Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: آيا تقيه غير اكراهية مجوز اضرار به غير است يا نه
آيا تقيه غير اكراهية مجوز اضرار به غير است يا نه
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 336
تاریخ: 1383/10/8

بسم الله الرحمن الرحيم

ما ديروز يك بحثى را مطرح كرديم كه ظاهراً در عنوان بحث اشتباهى رخ داده بود و تعقلش يك مقدار مشكل بود و لذا بحث را از خود كتاب امام چون اصل بحث از ايشان است، از خود كتاب امام ميخوانيم و متعرض مي‌شويم. اين بحث برمي‌گردد به اين معنا كه ما در باب اكراه و يا تقيه اكراهيه گفته شد كه اضرار به غير مانعى ندارد. اكراه و يا تقيه اكراهيه مجوز اضرار به غير است و اطلاق حديث رفع هم برش حاكم است اين را در باب تقيه اكراهيه گفتيم و اكراه. بحثى كه امام اينجا مطرح فرموده‌اند و مفصل بحث كرده‌اند اينكه آيا تقيه غير اكراهيه مثل تقيه اضطراريه يا تقيه مداراتيه يا بقيه اقسام تقيه‌ها آيا آنها هم مجوز به اضرار به غير هستند يا مجوز اضرار به غير نيست؟ و در آخر سر هم، راجع به اضطرار بحث ميفرمايند كه آيا اضطرار مجوز اضرار به غير هست يا اضطرار مجوز اضرار به غير نيست ؟ پس اكراه يا تقيه اكراهيه الجائيه اون مجوز اضرار به غير است قضائا ً لاطلاق است اكراه و حديث رفع اكراه حديث رفع و اطلاق روايات تقيه و اما تقيه غير اكراهيه و غير الجائيه مثل تقيه خوفيّه يا تقيّه مداراتيه يا انواع ديگر تقيه ها و يا اضطرار فى حدِّ نفسه آيا مجوز اضرار به غير هست يا نه؟ اين بحث را امام در اين الامر الثانى از تنبيهات بحث اكراه متعرض شدند؛ من عبارتش را ميخونم چون مطالب بسيار خوبى دارد و با خوندن عبارت ايشون مباحث روشن ميشود.

«كلام امام در اين مسأله»

التنبيه الثانى انما ذكرناه انما هو فى الاكراه و التقية الاكراهية. [صفحه چنده؟] و لابأس بالاشارة الى حكم ساير اقسامها من التقية المداراتيّة المشروعة لمراعاة حسن العشرة معهم [مشروع شده براى حسن معاشرت، منتها لايخفى كه اين تقيه مداراتية كه به عنوان حُسن معاشرت و براى حُسن معاشرت براى اين تقيه مداراتيه دوتا غايت ذكر شده، يكى اينكه اين حسن معاشرت براى اينكه يقال رحم الله جعفربن محمد الصادق اين يك جهت است كه در روايات آمده عوِّدوا جناهزهم، صلّو فى مساجدهم، و عاوِدو مرضاهم، باشون برخوردهاى سالم داشته باشيد ليقولو رحم الله جعفرٌ الصادق اين يك غرض است در تقيه مداراتيه كه در روايت آمده غرض دومى كه از شيخ در رساله التقيه اش استفاده ميشود، [من سنه چهل و دو رساله التقية شيخ را مطالعه كردم و جزوه نوشتم،] وجه ديگرى كه از آنجا استفاده ميشود اين است كه تقيه مداراتيه براى ترس از ضرر آجل است؛ يعنى الان با آنها برخورد كنيد تا مبادا مباعنت بوجود بياد و اين مباعنت سبب بشود كه براى انسان ضرر داشته باشد. اين دو جهتى است كه در تقيه مداراتيه آمده و اين روايت و ما عبدالله به شيئ أحب اليه من الخب اين قدر متيقنش تقيه مداراتي است. چون صدر اين روايت و مورد اين روايت تقيه مداراتي است ولو اطلاق دارد اما موردش و قدر متيقنش كه قابل بيرون كردن نيست اين تقيه مداراتى. منتها عرض كردم تقيه مداراتى يعنى حسن المعاشر معهم و اين حسن معاشرت يكى از دو غرضش درش هست، يا يك غرض اينست كه در روايات آمده ليقولو رحم الله جعفربن محمد الصادق يك جهت هم اينه كه شيخ (قدس سره) در رساله التقيه دارد و اون اينه كه تقيه مداراتيه تشريع شده براى خوف از ضرر آجل نه ضرر عاجل؛ خوف از ضرر عاجل مي‌شود تقيه خوفيه، خوف از ضرر آجل ميشه تقيه مداراتيه به اين معنا كه اگر الان نماز جماعتشون نرود و حسن معاشرت نداشته باشد مباعنت پيش مياد و اين مباعنت ممكنه بعدها ضرر بزند. تقيه مداراتيه براى يكى از اين دو غرض است و در تقيه مداراتيه بايد يكى از اين دو غرض حفظ بشود؛ حالا آيا الان هست يا نيست آن بستگى به تشخيص افراد دارد. به هر حال آيا ساير اقسام از] و لا بأس بالاشارة إلي حكم سائر أقسامها: من التقيه المداراتية المشروعة لمراعاة حسن العشرة معهم و التقية الخوفيّه المشروعة لحفظ شأن من شؤن الشيعة سواءٌ كان من المتّقى او غيره [متقى حفظ خود متقى يا غير متقى] من اخوانه المؤمنين؛ [به اين تقيه خوفيه] و التقية الكتمانية فى مقابل الاذاعة و الافشاء الواجبة لكتمان سّرهم. [در باب اذاعه أو إفشاء هم تقيه كتمانيه داريم.] كما وردت فى كل منها اخبارٌ عديدة [يك قسم از تقيه ديگر هم من در بعضى از كلمات تقرير امام ديدم و آن تقيه شياعيه است شياع اينكه مشهور بشود اين آدم شيعه است. اگر مشهور بشود كه شيعه است براي او دردوسر دارد براى اينكه شهرت به تشيع پيدا نكند تقيه مي‌كند شبيه تقيه‌اى كه معصومين.. بعضى از ائمه معصومين (صلوات‌الله عليهم اجمعين) در حق مثل زراره و ديگران داشته‌اند، از اينها بدگويى مي‌كردند تا اينها معروف به تشيع نشوند، يا در روايات دارد كه ما ايجاد اختلاف مي‌كنيم بين شماها تا شما شناخته نشويد به شيعه بودن. تقيه از باب شياع، خوف از تشيع و شيعه بودن. به هر حال] فهل يجوز جميع اقسام التقيّة لما دون الدم فيجوز الاضرار بالغير مالا و عرضاً لقسم من الاقسام المتقدمة ام لا. [اين بحث دراينه. تقيه اكراهى گفتيم چى؟ جايز است قضائاً لاطلاق حديث رفع، اطلاق روايات تقيه] ربّما يقال: إنّ مقتضى صحيحة محمدبن مسلم[1] [إنما جعلت التقية ليحقن بها الدم فإذا بلغ الدم فلا تقيه.] و موثقة ابى حمزه:[2] [ربما يقال كه اينها همه انواع تقيه‌ها را جايز مي‌كند براى هر اضرارى براى اينكه ميگد انما جعلت التقية ليحقن بها الدم فإذا بلغت التقية الدم فلا تقية. مفهومش چه مي‌شود؟ مفهوم اين روايات اينه: إذالم تبلغ التقية الدم فاالتقية ثابته اطلاق دارد مفهوم اينه: تقيه هستش بلغ مابلغ؛ اين يك استدلال، البته مقتضاى مفهومش.] العموم لان الظاهر منهما أنّ التقية فيما عداالدم مشروعة كائناً ما كان [به حكم جزا و به حكم مفهوم شرط. فإذا بلغت التقية الدم فلا تقية پس اگر نرسيد ديگه تقيه ثابته، به انواعها و در همه جا هم چه حق الناس چه] و هو مقتضى عموم مرسلة الصدوق[3] و التقية فى كل شئ حتى يبلغ الدم فاذا بلغ الدم فلا تقية [اين ديگر به منطوق است و به صورت عموم و التقية فى كل شيئ حتى يبلغ الدم فاذا بلغ الدم فلا تقيه. استدلال شده به اين سه روايت براى اينكه همه اقسام تقيه مجوز هر جور خلافى ميباشد ارتكاب هر حرامى مي‌باشد چه حق الله و چه اضرار به غير] و يمكن المناقشة فيه بان الروايتين الاوليين انما سيقتا لافادة عدم التقية فى الدم. وانه اذا بلغت الدم فلا تقيّة. [اين آمده مي‌گويد تقيه وقتى به دم رسيد اينجا تقيه نيست، اطلاق هم دارد. هر تقيه‌اى، مداراتيه، خوفيه، اضطراريه، اكراهيه وقتى به دم رسيد تقيه در انجا راه ندارد] و لا شبهة فى اطلاقهما من هذه الجهة و فى هذالحكم اى حرمة التقية فى الدم. [اين فرموده انواع تقيه در دم حرام است لكن كلام در مفهومش مي‌باشد كه آيا مفهوم جمله شرطيه هم اگر منطوق اطلاق دارد، مفهوم هم اطلاق هم دارد يا نه؟ اگر ما درجمل شرطيه قائل به مفهوم شديم [يا انجايى كه مفهوم دارد،] جمله شرطيه‌اى كه مفهوم دارد، آيا همونجورى كه در منطوقش اطلاق هست درمفهومش هم اطلاق هست يا درمفهومش اطلاق نيست. حق اين است كه ديگر در مفهومش اطلاق نيست چون جمله شرطيه سيقت لبيان المنطوق و الشرط، سيقت لبيان المنطوق و الشرط اما ديگر لم يسق براى بيان مفهوم اجمالاً ميفهماند مفهوم دارد، اما اطلاق مفهوم از آن درنمي‌آيد‌. مورد مثال روشنش، الماء اذا بلغ قدر كرّ لا يُنجِّسُه شى. قضيه شرطيه است مفهومش اين مي‌شد الماء اذا لم يبلغ قدر كر يُنَجسه كل شيئ تا درمفهوم هم چه باشد ؟ اطلاق باشد يا ينجسه شىء فى الجمله. اين بحث است بين شيخ اعظم و بين مرحوم آقا شيخ محمد تقى صاحب حاشيه. آقا محمد تقى صاحب حاشيه (قدس سره) صاحب هدايت المسترشدين كه هفت هشت برابر... بيست برابر معالم است بسيار كتاب خوبى هم هست، در آنجا معتقد است كه نه جمل شرطيه ولو منطوق اطلاق دارد اما ديگر مفهومش اطلاق ندارد در مقابل شيخ انصارى (قدس سره) ميفرمايد نه در مفهوم هم اطلاق هست، حالا امام دنبال اين بحث است در اينجا ميفرمايد بله منطوق اطلاق دارد انما جعلت التقية ليحقن به چى؟ بها الدم فاذا بلغت التقية فلا دم يعنى فاذا بلغت التقية بانواعها و هر جور و اذا بلغت التقية... بالدم آنوقت فلا تقية انما جعلت ليحقن بها الدم، اين مقدار اطلاق دارد و...] فيستفاد منهماالسلب الكلى فى الدم، [هيچ جور تقيه‌اى مجوز دم نخواهد بود؛] و اما فى غيره فلا يستفاد منهما الايجاب الكلى بمعنى جواز جميع انحاء التقية فى غيره [مي‌گويد در مفهوم اطلاق نيست سِرِّش عرض كردم ان كسى كه جمله شرطيه را مي‌گويد مقام بيان منطوق است نه مقام بيان مفهوم، مقام بيان منطوق است و اينكه اين جزاء اين شرط درش چى دارد؟ شرطيت دارد نتيجه‌اش اين مي‌شود اين شرط كه نباشد اين جزاء فى الجمله وجود نه همه جاها، نه، اطلاق ديگر ندارد ممكن است بعضى از جاها شرط نباشد ولى جزاء باشد، مقام بيان مفهوم ديگر نيست] فيظهر منهما انه مع عدم بلوغها الدم ففيه تقية بنحو الاجمال [چرا؟ مفهوم ديگر اطلاق ندارد] لا بنحو الاطلاق و الكلّية بحيث يظهر منهما مشروعيتّها [التقيه] بجميع انحائها و اقسامها المتقدمة و ذلك [اينكه مي‌گوئيم در مفهوم اطلاق اين دلالت را ندارد .. اين جمله اين دلالت را ندارد اين عدم اطلاق در اين سلب] من غير فرق بين القول بالمفهوم فى الشرطية و عدمه [چه مفهوم قائل بشويم چه مفهوم قائل نشويم البته اگر مفهوم قائل نشويم خوب مسلم اجمالش كه ميفهميم شكى ندارد چون شروط بايد فايده داشته باشد، فايده اش انتفاء الجزاء... عند انتفاء الشرط است فى الجمله اگر قائل به مفهوم بشويم مسلم يك مفهومى كه دارد مفهوم فى الجمله است كه اين مفهوم فى الجمله لازمه كيه؟ شرطيت است و اما اگر قائل شديم كه مفهوم دارد آنجا هم باز اطلاق ندارد] فان مفهومها على القول به انه اذا لم تبلغ الدم ففيه تقية [به صورت اجمال] لا فيه جميع انحائها لما حقق فى محله ان مفهوم نحو تلك القضية [يعنى قضاياى شرطيه] الايجاب الجزئى [و اجمال دارد] و المقام نظير قوله «اذا بلغ الماء قدر كرّ لم ينجسه شئٌ» الدالّ بمفهومه انه مع عدم البلوغ يتنجس فى الجملة، [چرا مفهوم اطلاق ندارد؟ چون متكلم در مقام بيان مفهوم نيست در مقام بيان منطوق است و اصل الاشتراط يعنى اين جزاء هر كجا اين شرط بود اين جزاء هست و مي‌فهموند فى الجمله كه اگر شرط نبود جزاء هم نيست اما كليتش از آن درنمياد حالا من يك اشكالى هست اينجا عرض كنم كه مطلب حالا يك اشكالى اينجا هست من اين اشكال را عرض كنم چون اينجا نيامده لايقال اگر ما مفهوم را بر مبناى صاحب كفايه قرار داديم لازمه اش اطلاق در مفهوم است و لازمه اش اينست كه اگر منطوق موجبه كليه است به قول ايشان مفهوم هم چه باشد ؟ سالبه كليه باشدلايقال اگر ما مفهوم را در شرط بر مبنا و بر ملاك صاحب كفايه قرار داديم الا و لابد بايد بگوئيم كه مفهوم اطلاق دارد و ذلك، صاحب كفايه اگر يادتان باشد مي‌گويد جمل شرطيه مفهوم دارد براى اينكه ظاهر جمله اينست كه اين شرط علت منحصره اين جزاء است اگر مي‌گوئيد ان جاءك زيد فأكرمه يا اذا بلغ الماء قدر كر فلا يُنجسه شئ ظاهرش اينست كه اين شرط علت تامه منحصره اين جزاء است خوب اگر علت تامه منحصره اش شد وقتى كه اين شرط نبود جزاء نيست ديگر چون علت تامه اش بود اگر ما آمديم و مفهوم را بر مبناى صاحب كفايه قرار داديم كه مي‌گويد جمله شرطيه دلالت ميكند كه شرط علت تامه منحصره در اين جزاء است يعنى يك علت بيشتر اين جزاء ندارد علت تامه‌اش هم اينست، لازمه‌اش اينست كه ما قائل بشويم به اطلاق در مفهوم، اين لا يقال لانه يقال قطع نظر از عدم تماميت مبنا، اين مبنا قطع نظر از اينكه تمام نيست چون عرف اجمالا ً يك دخالتى مي‌فهمد، مي‌فهمد يك دخالتى دارد و الا كان ذكره لغوا يك دخالت ميفهمد نه علت تامه منحصره، حالا فرض كنيد علت تامه منحصره، علت تامه منحصره اين جزاء يعنى ثبوت اين جزاء اين كيه؟ اين شرط است، علت تامه ثبوتش اين شرط است اما از كجا كه يك علت ديگرى قائم مقام نشود و جزاء رابياورد اين جمله دلالت مي‌كند كه اين علت تامه منحصره است اما ممكن است دليل ديگرى بياد بگويد يك علت ديگرى هم دارد يعنى در اين ظهور چه بشود؟ دخالت بشود بنابراين بر ان مبنا هم نميتوانيم بگوئيم عموم دارد حالا اصل مبناش نادرست است حالا بعد ايشان مي‌فرمايد] و منه يظهر الحال فى المرسلة فان قوله: «التقيّة فى كل شئ حتى يبلغ الدم» [اين] عامٌ بالنسبة الى افراد ما عدا الدم من المال و العرض و الجرح بما دون القتل [در اين جرح عموميت دارد التقية فى كل شئ مال عرض، جرح] لابالنسبة الى أنحاء التقية [ديگر تقيه مداراتيه را عموم ندارد، عمومش در اين جهت است التقية فى كل شئ من العرض و الجرح و المال، اما ديگر فى كل التقيه كه ندارد كه مدارتى را ديگر شامل نمي‌شود، نميدونم تقيه كتمانيه را شامل نمي‌شود،] فإذا ثبت فى كل شئ تقية فى الجملة و لو عند الاكراه و التوعّد بالقتل [تازه اين راهم ميفهماند كه بله تقيه در عرض و مال هم است اما تقيه در عرض ومال است ولو به صورت فى الجمله] يصح ان يقال: التقية فى كل شئ [اينجا مي‌شود گفت تقيه درهر چيزى هست يعنى در مال و عرض و جرح] ففى القتل سلبٌ كليٌّ و في مقابله ايجاب جزئي، [در قتلش سلب كلى است ولى در مقابلش ايجاب جزئى است] و مما ذكرنا يظهر الحال فى عدم عمومها و اطلاقها بالنسبة الى موارد الاكراه [اين عموميت ندارد اطلاق هم ندارد] بالنسبة الى الموارد الاكراه سواءٌ قلنا [به اينكه اكراه هم تقيه است] بانّه تقيّة عرفا ً و لغة و بحسب الاخبار او يلحق بها حكما ً بما تقدم، [اكراه هم اينجور نيست كه بتونه همه جا مجوز باشد] اما على الاول فبالبيان المتقدم [كه اطلاق ندارد] و اما على الثانى [بر الحاق حكمى] فلانّه لايزيد على الملحق به و المتفرع عليه [مي‌گويد خوب پس بنابراين اكراه هم مسوق اضرار به غير نيست جوابش چيه؟ تقيه اكراهيه و يا اكراه هم گفتيم اين روايات نميتونه درست كند. موجبه كليه را ايشون مي‌فرمايد] نعم لا نحتاج فى اثبات الحكم مطلقا فى موارد الاكراه بهذه الرواية بل يكفى فيه مثل دليل الرفع و ساير ما تقدمت الاشارة اليها [هذه الروايه هم نميخواهد فى موارد الاكراه بامثال هذه الروايات. ما به اينها احتياج نداريم، به روايت تقيه احتياج نداريم ما با حديث رفع، قصه را در انجا چه مي‌كنيم؟ تمام مي‌كنيم چه اكراهى باشد چه تقيه اكراهيه باشد چه اكراه بدون تقيه بگذار عبارتهاى امام را بخونم كه اگر حوزه نجف صاحب جواهر تحويل داده است ما نمي‌خواهيم بگوئيم ايشان صاحب جواهر است اما به هر حال حوزه قم هم در زمان امام، امام تحويل داده است] و مما تقدم يظهر عدم جواز الاستدلال على جوازها مطلقا برواية ... ابى عمر الاعجمى [واو ندارد عمر بى واو است،] عن ابى عبد الله(ع) فى حديث انه قال لا دين لمن لا تقية له و التقية فى كل شئ الا فى النبيذ و المسح على الخفّين[4] [اين هم باز ازش در نمي‌آيد كه اقسام تقيه مجوز اضرار به غير باشد] فانها بصدد بيان ان فيما عدا النبيذ و المسح التقية [اين در مقام بيان اين است كه در ماعداى نبيذ و مسح تقيه است حالا در ماعدا تقيه است چه مقدار؟ همه جا؟ اطلاقش مشكل است،] فيظهر منها امران احدهما عدم التقية مطلقا فيهما [يكى اينكه تقيه در آن نبيذ و مسح نيست نه مداراتيش نه خوفيش، نه كتمانيش، نه اضطراريش و نه اكراهيش، هيچكدام ها در اونجا نيست] و الثانى: ثبوتها لكل ما عداهما فى الجمله، [فى الجمله مي‌گويد در غير است] لعدم كونها بصدد بيان جواز انحاء التقية فلا اطلاق فيها. هذا مع احتمال ان يكون المراد بالمستثنى منه [لادين لمن لا تقيه له و التقيه فى كل شئ،] المحرمات و الواجبات الالهية [به قرينه نبيذ و مسح على الخفين] مما لا يتعلق بها حق الناس بقرينة استثناء المذكورين و عدم استثناء الدم [جالبه، مي‌گويد دم را اينجا استثناء نكرده در حالتى كه اگر بنا بود مستثنى منه اعم بود بايد دم چه بشود؟ استثنا بشود. تأمل كه اين روايت توجيه دارد و ان اين است كه بعضيها خواستند بگند اصلاً مسح و نبيذ تقيه بردار نيست، سالبه به انتفاع موضوع است،] نعم مقتضى عموم صحيحة زراره عن ابى‌جعفر[5](ع) قال: التقية فى كل ضرورة و صاحبها اعلم بها حين تنزل به» و صحيحة اخرى[6] عنه وعن غيره قالوا: سمعنا ابا جعفر(ع) يقول التقيّة فى كل شئ يضطر اليه ابن آدم فقد أحلّه الله له» جوازها فى كل شئ يضطر اليه [جواز اين تقيه در هر چيزى كه به او مضطر ميشود. حالا مثال مي‌زند] كما اذا خاف على نفسه او عرضه او نفس من يكون بمنزلته من اهله و خاصته و عشيرته الاقربين او عرضهم او على ماله الذى اذا سلب عنه يقع فى الحرج و المشقة شديدة من غير فرق بين حق الله و حق الناس ما عداالدم و اما [اينها مي‌گويد كه در همه اينها راه دارد] و امّا غيره مما استثنى فى بعض الروايات كرواية الاعجمى، [روايات اعجمى چه چيزي را استثنا كرد؟ نبيذ و چى نبود؟ .. الا فى النبيذ و المسح على الخفين] فلابدَّ من تاويلها [او بايد تاويل بشود. انجا مي‌گويد حتى اضطرارش هم نيست نبيذ و مسح خفين هيچ.. حتى اضطرارش هم مجوزّ نيست.. او بايد تأويل بشود عرض كردم يكى از تأويل‌هايش گفته‌اند در انجا تقيه راه ندارد] و قد تعرّضنا لها فى رسالة التقية و ما ذكرناه من شمولها لحق الناس، [حالا اينجا مثل اين. التقية فى كل شئ صحيحه زراره و يا صحيحه زراره و ديگران، اين شمولش لحق الناس] و ان كان بعيداً. سيّما ً بعض مراتبه لكن لامحيص عنه بعد تطابق النص و الفتوى عليه، [تقيه به غير اكراه هم مجوز حق غير ميتواند باشد خوب بعض از روايات را گفتيم اين دلالت را دارد مخصوصا ً همين روايت‌هاى آخرى، تطابق النص و الفتوى عليه، نصش اينها، اما فتوى:] قال الشيخ فى النهايه[7] فى باب الامر بالمعروف: «فامّا اقامة الحدود فليس يجوز لأحد اقامتها الاّ لسلطان الزمان المنصوب من قبل الله تعالى» الى ان قال: و لا يجوز له ان يحكم بمذهب اهل الخلاف فان كان قد تولّى الحكم من قبل الظالمين فليجتهد ايضا ً فى تنفيذ الاحكام على ما يقتضيه شريعة الاسلام و الايمان، [اگر هم حالا مجبورش كردند ولاى حكومتى را پذيرفت، حاكميتى را پذيرفت بر حسب اسلام حكم كند] فإن اضطر على تنفيذ حكم على مذهب اهل الخلاف بالخوف على النفس او الاهل او المؤمنين او على اموالهم جازله تنفيذالحكم، [يعنى مي‌تواند تقيه مجوز اضرار به غير باشد ولو براى نفع ديگران هم] ما لم يبلغ ذلك قتل النفس [هر جور اضرار به غيرى براى تقيه مانعى ندارد تا به قتل نفس نرسد] فانّه لا تقية فى قتل النفوس و قال [همين شيخ]:[8] في المكاسب [از نهايه] فى جملة من كلامه: «فان لم يتمكّن من اقامة حقّ على وجه و الحال ما وصفناه فى التقيّة جاز له ان يتّقى من جميع الاحكام و الامور مالم يبلغ ذلك الى سفك الدماء المحّرمة». اقول: و الحال الذى وصفه فى التقيّة هو الخوف على النفس او على الأهل او على بعض المؤمنين و فى المراسم[9] و قد فوّضوا (عليهم السلام) الى الفقها اقامة الحدود و الاحكام بين الناس بعد ان لا يتعدّوا واجبا ً و لا يتجاوزوا حداً إلى أن قال «فان اضطرتهم تقيّة به اجابوا داعيها [داعى اون تقيه را] الاّ فى الدماء خاصة فلا تقيّة فيها» و فى السرائر[10] بعد دعوى الاجماع على عدم جواز اقامة الحدود الّا للامام(ع) و الحكّام من قِبله قال: «فان خاف على نفسه من ترك اقامتها فانه يجوز له ان يفعل فى حال التقية مالم يبلغ قتل النفوس» الى ان قال فان اضطر الى تنفيذ الحكم على مذهب اهل الخلاف على النفس او الاهل او المؤمنين او على اموالهم. [يك حكمى را مي‌خواهد تنفيذ كند كه ديگرى بايد شلاق بخورد، حكمى را ميخواهد تنفيذ كند كه مالى از ديگرى گرفته مي‌شود] جاز تنفيذ الحكم مالم يبلغ ذلك قتل النفوس فانه لا تقيّة له فى قتل النفوس و فى الشرايع[11] «فان اضطر الى العمل بمذهب اهل الخلاف جاز اذا لم يمكن التخلص عن ذلك مالم يكن قتلا لغير مستحق و فى المنتهى[12] «فان اضطرّ الى استعمال مالا يجوز من ظلم مؤمن او قهره جاز ذلك للضرورة [اذيت كند ديگرى را] مالم يبلغ الدماء فلا يجوز التقية فيها على حال، [حالا مقتضى نص و فتوى اين است كه هر جور تقيه اى مجوز اضرار به غير است] لكن يمكن المناقشة فى اطلاق الحكم مضافا ً الى غاية بُعده فى بعض المراتب و امكان ان يقال بأنّ تلك الادلّة الصادرة على وجه الامتنان منصرفة عن الموارد التى يلزم منها وقوع الضرر او الحرج على الغير [يعنى از ان مواردى كه ضرر و حرج بر غير را دارد انصراف دارد] تأمل [لكن يمكن المناقشه مضافا] أنّ مقتضى تلك الادلّة عموماً و اطلاقا ً و إن كان جواز التقية فى كل مورد يضطر اليه ابن آدم [يعنى تقيه اضطراريه]. من غير فرق بين حق الناس و غيره لكن مقتضي حكومة دليل نفي الحرج كحكومته علي سائر الادّلة تخصيص الحكم بموارد لايلزم منها الحرج علي الغير بفعله[13] مي‌فرمايد مقتضاى ادله تقيه اينست كه اضطرار و تقيه اضطراريه مجوز اضرار به غير است لكن خوب حالا كه اين مجوز اضرار به غير است ضرر زدن به غير هم براى غير چجور است؟ حرجى است پس بنابراين يكى يكى اطلاق ادله تقيه است كه اين اطلاق ادله تقيه مي‌گويد اضرار به غير جايز است يكى ماجعل عليكم فى الدين من حرج است و لاحرج است كه مي‌گويد اضرار به غير جايز نيست بين اين اطلاق ادله تقيه و بين لا حرج تعارض واقع مي‌شود. كدام مقدم است؟ لاحرج مقدم است براى اينكه لسان لاحرج لسان نفى جعل است، ماجعل عليكم فى الدين من حرج. خود حديث رفع، خود اطلاقات تقيه اينها درست است عناوين ثانويه هستند حتى با حديث رفع هم همينجورى است اطلاقات تقيه، حديث رفع، لاضرر، اينها عناوين ثانويه هستند اما اينها جعل هستند خودشون، لا ضرر خودش جعل است، لاضرر جعل است، نميدونم لا... التقية فى كل شى جعل است، حديث رفع جعل است، اينها خودشون جعل هستند ديگر، جعل الرفع، جعل نفى الضرر، جعل نفى الاضطرار، اينها جعل هستند دليل حرج لسانش لسان جعل است يا لسانش، لسان نفى جعل، خودش جعل است لسان عرض كردم، لسانش، لسان نفى جعل است با نفى جعل، جعل مي‌كند يا با جور ديگر؟ ... حالا ببينيد دو حالت دارد يا نه؟ شما جواب سؤال من را بدهيد با حديث ما جعل عليكم فى الدين من حرج جعل است بلا شبهه، جعل است براى اينكه حكم حرجى هم ما نداريم اين هم فايده اش اما با لسان نفى جعل نفى كرده حرج را يا با لسان نفى حرج؟ با نفى جعل. لاضرر با نفى ضرر است، رُفع با جعل رفع است اين اصلا ً ريشه را ميزند اين هميشه يادتون باشد از افادات سيدنا استاذ (سلام‌الله‌عليه) است حكومت مال لسان دليل است يك چيزى نيست، حكومت همان تخصيص است، همان تضييق است منتهى لسان دليل گاهى لسان حكومت است و چون لسان حكومت مقدم بر لسان محكوم است اين مي‌گويد كه ما ضرر نداريم جعل كرده عدم ضرر را مثل اينكه جعل ميكند حرمت نماز جمعه يا وجوب نماز جمعه را جعل ميكند عدم ضرررا لارفث ولافسوق ولاجدال فى الحج جعل مي‌كند چى را...؟ جعل ميكند نفى رفث را، اين جعل ما جعل عليكم فى الدين من حرج... مراد از اين ما جعل اين است كه جعل ميكند نفى حكم حرجى را، اما اين جعل نفى حكم حرجى با چه لسانى؟ با لسان نفى جعل، لسان نفى جعل كه شد حاكم بر ان است، ان مي‌گويد انّى جعل سينه ميزند انى جعل، به دلالت ملازمه، اين مي‌گويد اصلا ما چنين جعلى نداريم و لذا در تعارض لاضرر و حديث رفع و عناوين ثانويه هر كجا با نفى حرج به جنگ هم افتادند لاحرج بر انها مقدم است ولو اينكه ان هم عنوان ثانويه اينها هم عنوان ثانويه اند ولى چون لسان او لسان نفى جعل است بارها عرض كرده ام يك وقت ما يك جلسه‌اى بوديم يك آقايى گفت اين كه شما مي‌گوئيد صدقه رفع بلا مي‌كند اين درست است گفتم بله صدقه رفع بلا مي‌كند گفت با اين آيه شريفه چجور جواب مي‌دهى؟ اذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون خوب البتة غلط بود سؤالش ولى به هر حال يك جورى بود كه بعضيها پسنديدند ما انجا اگر كلاسمون پايين مي‌آمد خيلى ضرر داشت. ديگر ما نخواستيم وارد بشيم كه اين اذا جاء أجلهم مال امت است مال فرد نيست چون كشش نداشت انهايى كه انجا بودند اين مطلب را، گفتم آيه چى است؟ گفت اذا جاء اجلهم لا يستقدمون و لا يستأخرون الساعة گفتم بله اون درسته حرف من هم درسته، گفت چرا؟ گفتم صدقه جلو جاءش را مي‌گيرد صدقه جلو جاءش را مي‌گيرد همون الهاما ً از حكومت. گفتم صدقه جلو جاءش را مي‌گيرد اين ماند چى گفتم جلو جاءش را مي‌گيرد نه اينكه بعد امده مي‌خواهد ورش داره نمي‌گذارد بياد صدقه تدفع البليه ظاهر روايت صدقه هم همين است حالا اينجا جاى گوش است (سؤال) شما چرا در مثال مناقشه ميكنيد؟ اجازه بديد رد بشيم اجازه بديد رد بشيم آقاى... رفيق هم پيدا كردى اما رفيقت مثل تو نيست حرفاش خيلى حسابى نيست توجه بفرماييد اين اذا ... بنابراين ادله لاحرج چون لسانش لسان نفى جعل است بر اونها مقدم است بقيه‌اش را مطالعه كنيد براى فردا ان شاء الله.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- وسائل الشيعة 16: 234، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 31، حديث1.

[2]- وسائل الشيعة 16: 234، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 31، حديث2.

[3]- الجوامع الفقهيه: 47، كتاب الهداية، باب التقية.

[4]- وسائل الشيعة 16: 214، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 25، حديث3.

[5]- وسائل الشيعة 16: 214، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 25، حديث1.

[6]- وسائل الشيعة 16: 214، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 25، حديث2.

[7]- النهاية: 300 و 302، كتاب الجهاد، باب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر.

[8]- النهاية 357، كتاب المكاسب، باب عمل السلطان و اخذ جوائزهم.

[9]- الجوامع الفقهيه 599، كتاب المراسم آخر كتاب الحدود، باب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر.

[10]- السرائر 2: 25، 26 باب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر.

[11]- الشرائع: 2-1: 260، آخر كتاب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر.

[12]- منتهي المطلب 2: 1025، كتاب التجارة، المبحث الثالث من المقصد الثاني في عمل السلطان.

[13]- مكاسب محرمه امام 2: 241-240-239-238-237-236.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org