Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: علـم و حکمـت وآدابی از تعلیـم تعـلّم از دیـدگاه ملا محمد مهـدی نـراقی(ره)

علـم و حکمـت وآدابی از تعلیـم تعـلّم از دیـدگاه ملا محمد مهـدی نـراقی(ره)

با تبيين و شرح آيت الله العظمی منتظری(ره)

عمومیت شرافت علم و حکمت

دو رذیله از قوه عاقله، یکی از جهت افراط، که همان جربزه بود و دیگری از جهت تفریط که دو قسم میشود: جهل بسیط و جهل مرکب، اشاره کردیم. به همین مناسبت، در اینجا به ضد افراط و تفریط، و جهت متعادل و فضیلت قوه عاقله، که همان علم و حکمت است، خواهیم پرداخت.
اگر انسانِ جاهل، پی به حقیقت و اهمیت عقل برد و سعی کند خودش را از غفلت رها کرده و از خواب غفلت که همان جهل است، بیدار شود، آن وقت اگر روزان و شبان عمرش را صرف علماندوزی کند، باز هم کم کرده است. اسلام دینی است که قضاوت عقل و اندیشه بشری در باب کمال دانستن علم را مورد تاکید قرار داده است و به دنبال آن نسبت به علم از پنج جهت، عمومیت بخشیده است:

1- اسلام، طلب علم را بر همه مسلمین واجب کرده است. چه علوم «واجب عینی» چون: عقاید، اخلاق، و فروع دین؛ یا علومیکه به آنها «واجب کفایی» گویند چون: مهندسی، پزشکی، امور تربیتی و حتی علوم دیگری که در پی آن شغل هایی مانند نانوایی، بنّایی را در پی دارند.

2- اسلام، علم و حکمت را گمشده مؤمن میداند که هر کجا آن را یافت، فرامیگیرد. اگر علومیمیان مسلمین وجود ندارد، یا امکانات آن را ندارند، باید از کفار فراگیرند و اگر در میان علومی که از آنها فرا میگیرند بدیهایی وجود دارد، باید بدیها را دور ریخت و خوبیهایش را فراگرفت. مثال میزدند اگر شما شیء گرانبهایی را در میان زبالهها یافتید آیا از آن میگذرید؟! یا اینکه آن را برداشته کثافاتش را برطرف کرده و از آن بهره میبرید؟! در برخی از جنگها که مسلمین کفار را اسیر کردند پیامبر شرط آزادی آنها را تعلیم مسلمین ذکر کرده بودند.

3- تعمیم دیگر اینکه، برای فراگیری علم، زمان خاصی را معین نکرده است، و در عبارت معروف و مشهور که ظاهراً روایت نیست، آمده است: «أُطلبوا العِلمَ من المَهدِ الی اللحد». اگر این عبارت روایت هم نباشد سیره و روش پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) بر همین منوال بوده است که همیشه و در همه زمانها، مسلمین را ترغیب به فراگیری علم و دانش کرده اند.

4- عمومیت دیگر براي اهمیت فراگیری علم؛ مکان است، چنانچه میفرماید: «أُطلبوا العلم و لو بالصین». در این روایت فرموده علم را فراگیرید، اگر چه مجبور شوید از حجاز تا چین سفر کنید که واقعاً با امکانات آن زمان، سفر کردن تا سرزمین چین بسیار کار شاقی بوده است. ذکر کشور چین از باب مثال و نمونه است برای سرزمینهای دور دست که آنها در خود اندوختههای علمیدارند، و از مسلمین میخواهد رنج سفر را به جان خریده، و برای جهل و نادانی خود، دوری مکانهای مهد علم، و مشقتهای آن را بهانه نکرده، و در بالا بردن رشد و آگاهی خود، به هر جایی از دنیا سفر کنند.

5- چه بسا در طریق یادگیری علم و دانش، شرایط سختی برای انسان پدید آید، گرفتاریهای مادی و معنوی؛ با این حال اسلام هیچ یک را مجوّز ترک علم نمیداند و از مسلمین میخواهد در هر شرایطی از اندیشه آموزی غافل نباشند. تعبیر جالبی در این باره از امام صادق(ع) است که میفرماید: «لو یَعلمُ النّاس ما فی طلبِ العِلم لَطلبُوه و لَو بسفکِ المُهج و خوضِ اللُجج»، اگر مردم میدانستند در طلب علم چه هست، گرچه با ریخته شدن خون دل و فرورفتن در گردابها، آن را طلب میکردند.

چند نکته درباره علم
الف: معرفت شرط اصلی قرب الی الله؛ سعادت ابدی انسان قرب الی الله است و افضل از آن نداریم. صاحبان تمام ادیان الهی و عقلا، رسیدن به قرب الهی بدون علم و معرفت را محال دانستهاند؛ چون وقتی انسان میتواند قرب به خدا داشته باشد که به حقایق اشیاء معرفت داشته باشد. دنیا دار فانی و رفتنی است، آنچه خواهد ماند دار و مقام قرب است که آن هم بدون تحصیل معرفت و علم حاصل نشود.

ب: تلازم علم و تجرد؛ در حکمت متعالیه و فلسفه، ثابت شده است که علم هماهنگ با تجرّد است؛ برای همین است که حقیقت وجود مساوی و برابر است با علم، قدرت و حیات، و حتی جمادات هم گونهای از علم را دارا هستند، چنانچه میفرماید: {وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ}؛ «هيچ چيزی نیست مگر اینکه با حمد خدا او را ستایش میکند درحالی که شما ستایش آنها را درک نمیکنید». بر همین اساس، هر موجودی که تجردش از عالم ماده بیشتر باشد، علمش هم بیشتر است. لذا ذات باری تعالی که عین حقیقت وجود است، حقیقت علم است؛ و عالم عقول چون تجرّد دارند عالمند. انسان هم به اندازه تجرّدش علم پیدا میکند برای همین خاطر است که جنین تا چهار ماهگی علم ندارد، اما از زمانی که روح در آن دمیده شد و به گونهای تجرّد یافت به علمش هم افزوده میشود تا اینکه متولد شده و به موازات افزایش سن، عقلش هم افزایش مییابد. به این قسم از تجرد، «تجرد طبیعی» میگویند.

به عبارت دیگر: اگر بخواهیم یکی از دلایل شرافت علم را بیان کنیم این است که؛ تجرّد اشرف کمالات است. چونکه در مراحل تجرّد، خداوند مجرد کامل است، سپس عالَم عقول مجرده، سپس میرسد به عالم نفوس و سپس عالم ناسوت و ماده که پستترین عالَم در عوالمند؛ و اشرف این عوالم، عوالمیهستند که دارای تجرّدند، و وقتی تجرّد حاصل شد، علم و معرفت هم خواهد آمد و به همان اندازه که تجرّد شرافت دارد، علم هم شرافت خواهد یافت.

ج: معرفت مقدمة تکامل؛ از جمله علوم، معرفت الله است. علم به خدا یعنی علم به حقایق عالم هستی که بالاتر از آن نداریم. قرآن میفرماید:{أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ}، «آیا در خدایی که خالق آسمانها و زمین است شک وجود دارد؟!». خداوند میخواهد ما را به یک حقیقت والا رهنمون سازد، و ما را به فطرتمان ارجاع دهد. واقعیّت این است که ایجاد عالم هستی به واسطه همان علم الهی است. در حدیث قدسی آمده است: «کُنت کنزاً مخفیاً فَاَحببتُ أن أعرف فخلقتُ الخلق لکی اُعرَف». طبق این حدیث خداوند میفرماید: «من گنجی پنهان بودم دوست داشتم شناخته شوم برای همین، جهان خلقت را آفریدم تا بدان وسیله شناخته شوم». پس خلقت برای معرفت است. در تفسیر آیه: {ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ}، آمده است: «ای لیعرفون». البته نه اینکه خداوند نیاز به معرفت ما دارد بلکه خداوند میخواهد بواسطه معرفت، عالَم ماده متکامل گردد و در پرتو معرفت، قرب الی الله یابد و آن وقت است که عالَم پست ماده، با تحرک و سیر صعودی، به تکامل خواهد رسید که کمالش همان معرفت خداست. مصلحت نظام وجود، همان شناخت خداست و این مادة پست کارش به جایی خواهد رسید که از جبرئیل هم گوی سبقت را خواهد ربود!

د: لذّت ذاتی علم و سرّ آن؛ علم و معرفت لذّت ذاتی دارد و لذّتی بالاتر از آن نیست. لذّتی که از کشف یک مجهول برای انسان حاصل میشود، با هیچ یک از لذّتهای حاصل شدة دیگر قابل مقایسه نیست. میدانید علت آن چیست؟ علتش این است که، آنچه انسان به آن شناخت پیدا میکند و آن را یاد میگیرد، مِلک حقیقی انسان میشود، جزء ذات او شده و از ذات انسان جدا نخواهد شد. این نوع ملکیت را حقیقی میدانیم چون آنچه را از معارف یاد گرفتهایم در عمق روح ما جای گرفته است و هرکجا برویم همراه ماست حتی وقتی از این دنیا بار سفر بستیم و وارد دار عقبی و قیامت شدیم، همراه ماست. بر خلاف مال و اموال دنیا که انسان به غلط، خود را مالک آنها میداند در حالی که ملکیت اموال، اضافة اعتباری است.

در فلسفه، از مقولات عشر نُه تایش عرض است، و یکی را جدّه گویند که به ملکیت هم تعببیر شده است؛ جده و ملکیت از عوارض است، مانند لباسی که انسان میپوشد وبر او احاطه دارد ولی در عین حال، از ما جداست، ولی مِلکهایی چون باغ یا خانه ملک ماست ولی مثل لباس احاطه ندارد و همیشه دنبال ما نیست و چون جزء ذات نیستند کمال نمیآورند و عقلا آنها را برای ما اعتبار کردهاند. اینها حتی از مقولات عشرهم نیستند چون مقولات عشر از امور تکوینی واقعی بحث دارند و اینگونه ملکیت، عرضی و مجازی است. در حقیقت این نوع ملکیت، مباین با ذات انسان است چون زایل شدنی است، برخلاف علم و معرفت. برای اینکه: نفس انسان از عالم ربوبیت است و مالک حقیقیِ اشیاء خداست، و او عالِم به حقیقت اشیاء است. یعنی نسبت به عالم وجود قاهریت و استیلاء تکوینی دارد، به دلیل اینکه نظام وجود جلوه حق است نه اینکه مرتبط به حق باشد، چون اگر به جای عبارت: «نظام وجود جلوه حق است»، گفته شود: «نظام وجود مرتبط به حق است»، معنیاش این است که نظام وجود، خودش چیزی است مستقل، که ارتباط به حق دارد. یعنی به جز حق، یک وجود مستقلی فرض کردیم که به گونهای مرتبط با خداست؛ ولی این درست نیست، چون نظام وجود عین ربط یا ارتباط و اضافه به حق است شاهدش هم این است که اگر این ارتباط را قطع کنیم چیزی باقی نخواهد ماند و هستیای شکل نخواهد گرفت. ملکیتی هم که ما از آن بحث میکنیم حقیقتاً از خداست، و ملکیت مجازی که ما تصور میکنیم فقط عین ربط به ذات حق است. این مطلب را اگر خوب فراگرفتی خواهی فهمید که: آنچه شما یاد میگیرید، و به آن معرفت مییابید، در حقیقت وابسته به نفس شماست، صورت جزئیه ذهن شماست، و مباین با ذات شما نیست. این وابستگی مانند وابستگی نظام وجود به خداست که عین اضافه و ربط است، نه وجودی مستقل که مرتبط باشد. علم شما هم نسبت به نفس شما همینگونه است و اگر نفس شما ارتباطش با صور ذهنی قطع شود، آن علم و صور ذهنی نیست و نابود میشود. پس در حقیقت شما چیزی را که فرا میگیری نسبت به آن احاطه، استیلاء و مالکیت دارید آن هم از نوع حقیقی آن؛ برای همین است که موجب فَرح، خوشحالی و لذّت انسان خواهد شد.

هـ: عزت و غلبه در پرتو علم؛ نکتهای دیگر درباره شرافت علم وجود دارد و آن اینکه: علم برای انسان عزت و غلبه میآورد، حتی پادشاهان، امراء و حتی اشرار هم در مقابل دانشمند خاضع هستند. حتی کسانی که با دروغ، دغل و مکر و حیله به مال و مقامیرسیدهاند آنها هم در مقابل علم و عالم خضوع دارند، چون اهمیت علم و تخصص را آنها نیز درک کردهاند. آنها هم اگر به مالی یا مقامیرسیدهاند اگر چه با مکر و حیله بوده، با علم و داناییِ متناسب با آن بوده است. گذشته از اخیار که اهمیت ویژهای برای عالِم قائل هستند، حتی اشرار و بَدان روزگار هم وقتی به اندیشمندی میرسند، خود به خود خاضعاند. گذشته از این، در طول تاریخ، علم و علما بر ملوک دنیا و صاحبان قدرت، نفوذ و حکومت معنوی داشتهاند چنانچه در روایت است که: «المُلوک حُکّام علی النّاس والعُلماء حکّامٌ علی الملوکِ». یعنی: پادشاهان بر مردم حکومت میکنند و علما بر پادشاهان. طبیعت مردم هم اینگونه است که در مقابل علم و اهل آن، تعظیم و احترام میکنند. شما ملاحظه کنید که حتی حیوانات هم به واسطه علم مسخر انسان شدهاند و میتوان گفت: حیوان چون میفهمد انسان میتواند او را مسخر کند، در برابر او مطیع و رام میشود!
مراحل وجودی انسان و علوم اشرف و افضل
هر علمی چون برای نفس انسان کمال است، دارای فضیلت است؛ حتی سحر و جادو گاهی برای باطل کردن دیگر سحرها لازم است. ولی از میان علوم، سه علم است که افضل و اشرف است و تحصیل آنها برای انسان لازم است و دیگر علوم مانند: هندسه، شعر، مهندسی، پزشکی، موسیقی، عروض و مانند اینها چون تمام فوایدش دنیوی است و اخروی نیست، در مرحله پائینتری قرار دارند. البته امکان دارد کسی از آنها بهره برداری اخروی کند، مثلاً پزشکی جان انسانی را نجات دهد که قرآن در این باره میفرماید: {وَمَن َحیاها فَکاَنَّما أَحیَ النّاسَ جَمیعاً}، «و هر کس شخصی را زنده بدارد مثل این است که همة مردم را زنده داشته است». این درست اما، معمولاً علوم دیگر اهداف دنیوی دارد و تحصیل برخی از آنها از باب واجب کفایی لازم است.

اما علوم اشرف و افضل که تحصیل آنها لازم است: اصول عقاید، اخلاق و فقه میباشد. هر یک از این علوم، مطابق یکی از مراحل وجودی انسان است. انسان دارای سه مرحله وجودی است. فضیلت انسان بر دیگر موجودات این است که علاوه بر روح نباتی و حیوانی، دارای روح انسانی که همان قوه عاقله است، میباشد. نطفه در رحم مادر به علقه، مضغه و عظام که روح نباتی است، میرسد و تا چهار ماه مانند گیاه رشد و نمو میکند. پس از چهار ماه، اولین ادراک حسی را که لامسه است بدست میآورد. سپس متکاملتر شده و دیگر ادراکات جزئی چون سایر حیوانات، در او پیدا میشود. تا اینکه متولد میشود، اما هنوز به مرحله عقل نرسیده و تنها تفاوتش با حیوانهای دیگر این است که استعداد رسیدن به مرحله تعقّل را دارد، استعدادی که دیگر حیوانات ندارند. سپس دیگر ادراکات، مانند احساسات و عواطف، در او پیدا شده و به مرحله عقل و تمییز میرسد و معمولاً وقتی بالغ شد، در سن پانزده سالگی، قدرت تمییزش بیشتر میشود و آن زمان است که به حد تکلیف میرسد و روز به روز تعقلش افزایش مییابد که گفته میشود در 40 سالگی کامل میشود.
انسان وقتی به مرحله کمال رسید، سه مرحله وجودی دارد:

1ـ مرحله عقل و تفکر که با آن با دیگر موجودات به ویژه حیوانات متفاوت میشود.

2ـ مرحله احساسات، غرائز، عواطف و امیال که در این مرحله تا حدی حیوانات هم دارای ادراکات جزیی از جمله: احساس، غریزه، عواطف و امیال هستند. برای همین شما میبینید حیوانات هم فرزند خویش را دوست دارند، گاه غمگین میشوند و غرائز شهوی و غضبی و امیال آنها ظهور و بروز دارد.

3ـ مرحله اعضاء و جوارح. دو مرحله اخیر را، مرحله اول ـ يعني عقل و تفکر ـ، تحت کنترل و اراده خود قرار میدهد و معیار مکلّف بودن انسان همان مرحله اول است، و چون حیوانات فاقد عقل هستند تکلیف ندارند.
دین برای کنترل، تنظیم و تکامل هر سه مرحله، علومیرا در خود جای داده که بر همین اساس، دین از همین سه بخش تشکیل میشود:

1. اصول عقاید؛ علم به خدا و صفات او، معرفت ملائک واسطة فیض، پیامبران(ص)، امامان(ع)، معاد و در یک کلام: علم به امور واقعیّه و حقایق عالم هستی، از خدا گرفته تا معاد. این علم مربوط به قوه عاقله است که مرحله کامله و اعلای وجود انسان است به آن «علم اصول عقاید» میگویند.

2.علم اخلاق؛ مرحله متوسط وجود انسان غرایز و امیال است، «علم اخلاق» برای تنظیم و مدیریت این مرحله است تا انسان را از رذائل نفسانی دور ساخته، و به فضائل و معارف زینت دهد. حیوانات هم تا حدی از حب، بغض، عاطفه و عشق بهره دارند اما چون فاقد عقلاند، تکلیفی متوجه آنها نیست. اما انسان به واسطه علم اخلاق، امیال و غرائز خدادادی را سامان دهی میکند. 

3. علم فقه؛ مرحله پائینتر، مرحلۀ اعضاء و جوارح است. اعضاء و جوارح انسان هم نیاز به کنترل، تنظیم و تکامل دارند. علمیکه عهدهدار این مرحله وجودی انسان است، علم فقه است که شامل: حلال، حرام، واجبات، مستحبات، مکروهات و مباحات است که توسط اعضاء و جوارح انسان چون دست و پا، چشم و گوش صادر میشود.

شاید آیه شریفه: (یَتلُوا علیهم آیاتِهِ وُ یزّکِیهم وَ یُعلمُهمُ الکتِابَ و الحِکمةَ) اشاره به همین سه علم باشد یعنی: (یَتلُوا علیهم آیاتِهِ)، همان آیات تکوین که انسان به واسطه آن، خدا و صفاتش را میشناسد که مربوط به اصول عقاید است، و (یُزَکیهِم) همان تزکیه نفس است که مربوط به علم اخلاق است و (یُعلمُهم الکِتابَ وَالحِکمَة)، که منظور از حکمت و کتاب، همان کتاب خدا و سنت یعنی: قول، فعل و تقریر معصوم(ع) است، که از منابع فقه هستند.

در همین باره، روایتی از پیامبر(ص) نقل شده است که روزی وارد مسجد شدند. دیدند مردم اطراف شخصی گرد آمدهاند و میگفتند: «فلانٌ رجلٌ علّامه، عالمٌ نسّابه»، فلان شخص را دانشمندی میدانستند که به علم انساب عرب آشنایی دارد و این را، فضیلت برای او محسوب میکردند و به او لقب علّامه داده بودند. پیامبر(ص) در مقابل فرمودند: «إنَّما العَلمُ ثَلاثةٌ: آیةٌ مُحکمةٌ أَو فَریضةٌ عادلۀٌ أَو سنةٌ قائمة »، که به ترتیب: به اصول عقاید، اخلاق، و سنت - که همان قول، فعل و تقریر معصوم است، و از منابع فقهاند ـ، اشاره دارد. بنابراین روایت، علوم لازم التعلیم این سه علم است و دیگر علوم و حرفهها واجب کفایی است که به واسطه آنها نیازهای دنیوی جوامع بشری برطرف میگردند.

تفاوت میان علوم سه گانه
نکتهای که لازم است گفته شود اینکه: این علوم اجمالاً لازم التعلیم هستند اما در کیفیت متفاوتند: «علم عقاید و اخلاق» استدلالی بوده و تقلیدی نیستند؛ چون مفاهیم آن دو، برای فطرتهای الهی قابل درک و فهم است و از این جهت استدلال پذیرند.

به بیان دیگر، در عقاید و اخلاق، اعتماد و اتکا به حکم عقل است، و اگر از سوی خدا و پیامبر(ص) هم بیاناتی آمده است، همگی ارشاد به حکم عقل است، چونکه بنای عقلاء بر این استوار است که توحید از شرک برتر است؛ یا در اخلاق، تواضع را برتر از کبر میدانند. اما در «علم فقه» چون دامنهاش وسیع، و قابل فهم برای همگی نیست، میتوانند مسایل آن را از مجتهدی که صاحب فتوا و شرایط است فراگیرند.

دربارۀ دلیل لزوم مراجعه به مجتهدین، ادله نقلی وجود دارد چنانچه میفرماید: «مَن کان منَ الفُقهاء صائِناً لِنفسه حافظاً لِدینِه مخالفاً لِهواه مُطیعاً لأمر مَولاه فَلِلعوام أَن یُقلدُوه»، که نظر مرجع تقلید را برای مقلدان از روی تعبّد حجت میداند. اگر این دست ادله نقلی را پذیرا نباشیم، حداقل، سیره عقلا در اینجا ملاک است؛ چون عقلا میگویند: اگر کسی در رشتهای متخصص نباشد میباید به دیگری که متخصص و خبره آن فن و رشته و مورد اطمینان است، مراجعه نماید. این وثوق و اطمینان بسیار مهم است چنانچه شما به پزشک متخصصي كه به وي وثوق ندارید مراجعه نمیکنید به ویژه اگر در امور مهم باشد، مثلاً میخواهید چشم خود را عمل جراحی کنید؛ بنابراين در این مورد و موارد مثل آن که چاقوی تشریح در میان است بدن خود را به دست هرکس نمیدهید مگر اینکه مرضهای جزیی باشد، مثلاً یک سرما خوردگی مختصر با یک داروی معمولی طبابت میشود. اما احکام و امور شرعی همهاش از امور مهمّه است، و اگر ملاکِ ما برای رجوع به متخصص در فقه، «بنای عقلاء» باشد، باید دقت کنیم که عقلاء هنگامیبه کسی مراجعه میکنند که مورد وثوق، افقه و اعلم باشد و در ابواب فقه زحمت فراوان کشیده باشد. در اینجا تعبّد معنی ندارد و عقلاء به تعبّد اهمیت نمیدهند و اگر نظری خلاف واقع باشد عمل نمیکنند چون تنها اطمینان و وثوق برای آنها حجت است.

آداب تعلیم و اخلاق استاد

الف: اخلاص در تعلیم؛ استاد هدفش از آموزش و یاد دادن چه باید باشد؟ اگر هدفش انگیزههای مادی و دنیوی باشد، یا هدفش شهرت و آوازه میان مردم باشد همین برایش میماند که ماندگار نیست چون با دنیای فانی نمیتوان معامله کرد. ولی اگر قصدش شهرت، پول و مقام نباشد، ثوابهای او ابدی است، چون اگر حتی یک کلمه به یک شاگردی یاد داد او هم به دیگری، دیگری هم به دیگری و همینطور ادامه یافت، هرچه ثواب برای افرادی که از این اندوخته علمیاستفاده کردند، او هم در ثواب واسطهها که این علم را به دیگران منتقل میکنند شریک است. برای همین، همیشه به عزیزان سفارش کرده و میکنم که حتی المقدور در عین درس خواندن از تدریس غافل نشوید؛ چه اشکال دارد حتی یک شاگرد داشته باشید. به تدریس اهمیت بدهید که اجر و ثواب آن بدون حد و حصر است.

ب: خیرخواهی و مهربانی نسبت به شاگرد؛ خیرخواهی، مهربانی، دلسوزی و تعدّی نکردن، از دیگر صفات استاد است. مطالب را در حد و توان شاگرد و آنچه درک میکند و برایش قابل فهم است یادش بدهد با عبارت سخت، پیچیده و مقلق نمیتوان چیزی به دیگران آموزش داد. به اندازه فهمِ شاگرد مطالب را بگوئید. اگر اشکال بیموردی کرد بگوئید: عزیزم، جانم! اشکال تو وارد نیست نه اینکه تندی کنی و خشونت به خرج بدهی!

ج: رعایت ظرفیت شاگرد؛ «علم را از اهلش بخل نکن و به نااهل نگو»! اگر دیدی کسی درک و فهم و ذوق دارد، علمت را به او یاد بده و بخیل نباش با انتشار علم چیزی از تو کم نخواهد شد. اگر کسی درک کمیاز مسایلی دارد و در ابوابی از علم که ذوق خاص لازم دارد، اهلش نیست، لازم نیست چنین ابوابی را به او درس بدهی! مانند درک مسائل فلسفی که اگر کسی ذوق خاص آن را نداشته باشد؛ برایش قابل هضم نیست و ضررش از نفع آن بیشتر است و موجب سوء استفاده از آن خواهد شد.

یک خاطره
در همین باره یادم هست زمانی در یکی از شبستانهای مسجد امام حسن عسگری(ع) قم، درس منظومه میگفتم و حدود چهار صد نفر در آن شرکت میکردند. برایم درس گفتن خیلی روان شده بود، به دو دقیقه از بالا تا پایین صفحه را نگاه میکردم و برای تدریس میرفتم و همه مطالب درس را از خارج میگفتم.

مرحوم علامه طباطبایی هم اسفار می گفتند، که این دو درس از درسهای معروف فلسفه حوزه بود البته دیگران هم درس فلسفه داشتند. روزی از طرف آقای بروجردی پیغام آوردند که شما دیگر منظومه نگو! وقتی دلیل آن را از ایشان سوال کردم ایشان فرمودند: میدانم فلسفه خوب است، من خودم هم در اصفهان فلسفه خوانده ام ولی نمیدانید از مشهد چقدر به ما فشار میآورند! معروف است که حوزه مشهد با فلسفه مخالف است. آیت الله بروجردی میفرمودند: بعضی ها مسائل فلسفه را خوب درک نمی کنند و فکرشان منحرف میشود من خودم در اصفهان دیدم که یک طلبهای از درس فلسفه آخوند کاشی که آمد گفت: من الآن یک تکه خدا هستم! برای اینکه حقیقت وجود یکی است، من هم که وجود دارم پس من هم یک تکه از خدایم! آقای بروجردی میگفتند: کسانی که نمیفهمند آن وقت نتیجۀ عکس میدهد؛ فلسفه باید باشد اما، برای افراد خاص که درک آن مسائل را دارند. در همین باره یکی از آقایان خیلی محترم در فیضیه میگفت: فلاسفه خدا را جسم میدانند ولی به ما نمیگویند و از ما مخفی میکنند به او گفتم: از کجا چنین میگوئید؟ گفت: چون فلاسفه میان علت و معلول سنخیت قائل هستند پس خدا که علت است جسم است چون ما که معلول او هستیم جسم هستیم، پس آنها خدا را جسم میدانند! این جور قضاوتها درباره فلسفه ناشی از ذوق فلسفی نداشتن و عدم درک مباحث طرح شده است. ما چون موضوع بحثمان نیست، نمیخواهیم در باره وحدت وجود بحث کنیم، آقایان خودشان باید به کتب فلسفی مراجعه کنند.

د: اعتراف به ندانستن! استاد باید آنچه را میداند بگوید و آنچه را بلد نیست بگوید نمیدانم! بالاخره انسان همیشه مجهولاتش بیشتر از معلوماتش است، خلاف واقع به دانشآموزان نگوئید. آقایان اهل منبر هم توجه کنند اگر از شما سوالی کردند و نمیدانید، صاف و پوست کنده بگویید: «نمیدانم»، بگوئید: باید مراجعه کنم حتی نگوئید: «الله اعلم»! با این ژست گرفتنها، خودتان را دانا نشان ندهید.
از امام صادق(ع) نقل شده که میفرماید: «اذا سُئل الرجل منکم عَمّا لایعلم، فلیَقُل: لاأَدری و لایَقُل: الله أعلم، فیوقع فی قلب صاحبه شَکاً و اذا قال المسؤل: لا أدری، فلایتهمهُ السائل»، اگر از شما سوال کردند و پاسخ آن را نمیدانید نگوئید: الله اعلم! یعنی: خدا عالمتر است، وقتی اینگونه گفتی، [این تلقی برای پرسش کننده میشود که شما پاسخ را میدانید ولی او قابل نیست پاسخ بگیرد] و در قلب طرف مقابل ایجاد شک میشود اما وقتی گفتی نمیدانم، دیگر سوال کننده تو را متهم نمیکند که پس او میداند ولی من قابلیت ندارم.

آداب تعلُّم و یادگیری

پس از آنکه درباره اهمیت، و ارزش علم و دانش، آیات و روایاتی را ذکر کردیم به آدابی از یادگیری و یاد دادن میپردازیم. یاد گرفتن آدابی دارد از جمله:

الف: تهذیب قبل از یادگیری. انسان متعلّم باید از رذائل اخلاقی، شهوتها، هوای نفس و ابناء دنیا دوری گزیند که در حقیقت اینها آفت است. اگر این آفات برطرف نشد، اگر علمیهم یاد گرفت، عالم و دانشمند واقعی نیست؛ بزرگان گویند: شبکیه چشم انسان اگر آفت داشته باشد، گرچه نور خورشید به اجسام بتابد اما او نخواهد دید. به همین اندازه اگر انسان بصیرت روحی نداشته و از نظر روحی آدم شهوانی و دنیاپرستی باشد، تعلُّمش واقعی نیست، شیطنت است! او چون ناکسی است که از علم سوء استفاده کرده، به مردم ظلم و اذیت میکند:

تیغ دادن در کف زنگی مست ***به که افتد علم را ناکس بدست

پس اولین مرحله دانایی و یادگیری، معرفة الله است، دوری از هوای نفس و کسب بصیرت و بینایی است. انسان غرق شده در شهوتها و هواهای نفسانی، مانند حوض آب متعفنی است که هرچه آب زلال بر سرش اضافه کنید، آن آب زلال هم متعفن میشود؛ پس باید اول آنها را تخلیه و سپس آب زلال جایگزین کرد، «اول تخلیه سپس تحلیه»! آدم بد طینت و شرّ اگر اصلاح نشده، عالم شود، ظلم، مکر و حیلهاش بیشتر خواهد شد و علم وسیلهای میشود در دست او برای ظلم و تعدی به همنوعان و کمکم این علم و دانش، به جای نورانیت و روشنایی، برای انسان حجاب بزرگتری است كه به جای جهل خواهد نشست و ضررش از جهل بیشتر است.

ب: یادگیری برای خدا. دیگر اینکه، آنچه یاد میگیری برای مجرد تقرّب الی الله باشد که بزرگترین عبادت همین است، وقتی برای او علم را فرامیگیری تو را دوست میدارد. یادگیری برای خدا یعنی هم خودت از علم بهرهبری و هم جامعه از علم تو استفاده کنند. نه اینکه بخواهی علم یادگیری تا دیگران را محکوم کنی، یا به آنها مباهات و فخر بفروشی، یا بخواهی با علم به مکر و حیلهات بیفزایی، یا به دنبال مقام و مال دنیا باشی! که اگر هدف و انگیزهات اینهاست، نیاموزی بهتر است، جاهل باشی بهتر است چون سوء استفاده از علم نمیکنی! در همین باره امام باقر(ع) میفرماید: «مَن طلب العِلمَ لیُباهی بِه العُلماء اویُماری بِه السُفهاء أَو یَصرف بِه وجوهَ النّاسِ اِلیه، فَلیتبوَّءِ مَقعده مِنَ النار»، «کسی که علم میاندوزد تا با آن به دانشمندان مباهات و فخر فروشد، یا خودش را بواسطه آن نزد نادانان مطرح کند، یا مردم را به خودش متوجه کند، جایگاهش در آتش است».

گروههای سه گانه طالبین علم از نگاه امام صادق(ع)

امام صادق(ع) بر اساس حدیثی، طالبین علم را به سه گروه تقسیم کرده و میفرماید: «فَاْعرفهم بأَعیانهم وَ صفاتِهم» پس بشناس آنها را به عین و صفاتشان. این سه گروه:

1ـ گروهی علم را یاد میگیرند تا آن را خرج نادانی، مجادله، زورگویی و قدرتنمایی خویش کنند.

2ـ گروهی برای برتری جویی، خدعه و چیره شدن بر دیگران علم میآموزند.

3ـ گروه دیگر علم را برای درک و فهم و تعقّل یاد میگیرند چون ذاتاً برای علم و دانش ارزش قائلاند.

اما گروه اول: افرادی هستند که قصدشان اذیت و آزار دیگران است، دیگران را با هوچیگری از میدان به در میکنند، خوب حرف میزنند اما نه حرف خوب! برای خودنمایی و شکست دیگران، به ظاهر خود را دوستدار علم و اندیشه جا میزنند حرفهای خوبی هم میگویند ولی اهلش نیستند، خود را به صفت خشوع و خضوع میبندند ولی در باطن، ترس از خدا ندارند. خداوند، بینی این گونه آدمها را به خاک بمالد و سینهشان را قطع، و هلاک کند.

اما گروه دوم: افرادی هستند که در جامعه به دنبال فساد، خدعه، نیرنگ، و تملقاند و همیشه خوی برتری جویی دارند. در مقابل افراد صاحب مکنت و مال، تواضع میکنند تا پولی از آنها به جیب زنند و شیرینی مال اعطایی از سوی آنها را خوب هضم کنند، این صنف آدمها دین خود را خُرد میکنند. خداوند آوازه و خبر آنها را کور کرده تا معروف و مشهور نشوند و در جامعه جایگاهی پیدا نکنند و گوشهای منزوی شوند که نتوانند آقایی کنند.

اما گروه سوم: که همان صاحبان فقه، فهم و تعقلاند؛ این صنف از فراگیران علم و دانش سرشان در لاک خودشان است، محزون و شب زنده دارند، نمیخواهند به مردم آقایی و فخر بفروشند، به دین خدا عمل میکنند حال آنکه ترس از خدا دارند و ذاتاً ترسناکاند، و از او وحشت دارند. همیشه دعوت به حق کرده ـ یا دعا میکنند ـ، نسبت به دیگران، عطوف و مهرباناند، به اصلاح امور خود مشغولاند و در کار دیگران دخالت ندارند، مردم شناس هم هستند، با احتیاط نسبت به نزدیکان و افراد مورد وثوق رفتار میکنند که نکند آنها حیلهای به او بزنند، [بدبینی ندارند ولی احتیاطکارند تا نکند دیگران از رفاقت و وثاقت آنان سوء استفاده کرده مطلبی را به آنها القاء کنند]، خداوند ستون این دسته عالمان را محکم، جاپایشان را در جامعه مستحکم گردانده و روز قیامت امان و امنیت به آنها عطا کند.

ج: علم برای عمل. از دیگر خصوصیات متعلّم اینکه: آنچه را فهمیدی و به آن پیبردی و آگاه شدی، عمل کنی. اندوختهها را برف انبار نکن. خدا رحمت کند یکی از آقایان به شوخی میگفت: «مردم به ما میگویند اهل علم، آیا تا به حال دیدهاید بگویند اهل عمل»! معنی این کلام طنزگونه این است که پس علمش از ما و عملش از مردم! در حالی که این درست نیست.

درباره لزوم، آثار و خواص عمل کردن یا نکردن به علم، روایات بسیاری وارد شده است که ما به طور خلاصه محتوای برخی را متذکر میشویم؛

1. از پیامبر اکرم(ص) نقل شده: «کسی که به علمش عمل کند، در عوض، خدا آنچه را او نمیداند به او یاد میدهد».یعنی عمل به علم، مقدمه برای فراگیری بیشتر خواهد شد.

2. در نقلی از امام صادق(ع) آمده: «علم و عمل قرین یکدیگرند، کسی که عمل کند میداند، و هر کس بداند عمل میکند و هر دو به یکدیگر دعوت میکنند، علم عمل را، و عمل علم را صدا میکند، اگر عمل دنبال علم آمد که خوب، و الاّ، علم از انسان کوچ میکند».

3. از امام سجاد(ع) نقل شده: «در انجیل آمده است: تا زمانی که به آنچه میدانید عمل نکردهاید طلب نکنید علم آنچه را که نمیدانید. [اگر عمل نکردید به آنچه میدانید و نمیتوانید به آنچه میدانید عمل کنید، نمیخواهد به دنبال افزایش علوم دیگر باشید. اول آنچه یاد گرفتید عمل کنید، سپس به دنبال مابقی باشید[، اگر به علم و دانش عمل نشود کفر صاحبش بیشتر میشود، چون دچار شک و تردید شده] و جز دوری از خدا چیزی نصیب او نمیشود».

4. از اميرالمؤمنين(ع) نقل است كه پيامبر اكرم(ص) ضمن كلماتي فرمودند: «دانشمندان دو دستهاند: یک دسته به علمشان عمل میکنند که اهل نجات هستند. دسته دیگر عالمانی هستند که مقام علمیدارند ولی به آن عمل نمیکنند که اهل هلاکتاند؛ و اهل جهنم از بوی گند عالمیکه علم را برای دنیایش آموخته و به آن عمل نکرده است، در عذابند. و کسانی بیشتر در روز قیامت حسرت میخورند که مردم را به سوی خدا دعوت کردهاند و مردم اجابت کرده، نجات یافتند، اما خودشان عمل نکرده و حالا حسرت میخورند؛ آنها به دنبال هوای نفس بوده و آرزوهای دور و دراز. و اما تبعیت کردن از هوای نفس انسان را از حق باز میدارد و طول امل ـ آرزوهای دور و دراز ـ آخرت را به فراموشی میاندازد».

د. خضوع در برابر استاد. خضوع در مقابل استاد از دیگر آدابی است که متعلّم باید رعایت کند. رعایت ادب و احترام استاد از شرایط مهم یادگیری است. اگر جایی هم میخواهد با استاد مباحثه کند یا اشتباهش را متذکر شود، بایستی با رعایت ادب باشد. واقعاً شاگرد باید از صمیم قلب استادش را دوست بدارد و توجه داشته باشد که استاد حق پدری و حق حیات معنوی برگردن او دارد. در حدیثی میفرماید: «الآباء ثلاثةٌ: أَبٌ وَلّدّکَ، اَبٌ زوّجک وَ اَبٌ علّمک» یعنی پدران سه قسماند: پدری که از نسل او زائیده شدی، پدری که برایت زن میگیرد، و پدری که به شما تعلیم میکند. به همان اندازه که پدر انسان که حق حیات مادی بر گردن تو دارد، استاد تو هم حق پدری دارد، چرا که به تو حیات معنوی میبخشد. اگر شاگرد به استادش محبت ورزد و به او احترام بگذارد، برکاتی به او خواهد رسید. همان گونه که احترام به پدر و مادر سفارش شده، دربارۀ استاد همینگونه است چون او ارزش را، که علم و دانش است به انسان میآموزد. او پدر روحانی انسان محسوب شده و چه بسا ارزشش از پدری که او را به وجود آورده یا مقدمات ازدواجش را فراهم کرده، بیشتر باشد.

هـ: اجتناب از زورگویی و تندخویی. از دوران طلبگی و جوانی، حدیثی را که سندش صحیح اعلایی است حفظ کردم، حدیث خوبی است، معاویۀ بن وهب از امام صادق(ع) نقل کرده است که امام میفرمایند: «طلب علم کنید، و آن را زینت دهید به حلم و وقار و عصبانی و تند مزاج نباشید». وقتی در جامعه با مردم برخورد میکنید اگر بنا باشد تند خویی پیشه کنید مردم از اطراف شما پراکنده خواهند شد. وقار و سنگین بودن هم در عین حلم و بردباری لازم است. و سپس میفرماید: «وَ تَواضَعُوا لِمن تُعلمونَه العِلمَ وَ تَواضَعوا لِمَن طَلبتُم منهُ العِلم»، اینجا دو گونه تواضع را بیان کرده؛ اول: تواضع استاد در مقابل شاگرد؛ استاد باید به شاگردانش شخصیت بدهد و برای آنها ارزش قائل شود. اگر استاد به شاگرد تواضع کرد، خواهی نخواهی شاگرد هم برای علم استاد ارزش قائل خواهد شد. پس از آن میفرماید: شاگرد در مقابل استاد تواضع به خرج دهد، که محل شاهد ما همین است. بعد میفرماید: «ولاتکُونوا عُلماء جبّارین فَیَذهب باطِلُکم بِحَقکم»، یعنی از آن سنخ علمایی نباشید که با جلال و جبروت، راه میروند و میخواهند با زور و جباریت در میان مردم جا افتند که اگر این جوری شد ارزش علمتان از بین میرود و اخلاق باطل، حق را ـ که همان علم است ـ، از بین میبرد. خدا هم به پیامبر(ص) فرموده است: {فَبما رحمةٍ من الله لِنتَ لَهُم وَ لَو کُنتَ فظاً غلیظَ القَلبِ لأنفضُوا مِن حَولِک}، «پس به سبب رحمت خداوند با آنان نرمخو شدهای و اگر درشتخو و سنگدل بودی از گرد تو پراکنده میشدند» بعد میفرماید: با این مردم مشورت کن تا اتحاد میان شما بیشتر شود، با رحمت، عطوفت و مشورت، حکومت کن، نه با زور و قدرت نمایی. خداوند به موسی وها رون وقتی عازم بارگاه فرعون بودند فرمود: {وَقُولا لَهُ قَولاً لیّناً}، حتی سراغ فرعون هم که میروید نرم خو باشید، شاید او متذکر شده بترسد. عرض کردم این حدیث را از جوانی حفظ کردم. حدیث را حفظ کنید و به آن عمل کنید.

خلاصه مطلب تا اینجا این شد که؛ متعلّم و فراگیرنده علم و دانشآموز، اول باید خودش را از اخلاق زشت تخلیه و پاک کند، سپس به سراغ یادگیری برود. چون اگر لوح نفس را پاک و مجرد از نقشهای پست نکرد، انوار علم و حکمت بر دلش نخواهد تابید و نورانیت حاصل نخواهد شد و فیضهایی که از عالم غیب و مجردات میتابد، بر او اثر ندارد و از آن اشراقات نورانیتی برای او حاصل نمیشود چون از اخلاق زشت و ذمایم آن تهی و خالی نشده است.

اجتهاد از دیدگاه شیعه و سنی

به مناسبت بحث اظهار نظرِ بدون علم، مبحثی مطرح است و آن اینکه اهل سنت هم به دنبال اجتهاد هستند ولی اجتهاد آنها غیر از اجتهاد مصطلح میان فقهای شیعه است. حنفیها میگویند: اگر جایی دلیل نداشتیم بر اساس استحسان فتوا میدهیم. دلیل آنها حدیثی است از پیامبر(ص) که وقتی میخواستند معاذ بن جبل را به یمن اعزام کنند سوال کردند: بر چه اساسی حکم کرده و فتوا میدهی؟ معاذ در پاسخ گفت: کتاب خدا، و اگر نبود سنت. سپس پیامبر(ص) سوال کردند: اگر در جایی از کتاب و سنت نظری ذکر نشده بود چه میکنی؟ معاذ گفت: اجتهدُ رأیی و لاابالی»، یعنی به رأی و نظر خودم ـ بر اساس استحسان یا قیاس ـ، عمل خواهم کرد و پروایی ندارم! اگر فقیهی براساس کتاب خدا یا سنت و حکم عقل قطعی فتوایی بدهد رأی و نظر و این نوع اجتهاد مذموم نیست، بر خلاف اخباریون که اجتهاد را مذموم میدانند و روایاتی هم ذکر میکنند که در آنها اجتهاد مذمت شده، حال آنکه موضوع این اخبار اجتهاد اهل سنت است، که اساسش همان روایت معاذ بن جبل میباشد و بر همین اساس به حنفيّه میگویند: «اصحاب الرأی».
درباره مذمت فتوا دادن به رأی، که ناشی از کتاب، سنت و دلیل قطعی عقل نباشد، روایتی از امام صادق(ع) نقل شده که میفرماید: «اِیّاکَ و خِصلتین فَفیهما هلکَ مَن هَلک إیّاکَ أَن تفتی الناسَ برایکَ اَو تُدینَ بما لا تعلم»، «از دو خصلت حذر کن و بپرهیز که در آن دو هلاکت است یکی: فتوا دادن به رأی خودت، و دیگری اعتقاد پیدا کردن به چیزی که نمیدانی، و چیزی را که به آن علم و اعتقاد نداری به آن متدین نشو و جزء دین حساب مکن». روایت دیگری میخوانم و از علما و روحانیون میخواهم به آن دقت فرمایند: «مَن اَفتی الناسَ بِغیرِ علمٍ ولا هُدیً لَعَنتهُ مَلائکة الرحمۀ و ملائکةُ العذابِ وِ لحِقه وزرُ من عَمِلَ بِفُتیاه»، «کسی که به آنچه علم ندارد و هدایت نشده فتوا دهد، ملائک رحمت و عذاب، او را لعنت میکنند و گناه کسانی که به فتوای او عمل کردهاند به او ملحق میشود و گناه آنها برگردن اوست.»

عنوان بعدی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org