Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مرورى بر بحث عام بودن ادله در هجاء و غيبت شيعه و غير و استدلال به يك روايت ديگر در اين مورد
مرورى بر بحث عام بودن ادله در هجاء و غيبت شيعه و غير و استدلال به يك روايت ديگر در اين مورد
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 346
تاریخ: 1383/12/12

بسم الله الرحمن الرحيم

گفتيم كه از مجموع رواياتى كه در ابواب مختلفه نقل شده، چه آنهايى را كه صاحب وسائل در ابواب‌العشرة آورده چه آنهايى كه در جهاد النفس آورده، چه در ساير جاها، و يا محدثين ديگر در كتب ديگر؛ از مجموع اينها استفاده مى شود كه محرمات اخلاقى و ذمائم اخلاقى اختصاص ندارد به اينكه عليه شيعه باشد، بلكه عليه هر كسى يكون محرماً، حتى اگر غير مسلم باشد، فضلاً عن المخالف.

بنابراين اينى كه بعضى از رواياتش اختصاص دارد به مؤمن، مثل روايت ايذاء و آيه ايذاء، يا تعيير كه باز رواياتش اختصاص به مؤمن دارد، اينها چون مفهوم ندارد، دلالت نمى كند بر اينكه غير جايز است، اين سرى استفاده از اين عمومات به ضميمه عمومات ديگر ازش بر مى آيد كه براى آنها هم حرام است، حالا من بعضى از آن روايات را خواندم، يك روايت ديگر را هم امروز بخوانم و آن روایت حفص بن غياث عن جعفر بن محمد عن آبائه عن علي (عليهم السلام) است که می‌فرماید: «قال قال رسول الله (صلى الله عليه و آله): أربعة يؤذون اهل النار على ما بهم من الأذى، [چهار طايفه هستند كه ديگران اهل جهنم از آنها اذيت مى شوند، اصفهانيها يك فرهنگ دارند مى گويند سيخ به سيخچه مى گويد روت سياه، يؤذون اهل النار، اونها از اينها اذيت مى شوند،] يسقون من الحميم و الجحيم ينادون بالويل و الثبور، يقول اهل النار بعضهم لبعض: ما بال هؤلاء الأربعة قد آذونا على ما بنا من الأذى، فرجل معلّق عليه تابوت من جمر، [تابوتى از آتش آويزان است، برش يك تابوتى از آتش هست،] و رجلٌ يجَرّ امعاؤه، [يا يجِرّ امعائَه،] و رجل يسيل فوه قيحاً و دماً، و رجل يأكل لحمه، فيقال لصاحب التابوت: ما بال الأبعد قد آذانا على ما بنا من الأذى ؟ [به اونى كه تابوتى بهش آويزان است، به اون كه ساقط شده، ابعد يعنى ساقط شده از شخصيت، ما بال الابعد كه سقوط پيدا كرده از انسانيت و گرفتار عذاب شده، ما بال الابعد قد اتانا على ما بنا من الاذى ؟] فيقول: إن الأبعد، [يا ديگرى جواب مى‌دهد ظاهرش اين است ديگرى،] مات و فى عنقه اموال الناس لم يجد لها أداءً و لا وفاءً، [مناسبتش هم اين است، اين مردم را سوزانده، يك كسى يك زحمتى كشيده، چهار شاهى پيدا كرده، با خون دل پيدا كرده، اين گرفته بهش نمى‌دهد، خوب اين را سوزانده است، اين الآن وسط هوا آويزانش مى كنند يك تابوتى از آتش و هى با آن تابوت مى سوزانندش، براى اينكه آن آدم را سوزاند، ملكوتش بر مى‌گردد، حجابش مى‌رود كنار، مى‌شود آتشى كه اين آدم را مى سوزاند.]

ثم يقال للذى يجَرّ امعاؤه، [يا يجِرّ امعاه،] ما بال الأبعد قد آذانا على ما بنا من الأذى ؟ فيقول: إن الأبعد كان لا يبالى أين اصاب البول من جسده، [اين آدم در موقع بول كردن با كى نداشته به هر جا مى ريخته مى ريخته، كارى به پاكى و نجسى نداشته، تو خوردنش، تو لباسش، تو نمازش، اين كارى نداشته است، اين الآن مناسبتش با اين اين است كه خودش همانجورى سر به گريبان مى شود كه روده‌هایش را مى كشد، چون آن وقت بى بند و بار بوده و اعتنا نمى كرده، حالا هم اينجا يك نحوه سر به گريبانى دارد كه روده هاى خودش را مى كشد، يجِرّ امعائه، يا يجَرّ امعائه، شايد مناسبتش اين باشد.]

ثم يقال للذى يسيل فوه قيحاً و دماً،: ما بال الأبعد قد آذانا على ما بنا من الأذى؟ فيقول: إن الأبعد كان يحاكى ينظر إلى كل كلمة خبيثة فيسندها فيحاكى بها، [ظاهراً حكايت يعنى تقليد در آوردن، يك كلمه‌ی بدى را از يك كسى مى شنيد، بعد اين را حكايت مى كرد و تقلید او را در مى آورد، خوب اين آدم هم دهنش چرك و خون مى شود، براى اينكه دهن او داشت حكايت مى كرد كلمه خبيثه‌اى را، اين تجسمش به اين است كه چرك و خون مى شود.]

ثم يقال للذی [براى آن آخرى كه] يأكل لحمه، ما بال الأبعد قد آذانا على ما بنا من الأذى ؟ فيقول: إن الأبعد كان يأكل لحوم الناس بالغيبة و يمشى بالنميمة،»[1] اين اينجورى بوده است كه سخن چينى مى كرده است و غيبت مى كرده است، اين هم حالا گوشت خودش را مى خورد، اين آن جا گوشت ديگران را مى‌خورد، الآن خودش گوشت خودش را مى‌خورد، و همين جور شما در باب نميمه اگر روايات نميمه را ببينيد، در باب نمّام كه آنجا دارد مى گويد اين كسى كه فتنه مى كند، نمامى مى كند، اين سبب دشمنى بين افراد مى شود ببينيد، که آن روایت عن عبدالله بن سنان، عن ابى عبدالله (عليه السلام،) است که می‌فرماید: «قال: قال رسول الله (صلى الله عليه و آله:) «ألا أنبّئكم بشراركم؟ قالوا بلى يا رسول الله، قال: المشّاؤون بالنميمة المفرقون بين الأحبّة، [بين مردم ايجاد اختلاف مى كند،] الباغون، للبراء المعايب،»[2] عيبهاى ديگران را مى‌روند پيدا مى كنند و بازگو مى كنند، اين سرى روايات كه زياد است از حد بيرون است، چه آنهايى را كه صاحب وسائل در ابواب العشرة نقل كرده، چه در ابواب جهاد النفس و ساير جاها، و همين جور آنهايى را كه محدثين ديگر نقل كردند، اينها ازش بر مى آيد كه مطلب اختصاص به مسلم ندارد، مؤمن ندارد، و شامل غير مسلم هم مى شود، فضلا از مسلم، همه آنها يكون حراماً، حالا اين روايات كه دلالت مى كند بر حرمتش، هم خود عموم نهيش اين را مى فهماند، هم ِحكمى كه در اين روايات ذكر شده، مثلا همين روايت نميمه كه مى فهماند نمّامى حرام است، اين هم دليلى كه مى گويد حرام است عموميت دارد مى گويد نميمه بين ناس، هم حكمتى كه ذكر شده، که آن حکمت اين است كه بين احبّه اختلاف قرار مى دهد، پس اين روايات هم با آن چيزى كه بر حرمتش دلالت مى كند من النهى و غيره موضوع آن عام است، موضوع حرمت در اين روايات عام است، هم حكمتى كه در غير واحدى از اين روايات آمده، آن حكمت هم عام است، مى گويد به مردم بد نگو، تا پشت سرت بد نگويند، خوب اينجورى نيست كه پشت سرت بد نگويند، شما اگر به شيعه بگويى پشت سرت بد مى گويند نه، اما حالا غير شيعه را بگويى، طورى نيست، خوب آن هم همين است، بد پشت سر هر كسى بگويى، پشت سرت بد مى گويند، اين حكمت عام است، فرقى نمى كند بين اينكه طرف شيعه باشد يا طرف غير شيعه باشد.

خلاصه حرف من اين است بعد التيا و التى هر كجا نسبت به شيعه جايز شد، نسبت به آن هم جايز است، توجه بفرمائيد، اين راجع به اين رواياتى كه ما در اينجا داشتيم، پس يك دليل آقايون اين بود كه ادله حرمت اينجور امور مخصوص مؤمن است، غير را شامل نمى شود، اصل جواز است، اين را جواب داديم،

« مرورى بر استدلال به نداشتن احترام غير شيعه و رد اين استدلال »

يك وجه ديگرى كه عرض كرديم به آن استدلال شده، اينكه اينها حرمت ندارند، غير شيعه كالبهائم‌اند نعوذ بالله، غير شيعه كالجمادات‌اند، بنابراين شما هر چه مى خواهید پشت سرشان بگویید، اينها شخصيت اجتماعى‌شون حرمت ندارد، من عرض مى كنم، قطع نظر از اينكه اين خلاف بداهت اسلام است، بداهت روايات است، قطع نظر از اينكه خلاف بداهت روايات است، و خلاف حكم عقل است به، اينكه نخير آنها هم حرمتشون لازم است، شخصيت اجتماعى‌ آنها هم حرمت دارد، چرا؟ براى اينكه اگر بنا باشد ما بگوييم كه آنها شخصيت اجتماعى شون حرمت ندارد، بر ما جائز است هر چه كه خواستيم پشت سر آنها بگوييم، نتيجه‌اش چه مى‌شود؟ آنها هم هر چه خواستند پشت سر ما مى‌گويند، خوب آیا آن وقت مى شود در جامعه زندگى كرد؟ اين جامعه نظم دارد؟ اين جامعه هرج و مرج پيدا نمى كند؟ ببينيد چه عرض مى كنم، حكم شارع به عدم حرمت غير مؤمن از حيث شخصيت اجتماعى به حيث كه يجوز شما تعييرش كنيد، غيبتش كنيد، نمى دانم تقلید او را در بياوريد، فيلم براش بسازيد، سريال براش بسازيد، عكسش را تو روزنامه يك صورت بدى بيندازيد نعوذ بالله، اذيتش كنيد، آزارش كنيد و امثال اينها از محرمات، اگر اسلام و اين دين بزرگ الهى و دينى كه آمده براى بشريّت تا روز قيامت، اگر شما بگوييد اين را جايز دانسته يلزم هرج ومرج، اختلال نظام، عدم قدرت بر معيشت، و هو كما ترى،

« استدلال شيخ (ره) به يك روايت مبنى بر جواز هجاء و غيبت غير شيعه »

وجه سوم که به آن استدلال شده بعض روايات است، که حالا من یک روايت را مى خوانم، ديگه شماها اهل روايت هستيد، ما هم اهل روايتيم، منتهى روايت همراه با درايت، و اما روايتى كه شيخ به آن اشاره فرموده، روايت ابى حمزه، است که می‌فرماید: «عن ابى جعفر (عليه السلام،) قال قلت له: إن بعض اصحابنا يفترون و يقذفون من خالفهم، [افتراء مى زنند قذف هم مى كنند،] فقال: الكف عنهم اجمل ، [مانعى ندارد اما اگر نكنى بهتر است،] ثم قال يا ابا حمزة، والله إن الناس كلهم اولاد بغايا، ما خلا شيعتنا، [همه بد هستند به غير شيعيان ما كه اينها خوب هستند،] ثم قال: نحن اصحاب الخمس و قد حرّمناه على جميع الناس، ما خلا شيعتنا،»[3] استدلال به این روایت به این صورت است که حضرت فرمود، الكف عنهم اجمل ، نفرمود لازم است، فرمود بهتر اين است كه قذف و افتراء نزنيد، ديگر اينكه بعضى ها در فقه الحديث اين روايت گفتند كه حضرت توجيهش كرد، گفت حالا كه مى خواهى بگويى، من يك راه بهت بگويم كه از افتراء در آيد، قذف نباشد، اصلا اينها همه زنا زاده‌اند، بنابراين اصلا قذف نيست، يك قدرى چرب ترش كرد، بنابراین يكى صدر روايت است که مى‌فرمايد: «الكف عنهم اجمل،» يكى ذيل روايت كه بعضى ها در فقه الحديث گفته اند.

« رد روايت مستدله بر جواز هجاء و غيبت غير شيعه از حيث سند و متن »

لكن اين روايت هم سندش اشكال دارد و هم متنش، اما سند در اين روايت يكى حسن بن عبدالرحمان است كه اين مجهول است، عن حسن بن عبدالرحمان مجهول است، يكى هم على بن عباس است، على بن محمد عن على بن عباس، اين على بن عبّاس، على بن عباس خراذينى، همين كه از مميزاتش معلوم مى شود، خراذينى رازى، حالا ترجمه‌اش را مى خوانم، قال النجاشى: «على بن عباس الخراذينى الرازى، رمى بالغلو، و غمز عليه ضعيفٌ جدّاً،»[4] [اين حرفى كه ايشان مى زند،] و قال فى القسم الثانى من الخلاصة، [علامه فرموده]، «على بن عباس جراذينى بالراء بعد الجيم و الذال المعجمة بعدالالف ... [تا، ضعيف،] رمى بالغلو، و غمز عليه، ضعيفٌ جدّاً، له تصنيف فى الممدوحين و المذمومين، يدلّ على خبثه، و تهالك مذهبه، لا يلتفت إليه، و لا يعباء بما رواه،»[5] اين را هم علامه گفته، آن را هم نجاشى گفته، حالا در اين حديث مميزش را عرض كردم، چون از مميزات على بن عباس خراذينى نقل اين آقاست، بعد ممقانى را مراجعه كنيد، على بن محمد عن على بن عباس، على بن محمد عن على بن عباس، على بن محمد از على بن عباس خراذينى نقل مى كند، خوب اين مال سند كه اين ضعيف جداً چون علامه مى گويد له خبثٌ، اين مال سند، و تقريباً درست است، آدم اينجور حرفها را مى زند، دارد افتراء مى بندند، اينها تهمت است دارد مى زند.

بعد بياييم سراغ متن، متن بر خلاف ضوابط واصول است، و برخلاف مشى ائمه (سلام الله عليهم اجمعين) است، چرا که حضرت بفرمايد كه همه بچه‌هاى مردم زنا زاده‌اند. در حالی که در باب غير مسلمان امام فرمود «لكل قوم نكاح» و آن شخص كه به غلامش گفته بود يا ابن الزانية، حضرت به او فرمود چرا اينجور به او مى گويى؟ «لكل قوم نكاح، و فارقه إلى آخر عمره،» ديگر تا آخر عمرش حضرت با او حرف نزد، آن وقت خودش مى آيد مى گويد همه بچه‌هاى مردم زنا زاده‌اند، نسبت زنا به همه بچه هاى مردم، اين خودش خلاف شرع است، خلاف اصول وقواعد است، خلاف اونى است كه خود ائمه (صلوات الله عليهم اجمعين) به ما ياد داده‌اند، اصلا مى شود يك امام معصومى اينجورى حرف بزند؟ مگر چاله ميدان است؟ مگر امام معصوم تو چاله ميدان دارد حرف مى زند؟ «انتم نور الاخيار، و هداة الابرار، و حجج الجبّار، بكم فتح الله، و بكم يختم، و بكم ينزّل الغيث، و بكم يمسك السماء أن تقع على الأرض إلا بإذنه [تا آخر، [اينها را بخوانيد و روايات را با اينها تطبيق بدهيد،] ذكركم فى الذاكرين، و اسماءكم فى الاسماء، ... و قبوركم فى القبور، فما احلى اسماءكم و اكرم انفسكم و أعظم شأنكم، و اجلّ خطركم، و اوفى عهدكم و اصدق وعدكم، كلامكم نور، و امركم رشدَ، و وصيّتكم التقوى، و فعلكم الخير، و عادتكم الاحسان، و سجيّتكم الكرم، و شأنكم الحق و الصدق و الرفق:»[6] همه بچه‌هاى مردم زنا زاده‌اند، چاله ميدونيش هم اين را نمى گويد. اگر دو تا روايت داشته باشيم مجعول يكيش به نظر من اين است، اگر يكى هم داشته باشيم خود همين است. خلاف اصول عقايد است، خلاف مشى ائمه معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين،) چطور آن وقت شيخ (قدس سره) اين روايت را نقل مى كند من خوشحالم كه إن شاء الله يك وقتى من از دنيا رفتم، يك عده اى مثل شماها هستيد كه اين فقه را زنده كنيد، اين شيوه فقهى را زنده كنيد.

« نكته‌اى در مورد دقت در رواْيات و طرح مسأله حق شيعه در قيمى »

ببينيد من به شما اين قصه اى كه ديشب ما با آقايون صحبت مى كرديم داشتيم بهتون بگويم، خيلى تو روايات دقت كنيد، حالا اين نمونه را بگويم بحث فقهى خوبى است، مى خواستم منزل بگويم، حالا اينجا مى گويم به آقايون آقايون هم استفاده كنند، يك بحثى است كه آيا شفعه در قيمى مى آيد يا نه؟ يعنى من يك وقت پول دادم يك خانه‌اى را گرفتم نصفش را خريدم، خيلى خوب شريك حق دارد بياد بگيرد، اما يك وقت پول ندادم، جنس دادم، چايى دادم، شكر دادم، قند دادم، فرش دادم، اصحاب اختلاف كردند كه آيا شفعه هستش يا شفعه نيستش، مستند اصحاب هم يك روايت است، ما قبلا نوشته بوديم آره شفعه هستش، مستند اصحاب هم صحيحه یا موثقه على بن ابى رئاب، حالا من موثقه را مى خوانم، ببينيد از اين چى در مى آيد، مى گويد كه يك شخصى غلامش را، ثيابش را، جوهرش را، اثاثيه خانه اش را، اينها را داده و يك خانه خريده است، حضرت فرمود كه هيچ كس حق شفعه ندارد، چى مى فهميد شما؟ اگر اين جور كه من دارم مى گويم نگاه كنيد، اين مى خواهد بگويد قيمى حق شفعه ندارد؟ خوب فقها (قدّس الله ارواحهم) يك سرى گفتند اين مى گويد قيمى است، ما خلافش را گفتيم، اما اگر يك ذره توجه كنيد عالى‌ترين حرف را امام اينجا دارد مى زند، زيباترين حرف را امام اينجا دارد بيان مى كند، كه بايد هزار سال براى اين جمله همايش گرفت، من شكر مى كنم خدا را كه اين حرف هاى درست من تو مغزهاى آقايون دارد ثمره مى دهد، من خيلى شاكر خدا هستم، چون من هيچ آرزويى ندارم جز اين كه حرف‌هام را بزنم و نوشته شود و در جامعه رشد كند، اين روايت حرف قشنگى مى زند، كار به قيمى ندارد، اين آدمى كه آمده فرشش را داده، رقيقش را داده، ابزار خانه‌اش را داده خانه خريده به خانه محتاج بوده ديگه، اين بيچاره براى خانه خريدن طلاى زنش را داده، فرش زیر پایش را فروخته، سماورش را فروخته، قندانش را فروخته، حالا رفته يك خانه خريده، تازه اسلام آمده مى گويد كه نخير، خوب بده پولش را بگير برو، مى گويد بابا من زندگيم را دادم خانه گرفتم، بله امام مى فرمايند اينجا هيچكس حق شفعه ندارد، اما اگر يك تاجر برنج، برنج داده خانه گرفته، چه فرقى مى كند كه پول داده است، تاجر برنج، برنج ها را مى خواست بفروشد، داده خانه گرفته، حالا من پولش را به او مى دهم خانه‌اش را ازش پس مى گيرم، اما اين آدم را بخواهم خانه ازش بگيرم، از حق شفعه‌ام بخواهم استفاده كنم، يعنى پول فرش‌هایش را به او بدهم، مى گويد من پول نمى‌خواهم، من فرشم كه فرش بازار نبود، من از باب احتياج به خانه، اين خانه پيدا شد، ديدم مناسب با زندگيم است، طلای زنم را فروختم، گوشواره‌اش را فروختم، فرش زير پام را فروختم، سماورم را فروختم، قندان و نمكدانم را فروختم، عبا و عمامه‌ام را فروختم، حالا تازه اومدى مى گويى كه آره من حق شفعه دارم بيا پولش را بگير... چقدر زيباست! مى گويم اسلام نمى‌تواند اينجا قانون بياورد. اسلام اگر اينجا حق الشفعه بياورد خلاف انصاف است. براى اينكه مى گويد من چجور خانه تهيه كنم، يك عمر گشتم، اين مرده حاضر شده فرش و لوازم زندگيم را بردارد خانه بهم بدهد، شما خيال نكنى حالا اين فرشها را ببرم بازار سمسارى، اون كه نصف قيمت بر مى‌دارد، خوب شما اين روايت را ديروز بهش نگاه مى كرديد خيلى ساده رد مى شديد، امروز اگر با اين ديد برويد، همانجورى كه ما تو حاشيه تحرير نوشتيم، نوشتيم اگر قيمى متاع خانه است و خريدار لابدّ از اينكه اين كار را بكند، پول نمى‌خواهد، فرشش كه نمى خواهد پول بهش بدهيم، اينجا حق الشفعة ساقط، اما اگر قيمى به عنوان پول است، تاجر فرش آمده فرش داده خانه گرفته، تاجر برنج، خوب برنج را مى خواستى بفروشى حالا پولش را بگير برو دنبال كارت، آسمانى زمين نمى‌آيد، هم حق شريك حفظ مى شود هم حق اين آقاى خريدار، حالا بحث فردا اين حرفى شايد بعضى آقايون هم اشاره داشتند كه بابا اين همه روايات كه به اينها بد گفته كه اينها به ما بد مى گويند ما چكار كنيم براى فردا ان شاء الله.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - وسائل الشیعة 12: 307 و 308، کتاب الحج، ابواب احکام العشرة، باب 164، حدیث 5.

[2] - وسائل الشیعة 12: 307 ، 308، کتاب الحج، ابواب احکام العشرة، باب 164، حدیث 1.

[3] - وسائل الشیعة 16: 37، کتاب الأمر بالمعروف و النهی ...، ابواب جهاد النفس، باب 73، حدیث 3.

[4] - بحارالأنوار 59: پاورقی 120.

[5] - خلاصة الاقوال : 367.

[6] - مفاتیح الجنان: زیارت جامعه کبیره.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org