Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ادامه عبارت مقدس اردبيلى در بيان گناهانى كه در مكاسب محرمه ذكر نشده
ادامه عبارت مقدس اردبيلى در بيان گناهانى كه در مكاسب محرمه ذكر نشده
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 351
تاریخ: 1383/12/22

بسم الله الرحمن الرحيم

«گناه ظلم»

مرحوم مقدس اردبيلي در مسأله معصيت ظلم مي‌فرمايد كه: «و الظالم ليس له علاجٌ إلا أداء حق المظلوم إليه و ابراؤه منه، و هو ظاهر، و يدلّ عليه النقل مثل ما روي عن الشيخ من النخع، [اين شيخ از طايفهء نخع است، نخع هماني است كه مالك اشتر هم از آن طايفه بودند،] قال، قلت لأبي جعفر (عليه السلام): إنّي لم ازل والياً منذ زمن الحجّاج إلي يومي هذا، فهل لي من توبة؟ قال فسكت ثم أعدت عليه فقال لا حتي تؤدي إلي كل ذي حقٍ حقّه.[1] [اين حدیث تمام.]

و ينبغي اذا لم يعلم صاحبهُ، [يا اذا لم يعلم صاحبَه،] و أيس منه، تصدّق عنه؟ [عبارت يك قدری گنگ است اگر چنین باشد: و ينبغي... گفت قاف گفت غلط است گفت قوف گفت غلط است... و ينبغي اذا لم يعلم صاحبَه، و أَيسَ منه، تَصَدّق عنه، درست مي‌شود،] و يضمن كما ذكرناه مراراً. [صدقه مي‌دهد از طرف او، ضامنش هم هست، چون راه وصول مال به صاحبش زمانی که به او دسترسی نیست، صدقه دادن است.] و لا يبعد لو فاته صاحبه، و لم يقدِر عليه، يكفيه التوبة و الاستغفار و نية الاداء حتي يجده، [صرف استغفار و نيت اداء.] و روي النوفلي عن السكوني عن أبي عبدالله(ع)، قال: قال رسول الله (ص): من ظلم أحداً ففاته فليستغفر الله، فإنه كفارةٌ له»[2] [لكن ظاهر اين است كه اين موثقه سكوني مربوط به غير حقوق مالي است، مثل غيبت و امثالش، و الا در حقوق مالي از نظر روايات و قواعد مسلّم است كه بايد براي او صدقه بدهد، منتهي ضامن هم هست، نمي‌تواند حالا كه مال كسي را گرفته است، به نيت اداء نگه دارد. نه، بايد صدقه بدهد براي او اگر صاحبش آمد، ضامنش است، اگر او صدقه را قبول كرد فبها و نعمت، اگر قبول نكرد اين شخص بايد بپردازد، سخن مرحوم مقدس اردبيلي که مي‌فرمايد نيت اداء كافي است، و ظاهرش حقّ مالي است، تمام نيست. استغفار و صدقه دادن، با فرض ضامن بودن كما عليه الاخبار و الفتاوي در مجهول المالك و در مالي كه صاحبش معلوم نيست. فرض اين است که من ظلماً مالي را از او گرفته ام الان هم پيدا نمي‌كنم. خوب صدقه می‌دهم برایش تا، ثوابش براي او باشد. بی‌جهت نزد من نماند.

« ذكر چند روايت در باب ظلم از كتاب اصول كافى و نكات آموزنده آنها »

اين روايت ظلم تا اينجا كه عرض كرديم ظاهر در غير حق مالي است. حالا دو سه تا روايت كافي در باب ظلم دارد، که دارای چند نكته است، من آن روايت ها را با آن نكته هایش برایتان عرض مي‌كنم:

يكي از آن روايتها، اين روايت است كه 3 معصوم به 3 فرزندشان سفارش مي‌كنند: «إياك و ظلمَ من لا يجدُ عليك ناصراً إلا الله»[3] آنكه هيچ پناهگاهي ندارد، شما از ظلم او بپرهيزيد. اين روايت روايت 5 باب الظلم است. عن أبي حمزه الثمالي عن أبي جعفر (ع)، قال: لمّا حضر علي بن الحسين الوفاة، [امام پنجم مي‌فرمايد وقتي علي بن الحسين وقت وفاتش بود،] ضمّني إلي صدره، [مرا به سينه خودش چسبانيد،] ثمّ قال يا بني اوصيك بما اوصاني به أبي (ع) حينَ حضرته الوفاة، [علي بن الحسين مي‌فرمايد پدرم يعني أبي عبدالله وقتي كه هنگام وفاتش بود، به من وصيت كرد،] و بما ذكر أنّ أباه اوصاه به، [يعني اميرالمؤمنين به آقا أبي عبدالله سفارش كرده، و اون اين است:] «قال يا بني! اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصراً الا الله»[4] بعد این ظالم با عجب كسي طرف شده! براي اينكه طرفش خداست و همه قدرتها دست اوست، و او هم انتقامش را خواهد گرفت. دل مسوزان كه ز هر دل به خدا راهي هست، واي از آن وقتي كه دلي بسوزد و كسي پناهگاهي غير از خدا نداشته باشد. 3 تا معصوم در 3 وصيت به 3 معصوم ديگر اين سفارش را كردند. نتيجتاً مي‌شود مربوط به 6 معصوم. اين نكته اين حديث كه ظلم به كسي كه ناصري ندارد داراي اهميتي است.

حديث ديگر حديث 14 اين باب است: موثقه اسحاق بن عمّار عن أبي عبدالله (ع)، قال إن الله عزّ و جلّ أوحي إلي نبي من أنبيائه في مملكة جبّار من الجبّارين، [به پيغمبرش در يك مملكت جبّارين فرمود:] أن أئت هذا الجبار، [برو سراغ اين ستمگر] فقل له: إنني لم استعملك علي سفك الدماء و اتخاذ الاموال، و انما استعملتك لتكفّ عني اصوات المظلومين، فإني لم أدع ظلامتهم و إن كانوا كفّاراً»[5]؛

« ذكر چند نكته در مورد حكومت»

چند تا نكته در اين حديث است، يكي اين نکته‌اي كه علامه مجلسي تلاش کرده اصلاح كند، که مي‌فرمايد اين جبّارين كه به سلطنت رسيدند اينها به اذن انبياء بوده، يعني آنها حق حاكميت نداشتند، خدا نمي‌خواسته آنها حاكم بشوند، انبياء به آنها اجازه دادند كه شما حاكم بشويد. خوب اينكه كما تري، ظاهر اين روايت اين است که خداوند خود به آنها اين سمت را داده و دارد آنها را نصيحت مي‌كند و اينگونه نبوده كه همه انبياء داراي حكومت و قدرتي بودند و حكومت برای آنان قرار داده شده باشد.

نكته دومي كه در حدیث هست اينكه هر كسي كه قدرت پيدا كرد، حق ندارد به هيچكس ظلم كند، ولو طرف كافر باشد. مال و جان كافر هم در حكومتها محترم است. چه برسد به مال و جان غيرمؤمن يا غيرمسلم. اصلاً كافر يعني آنكه ستر الحق، حق را مي‌داند و باز باهاش دشمني مي‌كند، جان و مالش محترم است، و قدرتها نمي‌توانند به جان و مال او تعدّي كنند، كما اينكه نمي‌توانند به عرض او تعدّي كنند، و وجه اعتباري آن هم اين است كه حكومت ها براي ايجاد امنيت آمدند، حكومت ها براي رسيدن مردم به حقشان آمده اند؛ و الا آسمان که دهان باز نكرده يك كسي حاكم شده باشد، قدرتمند شده باشد، بلکه براي اين حكومتها به حکام داده شده، كه اجراي عدالت كنند، دفاع از مظلوم كنند، حقوق مظلوم را از ظالم بگيرند، به مظلوم برگردانند، حالا خودش بيايد بشود ظالم، فرقي هم نمي‌كند مظلوم مسلمان باشد يا كافر، گفت هر چه بگندد نمكش مي‌زنند، واي به وقتي كه بگندد نمك. پس معلوم مي‌شود حقوق كفار هم در حكومت ها محترم است چه برسد به غير آنها، از غير مسلمين، و يا مؤمنين و ديگران، اينجور نيست كه بگيريد مرتد است و چنين و چنانش كنيد، نه. كفار هم محترمند، عرض كردم، اين روايت اين را می‌رساند، مطابق با اعتبار هم هست، اجراي عدالت هم هست، عدالت حق است، حق نه فرد مي‌شناسد نه مذهب مي‌شناسد و نه مكان. علم، عدالت، آزادي و حق، اينـها عنـاويني است كه هيچ قیدي نمي‌شنـاسد، حق، زمان و مكان ندارد، عدالت زمان و مكان ندارد، اين و آن ندارد.

وجه اعتباري ديگر اينكه اصلاً حكومت براي جلوگيري از هرج و مرج است، خوب چطور اين آقاي كافر يا اين آقاي غير شيعه مي‌شود اموالش را دزديد؟ خوب او هم مي‌آيد اموال ديگران را مي‌دزدد ديگر. اگر بنا شد او امنيت مالي و جاني نداشته باشد، طبعاً او هم امنيت مالي و جاني ديگران را به خطر مي‌اندازد، و هدف حكومت كه ايجاد نظم است به وجود نمي‌آيد. بنابراين آنها هم ولو كفار هم باشند حقوقشان محترم است. كما اينكه حق عرضي آنها محترم است، حق مالي و حق جاني آنها هم محترم است وگرنه هرج و مرج لازم می‌آید. و در يكي از خطبه‌هاي نهج البلاغه اميرالمؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه)، سخن زیبایی دارد، مي‌فرمايد: شما از اينها ماليات مي‌گيريد، وقت ماليات گرفتن اينها بايد ماليات بدهند، اما حفظ حقوق نه؟ خوب اينكه متناقضين است. ماليات بايد بدهند، سربازي بايد بروند، اما نه، حقوقشون محفوظ نيست. ماليات بايد بدهند، سربازي بايد بروند، مشكلات مملكت بر دوش آنها هم بايد بيايد، اما اينها حق ندارند افسر درجه دار بشوند، براي اينكه (لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلاً)[6]، افسر درجه داري كه سلطه نيست، سلطه از آنِ مقررات است. اشتباه اين است كه گاهي اطاعت از مقرّرات را اطاعت از فرد مي‌دانند. يكي افسر شده، اين حسب مقررات يك دستور مي‌دهد، اين سلطه ندارد، سلطه را آن مقررات به وجود آورده، چه ربطي دارد! (لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلاً)، اگربر فرض به معناي سلطه اعتباري باشد، نه سلطهء دليلي و برهاني، اصلاً او سلطه ندارد. حالا شبيه این را عرض كنم: گفته‌اند غيرمسلم نمي‌تواند قاضي باشد، اصل حرف درست است، غيرمسلم نمي‌تواند قاضي باشد براي مسلمين، اما دليلي كه اينها آوردند اين است، گفته اند اگر اين غير مسلم يعني اين كافر بيايد قاضي بشود، خلاف (لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلاً[7])، است اينها را مي‌گويم، دقت كنيد و فقه خود را بر آن پايه گذاري كنيد. قاضي مگر با نظر خودش قضاوت مي‌كند؟ قاضي يقضي بالقانون من الله تعالي او من النظامات، او كه حق ندارد با نظر خودش قضاوت كند. مي‌گويند اگر آقاي كافر بيايد قاضي بشود، وقتي دستور مي‌دهد، اين مي‌شود جعل الكافر علي المؤمن سبيل. صار للكافر سبيلاً علي المؤمنين. بنده عرض مي‌كنم اين سبيل كافر نيست. لم يجعل للكافر سبيلاً علي المؤمنين في ما صار الكافر قاضياً، من كافر را مي‌گويم. صار الكافر قاضياً او سبيل ندارد، سبيل از آن قانون است يا قانون الهي يا قانون نظامات حكومتي، او که سبيل ندارد، او اونجا نشسته يك كارگر است که دارد كار مي‌كند، يك كسي در كارخانه دارد كار مي‌كند او هم نشسته آنجا دارد كار مي‌كند، قضاوت و پست قضاوت هيچ امتيازي براي او نيست ، حالا درس خوانده معلومات دارد، قوانين قضا را بلد است. بله كافر نمي‌تواند قاضي باشد، اما نه به اين جهت، توجه بفرمائيد، من مي‌گويم اين وجه ناتمام است و در فقه بیشتر دقت كنيد. (لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلاً)، اگر اين سبيل سبيل اعتباري و سلطه هم باشد، اين فقط جايي را كه خود او سلطه پيدا مي‌كند، نفي مي‌كند؛ اما اگر مقررات و قوانين سلطه آور است، خوب اين قوانين به دست كافر باشد يا به دست كامپيوتر باشد فرقی نمی کند. شما اگر يك كامپيوتر گذاشتيد كه اين كامپيوتر هر چي را گفت بعد عمل كنند، كامپيوتر سلطه دارد يا آن نوشته ها سلطه دارند. (سؤال) در باب القصاص هم همين گفته شده، مثلاً در باب القصاص و سرقت گفته اند كه اگر مسلمي از كافر دزدي كرد، نمي‌شود دست مسلم را قطع كنيم، گفته اند براي اينكه اگر دستش را قطع كنيم، جعل للكافر علي المؤمن سبيلاً، در حالی که به نظر ما كافر سبيل پيدا نکرده، بلکه حکم السارق و السارقة سبيل است، مالش را دزديدند، بلکه قانون سبيل است نه فرد. پس(لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلاً)[8] مال آنجايي است كه شخص سلطه پيدا كند اين در حكومت هاي استبدادي است، اما آنجايي كه شخص سلطه ندارد، قانون سلطه دارد، این هيچ ربطي به (لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلاً... )ندارد مثلاً در باب وكالت، خيلي جاها در فقه فرمودند كه به نظر بنده تمام نيست... اين يك روايت با اين نكاتي كه خواستم عرض كنم.

روايت ديگري كه دارد، روايت 15 اين باب است: عن أبي بصير قال سمعت أباعبدالله(ع) يقول: «من أكل مِن مال أخيه ظلماً و لم يرُدّه إليه، أكل جذوة من النار يوم القيامة»[9] يا اُكل يا اَكل جذوةً من النار يوم القيامة، علامه مجلسي (قدّس سره و نوّر الله مضجعه و مضجع ابيه)، كه دو تاي آنها (پدر و پسر) يك آرامگاه و مضجع دارند، مي‌فرمايد: اين «من مال اخيه» سه احتمال دارد: 1ـ يكي اينكه بگوييم اخيه يعني اخ الشيعه، چون «إنما المؤمنون اخوة»[10] شيعيان با هم برادر هستند، 2ـ يك احتمال اینکه بگوييم نه، مخالفين را هم مي‌گيرد، چون آنها هم به هرحال با ما برادرند 3ـ يك احتمال هم اینکه اخوت، اخوت اعتباري و رفاقت باشد به معناي صداقت، چون در آيه شريفه هم دارد كه مانعي ندارد از خانه صديقتان و دوستتان بخوريد، ايشان مي‌فرمايد كه ظاهراً اولي، احتمال دوم يا اول است ، ولي تعجب است، ظاهراً احتمال اخير است، مَن عموميت دارد، مَن أكل من مال اخيه، اخوت و رفاقت دارند با هم. رفيقش است، حالا رفيقش است به جاي اينكه حالا برود به دیگران خيانت ‌كند، به رفيقش که دستش مي‌رسد خيانت مي‌كند، من أكل من مال أخيه، يعني من مال صديقه، اخوت به اعم از اسلام و ايمان، به معنا صداقت و رفاقت، كه هر كس، مسلم، كافر غير، كافر، هر كسي، كه با يك كسي برادر است و رفيق است، مال او را بخورد با اينكه رفيقش است، اين جذوه‌اي از نار در شكمش قرار داده. اين هم يك روايت كه خواستم بخوانم.

روايت ديگر، روايت 17 است، عن هشام بن سالم، قال سمعت أباعبدالله(ع) يقول: «إن العبد ليكون مظلوماً، فما يزال يدعوا حتي يكونَ ظالماً»[11] آدم مظلوم است، مرتباً دعا مي‌كند تا مي‌شود ظالم، يعني چي؟ مظلوم بيچاره دعا مي‌كند، حالا ظالم هم شده؟!

« ذكر احتمالات علامه مجلسى (ره) ذيل حديث مذكور»

چندين احتمال علامه مجلسي در ذيل اين حديث داده، مراجعه بفرمائيد به مرآة العقول: 1ـ يكي از اين احتمالاتش كه به نظر بنده اقرب احتمالات است، (اگر نگوييم اظهر) اين است كه اين مرتباً دعا مي‌كند تا اینکه بالاخره خودش قدرت پيدا مي‌كند و بعد به او ظلم مي‌كند. فما يزال يدعوا، هي دعا مي‌كند، هي نفرين مي‌كند به او، نتيجتاً او مي‌شود گرفتار و فقير و محتاج به اين، اين مي‌شود ظالم به او، فما يزال يدعوا حتي يصير الظالم مظلوماً و اين مي‌شود ظالم به او، سرّش هم اين است که مي‌گويد خدايا فقير بشود بيچاره بشود مريض بشود محتاج به من بشود، از قضا اينجوري هم مي‌شود، مرتب دعا مي‌كند، او مي‌شود محتاج، و فقير، اين به او ظلم مي‌كند. اين يك احتمال. 2ـ احتمال دیگر اين است كه إن العبد ليكونُ مظلوماً فما يزال يدعوا ولی باز دعایش مستجاب نمي‌شود، مأيوس از رحمت خدا مي‌شود، فيكون ظالماً، اين احتمال خيلي بعيد است، براي اينكه آيس من رحمة الله، تعبير ظالم ازش نشده، آيس من رحمة الله، گناهکار است، ظلم هم داريم يا نه؟ (و لا تيأسوا من روح الله)[12]، ظاهراً ظلم در يأس از رحمت خدا نداريم. تازه با اينجا هم مناسبت ندارد، كه اين دعا كرده حالا رفته رفته مأيوس شده تا اينجوري شده است. اين هم يك احتمال كه بعيد است.

3ـ احتمال سوم در اين روايت اين است كه بگوييم إن العبد ليكون مظلوماً فما يزال يدعوا للظالم، نه علي الظالم، چون علي يا لام ندارد. فما يزال يدعوا حتي يكون ظالماً، يعني فما يزال يدعوا للظالم حتي يكون ظالماً، بله دعاي به ظالم خودش گناه و ظلم است. از ميرزاي قمي در جامع الشتات سؤالي شده خيلي خواندنی است آن را مراجعه كنيد، راجع به دعاي به ظالم كه مي‌گويد يك پولي به من داده كه برایش دعا كنم حالا چكار كنم؟ اين احتمال هم بعيد است؛ براي اينكه به اين «فما يزال» نیاز ندارد، خوب از اول هم این كار را بكند همين حکم است، اگر دعاي للظالم باشد (سؤال) مگر از ما يزال تكرّر در نمي‌آيد؟ خوب تكرر نمي‌خواهد، اگر مراد اين بوده است، يعني هر كسي كه دعا براي ظالم کند، يصير ظالماً، حالا مظلوم و ما يزال ديگر نمي‌خواهد، اين هم احتمال بعيد.

4ـ احتمال چهارم اين است كه اين مظلوم در دعا افراط و تفريط مي‌كند، و حتي دعا مي‌كند عليه كساني كه هيچ تقصيری ندارند، او فرضاً يك بار به این شخص گفته بلند شو از اينجا، من مي‌خواهم بنشينم، خوب اين بهش برخورده، بعد مي‌گويد الهي زندگيت سرنگون بشود، الهي نابود بشوي، مبالغه مي‌كند در نفرين، حالا يك بار بهت گفته، هم سطح با خودش نفرين كن، گفته فما يزال يدعوا بالافراط، زياده از ظلم اين، فيكون ظالما، اين يك نوع افراط در دعا. و يا افراط به نحو ديگر، مي‌گويد الهي بچه‌هایت بميرند، الهي بچه هایت تكه تكه بشوند، خوب بچه هایش چه تقصيري دارند؟ این دو نحوه افراط یا به زيادهء نفرين از اون ظلمي كه بهش شده، یا به اينكه برود سراغ بچه هایش، اين احتمال هم باز بعيد است، براي اينكه خوب اين از اول هم این كار را بكند باز همين است،«ما يزال» نمي‌خواهد. مگر اینکه بگوییم نه اين مناسبتش اين است که اول مي‌گويد خودش مثلاً سرش به سنگ بخورد، مي‌بيند باز مستجاب نمي‌شود، دوباره بيشتر ناراحت مي‌شود، آنوقت بنا مي‌كند نفرين زيادتري کند، يك احتمال دیگر هم هست كه آنرا مراجعه بفرمائيد به مرآة العقول ولي اقرب همان احتمال اول است.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- وسائل الشيعه 16: 52، كتاب جهاد النفس، ابواب جهاد النفس، باب 78، حديث 3.

[2]- وسائل الشيعه 16: 53، كتاب جهاد النفس، ابواب جهاد النفس، باب 78، حديث 5.

[3]- كافي 2: 331، كتاب الايمان و الكفر، حديث 5.

[4]- كافي 2: 331، كتاب الايمان و الكفر، حديث 5.

[5]- كافي 2: 333، كتاب الايمان و الكفر، حديث 14.

[6] - نساء (4): 141.

[7]- نساء (4): 141.

[8] - نساء (4): 141.

[9]- كافي 2: 333، كتاب الايمان و الكفر، حديث 15.

[10]- كافي 2: 165، كتاب الايمان و الكفر، حديث 1.

[11]- كافي 2: 333، كتاب الايمان و الكفر، حديث 17.

[12]- يوسف (12): 87.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org