Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: اشکال مرحوم شیخ محمد حسین (ره) به وجوه استدلالی در عدم جریان شرط فسخ و خیار در ایقاعات
اشکال مرحوم شیخ محمد حسین (ره) به وجوه استدلالی در عدم جریان شرط فسخ و خیار در ایقاعات
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 1272
تاریخ: 1392/9/18

بسم الله الرحمن الرحيم


«اشکال مرحوم شیخ محمد حسین (ره) به وجوه استدلالی در عدم جریان شرط فسخ و خیار در ایقاعات»


یکی از اشکالاتی را که مرحوم شیخ محمد حسین مطرح می‌کند برای این که از وجوهی که به آنها استدلال شده است که شرط فسخ و خیار، در ایقاعات نمی‌آید، این است که می‌فرماید ایقاعات غالباً یک امر عدمی هستند؛ مثل ازالة زوجیت در باب طلاق یا ازالة رقیت در باب عتق یا سقوط ذمه در باب ابراء، اینها یک امور عدمی هستند و وقتی فسخ را شرط می‌کنند این شرط فسخ برمی‌گردد به اعاده معدوم و اعاده معدوم محال و غیر جایز است.


می‌فرماید: «أن مضامین الایقاعات نوعا أمور عدمیة کزوال الزوجیة فی الطلاق و زوال الرقیّة فی العتق و سقوط ما فی الذمة فی الإبراء و حیث أنها أموراً عدمیة فالرجوع والردّ فیها من إعادة المعدوم [و اعادة المعدوم محال است] بخلاف العقود فإن مضامنیها أمور وجودیة فلامحالة لیس ردّها و الرجوع فیها من إعادة المعدوم [این اشکالی است که ایشان مطرح می‌کند. می‌گوید با این وجه استدلال شده است؛ برای این که شرط خیار فسخ در ایقاعات راه ندارد. ایشان جواب می‌دهد می‌گوید حقیقت فسخ در مثل بیع و یا سایر جاها یک امر جدید است؛ مثلاً در باب بیع که فسخ را شرط می‌کند یک تملّک جدیدی حاصل می‌شود یا وقتی طلاق را فسخ می‌کند یک زوجیت جدیدی به وجود می‌آید. بنابراین، آنها امور وجودیه هستند و اعاده معدوم لازم نمی‌آید. می‌فرماید این اعاده معدوم] و فیه: أن حقیقة الفسخ و الرجوع لبّا تملّک جدید و إثبات الزوجیة و الرقیة جدیداً بعنوان إعادة ما کان [این همان چیزی است که قبل از این زوال بوده و دارد اعاده می‌کند آنچه را که در قبل بوده] و الا فإعادة الملکیة الزائلة فی البیع أیضا إعادة المعدوم».[1] شما در باب بیع هم وقتی فسخ می‌کنید، ثمن از ملک مشتری زایل شده است و به ملک بایع آمده است، مثمن از ملک بایع قبل الفسخ رفته است سراغ ملک مشتری و از ملک بایع زایل شده، شما دوباره فسخ می‌کنید و آن را برمی‌گردانید، اگر بنا باشد به این فسخ اعاده ما کان نباشد، این یلزم اعاده معدوم، مبیعی که از ملک بایع خارج شد و دیگر ملکش نیست، خرج از ملکش و لیس المبیع ملکاً للبائع بالبیع، شما می‌خواهید دوباره با فسخ برگردانید به ملک بایع و برگرداندن به ملک بایع می‌شود اعاده معدوم و جوابش این است که این یک ملک جدید به اعاده ما کان است و در مثل طلاق که فسخش می‌کند، یک زوجیت جدید و یک رقیت جدیدی را می‌آورد.


این حرفی است که ایشان می‌زند. این جواب ایشان تمام نیست. کما این که اشکال هم تمام نیست. ایشان جواب می‌دهد می‌فرماید با فسخ آن ما کان دوباره برمی‌گردد. بحث این است ما کان در ظرف خودش برمی‌گردد یا ما کان در ظرف عدمش برمی‌گردد؟ اگر ما کان بخواهد در ظرف خودش برگردد، معنایش این است که زمان تغییر پیدا کند. مثلاً روز دوشنبه مبیع ملک بایع بود، الآن شما دوباره با فسخ آن را برمی‌گردانید، یعنی ملکیت در آن روز دوباره برمی‌گردد که نمی‌شود زمان برگردد. «الماضی ما مضی وقته و انصرم أجله». زمان دیگر قابل برگشت نیست. زمان متدرّج الوجود است. یعدم و یوجد، این قابل نیست، این باز برمی‌گردد به اعاده معدوم، اگر آن ما کان که می‌گویید برمی‌گردد، یعنی ما کان در زمانی که بوده است، این معنایش این است که زمان برگردد و در حقیقت برمی‌گردد به این که زمان معدوم دوباره موجود بشود، اگر مرادتان این است که آن ملکیت دیگری است، برمی‌گردد، نه آن ملکیت فسخ یک سبب جدید است و یک ملکیت دیگری به وجود می‌آید. یا فسخ طلاق یک نکاح جدیدی به وجود می‌آورد یا ازاله عتق یک مالکیت جدیدی به وجود می‌آورد و هو کما تری؛ برای این که این طور نیست که فسخ خودش سبب باشد، فسخ سببیت ندارد.


فسخ کارش این است که سبب را از بین می‌برد، نه این که خودش سببیت داشته باشد. اسباب مملّکه عبارتند از عقود، اختیاریات، عقود و ایقاعات و یا غیر اختیاری، مثل ارث، حیازت، اما فسخ، از اسباب مملّکه نیست، بلکه فسخ مزیل سبب مملّکیت است، وقتی بیع کرده بودند، مبیع خرج از ملک بایع و دخل در ملک مشتری، الآن که فسخ می‌کند، یعنی این را زایل می‌کند، مزیل است، مزیل سابق است. سببیت را زایل می‌کند، نه این که خودش سبب باشد. پس این که ایشان می‌فرماید این یک ملکیت جدید است یا یک زوجیت جدیدی دارد، اثبات می‌شود، یک رقیت جدیدی می‌آید و برمی‌گردد به این که آن ما کان را برمی‌گرداند و ما کان امر وجودی بوده است. می‌گوییم معلوم نیست مرادتان چیست؟ ما کان، یعنی قبل از فسخ، آن را برمی‌گرداند؟ این معنایش این است که زمان از سابق به لاحق و امر عدمی برمی‌گردد و اگر مرادتان این است که خودش سبب جدید است، هو کما تری که سبب جدید نیست و لذا در طلاق هم که رجوع می‌کنند، نه این که رجوع در طلاق یک زوجیت جدیده‌ای را بیاورد، نه آن طلاقی که مزیل زوجیت بود، آن را از بین می‌برد. بنابراین فسخ، مزیل سببیت است، نه این که موجد سببیت باشد، اگر مرادتان این است که سببیت را به وجود می‌آورد و حلّ قضیه به این است که اینها امور اعتباریه است و ثبوتش برمی‌گردد به این معنا که عقلاء ملکیت ثمن را برای بایع بالبیع و ملکیت مثمن را برای مشتری بالبیع اعتبار می‌کنند، این را مقیداً به این که فسخی حاصل نشود. از اول تقید دارد، نه این که دوباره آن را برمی‌گردانیم. مقید به این است که فسخی حاصل نشود، اگر فسخ حاصل شد، قید حاصل شده و ملکیت از بین رفته است یا در نکاح، صیغه نکاح سبب زوجیت است، منتها این سبب زوجیت، وقتی می‌بینیم عقلاء و شرع طلاق دارند، معنایش این است که این سبب است برای زوجیت تا وقتی که مزیل نیامده، مزیلش را هم طلاق قرار داده‌اند. سببیتش مقید به عدم طلاق است، در عقود، سببیتیش مقید به عدم فسخ است. بنابراین، در ایقاعات هم می‌توانیم بگوییم، وقتی فسخ حاصل شد، معلوم می‌شود سببیتش مقید بوده؛ البته شأن در این است که آیا عقلاء در ایقاعات فسخ می‌بینند یا نمی‌بینند؟ اگر عقلاء در ایقاعات فسخ دیدند، اشکال اعاده معدوم و جواب به این که ما کان برمی‌گردد، لازم نمی‌آید، بلکه جواب و حلّ قضیه به این است که از اول مضیق بوده است، از اول این زوال ملکیت بالعتق مقید بوده به چه عند العقلاء اعتبار کرده بودند که فسخی دنبالش نیاید؟ از اول زوجیت حاصله بالنکاح مقید بوده به این که طلاقی بعد آن نیاید، از اول مقید بوده، وقتی از اول مقید بوده هیچ اشکالی ندارد، لکن شأن این است که عقلاء این فسخ را در ایقاعات می‌بینند یا عقلاء فسخ را در ایقاعات نمی‌بینند؟ ظاهراً عقلاء فسخ در ایقاعات را هم معتبر و کافی می‌دانند. این که می‌بینید در خارج تحقق ندارد، نمی‌آیند مثلاً در زوجیت شرط فسخ کنند یا مثلاً بیایند در باب عتق شرط فسخ کنند، این از باب عدم ابتلاء و عدم احتیاج بوده، در زوجیت با طلاق حلش می‌کردند، در باب عتق هم دیگر بنا بر این بوده که وقتی او را آزاد کرد، دیگر برنگردد، نه این که نادرست می‌دانند، در ارتکازشان این اعتبار است، لکن این ارتکاز از باب عدم ابتلاء و عدم احتیاج لباس عمل به خودش نگرفته و در ابنیه عقلائیه حجیتش کفایت می‌کند که چه ابنیه خارجیه باشد، چه ابنیه ارتکازیه باشد، کفایت می‌کند و لذا حق این است که در باب اجتهاد و تقلید آن باب اجتهاد و تقلید حجیتش، نه از باب این است که ما می‌گوییم جاهل به عالم رجوع می‌کند، درست است، این یک جوابی است گفته‌اند، اما واقع این است که رجوع جاهل به عالم، در باب تقلید نمی‌آید. مثلاً در تسبیحات اربعه‌ای که پانزده قول وجود دارد، یکی می‌گوید تسبیحات اربعه یک بار است، یکی می‌گوید چهار بار است، یکی می‌گوید نه بار است، یکی می‌گوید دوازده بار است، پانزده قول در تسبیحات اربعه وجود دارد، بین علما و بین فقها اختلافات، خیلی شدید و خیلی زیاد است. جاهل که به عالم رجوع می‌کند، آیا عقلاء به این طور عالم‌ها رجوع می‌کند؟ مثلاً اگر در یکی از فنون بنّایی، در ساختن دیوار، بنّاها پانزده تا نظر دارند، اینجا بنایشان بر این است که یک کسی که بلد نیست به اینها مراجعه کند؟ چنین بنایی نیست؛ برای این که ممکن است اینها اشتباه باشد، کدامش را من قبول کنم، اینها با این همه اختلافی که دارند من به کدام یکی از اینها رجوع کنم؟ عقلاء به آن چیزی که به نظر خودشان اقوی ظناً می‌آید، آن را عمل می‌کنند با احتمال این که شاید هم اصلاً درست نیاید. این نظر تنها از بنده نیست، این نظر، اصلش از سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) است که اصلاً بنای عقلایی در رجوع جاهل به سوی عالم در باب تقلید نیست، لما بین العلماء من الاختلاف الکثیر و الاختلاف الفاحش که در هیچ علمی اینطور اختلاف نیست. پس چرا باز تقلید درست است؟ این از باب بنای عقلاء نیست، از باب ارتکاز عقلائیه است که این ارتکاز عقلایی را شارع آن موقع می‌دیده است، شارع در زمانی که امام صادق و امام باقر (سلام الله علیهما) می‌دیدند، این فقهی که دارند در استنباطش اختلاف به وجود می‌آید و این اختلافاتی که به وجود می‌آید، باز از باب لابدیت مردم یکی را می‌گیرند، آن چیزی که اقوی ظناً باشد، آن چیزی که احوط باشد، یکی از آنها را می‌گیرند. شارع می‌دیده ارتکاز بر رجوع مع اختلاف کثیر است، نه بنابر رجوع مع اختلاف کثیر. می‌دیده با اختلاف کثیر دیگر چاره‌ای ندارد. برای این که احکام الله را پیدا کند، تکلیف را ساقط کند؛ چون در آینده ارتکاز بر رجوع بوده در آینده، ولو با اختلاف کثیری که ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) می‌دیدند، شاهدش هم روایات علاجیه است، شاهدش هم اختلافاتی است که در خود متون روایات است. شیخ در اول تهذیب می‌فرماید این قدر روایات ما با هم تعارض دارد که حتی بعضی از شیعه به خاطر این تعارض‌ها از مذهب تشیع برگشتند و من تهذیب را نوشتم که بین این روایات جمع کنم.


ارتکاز را شارع امضا کرده است. در حجج عقلائیه چه ارتکاز عقلاء و ارتکاز عقلی امضا بشود، چه بنا امضا بشود هر دوتای آنها یکون حجة و در باب فسخ در ایقاعات، ارتکاز بر این است که مانعی ندارد، ولو بنای خارجی وجود ندارد؛ برای این که احتیاجی به آن بنای خارجی نیست. اگر بخواهید این بحث را مفصل ببینید ظاهراً در اجتهاد و تقلید سیدنا الاستاذ آنجا این جهت آمده که اختلافات کثیر می‌شود و ائمه این اختلافات کثیره را می‌دیدند و عنایت هم داشتند به این که این اختلافات کثیره باشد. پس این اشکال وارد نیست، این جواب، جواب درستی نیست، کما این که اشکال هم وارد نیست، اصلاً بحث اعاده معدوم نیست، نه اشکال وارد است، نه جواب و اما این یک وجه دیگری که اشکال شده است و استدلال شده است به آن برای این که در ایقاعات فسخ نمی‌آید، چیزی است که قبلاً هم از آن گذشتیم که در عبارت شیخ (قدس سره) هم یا ظهور دارد یا به آن اشاره شده است و آن این که ادله‌ای مثل «المؤمنون عند شروطهم»[2] یا «الناس مسلطون علی أموالهم»[3] اینها مشرّع نیستند. الناس مسلطون نمی‌تواند قانون درست کند یا المؤمنون عند شروطهم نمی‌تواند قانون درست کند. اینها بعد الفراغ عن القانون آمده است. الناس مسلطون علی أموالهم بعد از این که قانون آن سلطه‌ها را تجویز کرده، آمده است. ما کان یجوز من السُلُطات، ملکیت اقتضا می‌کند که مالک هر کدام را بتواند انتخاب کند.


المؤمنون عند شروطهم مربوط به آن شروطی است که جایز است، شروطی که شارع اجازه داده است و مباح و جایز است پای آن شروط باید ایستاد. به عبارة اخری، مثل المؤمنون، مثل الناس مسلطون زیر سایه قانون است، نه فوق قانون. وقتی قانون اصل را جایز کرد، اینها الزام یا سلطه‌اش را درست می‌کنند. الناس مسلطون علی أموالهم بعد از فراغ از سلطه است. هر سلطه‌ای که جایز است، مالک می‌تواند انتخابش کند؛ یعنی الناس آمده اختیار انتخاب را در سلطات جایزه به مالک داده، نه این که الناس مسلطون علی أموالهم آمده باشد سلطه را تشریع کرده باشد و بگوید هر گونه سلطه‌ای جایز است؛ به معنای این که بتواند اموالش را آتش بزند. بگوید الناس مسلطون علی أموالهم مشرع نیست، بلکه این که بعد الفراغ عن التشریع و الجواز آمده، الناس اختیار سلطه را درست می‌کند، المؤمنون عند شروطهم وجوب عملش را درست می‌کند. وقتی اینطور شد که اینها زیر سایه قانون هستند، نه فوق قانون، بنابراین وقتی در ایقاعات می‌خواهید شرط خیار کنید، باید این شرط خیار جواز شرعی داشته باشد، سابقه داشته باشد، باید یک جایی باشد که شارع ایقاع را اجازه داده باشد که با همدیگر اقاله کنند، شارع اجازه داده باشد با همدیگر فسخش کنند، آنجا می‌توانید در متن ایقاع آن را شرط کنید، طلاق را، عتق را، ابراء را، اگر اقاله‌اش را شارع اجازه داده معلوم می‌شود که برگرداندنش جایز است و با المؤمنون الزامش می‌کند و چنین چیزی در ایقاعات وجود ندارد و اگر در باب طلاق هم می‌بینید که رجوع هست، آن رجوع یک جواز شرعی است، یک حکم شرعی است که می‌تواند رجوع کند، مضافاً به این که وقتی شارع رجوع را آنجا تجویز کرده احتیاجی به شرط نیست؛ برای این که هر وقت بخواهد با آن رجوع مطلّق، طلاق را به هم می‌زند، در بائن هم که اصلاً رجوع وجهی ندارد. این هم یکی از اشکالاتی که شده که در عبارات شیخ اشاره شده و قبلاً هم گفته شد. جواب این اشکال این است که همانطوری که خود شیخ می‌فرماید، اگر در یک صنفی از اصناف یک عقدی فسخ جایز شد، شرط خیار در دیگری هم یکون جایزاً. می‌فرماید اگر فی الجملة جایز شد، در دیگری هم یکون جایزاً، آنجا هم این اشکال نقضی است که در یک صنف جایز شده شما چطور در صنف دیگرش می‌خواهید بگویید جایز است، برای این که دلیلی بر جوازش نیست تا المؤمنون عند شروطهم بیاید. این جواب نقضی و جواب حلی این است که عقلاء فسخ را در ایقاعات هم جایز و صحیح می‌دانند، وقتی هم عقلاء جایز و صحیح دانستند، شارع هم از آن ردعی نکرده. بنابراین، فسخ در ایقاعات یکون جایزاً و با المؤمنون عند شروطهم الزامش درست می‌شود و اشکالی در ایقاعات هم نیست.


«روایتی از امام حسن مجتبی (ع) به مناسبت شهادت آن حضرت»


اینجا سیدنا الاستاذ و دیگران یک بحث مفصل روایی دارند که آن را باید با توجه به روایت اهل بیت (سلام الله علیهم اجمعین) بحث کرد. فردا هم که روز شهادت آقا امام مجتبی حسن بن علی (علیهما الصلوة و السلام) است، روز هفتم را شهید در دروس روز شهادت امام مجتبی می‌داند و از امام باقر (سلام الله علیه) نقل شده است که در حالت احتضار یک نفر دید که امام مجتبی گریه می‌کند، عرض کرد آقا چرا گریه می‌کنید؟ شما که سه بار اموالتان را در راه خدا تقسیم کردید، بین خودتان و فقرا نصف کردید، مرحوم شیخ جعفر تستری می‌گوید سه بار اموالتان را با فقرا نصف کردید یا در یک نقل دیگری دارد در راه خدا تنصیف کردید، بیست بار حج پیاده رفتید، گریه شما برای چیست؟ حضرت فرمود: «أبکی لخصلتین لهول المطّلع و فراق الأحبّة».[4] مطلع هم به فتح لام خوانده شده است هم به کسر لام. أبکی لهول المطّلَع، مطلع عبارت است از یک جای بلندی که انسانها به وسیله آن بر پایین اشراف پیدا می‌کنند، یعنی من می‌ترسم از آنهایی که حوادث مرا می‌بینند و مثلاً نعوذ بالله گناهان من، کارهای من را می‌بینند، من برای آن هول مطّلع؛ یعنی آن اشرافی که بر اعمال خودم هست گریه می‌کنم یا لهول المطّلِع گریه می‌کنم؛ یعنی ترس من از ذات باری تعالی است که مطلع است و فراق احبه، در فراق احبه بحث شده است؛ یعنی چه؟ برای فراق احبه گریه می‌کند، خوب دوستدارانش را از دست می‌دهد، این که گریه ندارد، این که یک امر دنیوی است که آدم دوستدارانش را از دست بدهد. اینجا دوتا جواب داده شده است: یکی این که این گویای کمال عاطفه حسن بن علی (سلام الله علیه) است و می‌خواهد به بشریت یاد بدهد که بشر باید دارای حافظه باشد، بشر باید دارای علاقه باشد، دارای حبّ باشد. اینطور نباشد که فقط خودش را ببیند، بلکه باید دیگران را هم ببیند، حتی در مرگ خودش غصه می‌خورد که دیگر رفقا و دوستانم را نمی‌بینم و با دیدنشان به آنها خدمت می‌کند با دیدنشان مشکلات آنها را رفع می‌کند با دیدنشان کارهای اجتماعی انجام می‌دهد، فرمود من از اینها جدا می‌شوم، نه برای این که رفیقش را از دست می‌دهد، امام می‌خواهد جنبه عاطفی را یاد بدهد که انسان باید جنبه عاطفی‌اش قوی باشد و دوستدارانش را دوست بدارد، هم با زبان و قول و هم با عمل و خدمت به آنها، لفراق الأحبة، از این جهت ناراحت هستم که از آنها جدا می‌شوم و نمی‌توانم برای آنها کاری بکنم، دیگر نمی‌توانم خدمتی به آنها بکنم، آنهایی که گرفتاری دارند دیگر من نیستم که گرفتاری آنها را رفع کنم. در حالات عبد الله بن جعفر که عبد الله بن جعفر کسی بود که زیاد کمک می‌کرد، کمکهایش هم مسلّم بود، حتی مردم قرض می‌گرفتند و وقت بدهی را زمانی قرار می‌دادند که عبد الله بن جعفر کمک می‌کند. یک موقع در مسجد بود مرگ خودش را از خدا می‌خواست، خدایا مرگ مرا در مسجد برسان، برای این که می‌روم بیرون دیگرانی که من به آنها دسترسی داشتم، به آنها خدمت می‌کردم، مرا می‌بینند توان خدمت به آنها را ندارم و خجالت می‌کشم. مسأله انسانیت عبد الله بن جعفر و باب سخاوت او اینطوری بوده است. بعضی دیگر اینجا خیلی پیش رفتند! دیگر این از آن پیشرفتهایی است که علامه مجلسی و دیگران هم قبول ندارند، شما هم قبول ندارید.


گفتند اینجا لهول المطّلع؛ یعنی حادثه کربلا! أبکی برای حادثه کربلا و فراق أحبّه! یعنی شهادت شهدای کربلا! این دیگر خیلی معنا کردن بعید بعیدی است که اینطور معنا کردن درست نیست. به هر حال، همین جا امام مجتبی (ع) دارد درس عاطفه و درس بشر دوستی و درس خدمت به انسانها می‌دهد و درس این که آدم باید از خدای خویش بترسد و از کسانی که به اعمال انسان اطلاع دارند، از آنها هم بترسد. (یوم تبلی السرائر فما له من قوة و لا ناصر).[5] باطنها ظاهر می‌شود، حجابها کنار می‌رود و انسانها باطنشان معلوم می‌شود.


«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ»



-----------------------------------------------------------
1. حاشیة المکاسب 4: 219.
1. وسائل الشیعه 21: 276، کتاب النکاح، ابواب المهور، باب 20، حدیث4.
2. عوالی اللئالی 1: 222.
1. الکافی 1: 461.
1. طارق (86): 9و10.
درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org