Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مسوغّات قبول ولايت ولاة جور
مسوغّات قبول ولايت ولاة جور
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 328
تاریخ: 1383/9/25

بسم الله الرحمن الرحيم

گفته شد كه دومين مسوغ براى قبول ولايت ولات جور كه حرام بود مطلق عذر است. من الاكراه و التقية والاضطرار والحرج و الضرر، اين امور همه مسوغ حرمت دخولند كما اينكه مسوغ ارتكاب بقيهء محرمات هستند مسوغ دخول هم هستند و مسوغ اعمالى كه بعد از قبول ولايت مجبور است آنها را انجام بدهد يا عذر دارد، مسوغ آنها هم هست. پس العذر من الاكراه و الاضطرار و الحرج والضرر و التقیة مسوغ و مجوز للدخول فى ولاية ولاة الجور و مسوّغ للاعمال اللّازمة لها، للاعمال اللتى تستبعها الولاية، اگر قبول ولايت مستتبع اعمالى شد آنها هم مسوغش هست، با فرض تحقق عذر و در اين اشكالى نيست اصل مسأله گفتيم اشكالى ندارد انما الاشكال در اين بود كه اگر ... اين اعذار مستلزم تصرف در اعراض و اموال ديگران شد

«آيا اعذار خمسته در باب قبول ولايت مسوغ تصرف در حقوق الناس است»

و يا بدن ديگران، اگر مستلزم تصرف در اعراض و اموال و بدن ديگران است، يعنى حق الناس، آيا باز هم اين عذرها مسوغ آن است يا نه؟ آيا اعذار خمسه در باب قبول ولايت، مسوغ تصرف فى حقوق الناس هست يا ليس بمسوغ له؟ مثل اينكه يكرهه الوالى الجائر على تصرف فى مال مكره، فى بدن مكره، فى عرض مكره، افتراء به او ببندد، و يا در آبرو و عرض او، يا مضطر مي‌شود يا چه و چه. آيا مسوغ هست يا مسوغ نيست؟

گفته شد كه اطلاق ادلهء اكراه مقتضى عدم فرق است بين حقوق الله و حقوق الناس، مقتضى اطلاق ادلة الاكراه عدم الفرق بين حقوق الله و حقوق الناس، ادلهء اكراه را هم صاحب جواهر قدس سره و غير او عبارت دانستند من حديث رفع اكراه و من اخبار التقية و من اخبار الواردة فى باب ولايت ولات جور، و لايخفى كه روايات واردهء

«بررسى روايات مسأله»

در ولايت ولات جور اينها اطلاق ندارد، اينها يك موارد خاصه‌اى را بيان كرده، عليكم بمراجعهء باب 48 از ابواب ما يكتسب به. و اما روايات رفع، حديث رفع، ففيه الاطلاق، رواياتش را هم صاحب وسائل در باب پنجاه و دو از ابواب جهاد النفس نقلش كرده، حديث معروف رفع، صحيحهء حريز يك باب 56 از ابواب جهاد النفس عن ابى عبدالله(ع)، قال: قال رسول الله (ص): «رفع عن امّتى تسعة اشياء: الخطاء، والنسيان، و ما اكرهوا عليه، و ما لايعلمون، ومالايطيقون، و ما اضطرّوااليه، والحسد، والطيرة، والتفكر فى الوسوسة فى الخلوة ما لم ينطقوابشفة»[1] باز حديث بعدى از عمر بن مروان، 2 باب 56، عن ابى‌عبدالله(ع) قال: قال رسول الله (ص):» رفع عن امتى اربع خصال: خطاؤها و نسيانها و ما اُكرهوا عليه و ما لم يطيقوا، و ذلك قول الله عزّ و جلّ (ربّنا لا تؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا ربنا و لا تحمل علينا اصراً كما حملته على الذين من قبلنا ربّنا و لا تحمّلنا ما لا طاقه لنا به)[2] و قوله الا من اكره و قلبه مطمئنٌ بالايمان[3]» آن اوليه از خصال و توحيد شيخ صدوق بود كه سند هم صحيح است. مرفوع سوم مرفوع محمد بن احمد نهدى رفعه عن ابى عبدالله(ع) «قال: قال رسول الله (ص): وضع عن امتى تسعُ خصال: الخطاء، و النسيانُ، و ما لا يعلمون، و ما لا يطيقون، و ما اضطرّوا اليه، و ما استكرهوا عليه، و الطيرة، و الوسوسة في التفكر فى الخلق، و الحسد ما لم يظهر بلسان أو يد،[4] و غير از اين روايات روايات ديگرى كه شبيه به اين روايات است و جامع احاديث شيعه آنها را نقل كرده كه تقريباً حدود 10- 15 تا روايت مي‌شود، ولى ظاهر اين است كه يك نقل بيشتر از رسول الله (ص) نبوده، منتهى اختلاف در سندها سبب شده كه شده روايات كثيرة، به هر حال اين روايات هم اطلاق دارد، در اطلاق اين روايات كلامى نيست، گفته نشود اين روايات رفع اطلاق ندارد لا اطلاق فى هذه الاخبار لانّها فى مقام بيان عدد المرفوع لا فى بيان نفس المرفوع، اينها در مقام بيان عدد است، شبيه آنچه كه قبلا داشتيم كه در روايات داشت: السحت اربعة، السحت اربعة ثمن الكلب ثمن الميتة ثمن الچي، آنجا ما گفتيم اين اطلاق ندارد اين در مقام بيان عدّ است، اگر كسى گفت فروع الدين ثمانية، الصلاة و الزكاة و الحج و الولاية الى آخر اين در مقام بيان عد است يعنى هشت مورد است نه ده مورد، اما در مقام بيان معدود نيست، اطلاق ندارد نسبت به معدود، لا يقال حديث رفع لا اطلاق فيه بالنسبة الى المعدود، الذى هو المقصود، بل الاطلاق فيه مربوط بالعدل، نُه مورد را مي‌خواهد بگويد، مقام بيان اين است كه ده مورد نيست هشت مورد هم نيست، فايده مي‌كند نُه است نه اضافه و نه كمتر، اين لا يقال. لانه يقال در روايات حديث رفع قرينه است بر اينكه در مقام بيان معدود هم هست، فى اخبار الرفع قرينة على انه فى مقام معدود، براى اينكه در همان صحيحهء خصال داشت: والتفكر فى الوسوسة فى الخلوة مالم ينطقوا بشفة، [اين مقام بيان معدود است، اگر مقام بيان معدود نبود لم يكن عليه ان يقول ما لم ينطق بشفة، چون اطلاقى نداشت تا قيدى بهش بزند، خود همين ذكر خصوصيت در اخير و اينكه] اذا نطق فلا رفع و ما لم ينطق ففيه الرفع، اين قرينه است بر اينكه در مقام بيان معدود هم هست، يا در ان مرفوعهء نهدى اينجور داشت: و الحسد ما لم يَظهر بلسان او يد، او ما لم يُظهر بلسان او يد، اين قيدها كه در روايت مرفوعه امده و در روايت صحيحه، اين دليل بر اين است كه در معدود هم اطلاق هست، پس رفع ما اكرهوا عليه، ... سواء كان الاكراه فى حق الله او فى حق الناس، كل ما استكره الناس عليه فهو مرفوعٌ عنهم فى حق الله كان او فى حق الناس، اين حديث اطلاق دارد و همهء آنها را شامل مي‌شود. هم حق الناس را و هم حق الله. و وجوهى كه به آن استدلال شده بود براى اختصاص به حق الله آنها را امام جواب داد و گذشتيم از او، پس روايات حديث رفع اطلاق دارد، يك نكته عرض كنم، در جواهر مي‌گويد: حديث رفع القلم عن الااكراه، حديث رفع قلم عن اكراه نداريم، حديث رفع الاكراه داريم همان حديث معروف رفع، رفع القلم عن الاكراه، من پيدا نكردم، رفع القلم مال صبى است، رفع القلم عن الصبى ما لم يحتلم، و عن النائم ما لم يستيقظ و عن المجنون ما لم يفيق، ان مال انجا رفع قلم است. ظاهراً نظرشان به همين حديث رفع بوده چون حديث رفع قلم ما نداريم، اين هم يك نكته اى شما جواهرهایتان را نگاه كنيد، اگر پيدا كرديد حديث رفع قلم براى اكراه را به من هم تذكر بدهيد، چون آنجا توى جواهر كه بود من هر چه گشتم پيدا نكردم، در باب طلاق هم نداريم، چون روايات اكراه در باب طلاق هم آمده، آنجا هم رفع قلم نداريم، اين هم مال اين روايت. پس روايات رفع اكراه اطلاق دارد و گيرى ندارد.

«روايات مستدله بر عموميّت فرورة»

و باز براى اطلاق تمسك شده است، به اطلاق و يا عموم روايات تقيه، به اطلاق و يا عموم روايات تقيه. لاسيّما مثل اين روايت: صحيحهء زرارة يك باب 25 از ابواب امر و نهي، امر به معروف و نهى از منكر، عن ابى جعفر(ع)، قال: التقية فى كلّ ضرورة، و صاحبها اعلم بها حين تنزل به[5]، اين روايت مي‌گويد تقيه در هر ضرورتى اين عموم دارد، چه ضرورت حق الله باشد چه ضرورت حق الناس باشد، يا روايت ديگر اين صحيحهء معمّر بن يحيى بن سام و محمّد بن مسلم و زرارة، روايت دوم همين باب 25، قالوا: سمعنا اباجعفر(ع) يقول: التقية فى كل شيء يضطر اليه ابن آدم، فقد احلّه الله له[6]؛ (اطلاق روايات تقيه لاسيّما اين دو تا روايت كه عموم دارد]، التقية فى كل ضرورة... التقية فى كل شيء يضطر اليه ابن آدم، لكن به نظر مي‌رسد كه روايات تقيه شامل باب اكراه نشود و مختص به باب خودش هست، براى اينكه تقيه ولو لغتاً عبارت است از حفظ خود عن كل ما يخاف، الوقاية عن كل ما يخاف، التقية من الوقاية و بمعنى الوقاية من كل ما يخاف، هر چيزى كه مي‌ترسد خودش را از او نگه دارد مي‌گويند چي؟ تقيه، اگر از گرگ هم مي‌ترسد، خودش را مخفى كند كه گرگ او را ندرّد اين هم تقيه است. التقية من الوقاية، و هى عامٌّ لكل ما يتّقى منه مخافةً، هر چيزى كه نگه مي‌دارد، خودش لكل ما يقى به مخافة، هر چيزى كه نگه مي‌دارد خودش را مخافة، به آن مي‌گويند تقيه، مي‌رود پشت يك ديوارى كه گرگ نخوردش، مي‌گويند اتقى من الذئب، يا هذا تقية، يا از ظالمى يا از جائري، يا از هر چيزي، تقيه لغتاً از وقايه است و به معناى كل ما يتّقى به مخافة، لكن ظاهر روايات واردهء در باب تقيه، اگر نگوييم قطعى، اين است كه تقيه يك اصطلاح خاصى دارد، للتقية فى السنّة اصطلاحٌ خاصّ، وهو الخوف من العدوّ ديانةً، خوف ديني، خوف از عدو در مسألهء ديانت، حالا چه ديانت اعتقادات باشد، چه ديانت فروع دين باشد، تقيه در اصطلاح روايات و در سنت به معناى ما يتّقى به من خوف العدوّ فى الدّين، خوف دشمن ديني، خوف من العداوة الدينية، حالا چه اعتقاداً و چه عملا، چه حكماً و چه موضوعاً، حكماً مثل اينكه او مي‌گويد پا را بايد شست، حالا من مي‌ترسم كه پایم را مسح كنم، مي‌شويم. من تقيه مي‌كنم از حكم آنها تقيه مي‌كنم. از فتواى آنها، يا نه امام معصومى مي‌آيد تقيه مي‌كند، و در يك جايى بر خلاف ما انزل الله فتوى مي‌دهد، نظر مي‌دهد، ان هم باز تقيه است، اينها تقيهء در حكم است، تقيهء در موضوع: اعلام مي‌كند حكومت مخالف اعلام مي‌كند، فلان روز اول ماه ذى الحجة است با اينكه من مي‌دانم اول ماه ذى الحجة نيست، يا عيد فطر است با اينكه من مي‌دانم عيد فطر نيست، اين هم تقيهء در موضوع است، در آن روايت دارد در باب ماه رمضان آمده، شايد در روايت تقيه هم باشد، «والله إن افطر يوماً من شهر رمضان، احبّ الى من ان يضرب عنقي،»[7] امروز را كه اعلام كرده حكومت جائر عيد است، من روزه‌ام را مي‌خورم، دوست تر مي‌دارم كه گردنم را بزنند. تقيه در اصطلاح روايات آن اتّقاء است من العدو، اتقاء است ديانة للعدو فى الدين، كل ما يتقّى به من العدوّ الدينى اعتقاداً او عملا، حكماً او موضوعاً، آن چيز را بهش مي‌گويند تقية به معناى ما يتقي، يا معناى مصدريش. اما شما اگر از يك ظالم سر كوچه خودتان مي‌ترسيد، دير وقت مي‌آييد به خونه تون، اين تقيهء لغوى هست، اما تقيهء اصطلاحى نيستش. شما با يك عشّارى روبرو شده‌ايد، او مي‌گويد كه... با يك دزدى روبرو شديد، مي‌گويد صد تومن از فلانى بگير بده به من والا خودت را كتك مي‌زنم، همينجا نگهت مي‌دارم تا علف زير پات سبز بشود، يكرهه على اخذ مأة تومان من الغير و الّا يسكنه حتى ينبت العلف من رجله، همين جا نگهت مي‌دارم تا زير پات علف سبز بشود، اين تقوى هست اما... تقيه هست اما تقيهء اصطلاحى نيستش، بنده عرض مي‌كنم روايات تقيه را نمي‌توانيم به اطلاقش تمسّك كنيم به عمومش چه برسد به اطلاقش، براى باب اكراه، چون ان يك معناى خاصّى دارد و شاهد بر اين مطلب اين است كه در تمام روايات تقيه قرينه اى هست بر اينكه مسأله مسألهء عداوت دينى است، فى كلّ اخبار التقية على كثرتها، قرائنٌ و شواهدٌ على ان التقية تكون من العداوة الدينى و من العدوّ الدينى در تمام رواياتش هست، من حالا يك سرى روايات را بخوانم، چون يك مقدار روايات باب تقيه را خوانده باشيم.

ببينيد در اين باب،[8] 24 از ابواب امر و نهي، روايت يك، صحيحهء هشام بن سالم و غيره عن ابى عبدالله(ع) فى قول الله عزّ و جلّ: (اولئك يؤتون اجرهم مرّتين بما صبروا) قال: بما صبروا على التقيّه[9] (و يدرئون بالحسنة السيئة قال: الحسنة: التقية و السيّئة الاذاعة)[10]، اين چه اذاعه‌اى است؟ پخش چي؟ پخش فيلم و سريال را مي‌گويد؟ پخش مطالب خصوصى را مي‌گويد، اين اذاعه اذاعهء اسرار اهل بيت را مي‌گويد، اذاعهء اسرار اهل بيت اين سيئه است، نه مطلق اذاعه را بخواهد بگويد، معلوم است اذاعهء اسرار اهل بيت، نه اذاعة كل شيء، مثلا ديروز بچه اش رفته مدرسه، حالا ديگران نمي‌دانستند اين ديروز بچه اش رفته مدرسه، حالا يقول ان ابنى ذهب الى المدرسة فى الامس مثلا خوب اين هم اذاعة، قطعاً اين ان را نمي‌گويد اذاعهء در اسرار اهل بيت و امور دينى را مي‌گويد.

يا روايت بعدى ابى عمر عجمى قال: قال لى ابوعبدالله(ع): يا اباعمر انّ تسعة اعشار الدين فى التقية و لادين لمن لا تقية له... الحديث[11]، 9 تا از ده تاى دين نُه دهمش تقيه است، اين نُه دهمش تقيه است اين تقيهء دينى را مي‌گويد، نه نُه دهم تقيه است يعنى تقيهء در امور زندگي، كاسبى و تجارت و نمي‌دانم تحصيل و اينها، اين ربطى به ان ندارد، تسعة اعشار الدين فى التقية و لادين لمن لاتقية له، قطعاً تقيهء در امور دينى است نه خوف و ترس و تقيهء لغوي.

يا در روايت بعدى باز عن معمّر بن خلاد قال: سألت ابا الحسن(ع) عن القيام للولاة فقال: قال ابوجعفر(ع) التقية من دينى و دين آبائي، و لا ايمان لمن لا تقية له[12]، لا ايمان لمن لا تقية له يعنى لا ايمان لمن لا تقية له بالمعنى اللغوي؟ يا لا ايمان لمن لا تقية له بالمعنى الاصطلاحيّ؟ مناسب با ايمان معنا. .. نفى ايمان معناى اصطلاحى است، معناى لغوى مناسبتى ندارد با نفى ايمان. المناسبة بين معنى اللغوى و نفى الايمان غير واضحة، و المناسبة الواضحة بين نفى الايمان و التقية الدينيّ.

يا در روايت بعدي، عن محمد بن مروان عن ابى عبدالله(ع) قال: كان ابى(ع) يقول: و ايّ شيء اقرّ لعينى من التقية، [چه چیزی براى من نور چشم تر است و روشنايى اش بيشتر است از تقيه]، انّ التقية جُنّة المؤمن،»[13] ايّ شيء اقرّ لعين صادق(ع) من التقية اللغوية؟ يك سرّى از اسرار زندگيش كاسبيش پولش نمي‌دانم تجارتش، اينها را بگويد، هر كسى اينها را بگويد چشم امام صادق روشن مي‌شود، اقرّ عين براى امام صادق مربوط به تقيهء دينى است و تقيهء مذهب. يا بعد كه فرمودند كه انّ التقية جنّة المؤمن، تقيّهء لغوى جنّة الانسان، التقية بمعنى اللغوى جنة الانسان، الانسان يتقى التقية جنة له، يخاف من الذئب يخاف من السارق من الظالم، التقية جنة للانسان، التقية جنة للمؤمن، اين معلوم مي‌شود تقيهء دينى است و تقيهء مذهبي، تقيه جنهء براى مؤمن است، چون مؤمن يعنى شيعه، تقيه جنهء براى مؤمن است، اين هم دو تا قرينه هم صدرش هم ذيلش.

و باز روایت عبدالله ابن ابی یعفوردد التقية ترس المؤمن و التقية حرز المؤمن، و لا ايمان لمن لا تقية له، اينها و همينجور بقيه... حالا يك ديگه روايت هم بخوانم، باز براى اينكه معلوم باشد كه تقيه مربوط به مسائل دينى است، يا ابى عمر حديث 11، ابى الله الا ان يعبد سرّاً، ابى الله عز و جلّ لنا و لكم فى دينه الا التقية،[14] [اين ديگر معلوم است مربوط به تقيه است]، يا روايت بعدى 12 همين باب عن محمد بن مسلم عن ابى‌عبدالله(ع) قال: كلما تقارب هذا الامر كان اشدّ للتقية،[15] هر چه كه امر امامت معصومين نزديكتر بشود، تقيه بيشتر مي‌شود تا جايى كه در زمان ولادت مهدى موعود ان اوائل امر اصلا نام حضرت را بردن حرام بوده، براى اينكه اگر نامش را مي‌بردند، كم كم جاش كشف مي‌شد در غيبت صغرى و لذا نام حضرت را بردن حرام بوده در اوايل غيبت صغري، كل ما تقع لهذا الامر كان التقية اشدّ، اين هم يك روايت خيلى روايات ديگر هست حالا آنها را خودتون مطالعه كنيد تو باب... حالا يك روايت ديگر هم بخوانم براتون. قال سمعت 20 همين باب، قال سمعت الصادق جعفر بن محمد(ع) يقول: المؤمن علويّ -الى ان قال- و المؤمن مجاهدٌ، [چرا؟] لانّه يجاهد اعداء الله عز و جلّ فى دولة الباطل بالتقية و فى دولة الحق بالسيف،[16] اين چه تقيه اى را مي‌خواهد بگويد، تقيهء با اعداء الله را مي‌خواهد بگويد. آن آيهء شريفهء (الا من اكره و قلبه مطمئنٌ بالايمان)[17]، آن هم باز در مقابلهء با كفر و دشمنان دينى است. روايات اصحاب كهف كه مي‌گويد اينها تقيه كردند آن هم در رابطه با دشمنى دينى و اعتقاداتشان بود، اينها موحد بودند سلاطين آن زمان غير موحد بودند، در تمام اين روايات صدراً و ذيلا، يا صدراً تنهاً يا ذيلا تنها، قرائن و شواهدى هست كه تقية در اصطلاح روايات تقيه من اعداء الدين است، مثل ذكر كلمهء ايمان، مثل نفى ايمان، نفى دين، لمن لا تقية له، مثل اينكه التقية ترس المؤمن، التقية جنة المؤمن، فان التقية بمعناء اللغوى جنة الانسان، لا جنة المؤمن فقط، جنة المؤمن تقيهء به معناى اصطلاحى است.

و اما اين دو تا روايتى كه در اينجا آمده، اين دو تا عام، روايت صحيحهء زرارة: التقية فى كل ضرورة و صاحبها اعلم ... به اين استدلال شده اين كه ديگر ندارد ايمان ميمان كه هيچى ندارد، التقية فى كل ضرورة، التقية فى كل شيء يضطرّ اليه ابن آدم، خوب اين عموم دارد، اين همان معناى چى را مي‌خواهد بگويد لغوى را مي‌خواهد بگويد ديگر، التقية فى كل ضرورة، التقية فى كل شيء يضطرّ اليه ابن آدم، توهم نشود كه اين دو تا روايت، به اعتبار عمومش على تسليم اينكه روايات ديگر، تقيهء دينى را بگويد، هاتين الروايتين حاكمتان على كلها، و يفسّر التقية، بان التقية فى كل شيء اضطر اليه ابن آدم، ان التقية فى كل ضرورة، اين توهم نشود كما اينكه بزرگان اين توهم را نموده‌اند، و اين خلط در عباراتشون حتى عبارات سيّدنا الاستاذ سلام الله عليه هم ديده مي‌شود، چرا؟ براى اينكه اين تقيه را دارد مي‌گويد موارد تقيه را مي‌گويد، تقيه را تفسير نمي‌كند، لا يقول التقية ما اضطرّ اليه ابن آدم، مورد تقيه، تقيه هر چه داشته باشد، موردش هر اضطرارى را شامل مي‌شود، چه اضطرار در مسح على الخفّين باشد، چه اضطرار در نبيذ باشد، چه اضطرار در بقيه، اين موارد تقيه را مي‌گويد، خود تقيه را تفسير نمي‌كند، ليستا بمفسرّتين للتقية حتى تكونا حاكمتين على بقية الاخبار حكومة المفسِّر على المفسَّر نه اين موارد را مي‌گويد، آن تقيه را كه ما گفتيم ترس المؤمن، تقيه را كه گفتيم لا ايمان لمن لا تقية له، آن تقيه در همهء موارد اضطرار است، اين بيان موارد است و از آن تقيهء لغوى در نمي‌آيد، بله، در تقيهء اصطلاحي، عموميت از آن استفاده مي‌شود، به عبارة اخري، اين روايتى كه دارد صحيحهء زرارة، 5 باب همين باب 25، اين روايت كه عرض كردم، التقية يك و دو بود، روايت 5 باب 25، صحيحهء عن حريز عن زرارة قال: قلت له فى مسح الخفين تقية، فقال: ثلاثةٌ لا أتقى فيهنّ احداً، شرب المسكر و مس الخفّين و متعة الحج، قال زرارة:و لم يقل الواجب عليكم ان لا تتقوا فيهن احد،[18] اين روايت مخصص آنهاست آن عام بود اين مخصصش هست، او مي‌گفت تقيه‌اى كه ما جايز مي‌دانيم يا تقيه‌اى كه ترس مؤمن است، در همهء امور است، اين روايت تخصيصش مي‌زند مي‌گويد در مسح خفّين و شرب مسكر و متعهء حج امام فرمود من تقيه نمي‌كنم، استفادهء فقهى هم كرد زرارة، قال زرارة و لم يقل الواجب عليكم ان لا تتّقوا فيهن احد، خودش امام اينكار را نمي‌كند، نفرمود الواجب عليكم ان لاتتقوا فيهن احد.

«آيا روايات تقيه شامل همه موارد اكراه مى‌شود؟»

هستيد كه، حالا اينجا هم زرارة مي‌گويد: لم يقل لاتتقوا بل قال انا لا اتقي. بنابراين روايات تقيه شامل همهء موارد اكراه نمي‌شود. شامل همهء موارد اضطرار هم نمي‌شود، شامل همهء موارد حرج هم نمي‌شود. اختصاص دارد به موارد اكراه و حرج و اضطرار و ضررى كه در رابطهء با دشمنان دينى و در رابطهء با دين باشد، پس لا يبقى من الاطلاقات الا چي؟ الا روايات حديث رفع، و الّا روايات باب كه اطلاق ندارد، روايات تقيه هم عرض كردم اطلاق ندارد تا همهء انواع اكراه را بگيرد، بله روايات تقيه در مورد خودش اطلاق دارد، تقية فى كل شيء يضطرّ اليه ابن آدم، حق الله باشد يا حق النّاس. اما اين كه بگوييد تقيه مساوق با اكراه و مساوق با عذر است همهء عذرها را شامل مي‌شود، نه، تقيه اصطلاحاً يك معناى خاصى دارد و اخص است از اكراه و اضطرار حالا، شما در رواياتش ببينيد آيا دليلى بر عموميت پيدا مي‌كنيد يا نه. بقيهء بحث براى فردا ان شاء الله. بحث استثنائات...

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- وسائل الشيعة 15: 369، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس و مايناسبه، حديث1.

[2] - بقره (2) : 286.

[3]- وسائل الشيعة 15: 369، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس و مايناسبه، حديث2.

[4]- وسائل الشيعة 15: 370، كتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس و مايناسبه، حديث3.

[5]- وسائل الشيعة 16: 214، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 25، حديث1.

[6]- وسائل الشيعة 16: 214، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 25، حديث2.

[7] - کافی 4: 83، باب الیوم الذی یشک فیه من شهر رمضان هوأ و من شعبان - حدیث 9.

[8]- وسائل الشيعة 16: 203، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 24، حديث1.

[9] - قصص (28) : 54.

[10]- قصص (28) : 54.

[11]- وسائل الشيعة 16: 203، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 24، حديث3.

[12]- وسائل الشيعة 16: 204، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 24، حديث4.

[13]- وسائل الشيعة 16: 204، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 24، حديث5.

[14]- وسائل الشيعه، 16: 206، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 24، حديث11.

[15]- وسائل الشيعه 16: 206، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 24، حديث12.

[16]- وسائل الشيعة 16: 209، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 24، حديث20.

[17]- النحل (16) : 106.

[18]- وسائل الشيعة 16: 215، كتاب الامر و النهي، ابواب الامر و النهي، باب 25، حديث5.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org