Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مروری بر بحث حرمت حفظ کتب ضلال
مروری بر بحث حرمت حفظ کتب ضلال
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 125
تاریخ: 1381/7/28

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث در ادله‌اى بود كه به آن استدلال شده بود براى حرمت حفظ كتب ضلال. بعضى از آقايان فضلا به سه وجه ديگر علاوه بر آن وجوهى كه ما عرض كرديم اشاره كرده‌اند و نوشته‌اند، من در اين جا اشاره مي‌كنم و بعد در جواب مفصل وارد مي‌شويم.

يك وجه، وجهى است كه از صاحب مستند نقل شده، ایشان فرموده: «و منها [يعنى از محرمات در مكاسب محرمه] حفظ كتب الضلال عن الاندراس و نسخها و تعلميها و تعلمها على المعروف من مذهب الاصحاب بل لا خلاف بينهم كما فى المنتهي لرواية الحذاء «من علم باب ضلال كان عليه مثل أوزر‌ا من عمل به ...»[1] [2] بنابراين وجه سيزدهم روايت حذاء است.

وجه چهاردهم: اين است كه از صاحب جواهر نقل شده است كه ايشان مي‌فرمايد: «بل و يستفاد ايضاً مما دلّ على وجوب جهاد اهل الضلال و إضعافهم بكل ما يمكن ضرورة معلومية كون المراد من ذلك تدمير مذهبهم بتدمير اهله، فبالاولى تدمير ما يقتضى قوته»[3] جهاد با اهل ضلال كه با كشتن خودشان واجب است براى اينكه اهل ضلال سرنگون بشوند، پس كتابهايشان هم حفظش حرام است بالاولويه. اين هم عبارت جواهر كه اولويت كتاب از جهاد با خودشان.

وجه پانزدهم: كه باز از عبارت صاحب جواهر در مي‌آيد که ايشان فرموده است اتلاف كتب ضاله واجب است «بل هى اولى حينئذ بالحرمة من هياكل العبادة المبتدعة»[4] چطور حفظ اصنام و بتها حرام است؛ اتلافش واجب است، كتاب ها اولاى به حرمتِ حفظ است از آنها، براى اينكه كتاب يك گويايى و ، يك اغوايى دارد. اين هم وجه پانزدهم.

خوب اين پانزده وجهى كه برايش استدلال شده است.

دو تايش در جواهر بود و يكى هم مستند، يعنى يكى روايت بود دوتا هم درايت و اولويت.

ما ديروز عرض كرديم وجه اوّل استدلال شده بود به حكم عقل به دفع قلع ماده فساد، گفتيم «ففيه أولا» ما فى مصباح الفقاهة كه اصلاً ايشان معتقد است عقل چنين حكمى ندارد؛ كه قلع ماده فساد بشود «و الاّ كان على اللّه تعالى و على المعصومين قلع ماده فساد».

و ثانياً: اگر قبول كنيم كه عقل قلع ماده فساد را لازم مي‌داند و تركش را قبيح و موجب مذمت مي‌داند، اين مال آن فسادهايى است كه براى همه افراد جامعه فساد بيافريند، فساد در جامعه مثل اختلال نظم.

اگر امورى موجب اختلال نظم و هرج و مرج مي‌شود و زندگى همه افراد با ناامنى رو به رو مي‌شود، يا فسادى در يكى از اركان جامعه به وجود مي‌آيد، در ركن عفّت، در ركن اقتصاد، در ركن سياست، اينجاها مي‌شود گفت عقل قلع ماده فساد را لازم مي‌داند.

پس اگر قلع ماده فساد را بگوييم عقل قبول دارد در مواردى است كه ضررش به كل جامعه بخورد، مثل اختلال نظم و يا موجب فساد در يك ركن مهمى از ركن جامعه بشود، فساد اقتصادى جامعه، فساد سياسى جامعه، فساد امنيتى جامعه.

امّا حالا فسادش اين است كه فلان آقا يك توهينى به او شده است، حالا ما بياييم بيچاره آن توهين كننده را اصلاً ريشه‌اش را بكنيم زبانش را از پشت سرش در بياوريم، براى اينكه توهينى شده است به يك نفر.

يا نه، در يك بازارى در يك شهرى سه چهارتا مغازه فساد اقتصادى به وجود آورده، حالا بياييم اصلاً بكشيمش، اصلا ًهمه چيزش را ازش بگيريم قلع ماده فساد كنيم، بگيريم زندانش كنيم كه ديگر اصلاً نتواند كارى بكند، اينها را هيچ وقت عقل به آن حكومت نمي‌كند.

پس اولاً ما فى مصباح الفقاهة كه اصلاً دليلى نداريم.

ثانياً: اگر هم قبول كنيم در مثل اختلال نظم يا فسادى كه به ركن مهمى از اركان جامعه ضربه بزند كه تقريباً ستونهاى جامعه و نظم جامعه را بلرزاند امّا در غير او ما دليلى بر قلع ماده فساد نداريم. دو تا كتاب دارد، دو تا نسخه خطى دارد، اين نسخه خطيها را ممكن است بچه‌هاى این شخص بخوانند و فاسد بشوند، كتاب باطل و ضلال است، بنابراین دليلى بر قلع ماده فساد نداريم.

بله، اگر يك كتابى است كه بصورت وسيع منتشر شده و ناشر يقين دارد كه باطل است و فاسد و براى فساد اعتقاد جامعه منتشر مي‌كند، خوب آن جا را مي‌گوييد مثلاً دليل شرعى هم داريم.

پس اين هم مال آنجاست، خود كتب ضلال بما هى هى را شامل نمي‌شود.

(سؤال و پاسخ استاد): عقل اولاً لسان ندارد، عقل درك است. شبهه در حكم را بايد از خود حاكم پرسيد، ما كه به عقلمان مراجعه مي‌كنيم مي‌بينيم عقل بين فساد در جامعه و اختلال نظم و بين فساد در دوتا خانه مردم فرق قائل است.

آنجا ممكن است بگويد ريشه فساد را بزنيد امّا اينجا نمي‌گويد ريشه فساد را بزنيد.

حكم عقلى را نگوييد فرق نمي‌كند، حكم عقلى را خصوصياتش را بايد از خود عقل پرسيد.

شما عقلتان آن را مي‌گويد، شما عقلتان به قول آقا كاظم قريشى(قدس سره) كه شبيهش را آقاى خوئى فرموده است.

شما بياييد بنا بگذاريد تمام مردها عمل جراحى انجام بدهند آلت رجوليت را ببرند، براى اينكه زنا در جامعه پيدا نشوند، خوب ما كه با شما مخالف نیستیم.

شما بيـاييد بگوييد تمام زبان ها را از پشت سر در بياوريد براى اينكه يك وقت يك كسى نگويد كه به تِريج قباى يك كسى بخورد، به آستين قباى يك كسى بخورد، اين حرفها چيست كه مي‌زنيد؟!

«استدلال قائلين به لزوم قلع ماده فساد به آيه شريفه»

و امّا اگر كسى استدلال كند و توهّم الاستدلال بلزوم قلع مادة الفساد بقوله تعالى )و اتقو فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصة و اعلموا أن اللّه شديد العقاب([5]. و توهّم الاستدلال [براى لزوم قلع ماده فساد به اين آيه شريفه].

مى گويد بله بايد از آنطور فتنه‌ها پرهيز كنيد و ماده فساد بايد قلع بشود. كه در جواهر غير واحدى از مواضع جواهر براى وجوب دفع فساد به اين آيه استدلال فرموده است.

نقد و بررسی آيه مستدله پيرامون لزوم قلع ماده فساد: استدلال به اين آيه براى قلع تمام نيست؛ چون ظاهر آيه شريفه «بما فى نفس هذه الآية و بما يكون قبلها من الآيات و بعدها من الآيات» مراد از اين فتنه حاكميت قدرت و غلبه قدرت است، به جاى غلبه شرع و قانون خدا.

اين فتنه‌اى كه اينجا آمده )واتقوا فتنة( يعنى «غلبة القدرة»، يعنى «واتقوا» اينكه كارتان به جايى برسد كه الحق لمن غلب «هر كسى زورش بيشتر حق مال اوست.

بيا قوى شو كه در نظام طبيعت ضعيف پايمال است؛ «الحق لمن غلب، الحكومة للقدرة، حاكمية القدرة، حاكمية الاستبداد، حاكمية الفرد متابعة لهوا... من دون نظر الى الشرع»، اين آن فتنه را مي‌گويد.

فتنه حاكميت براى غلبه در مقابل شرع يعنى در مقابل قانون اللّه يا قوانين ديگر بشر.

فتنه يعنى حاكميّت زور، استبداد، اين آن را مي‌گويد.

به قرينه آيات قبل، آيات بعد، خود آيه و به تفسيرى كه مفسّر بزرگ مرحوم علاّمه طباطبايى(قدس‌سره) نموده است. من حالا آيه را مي‌خوانم ببينيد آيات قبل و بعدش.

آيـه قبلش اين است: أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم – )يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا أن اللّه يحول بين المرء و قلبه و أنه اليه تحشرون([6] اين حيات در اينجا همان طرزى كه باز علاّمه طباطبايى(قدس‌سره) مي‌گويد، حيات عبارت است از آگاهى و اختيار و انتخاب و آزادى.

)يا أيها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم( يعنى «اذا دعاكم» به علم، به آگاهى، به شناخت، خطرها را ببينيد، عواقب را ببينيد.

و به آزادى و انتخاب و اختيار، «اذا دعاكم» براى اين جهت «فاستجيبوا للّه و للرسول» چون حيات بشر و زنده بودن بشر تفاوتش با حيات حيوان در اين دو جهت است.

شما اضافه كنيد در اوّل آفرينش و در اصل آفرينش، خداوند براى اينكه به آگاهى و به انتخاب و آزادى ارزش بدهد كار خودش را با فرشتگان مشورت كرد.

)انى جاعلٌ فى الارض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك([7] - اى كاش حالا مي‌توانستيم منبر برويم منتها ديگر مرجعيّت اجازه منبر نمي‌دهد، امّا أقلاً سبک منبر را ياد بگيريد - «و نقدس لك قال انى أعلم ما لا تعلمون) خوب مي‌خواهى بيافرينى بيافرين؛ چه كار به فرشته‌ها دارى؟! چرا داغ دلشان را تازه مي‌كنى؟ خوب بكن! به چه كسى مربوط است؟! چرا به فرشته ها گفت، چرا سؤال و جواب كرد؟ تا در اصل آفرينش سؤال و جواب و آگاهى را یاد بدهد و از استبداد و خود محورى جلوگیری کند.

بعد هم جوابشان را داد جواب خيلى قشنگ هم داده است حالا آن را ديگر من نمي‌خواهم وارد بشوم.

بعد چه؟ )و علّم آدم الاسماء كلها( نه اداره ثبت احوال بوده است ! نه «و علم آدم الاسماء» يعنى گفت مشهدى حسن پسر مشهدى تقى... «علم آدم الاسماء» يعنى مسميات را؛ يعنى قابليت يادگرفتن همه مسميات جهان ماده و طبيعت، انسان مي‌تواند همه آن مسميات را آگاه بشود و شد و «علمك ما لم تكن تعلم»، آدم قابليتش را داد فعليتش در بزرگترين و بهترين فرزندش رسول گرامى پديد آمد.

اين معلوم است، در اوّل آفرينش سخن از مشورت است و سؤال و جواب است و آگاهى است و انتخاب با آگاهى و ارزش علم. حيات هم علاّمه طباطبايى مي‌گويد معنايش اين است، حيات بشر به علم است و شناخت خطرها و آگاهى از نتيجه أعمال و انتخاب و آزادى؛ اين مال آيه قبل.

آيه بعدش: )و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون أن يتخطفكم الناس [اين هم مثل وليتلطف مي‌ماند، گفتنش مشكل است] فاواكم و أيدكم بنصره و رزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون يا أيها الذين آمنوا لا تخونوا اللّه و الرسول و تخونوا اماناتكم و أنتم تعلمون. و اعلموا أنما اموالكم و اولادكم فتنة و أن اللّه عنده اجرٌ عظيم([8]

اگر يك جامعه‌اى آگاه شد و در انتخاب، آزادى و اختيار داشت حق را براى شرع مي‌بيند يا براى قدرت؟! انسان عالم و عارف و آگاه به عواقب، و انسان مختار و آزاد در انتخاب اگر برايش گفتند آقا تو مي‌خواهى «الحق لمن غلب» باشد يا مي‌خواهى «الحق للشرع» باشد، «للقانون»؟ مي‌گويى «الحق للشرع»، «الحق لمن غلب» چيست؟ من كه بلد نيستم من كه نمي‌توانم، من كه يك لا قبا هستم، من كه ديگر هيچ چيزى برايم نمي‌ماند ! امّا قانون وقتى باشد به هر حال همه در پناه قانون مصون و محفوظ هستند.

پس آيه قبل سخن از آگاهى و اختيار است، آيه بعد سخن از اختلاف است، در وسط اين دو تا آيه مي‌گويد )و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة([9] بپرهيزيد از فتنه يعنى از «الحق لمن غلب» كه نه تنها نفعش را آن قدرتمندان و مستبدان مي‌برند، يا نه تنها آنها هم به ضررشان تمام مي‌شود، چون «الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم»[10].

نه تنها ضرر را آنها مي‌برند يا نه تنها نفع را آنها مي‌برند، شما هم در ضررش شريك هستيد بعد هر چه

فرياد بزنيد فريادتان به جايى نمي‌رسد. بپرهيزيد نگذاريد «الحق لمن غلب» بشود، بياييد بگوييد «الحق للّه»، بياييد بگويد «الحق لحكم اللّه»، بياييد بگوييد «الحق للشرع»؛ «واتقوا فتنةً» اين فتنه است كه دامن همه را مي‌گيرد، حالا يا يك دفعه نفع مي‌برند و يك عده ديگرى ضرر يا هر دو ضرر مي‌برند ؛ و پيشگيرى بر همه واجب است، فتنه و اختلاف كه سبب مي‌شود «الحق لمن غلب» بشود «اتقوا» از آن فتنه و اختلاف، اين را مي‌خواهد بگويد وگر نه «و اتّقوا فتنةً لا تصيبنّ الذين ظلموا منكم خاصة»، چه كار دارد به فلانى كه شراب مي‌خورد؟! نمي‌خواهم بگويم حلال است مي‌گويم آيه مربوط به او نيست ؛ آيه مربوط به غيبت فلانى نيست، به تهمت و دروغ نيست، آيه مربوط به چيزى است كه سبب «الحق لمن غلب» مي‌شود يعنى اختلاف بين جوامع بشرى اين عليه او، او عليه اين، اين تو روى او بپرد او ديگرى تو روى اين بپرد.

(سؤال و پاسخ استاد): اصلاً مصداق ديگرى ندارد! مي‌دانم! فساد همگانى كى مي‌شود؟!

مي‌گويم آقاى بزرگوار! اگر قدرت صالح باشد كه نمي‌شود فساد اخلاقى بيايد، كما اينكه صحيحه زراره گفت،

مراجعه كن به آن روايتى كه مي‌گويد «بنى الاسلام على خمس و ما نودى أحد بشىء كما نودى بالولاية»[11].

- بعد هم مي‌فرمايد - «و بها» راهها درست مي‌شود، مظالم از بين مي‌رود،... اگر گذاشته بودند حكومت على بن ابيطالب مانده بود فساد اخلاقى مي‌آمد؟! همه فسادهاى اخلاقى مربوط به اين است كه حكومت ها نتوانستند بمانند، ظالمين نخواستند، خوبان هم نتوانستند و الا فساد همه چيز ...

عبارات علامه طباطبايي (قدس سره) پيرامون آيه 25سوره انفال:

اجازه بدهيد من عبارت علاّمه طباطبايى را بخوانم.

در جـلد نُه صفحه 51 ـ بعد از آنى كه مفصل راجع به آيه بحث مي‌كند ـ مي‌فرمايد: «و قد ابهم اللّه تعالى امر هذه الفتنة و لم يعرفها بكمال اسمها و رسمها [خيلى خوب نگفته است كه چيست] غير أن قوله فى ما بعد )لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة( و قوله )و اعلموا أن اللّه شديد العقاب( كما تقدم يوضحها بعض الايضاح و هو [كه يوضحها چه؟] أنها اختلاف البعض من الامة مع بعض منها فى أمر يعلم جميعهم وجه الحق فيه [همه مي‌دانند كه «الحق لمن غلب» غلط است، «الحق للّه» درست است، «الحق للشرع» درست است] فيجمح البعض عن قبول الحق [زير بار نمي‌روند] و يقدم الى المنكر بظلمه فلا يرد عونه عن ظلمه و لا ينهونه عما يأتيه من المنكر و ليس كل ظلم بل الظلم الذى يسرى سوء اثره الى كافة المؤمنين و عامّة الامة لمكان امره سبحانه الجميع باتقائه [ظلم ديگرى كه بر من واجب نيست كه جلويش را بگيرم، من مسئولش نيستم! ظلم بر همه امت است كه من هم مسئولش هستم چرا كه گفته و اتقوا] فالظلم الذى هو لبعض الامّة و يجب على الجميع أن يتقوه ليس الاّ ما هو من قبيل التغلب على الحكومة الحقة الاسلامية و التظاهر بهدم القطعيات من الكتاب و السنة اللتى هى من حقوقها[12] [قطعيات كتاب و سنت از حقوق امّت اسلامى و حكومت اسلاميه است. «الحق لمن غلب» فتنه‌اى است كه همه بايد از او فاصله بگيرند و تقواى نسبت به او واجب است.] آيه مربوط است به «اختلاف الكلمة الموجب لصيرورة الحق لمن غلب»، «الموجب لتضييع قطعيات اسلام»، آيه به آن مربوط است و ربطى به همه مفاسد ندارد.

اين هم وجه جواب از اين اشكال ولو اينجا مطرح نشده است.

«استدلال به آيه شريفه 5 سوره لقمان پيرامون حرمت حفظ کتب ضلال»

)و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه بغير علم و يتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مبين([13] اين آيه دلالت مي‌كند بر حرمت حفظ و بر حرمت تعليم و تعلّم و جلوگيرى از اندراس چيزى كه لهو الحديث است و براى اضلال آماده شده است.

آيه ولو موردش اشتراء لهو الحديث است امّا اختصاصى به او ندارد؛ متفاهم عرفى به مناسبت حكم و موضوع و تنقيح مناط اين است كه هر لهو حديثى كه براى اضلال عن سبيل اللّه است حفظش حرام، تعليمش حرام، تعلمش حرام، جلوگيرى از اندراسش حرام، صحافى‌اش حرام؛ همه چيزش حرام است.

امّا با اين دو قيد «لهو الحديث، ليضل عن سبيل اللّه». و آن هم جايى كه موجب عذاب بشود.

بنابراين كتب مؤلفينى از مسلمان‌ها يا غير مسلمان‌ها كه نوشته‌اند براى تحكيم عقائد خودشان و يا تحكيم احكام خودشان و هيچ قصد اضلال و گمراهى هم با آن ندارند، آيه شامل آن‌ها نمي‌شود.

براى اينكه او كتاب نوشته، روايت نوشته صحيح بخارى روايت نوشته، سنن ابن ماجه روايت نوشته است. مسيحى دارد كتاب مي‌نويسد مذهب مسيحيت را مي‌خواهد ترويج كند، معتقد است.

كتبى كه براى اضلال باشد و موجب عذاب.

پس كتبى كه اهل صاحبان فرق و مذاهب مختلفه براى تحكيم عقائد خودشان مي‌نويسند يا تحكيم فروع نه براى اضلال و معتقد هستند كه حق هم هستند، آيه شريفه شامل آنها نمي‌شود، چون آنها كتاب را ننوشته‌اند «ليضل» براى اضلال، كتاب را نوشته براى تحكيم عقائد خودش، اصلاً به ما چه كار دارد؟!

اصلاً به من چه؟! او كارى به اضلال ندارد، او دنبال اين است كه عقائد خودش را تثبيت كند، اصلاً «ليضل» صدق نمي‌كند. او عقائد خودش را مي‌نويسد. عذاب هم ندارند چون آنها فرض اين است كه جاهل قاصر هستند، عذاب هم ندارند.

بله، آنجايى كه كسى چيزى را بنويسد كه بداند باطل است )و من الناس من يشترى لهو الحديث([14] مي‌داند لهو الحديث است. بداند باطل است و براى اضلال باشد او همه چيزش حرام است، اتلافش هم فى الجملة واجب است. علاوه بر اين يك چيز ديگر هم معتبر است، بايد «يضل عن سبيل اللّه» باشد نه «ليضل عن سبيل خاص»! «سبيل اللّه» تفسير به قرآن شده، شأن نزول آيه هم راجع به قرآن است يك مردى بوده (حالا تفسير مراجعه كنيد) اين مي‌رفته داستانهاى تاريخى ايران و روم را جمع مي‌كرده، مي‌آورده مي‌خوانده كه مردم را به آنها سرگرم كند نگذارد سراغ قرآن بروند، بعد هم «ليتخذها هزوا» بگويد چه فرقى است بين اين و آن؟ خوب آن هم يك داستان است اين هم يك داستان است.

نتيجتاً هم قرآن را پايين مي‌آورد، مي‌گفت: آنها يك داستان است اين هم يك داستان است، هم يضل عن سبيل اللّه».

«شرايط حرمت حفظ کتب ضلال دو آيه 5 سوره لقمان»

شرط حرمت در آيه چند تا امر است:

1ـ آن كسى كه چيزى را دارد بداند كه اين گمراه كننده است. شاهدش هم شأن نزول آيه و هم عذابى كه در ذيل برايش آمده است، بداند گمراه كننده است.

2ـ بخرد او را براى گمراه كردن، حرمت مال جايى است كه براى گمراه كردن باشد و الاّ يك كتابى هم كه مي‌داند گمراه كننده است گرفته باطل هم هست امّا براى گمراهى نگرفته است، گرفته در كتابخانه اش باشد، خوشش مي‌آيد از جلدش و از خطش خوشش مي‌آيد، آيه باز او را نمي‌گيرد.

3 ـ بايد «ليضل عن سبيل اللّه» باشد نه «ليضل عن سبيل الخاص».

اگر اضلال از نماز جماعت بكند (نعوذ باللّه) يا اضلال از دادن خمس بكند نعوذ باللّه اين مشمول آيه نيست، چون«سبيل اللّه» اينجا قرآن است به طور كلى.

4ـ بايد با اين كتابش هم نگذارد مردم متوجه «سبيل اللّه» بشوند و هم «سبيل اللّه» را پايين بياورد «ليتخذها هـزوا» بگويد بابا اين قرآن بـا اين چه فرق دارد؟ خوب قرآن مي‌خـوانيد بيـاييد كتاب من را بخوانيد، چه فرقى دارد بين كتاب من و بين او؟

پس چهارتا شرط آنطورى كه علامه طباطبايى(قدس سره) هم مي‌گويد آيه هم همان است، چهار تا شرط در حرمت اين آيه مطرح است.

1ـ عالم بودن آن صاحب لهو الحديث بأنه لهو الحديث، چون عذاب دارد ؛ بداند لهو الحديث است، جاهل به لهو الحديث باشد آيه كه شاملش نمي‌شود.

2ـ براى اضلال و گمراهى ديگران از «سبيل اللّه» باشد، اگر براى گمراهى نباشد آيه نمي‌گيرد.

3ـ گمراهى «عن سبيل اللّه» يعنى «عن القرآن، أو عن السنة أو عن الدين».

4ـ «ليتخذ هزوا» اگر گمراهى نسبت به قرآن و سنت است بخواهد آنها را پايين بياورد و آنها را هم در حد يك كتاب داستان قرار بدهد.

آيه با اين چهارتا شرط مي‌گويد حرام است.

بنابراين كتبى را كه مؤلفين براى تحقيق عقائد و تحكيم مبانى مي‌نويسند مورد آيه نيست.

كتبى كه براى اضلال و گمراهى نوشته مي‌شود صاحبش هم مي‌داند باطل است امّا يك جا را مي‌خواهد بزند همه را نمي‌خواهد بزند، كل دين را نمي‌خواهد بزند مي‌خواهد بنده را بعنوان يك روحانى بكوبد كه حالا مجسمه اسلام هستم و خودم را متولى اسلام مي‌دانم، يك گوشه را مي‌خواهد بكوبد، باز آيه شامل او نمي‌شود.

(سؤال و پاسخ استاد): آيه اينطورى است : «و يتخذها هزوا، و من الناس من يشترى لهو الحديث» يعنى سخنان، يعنى جمله‌ها كه با اين جمله‌ها «سبيل اللّه» را پايين بياورد مسخره كند و بگويد اين هم مثل آن است.

با جمله عمل را مي‌شود مماثل قرار داد يا جمله را با جمله؟ جمله را مي‌شود مماثل قرار داد، كتاب حسين كُرد را بخواند بعد بگويد آقا نعوذ باللهّ ثم، العياذ باللّه زبانم لال در ميلياردها نسل من نياورد اگر مي‌خواهد بياورد جوانمرگ بشوند يا قبل از جوانى از دنيا بروند.

بيايد بگويد آقا بين حسين كُرد و بين كتاب شريف كافى چه فرقى است؟ مي‌خواهد كتاب كافى بخواند مي‌گويد نه بيا من برايت حسين كُرد مي‌خوانم. اينجاست كه «يتخذها هزوا»، «هزوا» يعنى آن را مثل اين قرار دادن با تمسخر با داستان سرايى قصه نقل كردن. نمي‌شود عمل را پايين آورد و هزو قرار داد، نمي‌گويم عمل نمي‌شود هزوش كرد بلکه مناسب با لهو الحديث اين است كه قرآن را هزوش كند، بنابراين اين آيه شامل اينطور جاها نمي‌شود.

(سؤال و پاسخ استاد): مى گويم آيه اين را مي‌گويد. اين آيه بيش از اين نمي‌گويد، لهو الحديث را مي‌گويد «يتخذها» اين آيه ناظر به اين است، چيزهاى ديگر را از جاى ديگر در بياوريد. الميزان جزء شانزدهم صفحه 209.

(سؤال و پاسخ استاد): «يتخذها هزوا»، قرآن را «يتخذها هزوا».

(سؤال و پاسخ استاد): قصد اضلال دارد. فايده‌اى ندارد ! «ليضل». مي‌گويم به قصد اضلال، «لام» «لام» غايت است، غرض است.

و ما خلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون[15] أى «ليعرفون»

«و ما خلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون» «أى ليعرفون» «لام» ، «لام» غايت است.

پس آيه مخصوص موارد خاصه‌اى است كه قصد اضلال دارد، عالم به اضلال است، اضلال هم «عن سبيل اللّه»، بله آن همه چيزش حرام است امّا سبيل خاص، باطل خاص آيه شاملش نمي‌شود.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- وسائل الشيعة 16: 173، ابواب الامر و النهي، باب 16، حديث 2.

[2]- مستند الشيعة 14: 157.

[3]- جواهر الكلام 22 : 57.

[4]- جواهر الكلام 22 : 56.

[5]- انفال (8) : 25.

[6]- انفال (8) : 24.

[7]- بقرة (2) : 30.

[8]- انفال (8) :26-28

[9]- انفال (8) : 25

[10]- بحار الانوار 72 : 231، حديث 65.

[11]- الكافي 2 : 18.

[12]- الميزان 9 : 51.

[13]- لقمان (31) : 5.

[14]- لقمان (31) : 5.

[15]- ذاريات (51) : 56.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org