Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: اشکال به رواياتی که به آنها بر ضمان در مقبوض به بيع فاسد، استدلال شده است
اشکال به رواياتی که به آنها بر ضمان در مقبوض به بيع فاسد، استدلال شده است
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 592
تاریخ: 1386/8/8

بسم الله الرحمن الرحيم

يكي از رواياتي كه بهش استدلال شده براي ضمان در مقبوض به عقد فاسد ـ چه ضمان عين و چه ضمان منفعت مستوفي ـ استدلال شده كه محل بحث است حديث «على اليد ما أخذت حتى تؤدي»[1].

و ما ديروز عرض كرديم اين روايات يك اشكالي دارد كه به همه هست و آن اينكه اين روايات شامل محل بحث و ضمان عين نمي‌شود. براي اينكه اين رواياتي كه دلالت بر ضمان مي كند به عنوان احترام به خود مالك است و از جايي كه مالك عقدي و قراردادي انجام داده و در مقابلش چيزي را گرفته منصرف است.

بحث بعدي اين بود كه آن اشكالها ببينيم وارد است يا وارد نيست. عرض كرديم كه در «لا يحل مال إمرء»، اشكال صغروي. «‌لا يحل مال إمرء مؤمن إلاّ بطيب نفس منه » كه اين روايت در باب 3 از ابواب مكان المصلي آمده، او بيش از حرمت تكليفي از آن در نمي آيد. حرمت وضعي را دلالت ندارد. اين يك روايت بود.

« استدلال به روايت حرمة مال المؤمن کحرمة دمه برضمان در مقبوض به بيع فاسد »

يك روايت هم « حرمة مال المؤمن كحرمة دمه »، كه اين روايت هم ولو به اين مضمون نيست ولي جای اين روايت در باب 152 از كتاب العشرة می باشد. در كتاب الحج صاحب وسائل قبل از حج يك كتاب العشرة دارد باب 152، الفاظ روايت مختصري با اين منقول اختلاف دارد ولي مطلب تمام است، آن روايت مال حجة الوداع است: « من كانت عنده أمانة فليؤدّها إلى من إئتمنه عليها فإنه لايحل دم إمرء مسلم و لا ماله إلاّ بطيبة نفس منه »[2]، «حرمة مال امرء مؤمن» كه اين خودش جداست، كه اين در ابواب عشرة است، « حرمة مال المؤمن كحرمة دمه ».

ما ديروز در استدلال به اين روايت مناقشه كرديم و گفتيم اين روايت ظاهراً حرمت تكليفي را مي خواهد بگويد، نمي‌تواند هم حرمت تكليفي را بگويد و هم حرمت وضعي يعني ضمان، چون در باب دم همه‌اش ضمان نيست، بعضي از موارد دم قصاص هست. اين شبهه‌اي بود كه ديروز داشتيم، ولي امروز عرض مي كنم چرا به اين روايت مي‌شود براي ضمان استدلال كرد. به اين بيان كه اين روايت در مقام بيان احترام مال است. مي‌گويد مال مسلم مثل خون مسلم احترام دارد، لازمه احترام اين است كه ريختن و تصرف بدون رضايت حرام است، اين لازمه احترام است، و باز همانطور كه در دم، احترام دم اقتضا مي كند كه دم هدر نرود، دم باطل نمي شود، لکن هدر نرفتن يا به قصاص است يا به ديه. همانطور كه حرمت دم به عدم هدر آن است، حرمت مال مسلم هم به عدم هدر آن است. منتها عدم هدر آنجا، جبران به يكي از دو قسم بود، يا قصاص يا ديه، در باب مال فقط به ضمان است.

پس به «‌حرمة مال إمرء مؤمن كحرمة دمه » براي ضمان مي‌شود استدلال كرد براي اينكه حديث مي‌خواهد احترام را بيان كند، مي‌گويد مال مسلمان مثل جان مسلمان محترم است، كما اينكه جان حرام است اراقه آن حرام است. و جان از باب احترام هدر نمي‌رود ؛ مال هم تصرف در آن حرام است و هدر هم نمي رود، منتها هدر رفتن در دم دو مصداق دارد، عدم هدر دو محقق دارد ، در باب مال يك محقق. اين هم مال اين روايت.

« استدلال به روايت علی اليد بر ضمان عين و منافع »

روايت ديگر كه به آن براي ضمان استدلال شده هم در اينجا هم در باب عين: « على اليد ما أخذت حتى تؤدي ». بنا بر اينكه گفته شود اخذ منفعت به اخذ عین است اخذ منفعت به اخذ عين است، همينقدر كه عين را گرفته، منفعت را هم گرفته، بنابراين « على اليد ما أخذت حتى تؤدي » ضمان درست مي كند، هم عين را و هم منفعت مستوفي را. منتها ما در استدلال به اين حديث در باب عين اشكال داشتيم، همين اشكال كلي كه در همه داشتيم، اشكال موردي هم داشتيم و آن اين بود كه در اخذ ممكن است اخذ قهري مراد باشد، اين يك. دو: سند روايت «على اليد» كه يك نبوي عامي است تمام نيست. به عدم تماميت سند سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) در كتاب البيع در اول بحث ضمان مقبوض به صوم، مقبوض به عقد فاسد آنجا اشاره‌اي دارد، مي فرمايد اين روايت نبوي عامي است، راوي سمرة بن جندب است، سمرة بن جندب ضعيف است، يك مختصري هم به ضعفش اشاره مي‌كند که چگونه آدمي بوده، و این كه گفته شده سند به عمل اصحاب منجبر است، سيدنا الاستاذ آنجا مي‌فرمايد نه، اين روايت را نمي توانيم بگوييم به عمل اصحاب منجبر است. چون اصحاب مثل شيخ در خلاف و سيد در انتصار و سيد بن زهره در غنيه، به اين روايت به عنوان احتجاج بر عامه استدلال كردند يعني به عنوان استدلال جدلی نه استدلال حقیقی. عبارت آنها را نقل مي كند مراجعه كنيد. عبارت خلاف را در غصب و ساير جاها را در همين كتاب البيع در اول مسأله ضمان مطرح مي‌كند، ظاهراً خواندي. مي‌گويد استناد اينها استناد حقيقي نبوده، استناد به عنوان احتجاج بر عامه بوده است و استناد به عنوان احتجاج بر عامه جبران ضعف نمي‌كند.

بله، ايشان مي فرمايد گفته شده كه ابن ادريس در سرائر به اين روايت در مواردي احتجاج كرده اما بايد به هر حال به آنجا مراجعه كرد ببينيم چگونه احتجاج كرده اولاً، چون فقط براي ايشان نقل شده‌، ثانياً محض اعتماد ابن ادريس جبران ضعف نمي‌كند، و صرف اينكه ابن ادريس استناد كرده باشد، جبران ضعف نمي كند.

البته جاي يك تأمل دارد اين فرمايش ايشان است و آن اينكه ابن ادريسي كه به خبر واحد عدل امامي عمل نمي‌كند ـ بنابر آنچه از روی منقول و معروف است ـ اگر به اين نبوي عامي عمل كرده باشد‌، خالي از تقويتي براي اين روايت نيست، اينطور نيست كه بگوييم عمل او مثل عمل ديگران است. فرق است بين عمل ابن ادريس به يك روايتي كه ضعف سند دارد، و بين عمل ديگري. چون ابن ادريس خبر عدل امامي را حجت نمي داند، اگر به اين نبوي در مواردي از كتابش عمل كرد ، اين خالی از تأييد و اعتضاد و تقویت حدیث نیست امر حالا در اين جهت سهل است. حالا.

« اشکال به سند روايت علی اليد توسط شيخ الشريعة اصفهانی »

براي اينكه ضعف سند معلوم بشود من ديدم مرحوم شيخ الشريعهء اصفهاني در آخر رساله لاضررش سمره را معرفي كرده، چون آخر سند به سمره مي‌رسد‌، عن سمرة بن جندب، عن النبي، انه قال: « على اليد ما اخذت... » من دوست مي دارم اين عبارت را بخوانم تا آقايان يادشان باشد كه حديث على اليد چنین ضعفي را دارد اين رساله صفحه 40: « الفصل الثاني عشر: ينبغي أن يعلم أن الرواية النبوية المعروفة في كتب الفقه من قوله (صلى الله عليه و آله و سلم) « على اليد ما أخذت حتى تؤدي»، لم يروها أحدٌ من أصحابنا و ليس مرويّاً في طرقنا، و لا مروياً في شيء من جوامع حديثنا، ]در هيچ يك از جوامع احاديث ما نيامده،[ و قد تفحّصتُ كثيراً عن سنده، فإذا هي مما تفرّدت به العامة بسند ينتهي إلى الحسن البصري عن سمرة بن جندب، هذا الشقيّ المذكور في حديث الضرر، ]حديث لاضرر مربوط به سمرة بن جندب است،[ الذي ردّ على رسول الله (صلي الله عليه و آله) في هذه القضية أحد عشر مرّة، ]مي‌گويد يازده بار سمره در آن قضيه‌اش پيغمبر را رد كرد‌، من البته اجمالاً، مراجعه كردم به طور تفصيل نرسيدم، اما در آنجا یازده بار نیافتم، بيش از چهار پنج مورد نيست. حالا بايد مراجعه كرد و حديث را از كتب عامه يا از كافي و جاهاي دیگر‌ ـ البته كافي كه نقل نكرده‌ ـ ديگراني كه نقل كردند ببينيم چگونه است. يكي از آنها اين است كه به او فرمود صرف نظر كن، گفت نمي‌كنم، فرمود باغ در بهشت مي‌دهم، گفت نمي‌كنم، گفت درخت در بهشت به تو مي‌دهم، گفت نمي‌كنم، حتي اينكه فرمود «‌إذهب و ارم بها »، حالا ايشان مي‌فرمايد يازده بار، مي‌گويد يازده بار حرف پيغمبر را رد كرد. « الذي ردّ على رسول الله (صلي الله عليه و آله) في هذه القضية أحد عشر مرة»[ حتى أغاض الحليم الذي لا توازن السماوات و الأرض حلمه، ]كسي كه آسمانها و زمينها را يك كفه ترازو بگذاريد، و حلم پيغمبر را در يك كفه ديگر، حلم پيغمبر از كل وزن اين آسمانها و زمينها زيادتر است، باز آن عصبانيش كرد. پيغمبر حليمي كه صبر او مساوی سماوات و عرضين است. او را عصبانی كرد، ديگر معلوم مي‌شود چگونه آدمي بوده. «حتي أغاض الحليم الذي لاتوازن السماوات و الأرض حلمه»،[ و شنايع هذا الشقي تظهر من كتبنا و كتب القوم، ]هم از ما و هم از عامه.

حالا شنايعش را مي‌گويد، او برنامه پنج ساله اول بود، حالا برنامه پنج ساله دوم، آن اجمال بود حالا تفصيل.[ منها أنه كان خليفة زياد بن أبيه في الكوفة، إذا كان زياد في البصرة، خليفته في البصرة إذا كان زياد في الكوفة، ]خلاصه جايش را عوض مي كرد اما كارش را عوض نمي‌كرد. تا او در كوفه بود، اين هم در بصره بود، او به بصره مي‌آمد اين یکی كوفه مي‌رفت ، خيلي كارش درست بوده.[ فيكون غالباً ستّة أشهر في إحديهما و ستة في الأخرى، و إستخلفه على البصرة و أتى الكوفة فجائاً، ]يك وقت قاضي بصره‌اش قرار داد، بعد خودش یعنی زياد بن ابیه ناگهان به بصره آمد تا ببيند كه چكار مي كند. « فاستخلفه على البصرة و أتى الكوفة ...» بعد خودش رفت كوفه و دوباره برگشت،[ و قد قتل سمرة ثمانية آلاف من الناس، ]هشت هزار نفر را در كوفه كشته بود، چه کسانی را كشته بود؟ طرفداران حق و عدالت و آزادي و انسانيت و حريت، يعني طرفداران على بن ابي طالب (سلام الله عليه)[ و على أبنائه المعصومين و على أب زوجته ]و به زوجه‌اش و بر همه طايفه و فاميلشان) حالا. هشت هزار نفر از آنها را كشته بود.[ فقال هل تخاف أن تكون قتلت أحداً بريئاً؟ ]نترسيدي يك آدم بي گناه كشته باشي؟[ قال لو قتلتُ مثلهم ما خشيتُ، ]هشت به علاوه هشت مي‌شود چند؟ شانزده هشت به علاوه هشت مثل آن هم نمي‌ترسيدم. اين يك.[

و منها أنه كان شُرطة إبن زياد، ] نمي‌دانم عربها شرطه به چه مي‌گويند پليس مثلاً، «كان شرطة»، آخر من هر چه بگويم ممكن است فردا سوء برداشت بشود و در مملكت يك بلوايي راه بيفتد. چون آدم بدجنس كم نيست الحمدلله... البته كمند.

من آن عربيش را مي‌خوانم كه ديگر اشكال نكنيد، چون بگويم پليس مي‌گويند به پليسها توهين كرد، بگويم پاسبان مي گويند به پاسبانها، بگويم پاسدار مي گويند، هر چه بگويم يك جاييش به هر حال، آدمي كه خبيث باشد و ناخنك بزن باشد، خباثت از همه وجودش مي بارد، هر چه مي گويد باز يك چيزي مي گويد. مي گويد كه شرطه ابن زیاد. حالا من عربيش را مي‌خوانم،[ شرطة إبن زياد و كان أيام مسير أبي عبدالله (عليه السلام) إلى العراق، ]آن وقت كه ابي عبدالله مي آمد خلاصه هيچ كجا از بدجنسي كم نمي آورده،[ كان يحرص الناس على الخروج على قتاله كما في شرح نهج البلاغة لإبن أبي الحديد، ]مردم را تحريص مي‌كرد که برويد ابي عبدالله را بكشيد،[ خرج من الدين.

و منها أنه أعطاه معاوية مأة ألف درهم، على أن يروي ما يأتي، ]صد هزار درهم به او داد گفت يك حديث را براي ما جابجا معنا كن، يك چيزي بگو درست بشود،[ فلم يقبل، ]گفت صدهزار كم است، آخر آدم كه دينش را با صدهزار نمي‌دهد.[ فأعطاه مأتي ألف، ]گفت 200 هزار به تو مي‌دهم،[ فلم يقبل. ثم ثلاث مأة ألف، فلم يقبل، فأعطاه اربع مأة ألف درهم، ]گفت حالا 400 هزار بد نيست،‌400 هزار درهم مي‌شود چند پول خون؟ هر ده هزار درهم يك پول خون است، صد هزار مي‌شود ده نفر‌40 خونبها، باز هم ارزان گرفته، چون به هر حال به او هر چه مي گفت او به وی مي داد، چون خيلي مي‌خواست از او بار بكشد، خيلي ارزان گرفته، حالا باز 400 بد نيست،[ فقبل و روى خطيباً بالشام أنه نزلت هذه الآية في حق على (عليه السلام) (و من الناس من يعجبك قوله في الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما في قلبه و هو الدّ الخصام و إذا تولّي سعي في الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل و الله لا يحب الفساد)، ]گفت اين آيه در حق اميرالمؤمنين آمده، الا و لابدّ همين است كاريش هم نمي شود كرد،[ و أن الآية التالية لها، ]آيه پشت سر آن[ نزلت في إبن ملجم، (وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ)[3]، ]گفت ابن ملجم كه على را كشت اين جانش را در راه خدا داد، هر چه به او مي گفتند اینطور نيست، مي‌گفت همين است كه من مي‌گويم، شما اشتباه مي كنيد، كاري نمي‌شود كرد حالا. چنین آدمی را چكار مي‌شود كرد؟ خوب قدرت هم كه دنبال حرف‌هايش هست كاريش نمي‌شود كرد. بله.[

و منها أنه شجّ رأس ناقة النبي، ]بيچاره پيغمبر يك شتر داشت، ناقه داشت، اين شتر را شكاند، قصه‌اش هم اين بوده[ : ففي روضة الكافي عن أبي عبدالله (عليه السلام) أنه كانت ناقة رسول الله (صلى الله عليه و آله) القصوى إذا نزل عنها... ]قصوي ظاهراً كوچك بوده قصوي يعني چه؟ آن وقت‌ها كه شب اربعين مي‌خواندم‌، من شبهاي اربعين كه منبر مي رفتم اين آيه را مي خواندم: فمنهم شقيّ و سعيد، اين داستانها را راجع به شقاوت سمره مي گفتم، در مقابل جابر بن عبدالله انصاري، شروع مي كردم از زمان پيغمبر تا آخر، او همه‌اش كسب فضيلت می‌کرد، اين هم فقط كسب رذيلت می‌کرد، حالا، ما آن وقتها مي‌گفتيم شتر بچه[ إذا نزل عنها علّق زمامها، ]افسارش را روي گردنش مي‌انداخت،[ فتخرج فتأتي المسلمين فينا و لها الرجل بشيء و يناولها هذا بشيء، ]مسلمانها مي‌آمدند، و آن را مي بردند يك چيزي به او مي‌دادند.[ فلا تلبس ان تشبه، ]خلاصه سير مي‌شد. آن وقت كه من تاريخ مي‌گفتم، مي‌گفتم در اين مراتع‌ها مي‌رفت‌، و هر روز از مرتع كسي يك چيزي مي‌خورد و سير مي‌شد و خود آنها هم آمده بودند تقاضا كرده بودند كه شترت را رها كن بيايد، به هر حال يك شتر بيشتر نيست، بيايد در مرتع هاي ‌ما سير بشود،[ فأدخلت رأسها في خبع سمرة بن جندب، ]سرشرا در چادر سمرة بن جندب برد،[ فتناول عنزة فضرب بها على رأسه، ]يك شلاق داشت گرفت و در سر اين شتر زد.[ فشجّها، ]سرش را شكاند،[ فخرجت إلى النبي (صلى الله عليه و آله) فشكته، ]بيچاره اين شتر نزد پیامبر آمد آدم بدجنس را چكار كنم؟ خوب نمي‌شود آدم بدجنس را كاريش كرد ديگه، هيچ كاريش نمي‌شود كرد. فلذا هميشه با آدم هاي بدجنس كه درگير شديد رهايش كنيد، و «إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً» چون نمي شود با آدم بدجنس درگير شد، آدم بدجنس را فقط بايد به خدا واگذاشت تا خدا يك وقت كيفرش را بدهد، و الا نمي‌شود با او درگير شد. پيغمبر هم با همه قدرتش، نتوانسته با وی كاري بكند تا مي‌آمد مي‌گفت شتر در زمين من آمده، خوب شتر كه در زمين من آمده، مگر شما نگفتي «‌لا يحل مال إمرء إلاّ بطيبة نفس منه‌»، خودت چرا حرف خودت را قبول نداري؟ پيغمبر مي‌گفت مسلمانها آمدند تقاضا كردند يك روز اتفاقاً آمده در مرتع تو. آخر اينقدر سر و صدا نمي‌خواهد، اگر مريض نيستي، اگر ناخوش نيستي.[

و يظهر مما نقل عن أبي حنيفه أن حال سمرة كان أسوء عنده من معاوية و عمرو بن العاص و أشباههما، ]يا حضرت عباس! ابوحنيفه اين را بدتر از آنها مي‌دانسته،[ حيث نقل في روضة العلماء للظن و وصي عن أبي حنيفة أنه كان أتبرّك قول الصحابة إلاّ بقول ثلاثة، منهم أبوحريرة، أنس بن مالك، سمرة بن جندب. ثمّ ... ]حالا اين يك تكه سند حديث على اليد می‌باشد.[

ثم إن في هذا السند، أعني رواية حسن عن سمرة، حديث اليد خللاً من جهة الأخرى و هي إن المحققين من محدّث القوم قالوا لم يثبت سماع الحسن من سمرة و لالقائه له. ]اصلاً حسن بصري سمره را نديده‌، حديثي هم از وی نشنيده،[ ففي الحديث إرسالٌ و الواسطة مجهولة.

« اشکال به سند روايت علی اليد بر اينکه حسن بصری، سمرة بن جندب را نديده و به طور مرسل از وی اين روايت را نقل کرده »

أقول و قد ثبت عن الحسن، ]اين حالا تاريخ، حالا خود شيخ الشريعة اظهار نظر مي‌كند،[ و قد ثبت عن الحسن ]يعني حسن بصري،[ إنه كان كثيراً ما يُسند الحديث إلى غير ما سمعه منه، ]سند را به ديگري نسبت مي‌داد[ و يقول عن فلان، يريد أنه نقل عن فلان، ]حديث يك، حديث زيد را به عمرو نسبت مي‌داد مي‌گفت عمرو گفته، عمرو را به بكر نسبت مي‌داد مي‌گفت بكر گفته،[ و حكى عنه، ]از آن ديگري نقل مي كرد،[ و إستعمال هذه اللفظ في من لم يسمع عنه غير صحيح، ]بگويد شنيدم در حالي كه نشنيده باشد يا عن فلان، در حالي كه نشنيده باشد اين از نظر علم الدراية درست نيست‌،[ و لذا لايعتبر المحدّثون المدقّقون الحديث المعنون في درجة... ]حالا سماع، به معنای شنيدن است،[ ما صرّح فيها بالسماع و التحديث و يلتزمون بإعادة لفظ حدّثنا و أخبرنا عن كلّ راو، إلا أن الحسن كان يدلّس حتى مع إستعمال لفظ حدّثنا على ما في كتب... ]حدثنا هم كه مي‌گفت باز هم دروغ مي‌گفت، حالا عن فلان كه دروغ است هیچ، اگر حدّثنا هم مي‌گفت دروغ مي‌گفت،[ ففي التقريب لإبن حجر العسقلاني الحسن بن أبي الحسن البصري و إسم ابيه يسار بالتحتانية و المهملة الأنصاري، مولاهم ثقة فقيه فاضل مشهور، و كان يُرسل كثيراً و يدلّس. ]هم تدليس مي‌كرد و هم مرسل نقل می‌کرد.[

و قال البزّاز كان يروي عن جماعة لم يسمع منهم فيتجوّز، ]مي‌گفت مجازاً مي‌گويد[ و يقول حدّثنا و خطبنا يعني قوم الذين حدّثوا و قد ذكر غير... و كيف كان فالعمل بمثل هذا الحديث الذي رواه المدلّس عن مجهول عن ملحدٍ مما يعيّن القول بأن المدار في حجية الخبر و وجوب العمل كون الخبر موثوقاً بصدورٍ محفوفاً بما يفيد الإطمينان بصدقه، وليس مقصوراً على خصوص المرويّ عن الإماميّ العدل الثقة، و يعجبني التنبيه على» يك قاعده ديگر، حالا باز دنبال مي كند. اين هم فقط يادتان باشد سند حديث «على اليد». اين رساله مال شيخ الشريعة در باب لاضرر است.

« استدلال به روايت من اتلف ... برای ضمان منافع مستوفی »

باز از رواياتي كه به آن براي ضمان در منفعت مستوفي استدلال شده قاعده من اتلف است كه اين را امام سيدنا الاستاذ به بیانی زیبا بیان فرموده من عبارت ايشان را مي‌خوانم، براي اينكه قاعده من اتلف اولش است، «و لقاعدة الإتلاف، ]مي‌فرمايد يكي از ادله ضمان براي منافع مستوفي، قاعده اتلاف است،[ التي هي قاعدة عقلائية لم يردع عنها الشارع، بل امضاها في موارد كثيرة، ]صفحه 465.[ بل يمكن إستفادتها من الروايات الواردة في شهادة الزور، كصحيحة جميل عن أبي عبدالله (عليه السلام) في شهادة الزور قال: «إن كان قائماً ]يعني مخصوص جاي خودش هست، فبها و نعم، مال را پس مي‌گيرد،[ و إلا ضمن بقدر ما أتلف من مال الرجل»[4] ]شاهد به آن مقداري كه از مال مردم از بين برده ضامن است، كه اين روايات در كتاب الشهادة است ظاهراً،[ و نحوها غيرها، و من بعض ما وردت في تلف الرهن بتفريط المرتهن، ]قاعده اتلاف از آنجا هم در مي‌آيد.[ كموثقة إسحاق بن عمار قال: «سألت أباابراهيم (عليه السلام) عن الرجل يرهن الرهن بمأة درهم وهو يساوي ثلاثمائة درهم، ]صد هزار تومان بدهكار است، صد درهم يك مالي را رهن مي گذارد، و حال آنكه آن مال 300 درهم مي‌ارزد، عين مرهونه 300 درهم است.[ فيهلك، أعلى الرجل ]يعني فردی كه مرتهن است[ أن يردّ على صاحبه مأتي درهم؟ ]200 درهم را بايد به او بدهد؟[ قال: « نعم، لأنه أخذ رهناً فيه فضل وضيّعه»[5]، الى آخره.

و نحوها في رواية الصدوق إلاّ أن فيها: فيهلكه فدل التعليل على أن كل من ضيع مال الغير فهو ضامن. ]مي گويد كه « فضلٌ لأنه أخذ رهناً فيه فضلٌ فضيّعه »، عموم علت مي‌گويد، تضييع موجب ضمان است،[ و معلوم أن تمام العلة بنظر العرف هو التضييع لا تضييع الرهن، ]يادتان هست يك وقت اينجا مسجد اعظم امام درس مي‌فرمود، من رفتم همين شبهه را كردم گفتم در مثل لاتشرب الخمر لأنه مسكري، مي‌گويد «لأنه مسكر»، امام مي‌فرمود بله مي‌گويد: «لأنه مسكر»، اما عرف اين هوش را مي‌اندازد، لا تأكل الرمان لأنه حامض، عرف اين هوش را مي‌اندازد. اين اشاره به همين حرف است كه عموم علت اقتضا مي‌كند كه انحصار به مورد نداشته باشد.[ فعلى رواية الصدوق عين قاعدة الإتلاف ]براي اينكه دارد «فيهلكه»[ و على رواية الكليني عينها أو أعم منها... . ] اين هم يك روايت.

بعد حالا مي‌گويد[ فما قيل منان الإتلاف عبارة عن تضييع المال لا إفنائه بالأكل و الشرب فلا تشمل قاعدة الإتلاف لمثله. ]يعني جايي كه خورده، استيفاء كرده،[ في غاية الضعف، لأن قاعدة الإتلاف عقلائية و ما عند العقلاء ليس عنوان الإتلاف و التلف، بل مطلق إعدام مال الغير بأي نحو كان كما هو واضح.

مضافاً إلى أن الإتلاف أعم من التضييع ولو بمناسبة الحكم و الموضوع. كما أن ما في روايات شهادة الزور أيضاً ليس الإتلاف بمعنى التضييع، ]آنجا اتلاف به معناي از بين بردن نبوده، بلكه شهادت داده اين مال، مال فلاني است، دست او داده‌اند و برداشته رفته،[ فالقاعدة محكمة ممضاة شرعاً»[6]، يكي هم به قاعده اتلاف، منتها اشكال كلي ما در قاعده اتلاف هم سر جايش هست.

« استدلال به قاعده لاضرر بر ضمان در منافع مستوفی »

باز وجه ديگري كه براي ضمان منافع مستوفي به آن استدلال شده و در ضمان عين هم بود قاعده لاضرر است‌؛ به اين بيان که عدم ضمان قابض نسبت به منافع مستوفي ضرر بر دافع است و لاضرر، اين عدم ضمان را مي‌برد و و نتيجه‌اش ضمان مي‌شود. استدلال به اين حديث بر مبنايي درست است، حالا قطع نظر از اشكال كلي ما، بر مبنايي درست است كه ما بگوييم لاضرر مي‌گويد هيچ ضرري در اسلام نيست ، نه حكم ضرري. و نه غيرحكم ضرري. چون اگر گفتيد لاضرر يعني حكم ضرري نيست، عدم ضمان كه حكم نيست. عدم الحكم كه حكم نيست. عدم الحكم اگر يك جايي هم باشد اخبار به عدم الحكم است نه حكم. اگر گفتيد لاضرر يعني «لاحكم ضرري»، شامل اينجا نمي شود براي اينكه عدم الضمان، حكم ضرري نيست. اگر گفتيد لاضمان يعني نه اصلاً هيچ ضرري در اسلام نيست، شیء ضرري در اسلام نیست، نه حكم و نه غير حكم. بنابراين عدم ضمان بما أنه ضرريّ مشمول حديث لاضرر مي‌شود ، و نتيجه‌اش ضمان مي‌شود.

كما اينكه اگر شما در لاضرر حرف شيخ الشريعه را زديد، و گفتيد لاضرر براي این است، که فقط حرمت ضرر را بفهماند، خوب باز استدلال تمام نيست.

يا اگر حرف سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) را زديد، گفتيد لاضرر يك حكم سلطنتي و حكومتي است، یا يك بخشنامه اجرايي است‌ ـ به عبارت امروزی‌ها نه يك قانون كلي كه تمام احكام اسلام را شامل شود. یعنی حاكم در مقام اجرا نبايد بگذارد كسي به كسي ضرر بزند‌ ـ ، باز شامل محل بحث ما نمي شود. اگر اردع الاحتمالات را گفتيد که لاضرر يعني لاضرر متدارك، آنوقت اينجا شبهه مصداقيه‌اش مي‌شود‌، چون نمي‌دانيم شارع تدارك كرده يا نه، بنابراين تمسك به حديث تمام نيست.

امام براي اينكه بگويد اين حديث لاضرر حديث حكومتي است نه حديث حكمي، مي گويد سمره با آن مرد مسلمان در حكم شرعي كه اختلاف نداشتند. سمره هم قبول داشت بايد صدا بزند، براي اينكه زن و بچه او، به زحمت نيفتد او هم قبول داشت كه مالك است و بايد صدا بزند. اينها اختلافشان در دعواي خارجي بود، و الا حق است كه او صدا بزند، او هم حق مالكيت دارد، اين يك شاهدي كه ايشان مي‌آورد.

بعد شواهد ديگري دارد كه یکی از آنها مشترك بين امام و شيخ الشريعة است و آن اين است كه در روايات سمره كه اصل قضيه لاضرر است، ـ البته نگوييد سمره را تو تضعيف كردي و آنجا موثقه است قضيه مخصوص سمره است، نكبت مخصوص سمره است نه اينكه حديث از سمره باشد. آنجا از ابی عبدالله (ع) نقل مي‌كنند كه سمره اينطور بوده. در آنجا دارد «لاضرر و لاضرار على مؤمن»، در قضيه سمره كه گفته مي‌شود كالاصل در حكم لاضرر است دارد: «لاضرر و لاضرار على مؤمن،» اگر بنا بود يك حكم كلي باشد، بايد بگويد: لاضرر و لاضرار، يا «لاضرر و لا ضرار في الإسلام». بعضي جاها «في الاسلام» دارد، اما در اين قضيه سحره‌ي «في الاسلام» هم ندارد.

اينها حالا ادله قول به ضمان است. و اکنون چه کسی گفته منافع مستوفي در مقبوض به بيع فاسد ضمان ندارد؟ ابن حمزه در وسيله.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- مستدرك الوسائل 14: 8، كتاب الوديعة، ابواب كتاب الوديعة، باب 1، حديث 12 وجلد 17 ص88، باب1، حديث 4.

[2]- وسائل الشيعة 29: 10، كتاب القصاص، ابواب قصاص النفس، باب1، حديث 3 .

[3]- بقرة (2): 207.

[4]- وسائل الشيعة 27: 327، كتاب الشهادات ، باب 11، حديث 3.

[5]- وسائل الشيعة 18: 391، كتاب الرهن، ابواب الرهن، باب 7، حديث 2 .

[6]- كتاب البيع 1: 316 و 317 .

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org