Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نقد وجوه مستدله بر حرمت حف كتب ضلال
نقد وجوه مستدله بر حرمت حف كتب ضلال
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 126
تاریخ: 1381/7/29

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث در آيه اشتراء لهو الحديث بود، كه به آن استدلال شده بر حرمت حفظ كتب ضلال و وجوب اتلاف آنها.

لكن حق اين است كه حاصل آنچه كه عرض كردم و حقِّ در مسأله اين است كه: آيه ولو اختصاص به اشتراء لهو حديث ندارد؛ بلكه اشتراء، ارث، حفظ، نسخ، كتابت، همه امورى كه سبب مي‌شود لهو الحديث در اختيار انسان قرار بگيرد را شامل مي‌شود.

آيه اختصاص به اشتراء ندارد؛ هر جور سلطه بر لهو الحديث و هر جور عملى كه لهو الحديث را حفظش كند آن را هم شامل مي‌شود.

چرا؟ چون ملاك مذمّت از اشتراء، ليضل عن سبيل اللّه است، ملاك غرض است.

)و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه([1] ملاك آن غرض است، اشتراء هيچ خصوصيّتى ندارد. بنابراين، اينِ كه بعضى از بزرگان گفته اند آيه ناظر به اشتراء است و جاى ديگر را شامل نمي‌شود، تمام نيست.

لكن آيه اوّلاً اختصاص دارد به آن چيزي كه لهو الحديث است، لهو الحديثى كه براى اضلال باشد.

پس اگر بنـا شد اصلا لهو الحديث نبود مثل كتبى كه نوشته مي‌شود براى تشييد مبانى و استدلال و يـا

اغـراض ديگر؛ مؤلـفينى كه كتابـها را مي‌نويسند از غير شيعه براى تشييد مبانى خودشان و بيان احكام و

فروع خودشان و يا معنا كردن احاديثشان اينها را آيه شامل نمي‌شود، چون لهو الحديث نيست آنها.

اگر يك كسى يك كتابى را مي‌نويسد خلافت خليفه اى را ثابت كند، يا كتابى مي‌نويسد كه وحدت وجود را ثابت كند يا نعوذ باللّه جبر را ثابت كند و امثال اينها، اينها لهو الحديث نيست، اينها داستانسرايى نيست، اينها مطلب علمى است؛ لهو الحديث يك اصطلاح خاصى است پس آنها را شامل نمي‌شود.

بر فرض اينكه بگوييم لهو الحديث هم خصوصيّت ندارد، معيار ليضل عن سبيل اللّه است، هر چيزى كه براى اضلال از راه خدا باشد.

بر فرض اين را هم بگوييم باز كتب علمى، كتب استدلالى از هر كسى كه براى مطلب علمى و استدلالى و تشييد مبناى خودش مي‌نويسد، غرضش اين است مبناى خودش را جا بيندازد، البته در نتيجه مبناى مخالف از بين مي‌رود. امّا غرضش تشييد مبانى خودش است، نه اضلال عن سبيل اللّه از باب عناد و دشمنى و آنجور چيزها، نه كارى ندارد؛ او حرف خودش را مي‌نويسد، حرف حق را هم مي‌گيرد و رد مي‌كند در كتابش با منطق و استدلال.

اين كه دارد رد مي‌كند اين كه نمي‌خواهد اضلال عن سبيل اللّه به وجود بياورد، اين مي‌خواهد مبناى خودش را تحقيق كند و تشييد، مي‌خواهد استدلال طرف را جواب بدهد، اين را نمي‌گويند اضلال عن سبيل اللّه.

پس كتبى كه غير شيعه مي‌نويسد، چه از مسلمين و چه از غير مسلمين كه براى تشييد مبانى خودشان است، براى نقض و ابرام ادله خودشان است نه براى اضلال و براى اينكه اسلام مسخره بشود و ليتخذ هزوا براى اين نيست، نمي‌خواهد اسلام مسخره بشود، يك بحث علمى دارد، اين بحث علمى را مطرح كرده حالا اين بحث علمى را در معاد مطرح كرده، در توحيد مطرح كرده يا بقيه.

تمام مباحث علمى از آيه شريفه خروج موضوعى دارند، چون قصد اضلال در آن نيست و يتخذ هزوا نيست. نمي‌خواهد اضلال كند عن سبيل اللّه و نمي‌خواهد سبيل اللّه را سبكش كند و يتخذه هزوا، اينجور نيست كه اگر بخواهى با او حرف بزنى به حرفت گوش ندهد، نه، يك مطلبى را استدلال كرده نوشته اگـر شما هم بخـواهى بـا او حرف بزنى حـاضر است كه حرفت را گوش بدهد و جوابت را بدهد، اصلا آيه شامل آنها نمي‌شود.

آيه شامل كتبى است كه غرض اضلال عن سبيل اللّه است، بنابراين كتب علمى، كتب تحقيقى چه از صاحبان مذاهب و چه غير صاحبان مذاهب، چه در اصول و چه در فروع كه بعنوان استدلال و رد و جواب نوشته مي‌شود، نه براى سبك كردن اسلام و سبيل اللّه و يتخذه هزوا، نه براى اينكه مردم را گمراه كند و بيايد مردم را بطرف باطل ببرد، نه، معتقد است حرفش حق است، حرفش را دارد جا مي‌اندازد.

اين آيه شامل نمي‌شود ليتخذه هزوا، اين كى يتخذ هزوا؟ اين يك بحث علمى مطرح كرده است، اين يك كتاب علمى نوشته، يك كتاب نوشته وحدت واجب الوجود را كه از مسائل اساسى فلسفه است اين را ردّش كرده است.

اين ليضل عن سبيل اللّه؟ بايد ملا صدرا كتاب او را بگيرد آتشش بزند؟ ملا صدرا حق مي‌داند ملا صدرا قائل به وحدت وجود است؛ اين وحدت وجود را حاشا كرده است.

يك كسى آمده رواياتى را نوشته كه با اين روايات مي‌خواهد بر حاكميّت بلا فصل بعضى از خلفا استدلال كند، روايات استدلال شده در مقابل را رد كرده، بحث علمى كرده، اينها را آيه شريفه شامل نمي‌شود.

و من الناس من يشترى لهو الحديث اوّلاً لهو الحديث نيست، بگوييم نه لهو خصوصيّت ندارد، ليضل است، استدلال را كه نمي‌شود گفت كه لهو الحديث است، بحث را كه نمي‌شود گفت كه لهو الحديث است.

حالا بر فرض، لهو الحديث هم بگوييم خصوصيّت ندارد معيار ليضل است كه اين ليضل در اين طور كتب صدق نمي‌كند و يتخذها هزوا هم صدق نمي‌كند، اين نمي‌خواهد مسخره كند نمي‌خواهد به استهزاء بگيرد، اين كه بنده عرض مي‌كنم صاحب مفتاح الكرامة با همه اينكه به صاحب الحدائق هم حمله كرده است در عين حال مي‌گويد حرمت تابع اغراض است، او هم همين را مي‌گويد.

شيخ را ملاحظه بفرماييد در مكاسب! قدر متيقن را آنجايى مي‌داند كه غرض ترتب فساد باشد نه ترتب فساد.

فرق است بين ترتـب فساد و بين اينكه غرض ترتب فساد باشد، شيخ مي‌گويد قدر متيقن ادله آنجايى

است كه غرض ترتب فساد باشد، خود ترتب را نمي‌گيرد.

سيد جواد صاحب مفتاح الكرامة (قدس سره) هم مي‌گويد تابع غرض است.

بنابراين، اين آيه كتب استدلاليه و كتب بحثيه و هر چيزى كه بعنوان بحث و نظر باشد و عقيده‌اش را دارد ابراز مي‌كند ولو دليل حق را هم رد مي‌كند امّا رد، رداً استدلالياً.

اين ليتخذ نيست، ليضل نيست، اذا تولى نيست! اگر به او بگويى بيا آقا حرفت را جواب بدهم، مي‌آيد مي‌نشيند حرف شما را گوش مي‌دهد يا جواب مي‌دهد يا جواب نمي‌دهد.

اين آيه آنها را شامل نمي‌شود، فقط آن چيزي كه مي‌نويسد براى اينكه يتخذ سبيل اللّه هزوا.

و امّا بله سبيل اللّه همانجورى كه آقايان مي‌فرمودند أعم است.

ليضل عن سبيل اللّه يعنى از هر راه حقى. بنابراين اگر كسى يك مقاله مي‌نويسد كه به قصد اضلال از راه حق، به قصد اضلال از نماز جماعت، معتقد است نماز جماعتها مثلا قلابى است مي‌نويسد براى اضلال، به قصد اضلال از يك امر حق ديگرى و يتخذه هزوا، مي‌نويسد كه مسخره كند، مي‌نويسد كه سبك كند، اين هم مشمول آيه است.

امّا يك بحث علمى مي‌نويسد يك سؤال مي‌كند يك ادعا مي‌كند، هيچ هم نمي‌خواهد اضلال كند، مي‌خواهد يك تحقيقى بكند مي‌گويد نظر من اين است اين هم راهش است استدلال شما هم اين است، نا تمام است، آيه شامل نمي‌شود.

اين آيه لمكان لام ـ يك لام خيلى كارها را مي‌كند ـ اين لمكان لام و لمكان يتخذ هزوا، اينها شامل نمي‌شود و دليلى بر حرمتش نيست.

بله، آنجايى را كه آيه شامل شد و عذاب مهين برايش قرار داده، از بين بردنش واجب است از باب مقدمه ترك حرام.

و امّا ادله ديگرى كه به آن استدلال شده، آنها هيچ كدامشان دلالتى ندارند. آيه )فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور([2]، اين آيه همانجورى كه ديگران هم گفتند در مقام ايجاد است.

مي‌گويد شما حرف زور نزنيد، شما فاصله بگيريد از بتها، فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور، از شهادت نا بجا، از دروغ فاصله بگيريد.

امّا بعد كه دروغ شد چه كارش كنيد، ديگر ندارد، حالا يك دروغى گفت و نوشت، بعد آن كتابش را برداريم آتش بزنيم؟! اين را ديگر ندارد، آيه در مقام ايجاد است نسبت به قول زور، مي‌گويد ايجاد نكن حرام است.

يا آيه افتراء و كذب على اللّه (آيه 50 از سوره نساء) مي‌گويد افتراء و كذب على اللّه حرام است.

امّا اگر حالا كذبى على اللّه انجام گرفت چه كارش كنيم، آيه ديگر نسبت به آن ساكت است، دلالتى ندارد.

افتراء و كذب، افتراء زدن، دروغ گفتن، دروغ نوشتن، اينها حرام امّا بعدش چه كار كنيم، آيه ساكت است.

آيه سوره بقره )فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم و يقولون هذا من عنداللّه([3] چه ربطى به بحث ما دارد؟ اين اصلا مي‌گويد من ضد خدا دارم حرف مي‌زنم، مسائل ماركسيستى را مطرح كرده است.

او مي‌گويد يك چيزهايى را مي‌نويسد مي‌گويد هذا من عنداللّه. او يكتبون الكتاب و يقول هذا من عنداللّه است، چه ربطى دارد به آنجايى كه يك كسى مي‌خواهد اضلال كند و مي‌گويد من عنداللّه هم نيست.

يا اصلا آن هم مال ايجاد است، ايجادش حرام است، اين كار، كارِ حرام است؛ آن آيه هم برود كنار.

روايت عبدالملك بن أعين (روايت 1 باب 14 از أبواب آداب السفر) آنجا داشت كه مَنْ رأيت طالع الشـر را و نمي‌روم، و طالـع خيـر را مي‌بينم و مي‌روم، حضرت فرمـود تـقضى؟ عرض كـرد بله، حضرت

فرمود: فاحرق كتبك.[4]

اين هم جوابش روشن است كه اين موقوف بر اين است كه اين امر امر ارشادى نباشد، نبايد ارشادش كند از بينش ببرد تا گرفتار اين كار نشوى، امر امر ارشادى نباشد، امر امر مولوى باشد يعنى سوزاندن واجب است بعنوان يك حكم تكليفى.

بعداً اين كه كتاب ضلال نيست! اين چه ضلالتى اين حالا دارد به آن عمل مي‌كند.

به هر حال امر امر ارشادى نباشد و معلوم نيست امر امرِ ارشادى است يا امر حقيقى.

و ثانياً: فرمود اگر قضاوت نكنى نگهش دار، اگر قضاوت مي‌كنى بسوزان، مفهومش اين است اگر قضاوت نمي‌كنى نه، يعنى حفظش فى حد نفسه حرام نيست.

مفهوم «ان تقضى فاحرقه» اين است كه اگر قضاوت نمي‌كنى احراق واجب نيست، حفظش هم مانعى ندارد.

اين هم مال روايت عبدالملك بن مروان.

بقيه ادلّه يكي از آنها هم اعانت بر اثم، ديگر بعديهايش چيزى ندارد.

اعانت بر اثم وقتى است كه من نگه دارم براى اينكه من ديگران را گمراه كنم، امّا من نگه مي‌دارم نه براى گمراهى ديگران يا اصلا معتقدم اين استدلالهايم رامى خواهم ديگران هم بفهمند، مي‌خواهم فكرشان باز بشوند، اين هم اعانت بر اثم نيست.

«به مناسبت ميلاد مهدي موعود (عج)»

حالا بقيه ادله‌اش را بعد يكى يكى برايتان عرض مي‌كنم، امّا به مناسبت ميلاد مبارك و ميمون و ميلادى كه نمي‌شود گفت چه مقدار بركت دارد و چه مقدار ميمون است زبان و بيان بنده الكن است از اينكه بيان بكنم، ميلاد مهدى موعود حجة ابن الحسن (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) است.

كه خداوند ميلاد را بر همه شماها و بر همه طرفداران عدالت و طرفداران حقوق انسانها، و آزادگان و مظلومين و محرومين جهان مبارك بگرداند و مخصوصاً براى شماها و حوزه هاى علميه كه خود را منتصب به امام زمان مي‌دانيم حالا او قبول كند يا نه، نمي‌دانم او بايد به ما لطف كند، ما كه حاضريم بگوييم، امّا او قبول كند يا نه او يك حرفى است، براى شما هم انشاء اللّه مبارك بشود.

و خدا نصيب همه شماها بگرداند بنده هم در خدمتتان، و همه شيعيان و همه مسلمانها و همه انسانهاى عالم كه شب نيمه شعبانى را كنار حرم أبى عبداللّه باشيم و باشند و أبى عبداللّه را زيارت كنند، چون در شب نيمه شعبان تمام انبياء براى زيارت أبى عبداللّه مي‌آيند.

اگر آدم بخواهد يك جايى برود كه همه انبياء آنجا باشند شب نيمه شعبان است كه همه انبياء حسب روايات و حسب اعتبار، هم روايات دارد هم اعتبار هم همين است، همه اينها به زيارت قبر أبى عبداللّه(ع) در شب نيمه شعبان ظاهراً نيست الآن شك كردم، ظاهراً در شب نيمه شعبان مي‌آيند. در شب نيمه شعبان همه به زيارت مي‌آيند در مفاتيح و در جاى ديگر هم گفته اند.

و عيدى ما را هم شفاعتشان قرار بدهد، اين هم عيديمان. اى شفاعت، زيارت، بالخصوص زيارت شب نيمه شعبان آن هم قبر شش گوشه آقا أبى عبداللّه(ع).

و امّا يكى دوتا نكته را مي‌خواهم عرض كنم، يكى اين آيه را رويش دقت كنيد اگر شما بخواهيد منش حكومت مهدى موعود را بيان كنيد، روش اسلام را پيدا كنيد به اين آيه دقت كنيد.

اسلام چه جور پيشرفتى را دنبال مي‌كند اسلام چه مي‌خواهد؟ آيه معروف را همه تان مي‌دانيد، همه تان هم خوانديد، )هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون([5] يك جا دارد، يك جا هم دارد و لو كره الكافرون كه مصداق اين آيه منحصراً مهدى موعود حجة ابن الحسن (روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه) است؛ اين آيه منحصراً به ايشان است.

مي‌گويد او وقتى مي‌آيد دين حق را حاكم مي‌كند؛ بقيه عقائد و ملل و مذاهب از بين مي‌رود. بحث اين

است چه جور از بين مي‌روند، منطق قرآن اين است با هدايت و با حقانيّت از بين مي‌روند.

هو الذى ارسل رسوله به هدايت و دين الحق، با هدايت و با اينكه برنامه هايش حق است و عدل است و ظلمى در آن نيست مردم مي‌بينند هدايت دارد مي‌شود، به دينى كه حق است، طبيعتاً مي‌آيند جلو.

پس حاكميت مهدى موعود و دين الهى و دين شيعه اثنا عشرى كه معتقديم و يقين داريم، ميليارد كتاب هم بنويسند ما دست از عقيده مان بر نمي‌داريم؛ امّا حاكميت و سلطه او سلطه بالهداية و دين الحق است، نه سلطه بالسيف و السوط، با شمشير و شلاّق نيست با ظلم و آزار نيست، با تعدى به حقوق ديگران نيست با بستن و گرفتن نيست، نه، روش حاكميّت حكومت مهدى موعود كه همان حكومت رسول اللّه است منتها او ناقص بوده اين كامل، همان حكومت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب(ع) است منتها او ناقص بوده اين كامل، همان حكومتى است كه ائمه دنبالش بودند منتها آن ناقص بود اين كامل، نتوانستند اين مي‌تواند، همان حكومتى كه امام امت (سلام اللّه عليه) دنبالش بود، اما او شبهى بود، كه دنبالش بود، حقيقتش يا ناقص بود و كاملش در زمان مهدى موعود مي‌آيد.

شبهش، ناقصش اين است كه در حكومت اگر بخواهد منتصب به حكومت مهدى موعود باشد بايد راه توجهى مردم به اسلام و تشيع قدرت فرهنگى اسلام بتواند مردم را به اسلام و دين حق بياورد، مردم را از گناه فاصله بدهد، نه زندان، نه شمشير، نه بستن، نه گرفتن، نه آتش زدن، هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدينه، نه هو الذى ارسل رسوله بالسوف و السوط و السجن و الظلم و... اينها اصلا نيست؛ قرآن اين را نمي‌گويد.

اسلام دين شمشير نيست؛ ادع الى سبيل ربك بالحكمة (حالا شما آن را بگو، من عقيده ام اين است) ادعوا الى سبيل ربك، شما بگو امام زمان يا شمشير مي‌زند گردن مي‌زند، مي‌كشد، مي‌بندد تا ببينى درست گفتيد يا نه، شما معتقديد درست گفتيد، بنده معتقدم شما اشتباه مي‌كنيد، شما هم بگو تو اشتباه مي‌كنى. روز قيامت به نتيجه مي‌رسيم.

به هر حال و اينكه مردم را از دين فاصله بدهيم يا مردم را جذب كنيم، مشى ولى عصر مشى رسول اللّه است، شمشير مثل كارد عمل جراحى است.

آخر الدعاء الكى، اين اميرالمؤمنين ذوالفقار دار شما آخر ادعاء الكى. وقتى امام زمان مي‌آيد بايد برايش سلام كرد السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و موضع الرسالة و معدن الحكمة و الرحمة، به عنوان رحمت ـ بحار را بردار نگاه كن ـ و مشيه كمشى رسول اللّه، شما نه، شما بگو او مي‌كشد و مي‌بندد من ابايى ندارم از اينكه شما بگوييد.

بنده عقيده‌ام اين است كه امام زمان سلطه‌اش سلطه فرهنگى است، سلطه‌اش سلطه كمال عقل است، سلطه‌اش سلطه تبليغاتش است، سلطه اش سلطه اين است كه دستش را مي‌گذارد روى پيشانى مردم كملت عقولهم و جمعت احلامهم، عقول كامل مي‌شود حواسها جمع مي‌شود ديگر اين طرف و آن طرف نمي‌روند ديگر چنين و چنان نمي‌شود.

امّا مسأله ديگر اين روايتى است كه راجع به امام زمان (عليه السلام) از امام هشتم نقل شده است.

من روايت را مي‌خوانم تا بعد بگويم چه ازش در مي‌آيد بحار جلد 52 صفحه 313. از علل الشرايع و عيون اخبار الرضا نقل مي‌كند، به سند صدوق، تا مي‌گويد عن الهروى به سند الى هروى، قال: قلت لأبى الحسن الرضا(ع) يابن رسول اللّه ما تقول فى حديث روى عن الصادق(ع) أنه «قال: اذا خرج القائم قتل ذراري قتلة الحسين بفعال آبائها» [اين روايت درست است يا نه؟ كه مي‌آيد ذرارى را مي‌كشد، مي‌گويد اين از امام صادق نقل شده است.

هروى مي‌گويد] فقال(ع) هو كذلك، [بله مي‌آيد بچه هاى بنى الاميه را مي‌كشد، از دم شمشير مي‌گذارد بچه‌هاى بنى الاميه را مي‌كشد.]

فقلت: و قول الله عزوجل و لا تزر وازرة وزر اخرى، [آنها گناه كردند چرا اينها؟] ما معناه؟ قال: صدق اللّه فى جميع أقواله و لكن ذرارى قتلة الحسين(ع) يرضون بفعال آبائهم و يفتخرون بها و من رضى شيئاً كان كمن أتاه، [يك كسى كه راضى به عملى بشود مثل اينكه خودش آورده است. و اينها هم افتخار مي‌كنند به كارهاى پدرانشان.]

ولو أن رجلا قُتل بالمشرق فرضى بقتله رجل بالمغرب، [در مشرق كشتندش يك كسى در مغرب به او راضى بشود،] لكان الراضى عند اللّه عزوجل شريك القاتل، [اين راضى شريك قاتل است.] و انّما يقتلهم [آن حضرت] اذا خرج لرضاهم بفعل آبائهم»[6].

چند تا درس از اين روايت در مي‌آيد، يكى اينكه ما در سيره مهدى موعود هر كجا ديديم خلاف قرآن است بايد قبول نكنيم، اين يك.

دوم: اينكه باب سؤال و جواب را باز بگذاريم.

او مي‌پرسد آقا امام صادق اين را گفته؟ مي‌گويد بله امام صادق اين را فرموده است.

پرسيد آقا چطورى است؟ حضرت استدلال كرد. باب سؤال و جواب را باز بگذاريم، نه اينكه تا سؤالى كرد جلوى سؤالش را بگيريم و باز گوياى اين است كه حضرت دست به شمشير بى جهت نمي‌برد، خون آشام و خون خوار نيست؛ يك آدم عصبانى نيست؛ مشيه كمشى رسول اللّه، او معدن النبوة و الرحمة است او از آن اهل بيتى است كه ان ذكر الخير كانوا اوله و اصله و فرعه، هيچ كجا در زيارت جامعه شما سخن از خشونت نمي‌بينيد فعظمتم جلاله و اكرمتم مجده و[7] ... اصلا در زيارت جامعه كه متقن ترين زيارتهاست سخن از قتل و آدم كشى و بست و بگير و ببند نيست، بگير و ببند آخرين داع است، نه امتيازشان، امتياز اميرالمؤمنين به بگير و ببنديش نبود! امتياز اميرالمؤمنين به عدالتش بود قتل فى محرابه لشدت عدالته.

امتيـاز اميرالمؤمنين به اين بـود كه وقتى گردنبند را داد به مسؤل بيت المال به دخترش و حضرت ديد

خواستش فرمود بگوييد بياور، گفت با ضمانت دادم، گفت باشد وقتى دختر من بايد دستبند و گردنبند داشته باشد كه همه دختران مسلمانها بتوانند.

عدالت اميرالمؤمنين را اينجورى معرفى كنيد نه آدم كش؛ نه شمشير دو سر؛ نفس كش نباشد. او كه نعوذ باللّه اصغر قاتل نبود! اصغر قاتل در زمان 1330 يك پرونده اى داشت، او كه آن نبود، او كه شعبان بى مُخ نبود! اميرالمؤمنين(ع) دارد كه حسن بن على (در مناقب ابن شهر آشوب است) مي‌گويد عسل آورده بودند من قبل از آنى كه تقسيم سهام بشود كودك بودم، روى جريان كودكى رفتم كه آن عسل ها را بخورم، تا رسيدم بابايم جلويم را گرفت، فرمود هنوز تقسيم نشده، تا تقسيم نشده تو حق تصرف ندارى.

اميرالمؤمنين آن است كه در مقابل همه... شخصي با او راه آمده بعد اميرالمؤمنين به آن مرد يهودى گفت كه من مي‌خواهم بروم كوفه، يك جا رسيد او جدا شد، حضرت بنا كرد كه دنبالش برود.

گفت آقا شما كه مي‌خواستيد برويد كوفه، چرا دنبال من مي‌آيى؟ فرمود حق السفر اين است، حق السفر اين است من چند دقيقه با تو رفاقت كردم اين چند دقيقه رفاقت حق آورده كه من چند قدم بدرقه كنم تو را.

يك يهودى غير شيعه چند قدم آمده اميرالمؤمنين اين حق را از بين نمي‌برد.

مهدى موعود را بگوييد عدالت كامل و حاكم است چون اميرالمؤمنين مختص به حضرت است به هيچ كس نمي‌شود گفت مثل امام امت كه مختص به امام ماست به هيچ كس ديگر نمي‌شود گفت مثل اينكه سه تا صلوات را براى امام بايد فرستاد كمش هم نبايد گذاشت حالا شما هم سه تا صلوات براى امام بفرستيد بعد برويد بيرون.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- لقمان (31) : 5.

[2]- حج (22) : 30.

[3]- بقره (2) : 79.

[4]- وسائل الشيعة 11: 370، كتاب الحج، ابواب آداب السفر، باب 14، حديث 1.

[5]- صف (61) : 8.

[6]- بحار الانوار 45 : 295.

[7]- زيارت جامعه كبيره.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org