحرم علی آخذه لأنه يأخذ الرزق من بيت المال [وقتی حقوقش به اندازه کافی هست و روزی اش را از بیت المال می گیرد نباید این کار را بکند] و إن لم يكن له رزقٌ [اگر بیت المال هم به او روزی نمی دهد] قال لهما [به هر دویشان می گوید] لست أقضي بينكما [من قضاوت نمی کنم] حتی تجعلا لي رزقاً عليه [تا شما پولی به من بدهید که زندگی ام اداره بشود، هر دویتان بدهید که یکی نباشد، هر دو یک پولی بدهید که من زندگی ام اداره بشود] حلّ ذلك له حينئذ [این حلال است] عند قوم، و عندنا لا يجوز بحال [اما امامیه، حتی در وقتی که بیت المال به او حقوقی نمی‌پردازد، جایز نمی دانند این دو به او پول بدهند. این هم مال جعلش.]

«حرمت اخذ هدیه برای قاضی»

فأما الهدية [اما هدیه برای قاضی می آورند] فإن لم تكن بمهاداته عادة حرم عليه قبولها [اگر اینطور نیست که همیشه این هدیه را به او بدهند، بلکه فقط امروز که قاضی شده، حسابی به او هدیه و پول می دهد، «یحرم علیه قبولها»، باز اینجایی که فقط امروز به او داده، قبولش ممنوع است؛ چون این اکل مال به باطل است و گرفتن رشوه است و اگر رشوه نباشد، در حکم رشوه است، علل باب رشوه و آیه (لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل)[4] می گوید حرام است] و العامل علی الصدقات كذلك [کسی که زکات جمع کند. ببینید اسلام چه بوده؟ اگر بخواهید حرف بزنید، به کتب مادر برگردید، نه به کتبی که الآن من می نویسم یا شما می نویسید، تکرار مکررّات است. طوری بنویسید که مردم از ما خوششان بیاید. مردم که بیچاره ها قصدی ندارند، بلکه قدرت ها از ما خوششان بیاید «و العامل علی الصدقات كذلك»، اگر هدیه گرفت، آن هم حرام است] لما روي عن النبي (عليه السلام) أنه قال: هديةُ العمّال غلولٌ [غلول، یعنی خیانت و دزدی کردن، «غلّ»؛ یعنی خیانت] و في بعضها هدية العمال سحتٌ [«ثمن المیتۀ سحتٌ»، «ثمن الکلب سحتٌ» کلب درنده، ثمن هدیه سحت است و همان حکمی را دارد که ثمن المیتۀ دارد، ثمن العذرۀ دارد، ربا دارد، اینها سحت است، کثیف و حرام است.]

و روی أبو حميد الساعدي قال: استعمل النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) رجلاً من الأسد يقال له أبو البنية - و في بعضها أبو الأبنية- علی الصدقة فلما قدم [رفت تا مالیات و زکات جمع کند،] قال: هذا لكم و هذا أهدي لیّ [این مثلا صدهزار تومان یا صدمیلیون یا سیزده میلیارد، چهارده میلیارد، پانزده میلیارد، نمی دانم چقدر است، گفت این مال شما و این هم برای من، هم به من هدیه داده اند و هم به شما. شاید نصف بوده، می گوید:] فقام النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) علی المنبر [اصلاً پیامبر برخاست و به منبر رفت، اصلاً یک جلسه تشکیل داد، جلسه اجتماعی، بالای منبر می خواهد صحبت کند] فقال: ما بال العامل نبعثه علی أعمالنا يقول: هذا لكم و هذا أهدي ليّ؟ [چطور ما این را فرستاده ایم تا زکوات را جمع کند، ولی الآن آمده و می گوید یک هدیه به شما داده اند و یک هدیه هم به من، شما هم ناراحت نباش،] فهلا جلس في بيت أبيه أو في بيت أمّه يُنظَر يُهدي له أم لا؟ [اگر در خانه شان بود و قاضی هم نبود، پست های دیگر هم نداشت که با یک قلم، تغییر بدهد اگر این پست را نداشت، برایش می آوردند؟] و الذي نفسي بيدی [قسم به آن کسی که جان من در قدرت اوست! این یکی از قسم های غلاظ و شداد در روایات است] لا يأخذ أحدٌ منها شيئاً إلا جاء يومَ القيامة يحملُه علی رقبته [روز قیامت می آید و این را به گردنش می اندازند] إن كان بعيراً له رغاء [شتری که سرکش شده و با فیل درمی افتد، ولی در آنجا این شتر را به گردن خودش می اندازند که هر کاری می تواند با او بکند، بکند. «رعاء بعیر»؛ یعنی درگیر شدن و سرکش شدن تا جایی که با فیل هم درمی افتد.] أو بقرة لها خوار [گاوی که عربده می کشد.

گاو سرکش طغیانگری که نعره می کشد أو شاةٌ له تنعّر [یا گوسفندی که داد می زند «تنعر»؛ یعنی خودش را به داد زدن، شبیه می کند، چنان بع بع می کند که خیال می کنی شتر است دارد صدا می کند یا گاو است که دارد صدا می کند. «تنعّرَ»؛ یعنی صدای شتر را در می‌آورد] ثم رفع يده [این دعاها را کرد، دست هایش را بلند کرد] حتی رأينا عقرةَ إبطيه [این گودی زیر بغل حضرت در دعا پیدا شد] ثم قال: اللهم هل بلّغتُ؟ اللهم هل بلّغتُ؟ [خدایا، آیا من حرف را تبلیغ کردم؟ چون وظیفه پیامبر تبلیغ است، نه درگیری و جنگ و دعوا و ...، بلکه باید فقط کلیاتی را به عنوان هدایت، با زبان زیبای خودش و زبان زیبای قرآن بیان کند.]

فإن قيل [بعد به خودش اشکال کرده است] أ ليس قد قال النبي: لو دُعيتُ إلی ذراع لأجبتُ [دعوتم کردند که یک دستی یا مثلاً، ماهیچة دستی را برایم غذا درست کنند] ولو أُهدي إليّ كراعٌ لقبلت؟ [اگر مرا به یک گوسفندی دعوت می کردند، قبول می کردم؟ فان قیل،] قلنا: الفصلُ بينه و بين أمته أنه معصومً عن تغيير حكمٍ بهدية، و هذا معدومٌ في غيره ... [او هیچ وقت این کار را نمی کند؛ چون او از اینگونه حرام ها معصوم است، معصومین از مکروه هم معصومند، اما دیگران که چنین عصمتی ندارند] هذا کله إذا کان الحاکمُ فی موضع ولایته و أما إن حصل فی غیر موضع ولایته فأهدیَ له هدیة [یک آخوند سر به زیر است که برایش هدیه می آورند، تعارف می آورند] فالمستحب له أن لا یقیلا [در موضع ولایتش، «و اما أن حصل فی غیر موضع ولایته فأهدی له هدیة» ممکن است روزی کاره ای بشود –ظاهراً به این معنا است- از الآن زمینه سازی می کند و پولش می دهد که خرج وکالت و وزارت و صدارتش کند، خرج قضاوتش کند تا روزی که احتیاج به او دارد، به او برسد.] ... فلا کلام. و کل موضعٍ قلنا یحرم علیه فإن خالف و قبلَ فما الذی یصنع؟ [چه کند؟] فإن كان عامل الصدقات، قال قوم يجب عليه ردها [یک عده از عامه گفته اند که باید رد کند] و قال آخرون يجوز أن يتصدّق عليه بها [صدقه بدهد برای آن مرد به این هدیه] و الأول أحوط [که رد کند به همان آقایی که زمینه دارد.]

و أما هديةُ القاضي قال قومٌ يضعها في بيت المال [الآن قاضی توبه کرده، این بر او حرام بوده که گرفته] لیصرف في المصالح [در بیت المال می گذارد که صرف در مصالح بشود] و قال آخرون يردّها على صاحبها [به صاحبش برمی گرداند؛ چه خودش، چه ورثه اش؛ چون رد به صاحب، اقواست، نه احوط. صاحبش است، یا خودش یا ورثه اش، او را می شناسد، برود به آنها بدهد] و هوالأحوط عندنا».[5]

«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین»

------------------------------
1. تحریرالوسیلة 2: 410.
2. نساء (4): 148.
3. آل عمران (3): 92.
4. بقره (2): 188.
5. مبسوط 8: 150 تا 152.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org