Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: وجه دوم استدلال به لزوم معاطات: حديث نبوي الناس مسلطون ...
وجه دوم استدلال به لزوم معاطات: حديث نبوي الناس مسلطون ...
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 491
تاریخ: 1385/3/3

بسم الله الرحمن الرحيم

براي لزوم در معاطات وجوهي استدلال شده وجه اول اصل لزوم در ملكيت، اصالة اللزوم در ملكيت به اين معنا كه استصحاب ملكيت سابقه كه اين بحثش گذشت و نتيجه اش لزوم است استصحاب ملكيت مي‌گويد مبيع بعد از فسخ بايع هم به ملك مشتري است و ثمن هم بعد از فسخ مشتري به ملك بايع است استصحاب مي‌كنيم همان ملكيت سابقه را حالا چه به نحو كلي و چه به نحو شخصي و جواز و لزوم هم از احكام ملك است نه اين كه از مقومات ملك باشد وجه دوم نبوي معروف «الناس مسلطون علي اموالهم»[1] كيفيت استدلال اين است كه گرفتن مبيع مثلاً از آقاي مشتري كرها عليه بوسيله فسخ بايع اين خلاف سلطنتش هست اخذ المبيع من المشتري كرها عليه بالفسخ و فسخا اين خلاف سلطنتش هست شما بخواهيد مبيع را با زور از دستش در بياوريد كرها عليه در بياوريد اين خلاف سلطنتش است و از اينجا روشن مي‌شود جواب يك اشكالي كه ممكن است به ذهن خيلي‌ها بيايد اشكال واضح و آني كه گفته بشود تمسك به الناس مسلطون علي اموالهم براي لزوم بعد از فسخ تمسك به دليل در شبهه مصداقيه‌اش است چون با فسخ فاسق نمي‌دانيم آيا اين مال به ملك مالك قبلي باقي است يا به ملك او باقي نيست آيا هنوز هم مال او است در صورتي كه فسخ مؤثر نباشد يا مال او نيست در صورتي كه فسخ مؤثر باشد اين شبهه‌اي واضحي است كه به ذهن مي‌آيد كه تمسك به الناس مسلطون علي اموالهم براي لزوم تمسك به دليل در شبهه مصداقيه است براي اينكه بعد از فسخ مال بودن آن مورد فسخ براي مالك اول مشكوك از آن بياني كه ما عرض كرديم اين روشن شد براي اينكه ما نمي‌خواهيم الناس مسلطون را نسبت به بعد از فسخ به آن استدلال كنيم چون كيفيت استدلال به الناس مسلطون بعد از فسخ نيست بلكه كيفيت استدلال به تأثير و مؤثريت اين فسخ است ما نمي‌دانيم آيا آقاي مالك مي‌تواند با فسخش مال ديگري را به خودش منتقل كند و ملكيت ديگري را ازاله كند يا نه ما در اين شك داريم شك داريم فسخ بايع موجب زوال ملك مشتري از مبيع مي‌شود يا نه آيا آقاي بايع مي‌تواند با فسخش رغما لانف مشتري و بدون رضايت مشتري مال را از دستش بگيرد يا نه ما قبل الفسخ را بحث داريم بعبارة اخري حكم بحث در اين است كه آيا ازاله ملكيت مشتري از مبيع كرها عليه به وسيله فسخ اين خلاف الناس مسلطون علي اموالهم است، الآن آن مالك است مبيع را مشتري، ما نمي‌دانيم آقاي بايع مي‌تواند كرها عليه ملكيتش را ازاله كند با فسخ يا نمي‌تواند ملكيت او را ازاله كند پس ملكيت او هنوز سر جاي خودش هست خلاصه تمسك است به قبل نسبت به خود فسخ نه نسبت به بعد الفسخ اين اشكال روشن است كه وارد نيست.

« اشكال اول بر روايت مستدله بر لزوم معاطات »

لكن چند تا اشكال ديگري اينجا شده كه سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) مفصل آنها را ذكر كرده من حالا آنها را ذكر نمي‌كنم من يكي دو تا از اشكال‌هايي كه واضح است بيان و جوابش را ذكر مي‌كنم اگر كسي بخواهد همه آن اشكال‌ها را ببيند مراجعه كند به مكاسب بيع امام، يك شبهه اين است كه الناس مسلطون علي اموالهم سلطه بر ملك را افاده مي‌كند نه سلطه بر ملكيت را، و نه سلطه بر ازاله ملكيت و ابقاء ملكيت را الناس مسلطون مفيد سلطه بر ملك است نه سلطه بر ابقاء و عدم ازاله و ملكيت و لذا مي‌بينيد كه نمي‌تواند كسي با الناس مسلطون ملكيت خودش را از مالش سلب كند يك چيزي كه ملكش است بگويد ملك من نباشد نمي‌تواند سلب كند ملكيت خودش را ملكيت يك قانوني است جعل شده اين نمي‌تواند سلب كند ملكيت خودش را سر اين كه الناس مسلطون سلطه بر ملكيت نيست، سلطه بر ازاله و ابقاء نيست اين است كه هر دليلي روي موضوع خودش بر فرض وجود حكم مي‌آورد هر حكمي علي الموضوع است بر فرض وجودش و هيچ دليل و هيچ حكمي حافظ موضوع خودش نيست يعني نمي‌تواند موضوع خودش را درست كند حدوثا و نمي‌تواند موضوع خودش را نگه دارد بقائا تمام احكام و ادله احكام بعد از آني كه موضوع حكم با فرض وجود حكم رويش مي‌آيد اما نمي‌تواند يك حكم روي يك موضوع يا دليلي كه حكمي روي يك موضوع مي‌آورد اين موضوع را به وجود بياورد حدوثا يا اين موضوع را حفظش كند بقائا هيچ حكم و دليلي اين كار از دستش نمي‌آيد به خاطر اين كه كار دليل و حكم جعل الحكم علي الموضوع است جعل حكم بر موضوع است اما موضوع هست يا نيست كاري به دليل جعل و به جعل ندارد اگر دليل آمد گفت الخمر حرام ٌ اين حرمت خمر را مي‌فهماند خمر موجود حرام است اما ديگر نمي‌تواند درست كند كه ماء النبيذ مثلا خمر ٌ الخمر حرامٌ دليل بشود براي اينكه نبيذ خمر يعني موضوع خودش را به وجود بياورد دليل جعل حكم بر موضوع كاري است به اثبات موضوع ندارد موضوع نمي‌تواند درست كند كما بعد نمي‌تواند باقي اش هم بگذارد نه مي‌تواند موضوع را محقق كند حدوثا نه مي‌تواند موضوع را باقي بگذارد خمر بوده نمي‌دانيم خمر است يا نه ؟ بگوييم الخمر حرام دلالت مي‌كند كه خمر هنوز هست اصلا دليل حكم فقط جعل حكم مي‌كند علي الموضوع بر فرض وجودش نه محقق موضوع است حدوثا و نه دخيل در ابقاء موضوع هست و نه دخيل در موضوع است بقائاً و نه دخيل است در اعدام موضوع هيچ كاري از دستش نمي‌آيد خمر بخواهيم خمر نباشد بايد بروي شيمي بخواني شما بگوييد نه به هر حال شرع است اسلام همه چيز دارد پس الخمر حرام مي‌تواند خمر را از خمريت در بياورد چه ربطي به اسلام دارد الخمر حرام كه او را در بياورد اين كه در قرآن داريم (وَ لاَ رَطْبٍ وَ لاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ)[2] اگر كتاب مبين به معناي قرآن باشد يعني رطب و يابس نسبت به احكام مقررات و هدايت بشر هماني كه بشر براي هدايتش آمده نه رطب يابس نمي‌دانم نسبت به آن ور كوه قاف نسبت به نمي‌دانم جزء لا يتجزا داريم يا جزء لا يتجزا نداريم نمي‌دانم هسته را مي‌شود شكست يا نمي‌شود شكست نمي‌دانم فضولات هسته ضرر محيط زيستي دارد يا ندارد به اين ها كار ندارد بله اگر كتاب مبين را نظام آفرينش و كتاب مبين تكويني ببينيد بله همه چيز در كتاب مبين تكويني تحقق دارد چون تا تحقق نداشته باشد كه كشف نمي‌شود عدم كه نيست‌.

فقهاء هر چي هم بلدند بله نسبت به اسلام كم و زياد دارد يك كسي مثل شيخ انصاري مي‌شود يك كسي هم نه، اما نمي‌شود گفت چون فقيه است چون مجتهد است اين از مسائل اقتصادي هم خبر دارد من نمي‌دانم اقتصاد چيه من چه مي‌دانم اقتصاد را با صاد مي‌نويسند يا با سين از جغرافيا هم خبر دارند از سياست ملل و دنيا هم خبر دارند بابا اينها هر كدامش علم است رشته دارد قرآن براي اينها نيامده پيامبر نيامده اينها را بگويد پيامبر آمده انسان بسازد چون اين كار انسان سازي كار خدا است غير از خدا كسي نمي‌تواند انسان بسازد غير از قرآن كسي نمي‌تواند انسان بسازد اما اين علوم را حالا بشر دنبالش مي‌رود كشف مي‌كند غير از قرآن و غير از خدا كسي نمي‌تواند مقدس اردبيلي بپروراند غير از قرآن و غير از خدا كسي نمي‌تواند امام امت بپروراند كه در طول زندگي اش همش نورانيت همش درخشندگي هيچ نقطه تاريكي در زندگي اش نباشد نه در دوران طلبگي اش نه در دوران نهضتش نه در دوران انقلابش اين كار، كار خدا است نه كار بشر قرآن و انبياء و اسلام است كه مي‌توانسته سيد بحرالعلوم را بسازد و الا غير از قرآن نمي‌توانسته سيد بحر العلوم بسازد نمي‌تواند غير از مقدس اردبيلي بسازد معروف است مي‌گويند دلو را كرد توي چاه طلا درآمد ما آن وقتها كودك بوديم برايمان اين حرف‌ها را مي‌زدند ظاهرا هم درست است.

ببينيد مقدس اردبيلي را قرآن و اسلام مي‌سازد دلوش را كرد توي چاه طلا در آمد گفت احمد طلا نمي‌خواهد احمد آب مي‌خواهد دوباره آن‌ها را پس چاه ريخت گفتند چاه بوده تا مدتها قبل بعد درش را بستند يا مي‌آيد وارد مي‌شود مي‌رود توي حرم اميرالمؤمنين در ها برويش باز مي‌شود و مي‌رود توي حرم اميرالمومنين سؤالش را مي‌پرسد يا در مورد سيد بحرالعلوم من يك چيزي را از اين سيد بحرالعلوم در مصابيحش ديدم خيلي خوشم آمد سيد بحرالعلوم در اين مصابيحش در باب عدم انفعال ماء قليل يا انفعال ماء قليل آب قليل نجس مي‌شود با ملاقات يا نجس نمي‌شود كه محل اختلاف روايات و بحث فقهاء است ايشان اول ادله عدم انفعال را ذكر مي‌كند بعد مي‌گويد من اينجا متعرض مي‌شوم ادله‌اي كه قائلين به انفعال خودشان به آن استدلال كردند ادله‌اي را كه ديگران براي آنها بهش استدلال كردند آنهايي كه به نظر فاطر و قاصر خودم مي‌رسد همه‌اش را ذكر مي‌كنم كمش نمي‌گذارم جالب اين است حيله نمي‌كنم كه چون اين ادله بر خلاف حرف من است كمش بگذارم ببينيد تقوي تا كجاست ؟ شايد خيلي از ماها اصلا متوجه نيستيم من ديدم كتاب مي‌نويسند آنجايش كه به ضررشان است نمي‌نويسند تا آنجايش كه به نفعش است مي‌نويسد آن بعدش كه به ضررش هست نمي‌نويسد اين خلاف اخلاق تأليف و نوشته است بگذريم پس اسلام و قرآن نيامده بگويد آقا خاكشير براي همه چيز خوب است يا نمي‌دانم نبات بخوريد.

به هر حال بنده قرآن را فقط براي هدايت بشر مي‌دانم و اين كاري است كه فقط خدا و پيغمبر و اوليا خدا مي‌توانند انجام بدهند ديگران نمي‌توانند انجام بدهند كارهاي ديگر را ديگران مي‌فهمند ديگران دارند بلد مي‌شوند و به دست مي‌آورند هر روز مي‌بينيد بشر درعلمش دارد به جاهاي خيلي خوبي مي‌رسد امروز داشت مي‌گفت كه نمي‌دانم مي‌خواهند ژني را بگيرند ژنتيك به شير موش بزنند بعد شير موش را به شير گوسفند بزنند بعد ازش دوا در بياورند چه كار بكنند يا ديروز بود توي روزنامه نوشته بود شير شتر مثلا چه فوايدي دارد توي داروها ازش استفاده مي‌شود يا بعضي ها گفتند بول شتر براي آسم مثلا خوبه نمي‌گويم نيست توي روايات اين را نمي‌خواهم نفي كنم مي‌خواهم بگويم هدف اصلي اين نبوده بگذريم به هر حال اشكال چي بود.

اشكال اين بود كه حكم نمي‌شود موضوع خودش را درست كند لا حدوثا لا بقائا لا ازالة و اعداماً و هميشه دليل بعد از فرض موضوع است و حافظ موضوع نيست بنابراين شما مي‌خواهيد با الناس مسلطون جلوي ازاله ملكيت را بگيريد و چون جلو ازاله ملكيت را مي‌خواهيد بگيريد اين الناس مسلطون شاملش نمي‌شود الناس مسلطون به ملكيت و به ازاله و به ابقاء كار ندارد اين حرفي است كه هم مرحوم ناييني دارد و هم مرحوم حاج شيخ محمد حسين شبيه به همين را دارد خلاصه اشكال‌شان اين است كه گفتيم.

«پاسخ به اشكال وارده بر روايت مستدله لزوم معاطات»

و اما جوابش واضح است همان جوري كه سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) فرموده است و آن اين است كه در باب الناس مسلطون علي اموالهم ازاله ملكيت در اختيار خودش است اين آقا مي‌تواند ملكيتش را زايل كند اگر بخواهد مالش را به ديگري ببخشد شما بگوييد حق نداري مي‌گويد چي؟ مي‌گويد الناس مسلطون علي اموالهم.

بنابراين ازاله ملكيت از انواع سلطنت است و از اظهر مصاديق سلطنت است نمي‌شود ملكيتش را قهرا از او گرفت بخواهيم ملكيتش را زايل كنيم بخواهيم مالش را بگيريم منتقل كنيم به ديگري بدون رضايتش خلاف الناس مسلطون علي اموالهم است يا شما با فسخ آقاي بايع كرها علي المشتري مي‌خواهيد ملكش را ازش بگيريد و به بايع منتقل كنيد برگرديد به جاي اولش اين خلاف الناس مسلطون علي اموالهم است پس ازاله سلطه بر ازاله و بر عدم ازاله از اظهر مصاديق سلطنت است نمي‌توانيد شما با الناس مسلطون بياييد جلو او را بگيريد.

« اشكال دوم بر روايت مستدله بر لزوم معاطات و پاسخ به اشكال وارده »

اما يك شبهه ديگر اين است كه قد مر منكم و من سيد الاستاذكم (سلام الله عليه) كه الناس مسلطون علي اموالهم نمي‌تواند قانون درست كند سلطه بر اموال را افاده مي‌دهد نه سلطه بر قوانين را و لذا در باب صحت معاطات گفتيم نمي‌شود تمسك كرد به الناس مسلطون و بگوييم در بيع صيغه معتبر نيست اين را نمي‌شود گفت براي اينكه صيغه جزو امور معتبره شرعيه است الناس مسلطون سلطه بر قوانين كه نمي‌آورد سلطه بر اموال را مي‌آورد خوب همان جوري كه لم يكن الاستدلال به الناس مسلطون لاثبات صحت معاطات به تمام براي اينكه الناس سلطه بر مال مي‌آورد نه بر شرع و قانون اينجا هم همين را مي‌گوييم اينجا هم مي‌گوييم الناس مسلطون نمي‌تواند لزوم درست كند لزوم از مقررات شرعيه است مثل صحت الناس مسلطون نمي‌تواند او را درستش كند همان جوري كه آنجا گفت اين هم يكي از شبهات است.

جوابش اين است كه بين لزوم و بين صحتي كه آنجا گفتيم فرق است فرقش به اين است كه قبول داريم الناس مسلطون سلطه بر اموال را درست مي‌كند نه سلطه بر مقررات و قوانين شرعيه را، لكن در ما نحن فيه اگر بخواهيم بگوييم مي‌شود مال مشتري را از دستش گرفت بدون رضايتش با يك فسختُ ، اگر بگوييم يجوز للبائع اخذ المبيع من المشتري كرها عليه به قوله فسختُ اين سلطنت او تضييق مي‌شود اگر بخواهيد بگوييد مي‌توانيم از او بگيريم سلطنتش تضييق مي‌شود اطلاق سلطنت مي‌گويد نمي‌توانيد اين سلطنت را تضييق كنيد اما در باب صيغه اين جور نبود شما بگوييد در بيع صيغه معتبر است سلطنت او بر مالش ضربه‌اي نخورده بود مي‌گفتيم تو مسلطي مالت رابه هر كي مي‌خواهي بفروش اين جا مي‌خواهي از او بگيري آن جا سلطه دارد و بر مالش مسلط است اين سلطه دارد بر مالش مي‌گويي مي‌خواهم بفروشم مي‌گوييم بفروش اما مي‌گويد مي‌خواهم بفروشم بدون صيغه مي‌گوييم كه نه نمي‌تواند مثل اين كه بگويد يك مردي سلطه دارم بر آلت رجليت خودم مي‌خواهم بدون نكاح مثلا چنين و چنان كنم كه اين نمي‌شود يا مثلاً يك چوب دستش است مي‌گويد چوب از من دست مي‌خواهم ببرم بالا بزنم توي سرشما مي‌گوييم نمي‌شود. اين تضييق سلطه تصرف در حقوق ديگران است در شرايط صيغه اگر شرايط را مي‌گفتيم دلالت نمي‌كند چون اعتبار شرايط تضييق سلطنت نبود مي‌گفتيم آقا مسلطي بفروش بخر اجاره بده اما كيفيت فروش دست تو نيست كيفيت فروش دست شرع است ولي اينجا مي‌خواهيد از او بگيريد آنجا بحث اين است سلطه او را مي‌خواهيد با فسخ آقاي مقابل گيريد بگوييد با يك فسخت ُ مالت را مي‌گيريم با اين كه راضي نيست اين جا چون تهديد سلطنت است تهديد سلطنت بر مال است الناس مسلطون علي اموالهم مي‌شود استدلال كرد آن جا چون تهديد سلطنت نبود نمي‌شود بعبارة اخري ما نمي‌خواهيم براي لزوم بما هو لزوم استدلال كنيم ما به زير بناي لزوم استدلال مي‌كنيم به منشا لزوم استدلال مي‌كنيم و منشا جواز در اينجا خلاف الناس مسلطون است.

« اشكال سوم بر روايت مستدله بر لزوم معاطات و پاسخ به آن»

اشكال سومي كه هست در اينجا اين است كه الناس مسلطون علي اموالهم اين ناظر است به هماني كه عند العقلاءء هست ناظر به ما عند العقلاءء است و عقلاءء الناس مسلطون را در زير چارچوبه قانون مي‌بينند نه فوق قانون و شرع مي‌گويند الناس مسلطون در طول قانون يك قانون است بعد الناس مسلطون است بناء عقلاءء در سلطه اين است كه مردم مسلطند در طول قانون و در مرتبه نازله از قانون، عقلاء اين را مي‌گويند اين حديث هم همين را مي‌خواهد بگويد خوب وقتي اين جور شد شما با اين حديث مي‌خواهيد قانون درست كنيد كه قانون فوق الناس مسلطون علي اموالهم است شما مي‌خواهيد از حد خود تجاوز كنيد الناس مسلطون در رتبه پائين است در تحت قانون است رتبه بعد القانون است في طول القانون اين مي‌خواهد بدون او حركت كند و برود به طرف بالا و نمي‌شود اين هم يك اشكال سوم جوابش اين است كه بله حق با شما است كه بناء عقلاءء الناس مسلطون را در مرتبه نازله قانون مي‌گيرند ولي آن جور نيست كه اگر يك دليلي اين ناظر به بناء عقلاء شد و داراي اطلاقي بود و دلالتي داشت ما آن دلالتش را اخذ نكنيم يك قاعده كليه است به صورت يك قاعده كليه است اگر يك دليلي ناظر بود به بناء عقلاء، بناء عقلاء، يك مقدار ضيق داشت ولي آن دليل اطلاق داشت ما ايني كه اين آمده براي امضا آن بناء معنايش اين نيست كه اين هم مضيق است به دايره بناء عقلاء نه ممكن است شارع با اطلاقش توسعه داده باشد مشبه بناء عقلاء را عرض كنم در باب يد عند العقلاء يد اماره بر ملكيت است «من استولي علي شيء فهو له» اما ممكن است كسي بگويد عقلاء يد خود انسان را اماره ملكيت خودش ندانند يد اماره ملك الغير است اما يد اماره ملكيت خود شخص نيست مثلاً من اگر توي جيبم يك پولي پيدا كردم شك مي‌كنم پول مال خودم است البته ندارم پول توي جيبم خالي است بعد بيآييم پائين جيبم را پاره كنيد بر داريد شك مي‌كنم كه اين پول مال خودم است يا اين پول مال ديگران است خوب شما ممكن است بگوييد بناء عقلاء در اينجا نمي‌آيد براي اينكه ذي اليد مي‌خواهد با يد خودش ملكيت خودش را درست كند اما اطلاق من استولي علي شيء فهو له شاملش مي‌شود پس ممكن است بناء عقلاء بر ضيق اماريت يد باشد بگويد يد اماره است نسبت به يد الغير و ملك الغير اما يد خودش ذي اليد اماره ملكيت خود ذي اليد نيست من نمي‌دانم پول‌ها مال خودم است ولي اطلاق من استولي شامل او مي‌‌شود اين‌جا همين را مي‌گوييم، مي‌گوييم درست است عقلاء بنائشان بر اين است كه الناس مسلطون علي اموالهم في مرتبة نازلة من الشرع لكن اين دليل كه اين حرف‌ها را ندارد اين اطلاقش مي‌گويد الناس مسلطون علي اموالهم و لو به يك نحوي بر خورد به چي كند؟ ولو به يك نحوي برخورد به شرع كند مثل لزوم در ما نحن فيه لزوم در ما نحن فيه مدلول مطابقي الناس مسلطون نيست اما مدلول التزامي‌اش است براي اين‌كه مي‌گوييم اگر آقاي طرف مقابل حق داشته باشد با فسخ از او بگيرد تهديد سلطنتش است و چون سلطنت تهديد ندارد پس حق ندارد نتيجه‌اش مي‌شود لزوم.

« اشكال چهارم بر روايت مستدله لزوم معاطات »

شبهه چهارم اين است كه اينجا اصلا تمسك به دليل در شبهه مصداقيه مخصص است تمسك به الناس مسلطون علي اموالهم تمسك به دليل در شبهه مصداقيه مخصص است بيان ذلك اين كه الناس مسلطون مسلم تخصيص خورده به جايي كه خلاف قانون نباشد يك تخصيص لبي خورده الناس مسلطون علي اموالهم ان لم يكن علي خلاف القانون مثل اين‌كه مي‌گوييد ان لم يكن موجبا لحق تضييع حق ديگران يك مخصص لبي هم دارد ان لم يكن مخالفاً للقانون اين مخصص لبي است. من اين‌جا شك مي‌كنم كه اگر شارع آمده باشد لزوم را براي معاطات جعل كرده باشد تمسكش درست است اما اگر شارع جواز را جعل كرده باشد تمسك به اين دليل مي‌شود خلاف قانون، شما به اين دليل تمسك كنيد براي لزوم در حالتي كه شارع جواز معاطات را جعل كرده پس من نمي‌دانم جواز را جعل كرده يا لزوم پس نمي‌دانم تخصيص خورده يا نخورده چون شارع اگر جواز را جعل كرده باشد تمسك به اين دليل مي‌شود خلاف قانون اگر لزوم جعل كرده باشد تمسك به دليل خلاف قانون نيست و تمسك به شبهه مصداقيه مخصص ولو مخصص لبي اين جايز نيست جوابش براي شنبه ان شاءالله.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- بحارالانوار 2: 272، حديث 7.

[2]- انعام (6): 59.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org