Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: كلام مرحوم نائينى (ره) بر تعريف بيع صاحب مصباح اللغة
كلام مرحوم نائينى (ره) بر تعريف بيع صاحب مصباح اللغة
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 461
تاریخ: 1385/1/21

امر ديگري كه اينجا محل بحث است قبل از ورود در مسائل كتاب اينكه آيا در بيع تبديل و مبادله در ملكيت است؟ يعني ملكيت بايع منتقل مي‌شود مر مبيع را به مشتري، و ملكيت مشتري مر ثمن را منتقل مي‌شود به بايع. مبادله و تبديل در ملكيت است؟ حقيقت بيع اين معناست؟ يا حقيقت بيع مبادله‌ی در سلطنت است؟ به اين معنا كه اين مال مملوك مملوكيتش، اين مال بما هو مال منتقل مي‌شود به مشتري و ثمن هم منتقل مي‌شود به بايع، كه مبادله در مال است و متعلق بيع، مرحوم نائيني اينجا كلامي دارد بخوانيم تا روشن بشود محل نزاع كجاست. بعد از آني كه مي‌فرمايد تعريف‌ها تعريف‌هاي حقيقي نيست، مي‌فرمايد:

«و علي ايّ حال هذا التعريف، [كه تعريف مصباح باشد،] و تعريفه بأنه تمليك العين بالعوض، لايرجع الى معنى واحد، [اينها دو تا يك معنا را نمي‌خواهد بگويد،] فإن ظاهر التعريف الاول ان المعاملة تقع بين المملوكين [مبادلة مال بمال] و التعريف الثاني تقع المقابلة بين السلطنتين، [گفته تمليك عين بعوض. مي‌فرمايد اين دو تا با هم فرق دارد،] و لا اشكال في ان مقام الخارج و ما هو المتعارف بين الناس و من اعظم ما يتوقف عليه عيش بني آدم هو تبديل الاموال، [خود اموال جا به جا مي‌شود،] لا تبديل الملكية التي هى عبارة عن السلطنة. [پس ايشان مي‌خواهد بفرمايد تبديل در امـوال است نـه در ملكيت، و سيدنـا الاستـاذ (سلام الله عليه) معتقَدشون اين است كه تبديل در ملكيت است. مرحوم ايرواني مي‌فرمايد تبديل در سلطنت است.

پس بحث در اين است: تبديل در اموال است كما هو صريح مرحوم نائيني، يا تبديل در ملكيت است؟ كما هو صريح سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه)، يا تبديل در سلطنت است، كما صريح مرحوم ايرواني. مرحوم نائيني مي‌فرمايد تبديل در اموال است، و آن مبادلة مال بمال درست است. چرا؟ براي اين اينكه] فإن الناس مسلطون على اموالهم، و ليس لهم السلطنة على سلطنتهم، [بر اموال مسلّطند، پس اموال را مي‌توانند جا به جا كنند، نه سلطنت بر اموال و ملكيت اموال را، سلطنت بر اموال دارند، اموال را جا به جا مي‌كنند، اما سلطنت بر سلطنت و بر ملكيت ندارند تا آن‌ها را جا به جا كنند.] و سيجئ في محله ان جواز الاعراض عن الملك، [اينكه اعراض از ملك جايز است و نفوذ دارد، اين نه از باب الناس مسلطون علي اموالهم باشد،] فإن الاعراض اذهاب موضوع السلطنة، و ليس مندرجاً في موضوع السلطنة. [وقتي اعراض مي‌كند موضوع سلطنت را مي‌برد، نه اينكه باز سلطنت بر اعراض دارد. اعراض مورد تسلط نيست. اعراض نافي موضوع سلطنت است.]

و بالجملة قد اشرنا في اول المكاسب المحرمة ان باب المعاوضات مقابل لباب الارث. [مي‌گويد آن جا گفتيم باب معاوضات مقابل با باب ارث است.] فإن في الارث يتبدل المالكان، [آن جا مالك زيد بوده حالا مالك پسرش است،] دون المملوكين، [آن جا مملوك‌ها جا به جا نمي‌شوند،] و باب المعاوضات بعكس ذلك، [در معاوضات مملوك‌ها جا به جا مي‌شوند، نه مالك‌ها.] فيتبدّل بها، [يعني بمعاوضات] المملوكان.

و حاصله، [حاصل كلام اين است:] ان في عالم الاعتبار، كل من صاحب الطعام و صاحب الدراهم، [كه يكي صاحب مبيع است، يكي صاحب ثمن،] كل من صاحب الطعام و صاحب الدراهم واجد لاضافة واحد طرفي الاضافة، [واجد براي يك اضافه‌اي است، هر كدام يك اضافه‌اي به اين مال دارد،] و احد طرفي الاضافة قائم بالمالك و طرفها قائمٌ بالمملوك، [اين مال مملوك يك اضافه به مالك دارد، يك اضافه هم به خود مال دارد. اين كتاب يك اضافه دارد به مالك، يك اضافه هم دارد بأنه

مملوك.]

و طرفها الآخر بالمملوك، و التبديل عبارة عن حل الاضافة القائمة بالطعام. [آن اضافه‌اي كه به طعام دارد آقاي بايع آن را باز مي‌كند،] و جعلها قائمة بالدراهم، [گره او را از مبيع باز مي‌كند و به ثمن مي‌بندد.] و هذا الحل، [اين كه مي‌تواند اين اضافه خودش را به اين مال، يك طرفش كه به مملوك بستگي دارد باز كند، هنوز نخ گردن خودش است، منتها اين را باز مي‌كند از اين مبيع و به ثمن منتقل مي‌كند. مشتري هم اضافه‌ی مالكيت خودش را به ثمن كه دارد باز مي‌كند و به آقاي بايع منتقل مي‌كند.] و هذا الحل، [اين كه مي‌تواند باز كند گره مملوكيت را،] من آثار واجديّة الاضافة، [چون اضافه را دارد،] لا أن الاضافة بتمامها تتبدّل، [نه اينكه اضافه‌ی مالكيت به طور كلي باز مي‌شود، اصلاً اين نخ از گردن اين باز مي‌شود و يك نخ ديگري مي‌آيد،] لا ان الاضافة بتمامها تتبدل باضافة اخري؛ [اينجور نيست.]

فإن الاضافة عبارة عن السلطنة علي المال، [اضافه عبارت از سلطنت بر مال است،] و اذا كان التبديل واقعاً بين السلطنتين، [اگر بخواهي بگويي سلطنت‌ها جا به جا مي‌شود،] فيتوقّف صحته على ان يكون ذو السلطنة له السلطنة على السلطنة، و هكذا [هلمّ جرا، يك سلطنت بايد بر اين سلطنت داشته باشد تا اين سلطنت را منتقل كند، خود همين سلطنت دومي باز بايد بر آن يك سلطنتي باشد تا بتواند اين را نگهش دارد.]

و على هذا، فالحق ان البيع مبادلة مال بمال، او تبديل مال بمال، [خوب شد امروز همشهري مرحوم نائيني آمده، كه حسابي حمله مي‌كنيم، چون مي‌دانسته بحث امروز چه می‌باشد والا يكي دو روز بود تشريف نداشتند،] وليس عبارة عن تمليك العين بعوض، [مگر اينكه مقصود همين عبارت باشد،] الا ان يكون المقصود من هذه العبارة التعريف باللازم، [لازمه‌اش اين است،] فإن لازم تبديل العين، [گره عین را از گردن خودش باز كرد، اين نخ تسبيح به اين تسبيح صد دانه‌اي بود، دانه‌هاي تسبيح را داد به مشتري سر نخ را بست به تسبيح 33 دانه‌اي كه از مشتري گرفته.]

« تعريف بيع از ديدگاه مرحوم نائينى (ره) »

و حاصل الكلام: ان الملكية عبارة من اضافة حاصلة بين المالك و المملوك، [اين يك اضافه است،] و هي عبارة اخري عن الجدة، [جده از مقولات است كه درفلسفه مي‌گويند 9 مقوله داريم، مقوله‌ی كيف و جده و عرض و...] غاية الامر ان الجدة الحقيقية و الواجديّة الواقعية، [احاطه‌ی واقعي، و واجديت الواقعي] هى مخصوصة بمن له ملك السموات و الارض، فإنه هو الذي يقدر على الايجاد و الاعدام، فهو الواجد الحقيقي [و جده‌اش هم جده‌ی حقيقي است، احاطه و سلطنتش هم حقيقيه است،] و التعبير عن هذه الجدة بالاضافة الاشراقية يرجع الى هذا المعنى، [اين كه مالكيت خدا را به اضافه‌ي اشراقيه هم معنا مي‌كند اين هم بر مي‌گردد به همين كه مالك است و مي‌خواهد موجود مي‌كند مي‌خواهد معدوم مي‌كند.]

و كيف كان، لا شبهة ان من اعلى مراتب الجدة هذه الواجدية، و نظيره في المخلوقات واجدية النفس للصور العلمية، [صورت هاي ذهني،] فإنها توجد بنفس انشاء النفس لها، [الآن شما گنبد مسجد شيخ لطف الله را در ذهنتون به وجود مي‌آوريد، يا مدرسه‌ی چهار باغ را الآن در ذهنتون به وجود مي‌آوريد، اگر رفته باشيد، به محض اين خواستن.]

و تنعدم في هذا الصقع بنفس اعدامها، [صرف نظر كه مي‌كنيد ديگر از ذهنتون مي‌پرد و ديگر وجود ندارد.] فاحاطتنا بمنشئات انفسنا، نظير ملكية الله سبحانه و قدرته و علمه، [اين مثل آن مي‌ماند، احاطه‌ی ما شبيه احاطه‌ی آن است، و مي‌گويند كه قائلين به حركت جوهريه، مثل مرحوم ملا صدرا، (قدس سره)، در بحث معاد، مي‌گويند اين خالقيت نفس كه الآن دارد صور نفسيه را به وجود مي‌آورد، اين خالقيت نفس تكامل پيدا مي‌كند، يا در اوج صعود يا در تنزل نزول و عرصه‌ی نزول، يا تكامل پيدا مي‌كند و آن جا مي‌شود به محض اينكه بخواهد، (ولكم فيها ما تشتهى انفسكم و لكم فيها ما تدّعون)[1]، اين تكامل پيدا كرده، اين خالقيت و اين ايجاد الآن صورت ذهني سيب را به وجود مي‌آورد. منتها در اثر عبادت و طاعت و بندگي كمال پيدا مي‌كند و صورت عينيش را در عالم بعد از مرگ مناسب با خودش مي‌آورد.

در مقابل هم آن كسي كه تنزّل مي‌كند، آن هم صورت آتش الآن فكر آتش است آن جا آتش واقعي درست مي‌كند، مار واقعي درست مي‌كند، كژدم واقعي درست مي‌كند، و از ماست كه بر ماست، و اين خيلي مصيبت است و مشكل است. چون اگر قراردادي باشد، تنها قرارداد باشد، خوب يك جوري مي‌شود با قرارداد كنار آمد، يك وقتي آدم خودش را جدا كند از آن، حالا ولو نسبت به ذات باري رشوه و تهديد معنا ندارد، ولي باز قرارداد است، جعل است، اما اگر از خودم باشد، ديگر هيچ كاری نمي‌توانم بكنم. چون خودم خودم هستم، و عالي ترين بحث معاد، و سازنده ترين جبهه و جهت معاد، اين حرفي است كه ملاصدرا (قدس سره) و قائلين به حركت جوهريه گفته‌اند كه اين ديگر منم، خوب من را كه ديگر نمي‌شود كاري كرد. (قوا انفسكم و اهليكم ناراً وقودها الناس و الحجارة)[2]، خود مردم مي‌شوند آتش و هيزم، يعني اين خلاقيت نفس... يا در (نار الله الموقدة، التى تطّلع على الافئدة)[3] چون از خودش است ديگر، آتش از خودش است، خودش را مي‌سوزاند. قلبش را، و جانش را مي‌سوزاند.

يا در آيات ديگر دارد: آتش مي‌آيد، از مقابل مي‌آيد، از سمت راست مي‌آيد، هر كجا برود با خودش است، اين خيلي مشكل است نجات از آن عذاب، كما اينكه رسيدن به تكاملش هم خيلي براي انسان نفع دارد، و اين خود ما هستيم كه جهنم و بهشت را فراهم مي‌كنيم و تو قبر هم اين جان ماست كه عقرب و كژدم مي‌سازد و يا جان ماست كه روح و ريحان مي‌سازد، از همان قبر شروع مي‌شود. اين تكامل ديگر بعد از اينجا شروع مي‌شود تا برسد به روز قيامت.

به هر حال ايشان مي‌فرمايد:] فاحاطتنا بمنشئات انفسنا، نظير [ملكيتش است.] و اما الملكية الاصطلاحية، [كه يكي از مقولات است، اين اضعف رتبةً است، انزل درجةً است از جده‌ی حقيقية، اما جده‌ی اعتباريه دو مرتبه‌ی سابق هم اضعف است،] و لكن لها تحقق في عالم الاعتبار، و تكون منشأً للآثار، [اين جده‌ی اعتباريه يعني ملكيت، اين منشأ آثار است،] و بها يتبدّل الاموال، [با همين جده‌ی اعتباريه و به سبب او اموال جا به جا مي‌شوند، چون قدرت دارد و واجد است و سلطنت دارد، مبيع را منتقل مي‌كند به مشتري، ثمن منتقل مي‌شود به بايع، و اما خود جده، يعني خود ملكيت و سلطنت،] بنفسها فليست قابلةً للتبديل ابتداءً، [آن را كه نمي‌شود تبديلش كرد.] لأنه ليس للمالك ملكيةٌ على الملكية، [ديگر ملكيت را بر آن ملكيت ندارد،] من غير فرق بين باب البيع و غيره، حتى في مثل الهبة المجانية، فإن الواهب لايملك المتّهب ابتداءً، [واهب مالك متهب نمي‌شود ابتداءً.] بل يعطيها المال، [آقاي واهب مال را به او مي‌دهد.] فاذا اعطاه ايّاه، [وقتي به او داد،] ينخلع عنه الاضافة، [اضافه از او خلع مي‌شود،] و يلبسها الآخر، [اون ديگري مي‌پوشد،] فهو يصير واجداً، [پس اين مي‌شود واجد، يعني مشتري مي‌شود واجد،] و لا مانع عن تعريف البيع بأنه تمليك عين بعوض، و عن الهبة بأنها تمليك مجاني، اذا كان المقصود منه تبديل المال او اعطائه.

فإن مقصودنا ان ما هو الواقع خارجاً، و الثابت في عالم الاعتبار، هو ان صاحب المال له اضافة و جدة، كان المالك في شرق العالم و المملوك في غربه، او كان تحت يده، [اين واجدش است، مالك واجد مملوك است، مي‌خواهد مملوك در شرق عالم باشد، مي‌خواهد در غرب عالم باشد، مي‌خواهد در اختيارش باشد، مي‌خواهد نباشد،] و بلحاظ مالكيته لهذه الاضافة، [اين اضافه‌ی مالكيت را به اين شيء، اين مالكش است،] مسلطٌ على تبديل ماله و هكذا، و لو كان ذا حق ايضا، فله اسقاط حقه، [آن جا هم سلطنت بر حق دارد،] اسقاط حقه او تبديله بامر آخر، من جهة سلطنته عليه، لا تبديل نفس السلطنة، فعلى هذا بين تعريف المصباح بأن البيع مبادلة مال بمال، و سائر التعاريف تفاوت معنوي»[4]، نه تفاوت لفظي، چون مصباح مي‌گويد مال‌ها جا به جا مي‌شود، يعني دانه‌هاي تسبيح، صد تا دانه تسبيح كه يك نخ به آن بسته بود آقاي مالك مبيع، سابق تسبيح را گردنشون نخ مي‌زدند كه گم نشود، يك نخي به آن بسته بود انداخته بود گردنش، اين نخ يك طرفش به گردن آقاي بايع بود، يك طرفش به دانه‌هاي تسبيح، اون سرش را كه به دانه‌هاي تسبيح است، در مي‌آورد، دانه‌هاي تسبيح را منتقل مي‌كند به آقاي مشتري، آن هم همين كار را مي‌كند، پس اضافه به طور كلي از بين نمي‌رود، اين نخه گردنش هستش، چون ديگر بر اين ملكيت سلطه‌اي ندارد.

« علت ذكر كلام مرحوم نائينى (ره) »

اين فرمايش ايشان كه من عين عبارتش را نقل كردم. بنده نمي‌خواستم اين بحث را متعرض بشوم، و يك كمي هم اول برام شبهه موجود شد، كه آيا ما با اين همه مشكلاتي كه در فقه داريم، اين حرف ها را بياوريم توي فقه، تازه خارج از فقه هم هست، حالا عرض مي‌كنم، ربطي هم به فقه ندارد. بياييم بحث كنيم و اشكال كنيم. يا نه، اين جور حرف‌ها را مطرح نكنيم.

شما نگوييد شما در بعضي از مباحث مي‌گويي بايد بحث بشود، من بحث اماء وعبيد را مي‌گويم بايد بحث بشود، چون اونجور جاها يك ضوابط و قواعدي اولاً دارد كه اين ضوابط و قواعد به درد جاي ديگر مي‌خورد. مثل اينكه در باب عبيد و اماء دارد كه اگر كسي يك عبدي را كه زمين گير شد، اين را آزادش كرد، يا يك عبدي كه كار ندارد اين را آزادش كرد، برخي... فقهاء در كتاب... دارد كه مستحب است خرجي اين را بدهد تا... يك كسي پيدا بشود خرجش را بدهد، البته به نظر من واجب است، واجب است خرجش را تا زنده است بدهد، يا آن كه كار از دستش نمي‌آيد كار برايش پيدا بشود. خوب اين در خيلي از جاهاي فقه به درد ما مي‌خورد. يعني ما مي‌توانيم بگوييم آقا عدالت اسلامي اين است. مي‌گويد تو اگر يك غلامي را گرفته‌اي و برده‌ی تو بوده، يك مدتي از آن كار كشيدي، بعد حالا ديگر كاري از دستش نمي‌آيد، يا به كار تو نمي‌خورد، تو حالا عوامفريبي نكن بگو انت حرّ في سبيل الله، تو اگر مي‌خواستي آزادش كني، واقعاً مريض نبودي، ناخوش نبودي، خوب همان وقت كه كار مي‌كرد آزادش مي‌كردي، حالا كه ديگه به درد نمي‌خورد، دردسر دارد، حالا آزادش كردي؟

اين عدالت اسلام است كه بايد تا انقلاب حضرت مهدي و بعد از آمدن حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) برايش پايكوبي كرد. مي‌گويد آقاي مالك خرجي اين را مي‌دهي، مسكن بهش مي‌دهي، لباس بهش مي‌دهي، غذا بهش مي‌دهي، دارو بهش مي‌دهي تا يك كار برای او پيدا بشود يا تا زمين گيره بميرد. خوب اين يك بابي از فقه را براي ما باز مي‌كند در بحث عبيد واماء، وامروز هم به درد مي‌خورد. مي‌گويد آقا عدالت اسلامي اين است.

بنده بعضي از مباحث علمي را مطرح مي‌كنم كه اينها يك سلسله ضوابط و قواعد را دارد كه تو فقه به درد مي‌خورد. به درد آدم مي‌خورد. يا ذهن آدم را باز مي‌كند جاهايي كه بايد باز بشود، اما اين جور حرف ها، نه يك قواعد و ضوابط فقهي دارد، و نه ذهن باز كردن در فقه دارد. اگر ذهن را باز مي‌كند ذهن را باز مي‌كند در جده‌ی حقيقيه و جده مرتبه دوم و جده‌ی مرتبهء سوم، اصلاً اينها چه ربطي به فقه دارد؟ هيچ براي فقه انسان باز نمي‌شود. اگر هم مي‌خواهد بخواند، بله فلسفه بسيار ارزنده است. برود تو فلسفه اين حرف ها را بخواند.

من شبهه كردم، لكن ديدم سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) متعرّض شده، البته ايشان حدوداً سنه‌ی 38، 39 متعرض شده بودند. متعرض شدم، اين يك جهتي بود كه ترجيح مي‌داد ما هم متعرض بشويم. دوم اگر ما متعرض نشويم من مي‌دانم، اگر براي يك كسي نقل كنند بگويند فلاني اين مبحث را متعرض نشد. مي‌گويد بله آخه اون كه فقه بلد نيست. اون چيزي بلد نيست، اينجايي كه جاي بحث بوده متعرضش نشده، بله دو تا روايت را بلد است معنا كند.

از ما كه گذشته است، ما ديگه آب از سرمون رد شده، گفت قرض كه رسيد به صد تومان هر چي مي‌خواهد بشود. اما شماها كه در آينده مي‌خواهيـد نبض علمي جامعـه را دست بگيريد، اين حرف ها را هم بايد بدانيد، به اندازه‌ای که فوري نگويند بي سوادند واينها هيچي بلد نيستند.

كما اينكه در مورد امام (سلام الله عليه) هم مي‌گفتند، مي‌گفتند امام اصولش خوب است، مي‌بافد. اما فقه ندارد، فلاني فقه دارد كه متن حدائق را مي‌خواند. در حالتي كه امام در فقهش از اصولش بهتر، اصولش از فقهش بهتر، فلسفه‌اش از هر دو بهتر، ولي در عين حال اينجوري مي‌گفتند، كاري نمي‌شود كرد، جهان اينجوري است. حالا به هر حال بگذريم من حرف نائيني را خواندم.

« اشكالات وارده بر كلام مرحوم نائينى (ره) بر تعريف بيع مصباح اللغة »

مرحوم امام در اين تقريراتشون مي‌فرمايند اين خيلي اشكال دارد. و بعد مي‌فرمايند: نذكر مهماتي از او را، بنده بعضي از اشكال‌هايي كه در كلام ايشان هست عرض مي‌كنم. حالا چه در كلام امام آمده باشد، چه در كلام امام نيامده باشد.

« اشكال اول به كلام مرحوم نائينى (ره) بر تعريف بيع مصباح اللغة »

اشكال اول: يرد عليه اولاً، ايشان مي‌فرمايد: مبادلة مال بمال با تمليك عين بعوض اينها با همديگر تفاوت معنوي دارند. اشكال اين است هيچ تفاوت معنوي با هم ندارند، كما يظهر ممّا مرّ منّا. مبادلة مال بمال في مبادلة مال بمال گفتيم في الملكية، جار و مجرور ملكيت است، ظرفش ملكيت است، نه مبادلة مال بمال در مكان يا در زمان يا در جوهر يا در صفات، خوب اين عبارة اخراي تمليك عين بعوض هست، تمليك عين بعوض، مبادلة مال بمال في الملكية، گفت علي خواجه، خواجه علي. اين خيلي با هم تفاوت ماهوي ندارد، اين يك شبهه.

« اشكال دوم به كلام مرحوم نائينى (ره) بر تعريف بيع مصباح اللغة »

و يرد عليه ثانياً، ايشان ملكيت را عبارت از سلطنت دانسته، سلطنت را هم عبارت از ملكيت، قاطي كرده، گاهي گفته سلطنت، گاهي گفته ملكيت، و چون ملكيت را سلطنت مي‌داند، مي‌فرمايد ملکیت قابل انتقال نيست، چون به هر حال خود ملكيت سلطنت است، خودش يك سلطنت ديگري مي‌خواهد، ملكيت را با سلطنت يكي دانسته، ولذا مي‌فرمايد كه ملكيت وسلطنت منتقل نمي‌شود براي اينكه اگر بناست منتقل بشود يك سلطنت ديگري احتياج است، و حال آن كه ملكيت و سلطنت دو امرند. سلطنت از لوازم ملكيت است، نه عين ملكيت. آدم مالك چيزي كه شد بر آن سلطه دارد. حديث چي بود؟ «الناس مسلّطون على اموالهم»[5]، اين سلطه از آثار ملكيت است، از احكام ملكيت است، نه اينكه سلطه عين ملكيت است، خوب ديگه اقوي دليلش اين عبارت، چون مالك است هر كاري مي‌خواهد مي‌كند، سلطه از آثار ملكيت است، نه خود ملكيت.

بنابراين بين اينها تفاوت وجود دارد، بنابر اين مانعي ندارد كه ملكيت را منتقل كند، چرا ملكيت را منتقل مي‌كند؟ چون بر آن سلطنت دارد، اين هم شبههء دوم، به فرمايش ايشان، که از ظاهرش بلكه صريحش بر مي‌آيد ملكيت وسلطنت يك امرند، و لذا مي‌گويد نمي‌تواند ملكيت را منتقل كند، چون خودش سلطنت است يك سلطنت ديگر مي‌خواهد. ما مي‌گوييم آقا، ملكيت و سلطنت دو امرند، سلطنت از لوازم ملكيت است. وجداناً، عقلاً عقلائاً، عرفاً و يشهد عليه باصرح الشهادة الناس مسلطون علي اموالهم. اين هم شبههء دوم.

« اشكال سوم به مرحوم نائينى (ره) بر تعريف مصباح اللغة »

ثالثاً بين مالكيت و مملوكيت تضايف هست. يعني از هم جدا نمي‌شوند. امام و مأموم تضايف دارند، اب و ابن، بين الابوة و البنوة تضايف است، فهما متضايفان قوة و فعلاًَ، اب بدون ابن نمي‌شود، ابن بدون اب هم نمي‌شود، مالك بدون مملوك مي‌شود؟ مملوك بدون مالك مي‌شود؟ نه، شما مي‌فرماييد كه در اينجا اين آقا اين مال مملوك را منتقل مي‌كند، اما مالكيتش را چكار مي‌كند؟ مي‌گوييد مال يك اضافه دارد به آقاي مالك، يك اضافه دارد به خود مملوك، ملكيت اضافه به وجود آورده.

مرحوم نائيني (قدس سره) مي‌فرمايد كه اين آقاي بايع مملوكيت را منتقل مي‌كند، اين نخي كه گردن خودش است كه وا نمي‌كند. اضافه‌اش به خودش محفوظ است، اما اضافه‌ی به مال محفوظ نيست. خوب اين خلاف تضايف است. چجور مي‌شود متضايفين يكيش باشد يكيش نباشد. بله نخ تسبيح يك تكوين درست است. بگويم اين نخ تسبيح سرش به صد دانه‌ها بود، از صد دانه‌ها وا مي‌كند، و نخ را مي‌بندد به تسبيح 33 دانه‌اي، آن جا تضايفي نيست.

ولي بين المالكية و المملوكية تضايف هست، فكيف يتصور كه مال مملوك بما هو مملوك منتقل بشود، ولي مالكيت منتقل نشود. اگر مملوك مي‌خواهد منتقل بشود، مالكيت هم بايد منتقل بشود. اين هم شبهه‌ی سومي كه به فرمايش ايشان هست.

« اشكال چهارم به كلام مرحوم نائينى (ره) بر تعريف مصباح اللغة »

شبهـه چهارمي كـه به فـرمايش ايشان هست این است که ايشـان مي‌فرمايد اگر مي‌بيني كه آدم اعراض از مالش كرد، اين اعراض سبب مي‌شود كه نفوذ داشته باشد و ديگر مالك نباشد، مي‌گويد اعراض، نفوذ دارد، اين براي اين است كه موضوع سلطنت را از بين مي‌برد. مي‌گوييم خيلي خوب، پس موضوع سلطنت را مي‌شود از بين برد؟ حالا، يك وقت با اعراض موضوع سلطنت از بين مي‌رود، يك وقت با انشاء بيع. آخه اشكال اين است: به ذهن مبارکش اين آمده، که وقتي دارد اعراض مي‌كند دارد سلطنت به طور كلي از بين مي‌رود، چطور آن جا سلطنت به طور كلي از بين رفت؟ سلطنتي نداشت بر سلطنت، تا سلطنت به طور كلي از بين برود. خوب اين شبهه به ذهن مباركش آمده. مي‌فرمايد نه، آن جا اين آقاي مالك سلطنت خودش را از بين نبرده، تا شما بگوييد از بين بردن سلطنت احتياج به سلطنت دارد بلكه موضوع سلطنت را از بين برده، اعراض كرده موضوع سلطنت از بين رفته. مي‌گوييم خوب اگر موضوع سلطنت را مي‌شود از بين برد، خوب لقمه را دور سر هم مي‌شود گرداند، چه فرقي مي‌كند با اعراض موضوع سلطنت را از بين ببرد، يا با انشاء با اعراض موضوع سلطنت را از بين مي‌برد، يكي ديگر مي‌آيد بر مي‌دارد مي‌شود مالك، معرض عنه است مي‌شود مالك. با انشاء بيع هم من موضوع سلطنت خودم را به قول شما از بين مي‌برم، آقاي مشتري به جاي من مي‌شود سلطان بر مبيع.

چجور شد؟ بائك تجر و بائي لا تجر؟ اين چجور هست كه در اعراض مي‌شود موضوع سلطنت را از برد ولي در اينجا نمي‌شود موضوع سلطنت را از بين برد، گاهي موضوع سلطنت تكويناً از بين مي‌رود، گاهي موضوع سلطنت اعتباراً و انشاءً از بين مي‌رود، پس بنابراين سلطنت بر سلطنت آن جا هم لازم نمي‌آيد. اين هم شبهه‌ی چهارمي كه به فرمايش ايشان هست.

« اشكال پنجم به كلام مرحوم نائينى (ره) بر تعريف مصباح اللغة »

شبهه‌ی پنجمي كه به فرمايش ايشان هست اين است كه اصلاً ملكيت از مقولهء جده نيست، جده يك حقيقت واقعيه است، ملكيت يك امر اعتباري است، يك اضافه‌اي است بين مالك و مملوك، نه اينكه وقتي يك چيزي ملك كسي قرار داده شد اين يك قدرتي بر او پيدا مي‌كند، يك واجديتي پيدا مي‌كند، جده از امور حقيقيه است، و از عناوين مقولات تكوين است، و باب ملكيت مقوله‌ی اعتبار است، شما حق نداريد باب تكوين را به باب اعتبار بياوريد. به علاوه كه اصلاً اعتبار ملكيت اعتبار جده نيست، فلاني مالك شده، اعتبار ملكيت يعني اعتبار واجديت؟ اعتبار قدرت؟ فلاني صاحب كتاب شد، كتاب ملكش است، عقلاء اعتبار مي‌كنند چي چي را؟ ملكيت را، ملكيت يك اضافه‌اي است عقلاء اعتبار مي‌كنند. نه اينكه عقلاء تو ذهنشون بيايد مالك كتاب شد، يعني قدرتي نسبت به كتاب پيدا كرد. اصلاً بحث قدرت نيست، يك امر اعتباري اضافي است.

اگر هم جده‌اي باشد جده مال كي است؟ مال ملك است يا مال سلطنت؟ سلطنت كه از آثار ملك است، اگر هم بخواهيم حالا براي خوشايند مرحوم نائيني يك جده‌اي را هم بگوييم، مال خوشايند است،

« اشكال ششم به كلام مرحوم نائينى (ره) بر تعريف مصباح اللغة »

اشكال ششمي كه به ايشان وارد مي‌شود اين است كه در اين آخر سر ايشان فرمودند كه «واحد لايملك المتّهب ابتداءً، [مالك نمي‌شود ابتداءً، پس چجوري است؟] بل يعطيها المال، فاذا اعطاه اياه، ينخلع عنه الاضافه و يلبسها الآخر». اين كه ايشان مي‌فرمايد مال اعطائش مي‌كند وقتي اعطاء كرد اضافه منخلع مي‌شود او مي‌پوشد، مي‌گوييم شما اعطاء تكويني را مي‌گوييد يا اعطاء اعتباري؟ اين كه كتابش را مي‌گذارد نزد او اين اعطاء تكويني را مي‌گوييد، كه اين سبب انخلاع هست؟ اين كه مسلم سبب انخلاع نيست، كتاب را مي‌گذارم جلوی، شما این كه سبب انخلاع نيست، پس اگر اعطاء تكويني مي‌گوييد، اصلاً انخلاعي درش وجود ندارد، بلکه باب تكوين است چه ربطي دارد به باب حقوق و اعتبارات؟ كتابش را جلو فلاني گذاشته، انخلع عنه المالكية و لباس مالكيت را پوشيد؟ قباش را گذاشته جلوش، به محض اينكه قبا را گذاشت اين خودش خلع شد اون هم پوشيد؟ اعطاء تكويني كه اين اثر را ندارد.

اگر مي‌گوييد مرادتون اعطاء انشائي است، مي‌گوييم خوب، در اعطاء انشائي يك لفظ است و يك خلع. به طور كلي قبا را و لباس را از بدن خودش در مي‌آورد، لباس مالكيت را در مي‌آورد، به قد و قيافه‌ی كي آقاي بايع مي‌پوشاند؟ مشتري، اگر اونجا هم اون چيزي هبه كند اون هم لباس مالكيتش را در مي‌آورد به طور كلي، انخلاع لباس مالكيت و ايجاد لباس مالكيت هست به طور كلي، لباس به طور كلي منخلع مي‌شود يعني اين نخ را از گردنش باز می‌کند نه اينكه نخه را دارد، بلکه نخی را که سرش را بسته بود به اون يك تكه از طلا، حالا سرش را از اون طلا باز مي‌كند و مي‌دهد به اون آقاي متّهب، متّهب مي‌شود مالك طلا. اين اعطاء اعطاء انشائي است، خلع در آن جا به طور كلي است. خلع به طور كلي يعني انشاء مي‌كند چي چي را؟ چي را تبديل مي‌كند؟ مالكيت را، ملكيت را، به طور كلي اضافه را خلع مي‌كند، واحد اضافه‌ی ملكيت را از خودش خلع مي‌كند،

بنابراین اعطاء انشائي را مي‌گويد که مي‌گوييم در اعطاء انشائي، خلع اضافه است به طور كلي، و لَبس متّهب است اضافه را به طور كلي، اين ديگر مالك نيست، آن مالك هست، هم اضافه‌ی به مالكش از بين مي‌رود، هم اضافه‌ی به مملوكش از بين مي‌رود.

يك سري حرف هايي هم امام دارد، منتها بنده به نظرم مي‌آيد كه مرحوم نائيني يك چيزي مي‌خواسته است بفرمايد، منتها نه خودش (قدس سره) خوب مطالعه كرده بوده، ونه مقرّر طفلك، توانسته حرف ها را جمع و جور كند، يك سري چيزهايي را ايشان فرموده اما ظاهراً خيلي مطالعه نكرده بوده، و الا مرحوم نائيني در تنظيم و تبويب ابواب خيلي مسلط است، مطالعه كم كرده بوده گفته، مقرِّر هم طفلكي خواسته جمع كند، از ملكيت رفته‌اند سراغ جده، جده خالق، از ملكيت اعتباري سراغ جده خالق، خلع اضافه‌ی به مملوك، اضافه‌ی‌ مـالكيت بـاقي، اضافه به مملوك محفوظ، كه حضرت عباسي هيچ اين حرف‌ها تو اذهان عقلاء و عرف وجود نداشته و ندارد. خلاصه مطلب حلاجي نشده، و اين اشكالها به آن وارد است.

شاهدش هم اين كه ببينيد ايشان وقتي مقرر طفلك مي‌خواسته بنويسد، اول فرموده كه اشكالي نيست ولی بعد از وبالجملة گفته و حاصله، و حاصل الكلام، اين هم بار سومش، و كيف كان بار چهارمش، فعلي هذا، بار پنجمش، اين هي تو دست انداز افتاده بوده، هي با كمك دنده مي‌خواسته مطلب را درستش كند. و الا آخه اين كه سبك مطلب نيست، يك بار مي‌گويد كه بالجملة، يك بار مي‌گويد حاصله، يك بار مي‌گويد حاصل الكلام، يك بار مي‌گويد كيف كان به هر حال ما سزاوار نمي‌دانستيم كه اين حرف ها را مرحوم نائيني قدس سره بزند و شايد سزاوار هم نمي‌دانستيم امام امت سلام الله عليه بگويد و ردش كند. و بدتر از همه خودمان هم سزاوار نبود بگوييم. اما جهت را عرض كردم كه مجبور بودم اين حرف ها را بزنم و... برويم سراغ بحث بعدي، آيا در بيع نيت مبيع معتبر است يا نه؟

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- فصلت (41): 31.

[2]- تحريم (66): 6.

[3]- همزة (104): 6 و 7.

[4]- منية الطالب 1: 92 تا 94.

[5]- بحارالانوار 2: 272، حديث 7.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org