Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: بحث از روايت الخراج بالضمان در ضمان منافع
بحث از روايت الخراج بالضمان در ضمان منافع
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 597
تاریخ: 1386/8/19

بسم الله الرحمن الرحيم

كلمات سيدنا الاستاذ الامام (سلام الله عليه) در «الخراج بالضمان» نقل شد، عبارات ايشان را نقل كرديم و عرض كرديم كه ايشان يك دفعه به «الخراج بالضمان» با قطع نظر از صدر نگاه كرده ، و يك دفعه با نظر به صدر، با دو نظر به «الخراج بالضمان» ايشان نگاه كرده است و اين يك اصل كلي در معنا كردن روايات است كه اگر در بعضي موارد صدر دارد و بعضي از موارد ندارد، ما دوبار به روايت نگاه كنيم. و يك سلسله مطالبي را كه ايشان فرموده بودند و خوانديم.

حالا براي توضيح بيشتر نسبت به كلمات سيدنا الاستاذ و بيان بعضي از اموري كه در كلمات ايشان به نظر مي رسد، من يك مقدار عبارت مبسوط و خلاف را مي خوانم تا بعد به شبهه‌ها برسيم. براي بيان توضيح عبارت ايشان و بيان بعض از امور سزوار است كه عبارت مبسوط و خلافي را كه ايشان در اول بحث آوردند بخوانيم.

« قول شيخ طوسی در مورد روايت الخراج بالضمان »

شيخ در مبسوط در اين جلد دوم، كتاب البيوع دارد كه راجع به «الخراج بالضمان» مي‌فرمايد : در بيع مصراة، صفحه 124، «المصراة أن يترك حلب الناقة أو البقرة ] شير را در پستان گاو يا گوسفند بگذارد تا جمع بشود، يك یا دو روز ندوشند تا شير جمع بشود، اين چيزي بوده كه سابقها هم گاهي در گاو فروشي ها معروف بود من ديده بودم، يعني اين كار را انجام مي دادند.[ أو الشاة يوماً و يومين، فيجتمع في ضرعها لبنٌ كثير، ] شير زیاد در آنجا جمع مي شود،[ ثمّ يحملها إلى السوق فإذا نظر المشتري إلى ضرعها رآه كبيراً و لبنها غزيراً، ]خيال مي كند اين هفت هشت كيلو شير مي‌دهد، لکن شيرها دو روز در پستانش جمع شده.[ فيظنّ أنه لبنها في كلّ يوم، فيزيد في ثمنها، ]خيال مي كند آنطور است، پول زيادي برايش مي‌دهد.[ فإذا حلبها ]اين مشتري[ و نقص لبنها و وقف على التصرية كان بالخيار. ]بعد فهميد كه نه اين گاو این اندازه شير نمي‌دهد، اين شيرها را يكي دو روز در پستان گاو گذاشته بوده. اينجا[إن شاء ردّها و إن شاء رضي بها، و اذا ردّها ردّها مع صاع من تمر عوضاً عن اللبن، ]يك صاع از تمر هم در عوض آن شيرها به او می‌دهد.[ و سمّيت مصرّاةً لجمع اللبن في ضرعها، ]به آن مصرات مي‌گويند براي اينكه شیر در مصرع و محل شیر و شيردانش جمع شده بوده، محل شيرش،[ يقال صرى الماء في الحوض و الطعام في السوق، و الماء في الظهر، ]اين جمله «الماء فی الظهر» را معنا مي كند:[ إذا لم يتزوّج، ]به يك آدم نیز همانطور هم مصرات ‌گويند ،[ و سمّيت الصرّاة بهذا الإسم لإجتماع الماء فيها. و يسمى أيضاً محفّلة، ] به آن محفله هم مي‌گويند، هم مصرات مي گويند هم محفّله[ و التحفيل هو الجمع و تسمى مجامع الناس محافل.] اينجا هم يك محفلي است مثل آن شيرهايي كه در پستان آن گاو است و مصرات است اينجا هم محفل است.[ و تكون مدة الخيار ثلاثة أيام مثلها في سائر الحيوان و عوض اللبن التمر أو صاعٌ من البُرّ، لنص النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) ]كه گفته اين مقدار بايد تمر يا گندم داد،[ فإن تعذّر وجبت قيمته، ]اگر نه، گندم يا خرما بدست نمی‌آورد قيمت گندم يا خرما را مي‌دهد،[ و إن أتى على قيمة الشاة ولا إعتبار بفضل الأقوات.

«و لا إعتبار بفضل الأقوات» بقيه قوتها مثل يك صاع گندم يا يك صاع خرما.[ و سائر البلاد في هذا الباب بمنزلة المدينة و يلزم قيمتها و لا يلزم قيمة المدينة، لأنه لا دليل عليه. ]لازم است قيمت آن لبن را بپردازد، «و لايلزم قيمة المدينة لأنه لا دليل عليه»، ظاهراً اين قيمة المدينة يعني قيمت شير، و لايلزم قيمة المدينة، يعني قيمت شير را بپردازد و الا اينكه معنا ندارد، «و يلزم قيمتها و لا يلزم قيمة المدينة لأنه لا دليل عليه». به هر حال اين مصرات را خواستم معنا كنم.[

و إذا كان لبن التصرية باقياً لم يشرب منه شيئاً فأراد ردّه مع الشاة لم يجبر البايع عليه، ]اگر كه چیزی از آنها را نخورده، و نياشاميده، بعد با شاة مي‌خواهد به او پس بدهد، بايع را نمي‌شود مجبور كرد كه اين شيرها را پس بگير، مي‌تواند شيرها را بدوشد، منتها به جايش يك صاع از خرما يا گندم بدهد. «و اذا كان لبن التصرية باقياً»، حالا دوشيده و هنوز نياشاميده، شايد فرمايش شما همين باشد، «لم يشرب منه شيئاً فاراد رده مع الشاة لم يجبر البايع عليه»، براي اينكه اين شيرها را از پستان دوشيده، خوب ممكن است خلاف بهداشت درباره اش انجام گرفته باشد و ديگر شيرهاي داخل پستان بهداشتي بوده، وقتي آورده بيرون ممكن است از نظر بهداشت يك اشكالي داشته باشد.[

و إن قلنا أنه يجبر عليه لأنه عين ماله كان قوياً، ]اگر گفتيد نه مجبور است و باید عين مالش را پس بگيرد اين هم حرف قويي است،[ و التصرية في البقرة بمنزلتها في الإبل و الشاة، ]آن هم مثل همان است.

اما جاريه چه؟[ و التصرية في الجارية لا تصح، لأنه لا دليل عليه، و حملها على البقرة و الناقة و الشاة قياس، ]نمي‌شود آنجا اگر شيرها را جمع كرده بگوييم اين فرد حق تخلف دارد. چون در آنجا شير ارزشي ندارد، اما در بقيه جاها شير ارزش دارد. حالا اينجا هم يك فرع سومي بگويم بعد در قضایا يادتان باشد اصل مسأله اين است كه شيرها را جمع مي‌كند بعد مي‌آورد و در بازار مي‌فروشد یعنی كلاه سر مشتري مي‌گذارد، اين فرد يك وقت دوشيده است و مصرف كرده اينجا فرمودند به جاي آن صاعي از تمر يا صاعي از حنطة بدهد. به او یک صاع از خرما یا گندم می‌دهد يك وقت دوشيده اما هنوز مصرف نكرده است، اينجا هم شيخ دو احتمال داد.

حالا اگر به عنوان يك گاو شيرده شيرها را دوشيده و شير زيادي نشان مشتري داده، يك ظرفي را برده و آنجا پر كرده، 3 یا 4 کیلو شیر آورده و به مشتري مي گويد اين گاوي كه مي‌خواهم به تو بفروشم اين مقدار شير مي‌دهد، و بعد به او فروخت، حالا اين فرد رفت و ديد اصلاً اين گاو شير نمي‌دهد، اصلاً به جاي گاو ماده، گاو نر است. اين اتفاق افتاده است كه مي‌گويم.

يك كسي بود در نزديكي هاي محل ما، خدا رحمتش كند، به هر حال حالا، چنین كارهایی در كاسبي‌ها بوده سابقاً. اين يك آدم ساده‌اي را گير آورده بود، او می‌خواست گاو بخرد، و آن فرد مال يك جاي ديگر بوده، اسم آن را نمي‌برم، اين فرد گاو را آنجا برده بود و، شيرها را دوشيده بود، حدود سه كيلو شير، دو كيلو و نيم شير، آن وقت يك گاو دو كيلو و نيم شير در غروب خيلي است، گفته بود اينقدر شير مي دهد. اين هم بيچاره شب او را به دهشان آورده بود، شب هم پذيرايي كرد. فردا صبح رفته بود كه هر چه مي كرده، اصلاً شير نمي آمده، آن بيچاره متوجه نشده بود كه اصلاً خوب اين گاو اصلاً نر است. بر مي گردد سراغ آن فروشنده، مي‌گويد كه اين گاو صبح شير نداد، مي‌گويد شايد خوب شب پذيرايي نكردي ، برويد در روز علوفه زياد به آن بدهيد، شايد غروب همان شير را بدهد، مطمئن باشيد، شما پذيرايي نكرديد، جابجا شده، اين بيچاره آمده بود صبح هم تا غروب به اين گاو علوفه داده بودند، غروب باز آمده بود، زن می‌خواست آن را بدوشد، چون سابقها در روستاها زنها مي‌دوشيدند، عشاير هم اینطور است، گوسفندها را زنها مي‌دوشيدند، اين ديده بود باز شير نمي‌آيد، و شير نمي‌دهد، آمده بود يكي از همسايه‌ها را خبر كرده بود، گفته بود فلاني بيا ما يك گاو خريديم، ديشب رفتيم، گفته شب علوفه ندادی اين بيچاره گفت: اين گاو نر است به جاي گاو ماده به شما داده است، حالا اين يك فرع است، كه اگر اصلاً گاو نر را به جاي گاو ماده داد، و شير را دوشيده و خودش تحویل مشتری داد. مصرات آن است كه مشتري شير را مي دوشد، اما اين قبل از آن است، اين خودش يك مقدار شيري را از يك گاو ديگر دوشيده بود، مقدار زيادي، نشان داده بود كه اين شیر از اين گاو است، بعد هم خلاصه گاو نر، ماده در آمده بود. حالا.[

و إذا صرّى اتاناً ]اين را در مطالعه نفهمیدم يعني چه، نرسيدم لغت نگاه كنم،[ لم يكن له حكم التصرية لمثل ذلك. لا لأجل نجاسة لبنها، لأن لبنها طاهر، ]نه براي اينكه لبنش نجس است، چون لبنش پاك است، اين باب كه اين حكم را ندارد.[.

و إذا إشترى شاةً مصراةً مع العلم بالتصرية، لم يكن له الخيار لمكان التصرية. ]مي دانست كه اين شيرها يكي دو روز در پستانش جمع كرده اين فرد دیگر حق الخيار از باب تصريه ندارد،[ و إذا إشترى شاةً و هي مصراة، ]‌مايه شيرش پر بود،[ فثبت لبنها و صار لبن العادة بتغيّر المرعى زال الخيار، ]مايه پر شير بود، اين هم گاو را خريد، با مايه پر شير، بعد همان مقدار شير را مرتب مي‌دهد و به وسيله مرتع و چراگاهي كه دارد همان مقدار شير را مي‌دهد، اينجا خیار زائل می‌شود،[ لأن العيب قد زال، ]براي اينكه عيب زائل شده.[ فإن رضيها المشتري و حلبها زماناً، ]يك مدتي هم دوشيد،[ ثمّ أصاب بها عيباً غير التصرية فله ردّها بالعيب، ]باز مي‌تواند با عيب آن را برگرداند[ و يردّ صاعاً من تمرٍ او بُرّ بدل لبن التصرية. و لا يُردّ اللبن الحادث، ]همه حرفها در اين يك جمله است،[ لأن النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) «قضى أن الخراج بالضمان»[1]. ]اگر برگشته و اين شيرها را دوشيده است «الخراج بالضمان» مي‌گويد شيرها را لازم نيست به بايع پس بدهد. اين يك جايي كه بحث دارد.

باز در يك جاي ديگر هم بحث دارد، يك جاي ديگر هم شبيه همين را دارد،‌[ .... فصلٌ في أن الخراج بالضمان، ]صفحه 126،[ إذا كان لرجل مالٌ فيه عيبٌ فأراد بيعه وجب عليه أن يبيّن للمشتري عيبه، و لا يكتمه أو يتبرّأ إليه من العيوب. ]يا از عيوب بيزاري بجويد. بگويد با هزار عيب شرعي فروختم،[ و الأول أحوط، ]كه نه اصلاً به او بگويد كه اين جنس فلان عيب را دارد.[ فإن لم يبيّنه و إشتراه إنسانٌ فوجد به عيبا كان المشتري بالخيار، إن شاء رضي به و إن شاء ردّه بالعيب و إسترجع ثمنه، ]اينها كه طبق قواعد است.[

فإن اختار فسخ البيع و ردّ المبيع نُظِر، فإن لم يكن حصل من جهة المبيع نماءٌ ردّه و إسترجع ثمنه، ]چیزی فرق نكرده، و استفاده از آن نكرده، به او مي‌دهد و پولش را پس مي‌گيرد.[ و إن كان حصل نماء و فائدة، فلا يخلو ]از اينكه يا اين فائده كسب است، يا اين فائده نتاج است،[ من أن يكون كسباً من جهته أو نتاجاً و ثمرة، ]يا فائده، فائده كسبيه است يا فائده، فائده نتاجيه و ثمريه،[ فإن كان كسباً مثل أن يكتسب بعلمه، ]از علمش استفاده كند، مي‌بيند يك آدمي است يك جا خودش را براي منبر دعوت كردند‌، مي‌گويد فلاني مي‌آيد و منبر مي‌رود، بعد پول منبرش را خودش بردارد.[ أو تجارته، ]مسائل اقتصادي را قشنگ بلد است، مي‌گويد كاسبي كن در آمد آن هم مال اين خريدار مي‌شود،[ أو يوهب له شيء أو يصطاد شيئاً أو يحتطف، أو يحتش، ]مثلاً یا فرمان ماشين را تغییر می‌دهد و رانندگي مي‌كند يا خلبان هواپيما مي‌شود، چنین كارهاي كسبي،[ فإنه يردّ المعيب و لايردّ الكسب، بلاخلاف لقوله (صلى الله عليه و آله): «الخراج بالضمان». ]اصل عين را بر مي‌گرداند اما اين منافع کسبیه را بر نمي‌گرداند[ فالخراج إسمٌ للغة و الفائدة التي يحصل من جهة المبيع و يقال للعبد الذي ضرب عليه مقدار من الكسب في كل يوم أو في كل شهر عبدٌ مخارج، ] كه امام هم در آن بياناتشان اين عبد مخارج را داشت.[

و قوله (صلى الله عليه و آله و سلم): «الخراج بالضمان»، ]يك صلوات بفرستيد هم مال امام هم مال شيخ طوسي (صلوات) خوب براي اينكه باز ما سراغ اين مسائل كه مي‌رويم با رهنمود امام است كه داريم مي‌رويم و رفتن سراغ عبارات اصحاب مفيد هم هست.[ معناه أن الخراج لمن يكون المال يتلف من ملكه، ]معنايش اين است: خراج براي كسي است كه مال از ملك او تلف مي‌شود.[ و لما كان المبيع يتلف من ملك المشتري لأن الضمان انتقل إليه بالقبض كان الخراج له. فأما النتاج والثمرة فإنهما أيضاً للمشتري، ]آن هم باز براي مشتري است، خوب همانجا هم مي‌توانست بگويد حالا. گفت كه به كسي سيصد تومان داده بودند، اين خيلي به خربزه علاقه داشت، گفتند اين سيصد تومان را چكارش مي‌كني؟‌ ـ مثل من هم كه خيلي به خربزه علاقه دارم، امام (سلام الله عليه) هم مي‌گويند به خربزه علاقه داشته ـ ، اينجا در قم، كاسب بازار ميداني بود آدم خيلي خوبي بود، او از اينجا با خرج خودش چند خربزه براي امام در نجف مي‌فرستاد، او فوت كرد. غرض، گفت با سيصد تومان چه مي‌كني؟ گفت صد تومانش را مي‌دهم خربزه مي‌خورم، اين خيلي هم زبانش نمي‌گشت، خوب آن باقيش، يك فكري كرد و بلافاصله گفت صد تومان دیگرش را مي‌دهم خربزه مي‌خورم، گفت خوب آن بقيه؟ اين يك فكري كرد و گفت آن صد تومانش را مي‌دهم خربزه، خوب از اول مي‌توانست بگويد سيصد تومان را مي‌دهم خربزه.

حالا اينجا شيخ الطايفة شيخ طوسي (قدس سره) مي‌گويد دو قسم است، يا فايده كسبيه است، يا فايده نتاج. آدم خيال مي‌كند حالا كه مي‌گويد دو قسم است يعني اينها با همديگر از نظر حكم، فرق مي‌كنند. در حالي كه بعدش مي گويد كه نه، آن هم مال مشتري است. فرقي نمي كند، خوب از اول ديگر دو قسمش نمي‌كرد حالا.[

و إن حصل من المبيع نماء قبل القبض كان ذلك للبايع، إذا أراد الرد بالعيب لأن ضمانه على البايع، ]ضمان بر بايع است پس منافع مال آن است،[ لظاهر الخبر»[2]، من حالا چند نكته راجع به عبارت مبسوط عرض كنم:

يك نكته‌اي كه در عبارت مبسوط هست اينكه مبسوط روي «صاع من تمر» و «صاع من لبن» عنايت دارد، مي گويد كه اين شيرهاي جمع شده را كه دوشيده و برداشته در مقابلش صاعي از تمر مي دهد و صاعي از لبن، و حتي جنس‌هاي ديگر هم به درد نمي‌خورد. همه جا همين است، به نظر مي آيد كه ايشان در اينجا به ظاهر روايت جمود كرده، يعني چون ظاهر روايت گفته: «صاعٌ من لبن يا صاعٌ من تمر، جمود بر روايت كرده و گمان کرده است که این تعبد در ضمان است. خيال كرده اين يك تعبدي است كه اينجا شير را بايد يك صاع از خرما يا يك صاع از گندم، بدهد. پس گمان کرده که تعبد است با اینکه تعبد در امثال این موارد اشتباه است اصلاً باب ضمانات كه باب تعبد نيست، و خصوصیتی برای تمر در اين باب نیست، حتماً كه آن هم بخواهد خرما نگيرد حق ندارد. معناي تعبد اين است. معناي تعبد اين هست كه به جاي شير يك صاع خرما مي‌دهد، او مي‌گويد خرما به درد من نمي‌خورد، پولش را بده و مشتری، مي‌گويد نه، خرما بايد بگيري، معناي تعبد اين است، شرعي بودن و قانوني بودن اين است. ايشان خيال كرده اين باب، باب تعبد است و اینچنین فتوا داده، با اينكه ظاهر بلكه واضح است كه باب، باب تعبد نيست، براي اينكه اولاً تعبد در امثال اين موارد خلاف فهم عرفي است، چه خصوصيتي دارد شارع بيايد بر خلاف نظر بناء عقلاء بگويد حتماً بايد خرما بدهي، اين خلاف بناء عقلاء هست و تعبد در اينجا محتاج به يك معونه بسيار زياد است. يك معونه خيلي زيادي را مي‌خواهد. اين اولاً كه معونه مي خواهد.

« نياز بيان واضح توسط شارع در نهی از امری »

ثانياً اگر شارع مي خواست تعبد كند و بر خلاف ابنيه عقلائيه مطلبي را بيان كند به ياد سيدنا الاستاذ، بايد دهل و سنج راه بيندازد، اگر خلاف بناء عقلاء، شارع بخواهد اعمال يك قانون كند، ـ تعبد يعني قانون، یعنی يك قانوني را خلاف ابنيه عقلائيه اعمال كند ، مخصوصاً در باب ضمانات و معاملات، خلاف ابنيه عقلائيه ـ بر او است که به بیان واضح، بیان کند و با عمل و تقریر خود با زبان و عمل مسلمین و ردع مردم، بیان کند كما اينكه شارع وقتي مي خواهد قياس را رد كند ـ كه يك بناء عقلائي محكمي هست،‌‌ـ آنچنان در ردّ و ردع او سخنراني مي‌كند كه شیعه به ترک عمل به قیاس شناخته می‌شوند. شارع اگر بخواهد چيزي را ردع كند اینگونه ردع مي‌كند.

و از اينجا يادتان باشد، عرض كردم منتها مي‌خواهم در ذهنتان بماند، اين كه آيات رادعه از عمل به ظنّ را بعضي خيال كردند كه اينها خبر واحد و دیگر ظنون را هم شامل مي‌شود، يك شبهه واضحش اين است: اگر آيات رادعه به عمل به ظنّ، عمل به ظواهر را شامل مي‌شد، عمل به خبر واحد را هم شامل مي‌شد، بر شارع لازم بود که بیان کند و به طور واضح بگوید که از اين به بعد حرام است به گمان عمل كنيد، فرض كنيد اينها اگر خبر واحد و ظواهر الفاظ را شامل مي‌شد، نتيجه‌اش چه مي‌شد؟... براي اينكه به قول سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) بازارها تعطیل می‌شد و سؤال زیاد می‌شد و مردم بر در خانه پیامبر (ص) جمع می‌شوند. براي اينكه ظاهر الفاظ، ظاهر نوشته ها، اينها همه گمان است. اصلاً ديگر با هم حرف نزنيم براي اينكه خوب حرف زدن فايده‌اي ندارد حرف كه بزنيم ظاهر است، خوب ظاهر هم كه شما مي‌گوييد حجت نيست، ما چكار كنيم؟ بازارها تعطیل و سؤال‌ها زیاد می‌شد و بین مسلمین شایع می‌گشت به طوری که این شیاع برای ما نقل می‌شد. از همينجا مي‌فهميم كه اگر لغتاً هم «ما ليس لك به علم» خبر واحد را شامل شود و انصراف نداشته باشد، باز مي‌گوييم مسلماً خبر واحد مراد نبوده، اينجا هم اين تعبدي كه ايشان مي‌فرمايد اولاً خلاف فهم عرفي است، ثانياً اگر بود مي‌فرمود.

« عدم موضوعيت برخی موارد در روايات مثل باب زکات و ديه که مثلاً در ديه قیمت موضوعات (شتر و گاو گوسفند و غيره) کافی است که پرداخت شود »

شبيه اين را كه ما از آن استفاده كرديم، كاشف الغطاء هم يك جا استفاده كرده. كاشف الغطاء (قدس سره) در باب زكات، می‌فرماید: ظاهراً ما در حاشيه عروه هم نوشتيم در كتاب الزكاة که مثلاً چند شتر یک گوسفند است که قيمتش بايد ده درهم باشد، ده درهم، كاشف الغطاء (قدس سره) مي‌فرمايد اينكه گفته زكات فلان اندازه شتر يك گوسفند است كه قيمتش ده درهم باشد، مي فرمايد اين معنايش اين نيست كه حتماً بايد گوسفند را زكات بدهد، گوسفند موضوعيت ندارد، پس چه چیزی موضوعيت دارد؟ قيمت موضوعيت دارد. شبیه آن در باب ديات است. براي اينكه خوب مطلب در مغزتان جاي بگيرد، در آينده (ان شاء الله) كه جزء مراجع شديد بتوانيد در محيط قانون گزاري هم اثر بگذاريد. شارع آمده گفته ديه گاو و شتر و گوسفند و طلا و نقره است. خوب شما مي‌گوييد: دينار و درهم با طلا و نقره يكي است خوب در اينها روايات مي‌گويد چنین چیزهایی ديه است، خوب عرف از اين روايات نمي‌فهمد که اينها موضوعيت دارد. چون ديه باب ضمان است، يعني حتماً جاني اگر به مجنيّ عليه گفت بيا من می‌خواهم به تو شتر بدهم، او مي‌گويد من شتر نمي‌خواهم، مي‌گوييم نه، قانون است، تو بايد شتر را قبول کنی؟ آخر شتر در ضمان خصوصيتي دارد‌؟ چون باب الدية باب ضمان است، در باب ضمان كه نمي‌شود شارع يك چنین تعبدي كرده باشد كه اينجا مي خواهم شتر باشد، و غير شتر فايده‌اي ندارد. بله، در باب عبادات تعبد هست، من حجر الاسود الي حجر الاسود، حتي بعضي از فقهاء گفته‌اند كلّ بدن بايد از اول به حجر الاسود تماس بگيرد بعد هم كلّ بدن، حالا من آنجا را كار ندارم. آنجا تعبد است، من حجر الاسود الي حجر الاسود، من الصفا إلي المروة، حالا ما بياييم اينجا دو كوه درست كنيم، خودمان بگوييم مي‌خواهيم خودكفا باشيم، مي‌خواهيم من الصفا الي المروة داشته باشیم، اين نمي‌شود، براي آنكه آنجا شارع تعبّد كرده است، متن قرآن است: (إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ)[3]. خوب اين نمي‌شود. نماز صبح دو ركعت است، وليد بن مغيره بشويم، گفت حالم خوب است اگر مي‌خواهي دو ركعت ديگر هم بخوانم؟ تعبد يعني قانون، آنجايي كه شارع، قانون‌گزاري كرده و خصوصيت در قانونش قائل است و تخلف جايز نيست، حالا اينجا بگوئیم شارع در باب ديات اعمال نظر كرده، گفته ديه از حالا تا روز قيامت حتي تا آمدن مهدي موعود ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ شتر است بما هو شتر، گوسفند است لکن گوسفند چه ربطي به ضمان دارد؟ شتر چه ربطي به ضمان دارد؟ در باب ضمان عنايت به چیست؟ جبران خسارت است با مثل يا قيمت. جبران خسارت، اصلاً ضمان يعني جبران خسارت، بگوييم نه جبران خسارت با حله برد يماني، جبران خسارت با گوسفند با گاو با شتر است. اگر کسی بگويد شما كه اینچنین مي‌فهمي ـ خود من هم تا يكي دو سال قبل همینطور مي‌فهميدم، چهار پنج سال قبل ـ خوب اين خنده دار است كه شارع آمده روی اینها اعمال تعبد كرده به طوری كه اگر بيچاره آن مجني عليه مي‌گويد شتر نمي‌خواهم من يك خانه آپارتمان پنجاه متري دارم، شتر را چكار كنم؟ مي‌گويد به من مربوط نيست، حرف نزن مرتدّ، بي دين، او را اعدامش كنيد. مي‌گويد الا و لابد من شترهايم روي دستم مانده‌اند مي‌خواهم به تو شتر بدهم. مي‌گويد مي‌خواهم چند تا گاو بدهم گاو 200 تا، هزار تا، گوسفند يا الله، مي‌گويد من جا ندارم، بهداشت جلوم را مي‌گيرد، مي‌گويد نه، بي دين لامذهب، فقه پويا همينها را مي‌گويد اين حرفها را تو از صانعي شنيدي؟ آن بي دين اين حرفها را مي‌زند تو هم قبول كردي؟ مي‌گويد آقا بي دين كه حرفي نزده، او مي‌گويد كه عرف از اين دست روايات تعبد نمي‌فهمد، براي اينكه اين روايات ناظر به باب ضمان است، اساس در ضمان جبران خسارت است، بعد مي‌گويد: كاشف اللثام هم اين را گفته، فاضل هندي هم اين حرف را زده، گفته جنس موضوعيتي ندارد، معيار قيمت اينها هست كه چگونه هست، جنس موضوعيت ندارد، نمي‌شود آنجا تعبد فهميد، اگر شارع هم مي‌خواست تعبد اعمال كند مي‌گفت هيچكس حق ندارد غير آنها را به جاني بدهد، جاني هم حق ندارد بگويد من قبول نمي‌كنم. بيچاره بايد خون هدر برود. حالا اگر آمدند يك زن، يك مردي را كشته است، حالا مي‌خواهند نصف خونبها بگيرند، زن مي‌گويد كه من پانصد گوسفند به شما مي‌دهم، اولياء دم مرد مي‌خواهند... اولياء دم زن براي اينكه اينجا گوسفند ندارد مي‌گويد... بر فرض اختلاف ديه، من مي‌خواهم پانصد گوسفند به شما بدهم. مي‌گويد گوسفند به چه درد من مي‌خورد؟ مي‌گويد ضمان است، ديه است. مي‌گويد چاره‌اي نيست، موضوعيت دارد. من نمي‌گويم بزرگان نعوذ بالله، نعوذ بالله نسبت به آنها بخواهم خلاف احترام عمل كنم. من مي‌گويم فقه اين است كه آدم بنشيند فكر كند، و استنباطش را به گونه‌ای كند كه بتواند با اين استنباطش پاسخگو باشد، و الا در صرف مير ما خوانديم، صرفيين چنين كردند، ما نيز چنين كرديم. گفت ضرب در اصل چه بود؟ گفت الضرب بود، اين يك جا رسيد گفت چه مي‌خواني؟ گفت صرف مير مي‌خوانم، گفت كجا را مي‌خواني؟ گفت باب افعال را مي‌خوانم، گفت اكرم را بساز، گفت در اصل الضرب بود، الف و لام را برداشتيم، هر كاريش كرد ديد نمي‌شود اكرم كه در اصل الضرب نبود، اكرم در اصل كرم بود. ثلاثي مجرد بود. به هر حال.

اينجا هم شيخ (قدس سره) به نظر بنده سهو بزرگي نموده كه سهو از بزرگان البته بزرگ است، يك كيلو گندم موضوعيت ندارد‌، صاعي از گندم يا صاعي از خرما. بلكه ظاهر اين است كه در آن روز آن مقدار شيرهايي كه جمع شده قيمتش به قيمت چي بوده؟ نه اينكه آن شيرها مثلاً چهار صاع خرما بوده، حالا به اين آقا مي‌گوييم نه، تو يك صاع بده، اين هم خلاف فهم عرفي است. ظاهر اين است: تعبير به صاع از يك صاع، از اين جهت بوده كه قيمت آن شيرهاي جمع شده، و آخرين قيمت، معمولاً خوب معلوم است چقدر شير جمع مي‌شود، ديگر در گاوها و حيوانها معلوم است چقدر شير جمع مي‌شود. قيمتش با قيمت يك كيلو خرما برابر بوده. نه اينكه مي‌خواسته بگويد نه، الا و لابدّ اگر هم حالا از خرمايش گذشتي، بايد پول يك كيلو خرما بدهي، ولو پول يك كيلو خرما پول دو سير شير است، در حالتي كه سه كيلو شير از اين حيوان دوشيده است. خوب اين هم معلوم مي شود در آن تعبدي نيست، اين از باب تقارن بوده.

و از اينجا باز در باب ديات نكته اي هست، در باب ديات هم اين شش چيزي كه آمده اينها مسلماً الان با هم اختلاف قيمت دارند، هزار گوسفند با صد شتر خيلي اختلاف دارند و با ده هزار درهم خيلي اختلاف قيمت دارند، قيمت‌ها با هم اختلاف فاحش دارد، اصلاً صد شتر، صد تا پانصد هزار، صد تا يك ميليون تقريباً مي‌شود صد ميليون، در حالتي كه مثلاً دويست حله يا دينار و اينها اين قيمت نمي‌شود، اين گوياي اين است كه اينها در روز صدور اين روايات قيمتهايشان با هم برابر بوده. چون قيمت هاي اينها با هم برابر بوده، الان ما در باب ديه بايد اقلّ قيمة را بگيريم براي اينكه احتمال مي دهيم آن وقت هم همين قيمت اقل با قيمت آنها برابر بوده، نسبت به مازادش اصالة البرائة جاری می‌کنیم، اين هم يك نكته،

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- سنن ترمذي 2: 377، حديث 1304 .

[2]- مبسوط 2: 126 - 124 .

[3]- بقرة (2): 158 .

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org