Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: استدلال به آيات بر حرمت بيع مباح جهت صرف در حرام
استدلال به آيات بر حرمت بيع مباح جهت صرف در حرام
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 89
تاریخ: 1381/1/26

بسم الله الرحمن الرحيم

تا اينجاى بحث كه ما آمديم راجع به استدلال به حرمت تعاون و آيه نهى از تعاون براى ما نحن فيه، گفته شد كه استدلال شده به آيه براى حرمت بيع المباح لمن يعلم أنه يعمله خمراً.

منتها چندين اشكال تا حالا در رابطه به استدلال به اين آيه گفته شد.

يكى اين كه اصلا آيه دلالت بر حرمت نمي‌كند بلكه به قرينه )تعاونوا على البرّ و التقوى([1] بيش از كراهت از آن در نمي‌آيد. ظاهر فى الكراهة بوحدة السياق اين يكى كه مال ايروانى (رضوان اللّه تعالى عليه) بود.

اشكال دوّم اين بود كه آيه شريفه بر فرض دلالت بر حرمت نهى از تعاون نموده و تعاون باب تفاعل است اقتضا مي‌كند تشارك و تواطئو را.

بنابراين آنجايى كه بنده ديگرى را كمك كنم بدون اينكه با همديگر تواطى داشته باشيم شامل نمي‌شود و ما نحن فيه را هم شامل نمي‌شود، اين هم يك شبهه بود كه گذشتيم از آن.

شبهه ديگرى كه به استدلال به آيه تعاون شد و ما عرض كرديم اين بود كه اعانت و تعاون و عون اين ماده از عناوين قصديه است و تا قصد نباشد عنوان عون و اعانت محقق نمي‌شود.

بنابراين در ما نحن فيه كه آقاى بايع قصد توصل مشترى به حرام را ندارد، داعيش رسيدن مشترى به حرام نيست بلكه داعى كسب است و تجارت، كراهت هم دارد از اين كه او مي‌رود اين كار را مي‌كند، آيه

شامل ما نحن فيه نمي‌شود، اين هم يك شبهه اى كه ما عرض كرديم.

شبهه‌اى را هم محقق ثانى(قدس سره) ايراد فرموده‌اند و صاحب مفتاح الكرامة و صاحب جواهر او را بصورت مفصل بيان كرده اند.

من يك مقدار از عبارت امام را مي‌خوانم بقيه‌اش را شما خودتان مطالعه بفرماييد. صفحه 198 از اين چاپهاى جديد، مي‌فرمايد: «ثم ان المحكى عن المحقق الثانى[2] الايراد على التمسك بآية حرمت التعاون على الاثم لتحريم بيع شىء مما يعلم عادتاً التوصل به الى محرم الايراد بأنه لو تم هذا الاستدلال فيمنع معاملة اكثر الناس و الجواب عن الآية المنع من كون محل النزاع معاونتاً مع أن الاصل الاباحة و انما المعاونة مع بيعه لذلك [ايشان فرموده اين آيه اگر بخواهد حرمت معاونت را درست كند خيلى از معاملات بايد بگوييم حرام است و باطل. صاحب جواهر و مفتاح الكرامة تفصيلش داده‌اند] و فصل هذا الاجمال فى مفتاح الكرامة و الجواهر بأنه [موارد را دقّت بفرماييد] قامت السيرة على معاملة الملوك و الامرا فيما يعلمون صرفه فى تقويت الجند و العساكر المساعدين لهم على الظلم و الباطل [خيلى چيزها را مي‌فروشند به قدرتمندان و پادشاهان با اينكه مي‌دانند اينها صرف در ظلم و باطلش مي‌كنند] و اجارة الدور و المساكن و المراكب لهم لذلك [ماشين كرايه مي‌دهند اسب مي‌دهند جاى كرايه مي‌دهند با اينكه آنها صرف در ظلم هم مي‌كنند] و بيع المطاعم و المشارب للكفار فى نهار شهر رمضان مع علمهم باكلهم فيه و بيعهم بساتين العنب مع العلم العادى بجعل بعضه خمرا و بيع القرتاس منهم مع العلم بأن منه ما يتخذ كتب ضلال[3] [امام خودشان اضافه فرمودند ظاهراً] اضف اليها ما ورد من جواز بيع المختلط بالمذكى من المستحل و جواز بيع العجين النجس منه و جواز اطعام المرق النجس لاهل الذمه و جواز سقيهم مع التنجس الماء بملاقات[4] الى غير ذلك» اشكال محقق ثانى اين است مي‌گويد اگر بنا باشد بيع المباح لمن يعلم عادتاً أنه يعمله المشترى خمرا حرام باشد با اينطور جاها هم حرام باشد. امام از همه اينها دوتا جواب داده است على سبيل منع الجمع يا خلو.

امّا اين بيع به كفار خمر درست مي‌كنند و بيع به افراد مي‌روند روزه با آن مي‌خورند امثال اينها، اين را جواب داده به كه ما مفصلا هم عرض كرديم و آن اينكه اصلا اين گونه مشتريها ولو مخالفت مي‌كنند حكم اللّه را، امّا عاصى نيستند.

كفار ولو مكلّف هستند به فروع كما اينكه مكلّف هستند به اصول لكن همانطورى كه جاهل قاصر ما معذور است، آنها هم به خاطر اينكه غالبشان قاصر هستند معذور هستند.

اين را ديگر ما چون مفصل قبلا بحث كرده ايم نمي‌گوييم.

پس اشكال محقق ثانى به اينكه اينطور افراد صرف در حرام مي‌كنند چگونه آن وقت اعانت بر اثم است جواب اين است كه نخير اينها صرف در اثم نمي‌كنند، صرف مي‌كنند فى المخالفتى كه معصيت نيست مثل جاهل قاصر ما براى اينكه اينها غالباً جاهلهاى قاصر هستند.

و امّا مسئله اينكه به ملوك مي‌فروشند مع العلم به اينكه اين ملوك امرا صرف ظلم مي‌كنند، اين هم جواب مي‌دهد كه اين سيره از لا اُبالى هاست اين سيره از عاصين است و الا با آن همه روايات كه آمده كه اعانت به ظالمين معصيت است باز اينها اين كار را مي‌كردند اين معلوم مي‌شود كه اينها از باب عدم مبالات است، نمي‌توانيم بگوييم چون آنها اين كار را مي‌كرده اند عملشان جائز است، نخير عمل آنها حرام است.

اگر كسى چيزى را به ظالم بفروشد با يقين به اينكه اين صرفش مي‌كند در ظلم اين حرام است از باب اعانت به ظلم و ظالم، آنها هم پس حرام هستند؛ سيره از غير مباليها هست.

امام ديگر اينجا وارد نشده است كه اعانت به ظلم تا چه حدى حرام است. انشاء اللّه در جاى خودش من بحث مي‌كنم. من دو تا آيه را برايتان مي‌خوانم با دو تا حديث ذيلش و رد مي‌شوم انشاء اللّه در جاى خودش، براى اينكه يادتان هم باشد ما بحثمان در اعانت بر ظلم نيست در اعانت بر اثم بحث ماست.

اعانت بر ظلم خودش بابش جداست، آيه شريفه مي‌گويد أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم- )ولاتركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار([5] مقدس اردبيلى(قدس سره) مي‌فرمايد «الركون الميل القلبى»[6] پس ميل قلبى پيدا نكنيد. بعد آيه هم دارد ميل قلبى پيدا نكنيد به الذين ظلموا، يعنى كسى كه يك ظلم كرده باشد مي‌شود الذين ظلموا؛ دوتا ظلم كرده باشد مي‌شود الذين ظلموا. آيه نفرموده و لاتركنوا الى الظالمين وصف باشد و دلالت بر استمرار كند، الى الذين ظلموا يكبار هم ظلم كند مي‌شود الذين ظلموا.

اگر ميل قلبى به كسى كه يكبار ظلم كند جزايش نار است پس واى به حال ظالم و واى به حال ظلم، اين يك آيه. مي‌گويند بهلول يك وقت نشست روى جاى هارون الرشيد، آمدند زدند و پايينش آوردند.

بعد به هارون الرشيد گفت من به جاى تو غصه مي‌خورم. گفت: چرا غصه من را مي‌خورى؟ گفت: بابا من چند دقيقه نشستم اين قدر شلاقم زدند واى به تو كه همه اش اينجا نشستى و بعد تو كسى هستى كه اگر در مشرق به كسى ظلم بشود مسئولش تو هستى، در مغرب هم ظلم بشود مسئولش توهستى.

آيه ديگر كه باز داريم (تلك الدار الآخرة نجعلها...) همه تان مي‌خوانيد همه را خوب است شكر اللّه سعيكم، امّا از حفظ مي‌خوانيد خيلى درست نيست من هم از حفظ مي‌خوانم درست نيست.

ولى حالا آنى كه نكته هايش را توجه كنيد هميشه قرآن را به تدبرش توجه كنيد. من ديدم يك جايى يك كسى داشت حمد درست مي‌كرد با آن يكى داشتند وقت تلف مي‌كردند، مي‌گفت بگو: الحمد للّه رب العالمين. او بيچاره هر چه مي‌گفت : رب العالمين، مي‌گفت : نشد، عينش را درست بگو. آخر اين كه نشد وقت و نيرو را مصرف كنيم كه عين رب العالمين را درست بگويد.

به هر حال تدبر در آيه بحث است، )تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً فى الارض

و لا فسادا([7] از اميرالمؤمنين مقدس اردبيلى در زبدة البيان[8] ظاهراً اصلش هم مال كشاف است.

نقل مي‌كند از اميرالمؤمنين(ع) كه فرمود اگر يك كسى فكر كند كه كاش بند كفش من از بند كفش ديگرى بالاتر باشد... خوشحال باشد، به خود ببالد كه بند كفش من از بند كفش ديگرى بالاتر است و بند كفش ديگرى از بند كفش من پايين تر است؛ نه اينكه از من نيكو است، آن كه خيلى مهم نيست! از من بالاتر است و از آن پايين تر است. كسى كه اينطور فكر كند كه عجب بگيرد او را، خودستايى كند، خود بزرگ بينى كند كه بند كفش من از بند كفش اين آقا بهتر است و بند كفش او از بند كفش من پايين تر است.

اميرالمؤمنين على(ع) فرمود هذا من الآية يعنى اين هم يريد علواً و دار آخرت براى اين نيست اين همين جا بسش است، چه برسد كه بنده مي‌گويم بنده خيلى ملاّ هستم، تو هيچى بلد نيستى.

حالا كلاسم را خودم را بالا بگذارم و كلاس شما را پايين بياورم و خيلى به اين طمطراق خوشم مي‌آيد كلاس من بالا باشد كلاس شما پايين تر باشد. امير المؤمنين مي‌فرمايد كلاسش را با بند كفشش را بالا ببرد و آن را مي‌خواهد پايين تر باشد اين هم من الذين يريد فى الارض علوا، ظاهراً به علوش اشاره است شايد به فسادش هم اشاره باشد. به هر حال دار آخرت براى اين نيست، دار آخرت براى غير آنها قرار داده شده است.

پس سيره ظلمه هم كه حجّت نيست، امام (سلام اللّه عليه) مي‌فرمايد سيره ظلمه حجّت نيست، خوب به آنها گفته اند كه نكنيد باز هم مي‌كردند.

و امّا راجع به بيع قرطاس بمن يعمله كتب الضلال ايشان مي‌فرمايد بله آنجا را حرمت هست، براى اين كه چه كسى راضى مي‌شود كه بگويد آنجا بيعش يكون جائزا. حالا امام از اين اشكال جواب داده است، پس اين اشكال محقق ثانى هم برود كنار. بنابراين مجموع اشكالاتى كه تا حالا به آيه تعاون بود چند تا شد؟

يكى اصلا دلالت بر حرمت نمي‌كند، يكى اينكه اين تواطئو را حرام مي‌كند تشارك، نه اعانت بدون تواتر، هردو اشكال مال ايروانى.

يكى هم آنى كه ما عرض كرديم كه اصلا از عناوين قصديه است پس شامل ما نحن فيه نمي‌شود، يكى هم اين است كه محقق ثانى فرموده كه اگر بنا باشد بيع المباح حرام باشد للاعانة على الاثم پس اين همه بيعها هم بايد للاعانة على الاثم حرام باشد. جواب امام اين است كه خيلى اينها اعانت بر اثم نيست، چون حرمت براى مشتريها تنجز ندارد، جاهل قاصرند بعضيهايش هم كه سيره شان حجّت نيست بعضيهايشان هم كه حرمتش را امام قبول فرموده. اين تمام كلام راجع به آيه تعاون.

بحث ديگر اين بود كه از مباحث گذشته ما كه استدلال شده براى حرمت در محل بحث به ادله نهى از منكر، به اينكه كما أن الرفع واجب فالدفع ايضاً واجب، رفع همانطورى كه واجب است دفع هم واجب است. ما عرض كرديم كه نه، دفع منكر كيف ما كان از ادله بر نمي‌آيد كه محل بحث را هم شامل بشود، آن لازمه اعم از محل بحث است كارى به محل بحث ندارد. محل بحث جايى است كه اين چه بفروشد چه نفروشد او كار خودش را مي‌كند، تصميم بر ترك ندارد نادم نمي‌شود، محل بحث را شامل بشود ، چون دفع منكر، كرفع المنكر وجوبش مال جايى است كه طرف را بسازد احتمال تأثير در طرف بدهيم به حيث كه طرف ترك كند، بشود تارك، بشود نادم؛ احتمال تأثير بدهيم بحيث كه او بشود تارك و بشود نادم.

امام امت (سلام اللّه عليه) استدلال فرموده‌اند به ادله نهى از منكر و يك بحثى را هم اضافه آورده‌اند و شايد اصلا عمده بحث ايشان براى استدلال آن بحث است.

«وجوب امر به معروف و عقلی و يا شرعی بودن آن»

و آن بحث اين است كه: آيا نهى از منكر و امر به معروف وجوبش عقلى است يا وجوبش شرعى است يا هم عقلى و هم شرعى؟ اين بحث است در باب امر به معروف ونهى از منكر.

و لايخفى كه مراد از عقلى، عقلى بعد الشرعى نيست، آن لا كلام فيه! بعد از آنِ كه شارع واجب كرده امر به معروف و نهى ازمنكر را عقل به حكم لزوم اطاعت ذات بارى و قبح مخالفت مي‌گويد بايد امر به معروف و نهى از منكر انجام بگيرد.

وجوب عقلى بعد حكم شرعى از باب وجوب الاطاعة و قبح المخالفة محل بحث نيست، آن را كه همه كس قبول دارد دو دوتا چهارتاست اين كه حرفى نيست.

بحث در وجوب عقلى است از باب قاعده لطف يا از باب حكم عقل به قبح، اين جاى بحث اين است. جهت ديگر اينكه ثمره اين بحث به هر حال حالا كه وجوب شرعى ما داريم آيات و روايات داريم؛ ثمره بحث اين است كه ما اگر قائل شديم به وجوب عقلى اگر از ادله مان، از ادله لفظيه مان يك جايى شك كرديم و مطلب را نيافتيم مي‌رويم سراغ حكم عقلى.

عكسش هم همينطور است، اگر يك مواردى را ديديم كه عقل ما به آن نمي‌رسد، عقل ما كشش ندارد كه آنجا را هم بگويد واجب است، برمي‌گرديم سراغ اطلاق ادله.

پس اگر گفتيم وجوب عقلى و شرعى هردو است، نتيجه‌اش اين مي‌شود در موارد شك در اطلاق دليل شمول ادله لفظيه بر مي‌گرديم به حكم عقل.

در موارد شك در حكم عقلى، برمى گرديم به اطلاق ادله لفظيه و دليل شرعى.

مرحوم مقدس اردبيلى(قدس سره) آمده و فرموده اصلا وجوب عقلى ندارد امر به معروف و نهى از منكر، اينها هرچه دارند وجوب شرعى دارند اصلا وجوب عقلى ندارند.

« نقل كلام مقدس اردبيلی در اين زمينه »

ايشان در بحث ذيل عبارت ارشاد كه مي‌فرمايد و هما واجبان يك مقدار صحبت مي‌كند مي‌فرمايد: «والظاهر انه شرعىٌّ [يعنى امر به معروف و نهى از منكر شرعىٌّ در كتاب امر بالمعروف و النهى عن المنكر.]

«اذ العقل يجوز كون شخص مأموراً بشىء و مع ذلك يجوز عدم وجوب الامر لاشخاص آخر ذلك الشىء المأمور به [عقل مانعى نمي‌بيند كه يك شخصى مأمور به يك چيزى باشد با اين وضع تجويز مي‌كند كه لازم هم نباشد به ديگرى بگوييم تو هم اين كار را بكن، هر كسى قبر خودش جداست؛ او چه ربطى به من دارد؟! عقل مي‌گويد قبر او با قبر تو جداست چه ربطى به هم داريد؟! نهى از منكر را مي‌گوييم، باز نرويد سراغ اين كه ضررش به من مي‌خورد، نهى از منكر بحث است.]

- بل قد يجوز كونه قبيحا [گاهى اصلا عقل مي‌گويد بروى با آن حرف بزنى زشت است] لقبح الامر منه [تو چه كاره اى كه به من دستور مي‌دهى؟ بارك اللّه به تو مقدس اردبيلى ! اين را مي‌گوييم دموكراسى] و يجوز كونه قبيحاً لقبح الامر منهم [تو چه كاره‌اى؟ خودم مي‌دانم. مردم اينطورى مي‌گويند ديگر، درك مردم يك درك درست و حسابى است قطع نظر از شرع، تو چه كاره اى؟ مي‌خواهم قمار بازى كنم به تو چه؟ يك وقت شما مي‌گويى آقا قمار بازى مي‌كنى سر و صدايش مي‌آيد توى خانه من خوب هيچى، اين يك بحث ديگر است. يك وقت مي‌گويى آقا قمار بازى مي‌كنى بچه هاى محله قمار باز مي‌شوند اين يك بحث ديگر است، امّا يك وقت آن آدم يك گناهى را دارد انجام مي‌دهد نمازش را نمي‌خواند نماز صبح نمي‌خواند؛ حالا تو بهش كُويدى و حتماً تو بايد نماز صبحت را بخوانى. به او مي‌گوييم آقا بلند شو نماز صبحت را بخوان، آفتاب زد! گفت حالا بلكه سحر آفتاب بزند من بلند شوم نماز صبحم را بخوانم؟!] بل يجوز كونه قبيحاً لقبح الامر منهم. نعم يمكن أن قد يجد العقل حسن الامر و النهى لخصوص مادة، [يك جا مي‌گويد امر و نهى خوب است براى خصوص آن ماده] لا لكونه مأموراً به أو منهى عنه فقط [كارى به مأمور به و منهى عنه بودن ندارد از باب نهى از منكر نمي‌گويد از باب امر به معروف نمي‌گويد] مثل أن امر الشارع بانقاذ الغريق و نهى العقل بأن احراق النفس و هلاكها [يك آدم الآن آتش مي‌گيرد مي‌سوزاندش يا مي‌خواهد خودش را بسوزاند، من بايد چه كار كنم؟ جلويش را بگيرم، براى اينكه خود كشى وجودش مبغوض است اگر طوفان هم دارد مي‌آيد سنگ مي‌خواهد بزند به سر كسى، من بايد برايش بگويم بلند شو از اينجا، او نمي‌تواند بگويد فضولى نكن، مي‌گويم آقا به خودت دارم مي‌گويم فضولى چيست، بلند شو الآن كلاغ آجر تو سرت مي‌زند؛ خوب اين از باب ماده خاصه است نه از باب امر به معروف و نهى از منكر] فاراد الشخص المأمور و المنهى خلاف ذلك و العقل يجد أن امره و نهيه عن ذلك حسن موجب للمدح عند العقلا و تركه مستلزم لضده عندهم [براى زن] لأن العقل يجد أن الغرض هو الحفظ و عدم وجود هذا المنكر من العدم لا غير»[9] اين حالا حرف مرحوم مقدس اردبيلى.

امـام امّت اينجا محكم مقـابل مقدس اردبيلى ايستـاده و ظاهراً شـايد به حرف مقدس اردبيلى عنايت

نفرموده و نرسيده اينجا را نگاه كند.

« نقل كلام امام (س) در اين زمينه »

ايشان مي‌فرمايد كه نخير، وجوب امر به معروف و نهى از منكر عقلى است. من حالا عبارتهاى خود ايشان را مي‌خوانم كارى به حرفهاى محقق و ديگران ندارم. «لا بأس بصرف الكلام فى الاستدلال بادلة النهى عن المنكر بنحو ما قرره شيخنا الاعظم (قدس سره) توجيهاً لكلام محقق اردبيلى [حالا نمي‌دانم مقدس اردبيلى كجا گفته است] فنقول: أن دفع المنكر كرفعه واجب بناءً على أن وجوب نهى از منكر عقلىٌّ، [دفاع از مقدس اردبيلى چون مقدس اردبيلى هم مي‌گويد حرام است بيع، از اين جهتش دفاع از آن است نه در مسئله وجوب عقلى و شرعى نهى از منكر] كما صرح [به اين عقلى بودن] شيخنا الاعظم و حكى عن شيخ الطائفه و بعض الكتب العلاّمة و عن الشهيدين و الفاضل المقداد أنه عقلىٌّ. و عن جمهور المتكلمين منهم المحقق الطوسى عدم وجوبه عقلا بل يجب شرعاً و الحق هو الاول [وجوب نهى از منكر عقلى است. آقايان لطف كردند چه آنهايى كه مي‌گفتند عقلى است، چه آقايانى كه فرمودند كه مناسب نيست شما حرف امام را نخوانيد، وظيفه ماست كه بخوانيم.] و الحق هو الاول [وجوب وجوب عقلى است] لاستقلال العقل بوجوب منع تحقق المعصية المولا [عقل لازم مي‌داند جلوگيرى از تحقق معصيت را و مبغوض مولا را] و قبح التوانى عنه [زشت مي‌داند آدم سستى كند كه با مولا مخالفت بشود، يك كسى حرف مولا را گوش ندهد، عقل اين را قبيح مي‌داند و مي‌گويد بايد جلوگيرى كرد] سوىء فى ذلك التوصل الى النهى أو الامور الاخر ممكنة [به هر حال اگر ميبيند آن غلام دارد مخالفت مولا مي‌كند عقل مي‌گويد تو اگر مي‌توانى بايد جلويش را بگيرى ، نگذارى مخالفت كند آن مولا را، مبغوض آن مولا را بياورد] فكما تسالموا ظاهراً على وجوب المنع من تحقق ما هو مبغوض الوجود فى الخارج سواء صدر من مكلف ام لا لمناط مبغوضية وجوده كذلك يجب المنع من تحقق ما هو مبغوض صدوره من مكلف و يرى العبد صدوره منه [و عبد مي‌بيند كه چنين چيزى از او صادر مي‌شود] فان المناط فى كليهما واحد [آنجا وجود مبغوض است اينجا صدور از مكلف مبغوض است، آنجا وجود مبغوض است القتل مبغوض ولو به وسيله باد و پرنده، خود قتل مبغوض است. شرب الخمر مبغوض ولو وجودش مبغوض نيست لازم نيست شما برويد در خانه مردم و بگويى شراب نخور. امّا صدورش از مكلف مبغوض است] و ان اختلفا فى أن الاول نفس وجوده مبغوض و الثانى صدوره من مكلف مبغوض [به هر حال هر دو يك صورت است، شما مبغوض مولا را بايد جلويش را بگيريد] فاذا هم حيوان باراقة الشىء يكون اراقته مبغوضة للمولا [يك كاسه آب خنك گذاشته است شربت به ليمو درست كرده كه بيايد بخورد حالا يك گوسفند مي‌خواهد بيايد پا بزند اين شربت به ليمو را بريزد ؛ خوب مي‌دانى كه آقا علاقه دارد به اين شربت به ليمو، حالا بريزد عقل مي‌گويد تو چرا جلويش را نگرفتى تا اين شربت به ليمو را ريخت؟] و تقاعد عن منعه يكون ذلك قبيحاً منه و يستحق العقوبة لا لاهميته بل لنفس مبغوضيته و كذلك لو رأى مكلف يأتى بما هو مبغوض مولاه [چرا آنجا هم بايد جلوگيرى كند؟] لاشتراكهما فى المناط و الحاكم به العقل.

فان قلت على هذا لا يمكن تجويز الشارع ترك النهى عن المنكر [شما بگوييد كه پس بنابراين شارع نمي‌تواند نهى از منكر را تجويز كند چون خلاف عقل است و شرع بر خلاف عقل حكم ندارد، چون معنايش اين است كه قبيحى را تجويز كرده است و شارع نمي‌تواند چيز قبيحى را تجويز كند] قلت هو كذلك لو كان المبغوض فعلياً و لم يكن للنهى مفسدة غالبة فلو ورد منه تجويز الترك [اگر يك جا ديديم] يكشف عن مفسدة فى النهى أو مصلحة فى تركه لو كان ذلك متصوراً فى التروك و الاعدام [لابد يك مصلحتى را بر يك مفسده‌اى اقوا دانسته است] فدعوى الطباطبايى فى تعليقته على المكاسب [(رضوان اللّه تعالى عليه) ـ خوب بفرمايد فدعوى الفقيه الطباطبايى، اين هم سرچشمه مي‌گيرد از ناخداگاه از اينكه مرحوم طباطبايى با مشروطه خوب نبوده ولو امام به مرحوم طباطبايى علاقمند بود ولى به هر حال ناخداگاه سرچشمه مي‌گيرد، و الا به هر حال علامه طباطبايى صاحب عروه اصلا فقيهى است در فقه يد و بيضايى دارد] فدعوى الطباطبايى فى تعليقته على المكاسب عدم قبح ترك النهى عن المنكر فى غير محلها. نعم ما اشار اليها شيخ الانصارى من الاستدلال عليه بوجوب اللطف غير وجيه [از باب قاعده لطف خواسته بگويد] لما اشار اليه المحشى المحقق [محشى محقق ظاهراً ميرزاى شيرازى باشد ميرزاى دوم، برايش علاقه داشت براى اينكه با انگليسيها درگير بود، البته آدم ملايى هم بود] لما اشار اليه المحشى المحقق مِن كفاية ترهيب اللّه تعالى و نهيه فى اللطف[10] - بعد هم ايشان مي‌فرمايد عقل فرقى بين دفع و رفع نمي‌گذارد و اصلا اگر بخواهى حساب كنى همه جا رفع است، چون به هر حال نسبت به آينده رفع است. اين فرمايش ايشان.

لكن اين فرمايش ايشان تمام نيست، ما عرض مي‌كنيم كه عقل ما چنين چيزى كه شما مي‌فرماييد نمي‌كشد. براى اينكه ما از شما به عنوان يك شاگرد سؤال مي‌كنيم اينكه مي‌فرماييد اگر عبدى مخالفت كند مولا را و عبد ديگرى جلويش را نگيرد كار قبيحش مي‌داند عقل، اين در رابطه با هر مولا و هر عملى است يا در رابطه با موالى عاديه است و در رابطه با آن حرامها و نهى هاى آنها كه بر مي‌گردد به خود مولا؟ گفته است آقا اين آبها را از تهران آورده‌اند، اين آبها را نريزيد من از تهران آورده ام، به اين گفته تو نريز تو هم نريز تو هم نريز، هر كدامتان بريزيد خلاف است، براى اين كه مي‌خواهد بخورد عادت دارد آب تهران بخورد اگر نباشد سر درد مي‌گيرد چون اكسيژن آبهاى ديگر كم است.

حالا اين برداشته تا يكى از اين عبدها مي‌آيد اين كوزه آب را بردارد و بريزد؛ عقل مي‌گويد چه كار كن؟ جلويش را بگير! براى اين كه ضررش مي‌خورد به مولا، بيچاره مولا شب مي‌آيد سردرد مي‌كند.

خوب اين آقا سرش درد مي‌گيرد خوب براى اينكه سر اين آقا درد نگيرد مي‌گويد نه، بچه اش را گفته مواظب باشيد بچه ام در حوض نيفتد يكى از عبدها مي‌خواهد بچه را بردارد بيندازد در حوض ولو غرق هم نمي‌شود، در عين حال اين عبد ديگر عقل مي‌گويد چه كار كن، جلويش را بگير براى اينكه اين ضررش مي‌خورد به اين مولا.

در موالى عرفيه در صورتى كه ضررش بخورد به مولا عبد مي‌گويد. امّا اگر ضرر به مولا نمي‌خورد مولا به اين عبيد گفته است آقايان وقتى مي‌نشينيد پاهايتان را جمع كنيد مؤدب بنشينيد تا عادت كنيد يك جاهاى ديگر هم مؤدب باشيد چون اگر يك جا رفتيد مؤدب نبوديد بعد به شما مي‌گويند كسى كه ادب ندارد شخصيت ندارد، ادب نشانه شخصيت است.

الزامتان هم مي‌كنم اگر يك كدام از شما دو زانو يك جا ننشستيد بعد يكى چهل تا شلاق هم به شما ميزنم. هر كدام از اينها مكلف هستند امّا نفع اين تكليف به چه كسى برمى گردد؟ به خود عبيد. يكى از اين عبدها همانطور دنبال بود كه ببيند كى آن يكى تخلف ميكند، ديد يك جا آن عبد دو زانو ننشسته است سه زانو نشسته است، پايش را دراز كرد و نشست؛ محكم بزند در گوشش يا پاهايش را بگيرد طناب ببندد بهش جمعش كند يا بهش بگويد غلطها را نكن پايت را جمع كن ! چه موقع عقلا يك چنين چيزى را الزام ميدانند بلكه اين از آن جاهايى است كه مقدس اردبيلى مي‌گويد العقل يذم ناهيه و آمره، ميگويد به تو چه ربطى دارد؟ به همه ما گفته پاهايمان را جمع كنيم براى خودمان هم گفته، قبر من جداست قبر تو هم جداست، چه ربطى به تو دارد؟ كِى آقا به تو گفت كه به من بگويى؟

پس ما قبول داريم فرمايش امام را كه فرموده است عقل درك مي‌كند قبح ترك نهى از ارتكاب عبدى مخالفت را، حُسن امرش به موافقت اما كليتش را قبول نداريم. آن چيزى كه ما مي‌فهميم و درك مي‌كنيم مال جايى است كه ضرر ارتكاب منكر و يا ترك معروف برگردد به مولا.

امّا اگر ضررها برگردد به خود عبيد تا مولا دستور نداده باشد عقل الزامى نمي‌بيند، حُسنى در امر نمي‌بيند، قبحى در ترك امر و ترك نهى هم نمي‌بيند بلكه با تمام جرأت تبعاً لمقدس اردبيلى عرض مي‌كنيم عقل قبيح مي‌بيند؛ فضولى مگر تو ؟! مگر تو فضولى حرفى است كه مي‌گويد عقل مي‌زند، اين دموكراسى ترين مسئله است در اسلام. مقدس اردبيلى با همه مقدسيش خيلى دموكراسى است، مي‌گويد هيچ كس بر كس ديگرى حق ندارد، به تو چه كه من اينطورى نشسته‌ام؟... پس فى الجمله اش قبول، آيا

قبول داريد حرفهاى مرا يا نه؟

حالا آنجايى كه ارتباطش نفعش برنگردد به مولا، هيچ به مولا نفعش بر نمي‌گردد شما قبول كرديد آنجا نفعش كه به مولا برنمى گردد به من هم ارتباطى ندارد خانه من را خراب نمي‌كند گفتيم لازم نيست بلكه قبيح است.

ما عرض مي‌كنيم در اين مورد مي‌گوييم آيا تكاليف الهيه كه محل بحث ماست، معروف و منكرهاى الهى، نفع و ضررش به حسب طبع به خود مكلف برمى گردد و يا نفع و ضررش به خدا برمى گردد ؟ به مكلف بر مي‌گردد ! أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم، )للّه على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا - فمن كفر فان اللّه غنى عن العالمين([11]

گر جمله كائنات كافر گردند *** بر دامن كبرياش ننشيند ذره

حالا گرد كه باز خيلى است.

احكام الهيه براى مصالح عباد است، از رسول اللّه(ص) نقل شده بارها گفتم برايتان، فرمود: «ان اللّه كالطبيب فالعباد كالمريض صلاح المريض فى ما يداويه الطبيب لا فى ما يشتهى انفسه»[12].

تكاليف الهيه نه در واجباتش نه در محرماتش هيچ نفع ذات بارى ملحوظ نيست تعالى اللّه عن ذلك علواً كبيرا، نعوذ باللّه من القول كذلك، براى بندگان است.

او آمده شما را رهنمايى كند، )انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفورا([13] ما براى خود شما آمديم، انبياء براى بشر آمدند، علما براى بشر آمدند، هاديان سبل براى بشر آمدند، دانشمندان براى بشر آمدند، نه براى خودشان، خودشان كه يك لقمه نان مي‌خورد يا هر چه بلد است خودش نگه دارد.

آنها دلشان مي‌سوخته ما اذى نبى مثل ما اوذيت رسول اللّه براى هدايت بشر نه براى منافع خودش، خوب احكام الهيه براى منافع مردم است وقتى براى منافع مردم است منفعت هر كسى است عقل حكم مي‌كند كه من باز جلويش را بگيرم، تا خدا نگفته؟! او دارد نماز صبحش را نمي‌خواند، آقا بلند شو نماز صبحت را نخوان، اگر نگويى فردا گزارشت را مي‌دهم شهريه ات را قطع مي‌كنند.

به تو چه كه من نماز صبحم را مي‌خوانم يا نمي‌خوانم به تو چه مربوط است؟! نماز صبحم را نمي‌خوانم قبر من از قبر تو جداست، اين مطلب عقلى است اين مطلب مقدس اردبيلى است منتها مقدس نتوانسته بپروراند؛ اين حرف درستى است. بله، اگر شارع تعالى امر كند آنجا بحثى نيست ذات بارى هر چه بگويد بايد اطاعت كنيم ان الحكم الا للّه.

پس بنابراين فرمايش امام فى الجمله تمام است، لكن در محل بحث ما نمي‌شود به آن استدلال كرد. چون محل بحث ما جايى است كه معروفها به نفع فاعلين تمام مي‌شود منكرها به ضرر مرتكبين تمام مي‌شود، هيچ ارتباطى به ذات بارى تعالى ندارد.

قيـاس موالى عرفيه با ذات بـارى در اين جهت قياس مع الفارق و بينهما بون جداً، بون بين الذى ليس

له شىء و بين اللّه الذى له كل شىء. )و اِنْ يمسسك اللّه بخير فهو على كل شىء قدير(. ان اللّه اذا اراد بعد خيرا هياً له اسبابه؛

گر نگهدار من آن است كه من مي‌دانم *** شيشه را در بغل سنگ نگه ميدارد

)و ان يمسسك اللّه بضر فلا كاشف له الاّ هو([14] و يدعون ضعف الطالب و المطلوب، اگر يك پشه از او يك چيزى بگيرد نمي‌تواند از او بگيرد.

منصور دوانيقى به امام صادق(ع) عرض كرد اين پشه‌ها چيست كه خدا درست كرده؟ اينها را ما سابقها بالاى منبر مي‌خوانديم، صدق و كذبش را نمي‌دانم يعنى مطابق با واقع و غير واقع، امّا درايتهاى خوبى است. امام صادق خيلى قشنگ جواب داد، امام صادق فرمود: خدا اين زباب را نقل كرده بمعنا زب و عاب براى اينكه هى بيايد هى تو بزني او را هى برگردد تا به تو بفهماند تو در مقابل يك مگس ضعيف هستى. تو يك مگس را مكس كش بگيرى و حشرات هم بگيرى و آنها هم يك ضرر ديگر دارند.

در مقابل يك ويروس كوچكتر از يك ويروس در مقابل ژن ضعيف هستى، اين همه ژنها را مي‌گويند اگر همه ژنهاى... آقاى فلسفى مي‌فرمود: وقتى كه جمعيت دنيا سه ميليارد بود همه ژنهاى انسانها را جمع كنند يك انگشتدانه را پر نمي‌كند. بشر در مقابل ژن ضعيف است، ژنى كه سيرت و صورت ما را مي‌دهد. بشر در مقابل آب دماغش ضعيف است، آب دماغش نيايد مريض است زيادى هم بيايد ضعيف است.

در مقابل چشمش آبهاى چشمش ضعيف است نيايد چشمش كور مي‌شود ... خوب اين بشر ضعيف را ما نبايد مقايسه كنيم با ذات بارى كه همه چيز براى اوست )و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم. قل يحييها الذى انشأها اول مرة و هو بكل خلق عليم([15] )و انما امره اذا اراد شيئاً أن يقول له كن فيكون( [16]

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - مائده (5) : 2.

[2]- حاشية الإرشاد: 190، كتاب المتاجر في ذيل قوله: و إجارة المساكن للمحرمات.

[3]- مفتاح الكرامة 4: 38، و الجواهر 22: 32.

[4]- وسائل الشيعة 17: 99، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، الباب 7 و 25: 358: كتاب الأطعمه و الأشربه، الباب 26.

[5]- هود (11) : 113.

[6] - مجمع الفائدة و البرهان 8: 64و 12: 362.

[7]- القصص (28) : 83.

[8]- زبدة البيان: 392.

[9]- مجمع الفائدة و البرهان 7: 530.

[10] - المكاسب المحرمة 1: 137.

[11]- آل عمران (3) : 97.

[12]- بحار الاأنوار 81: 61.

[13]- انسان (76) : 3.

[14]- يونس (10) : 107.

[15و16]- يس (36) : 78 و 79 و 82.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org