Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: آيا كفّار و غير مسلمانان در تكاليف الهيّه با مؤمنين مشترك هستند؟
آيا كفّار و غير مسلمانان در تكاليف الهيّه با مؤمنين مشترك هستند؟
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 31
تاریخ: 1380/8/15

بسم الله الرحمن الرحيم

ديروز عرض كرديم كه كفار و غير مسلمانان اينها با مسلمانان و با مؤمنين در تكاليف و قوانين الهيّه مشترك هستند و قوانين الهيّه براى همه انسانها جعل شده است، نه تنها براى مؤمنين. اگر در آيات قرآنيّه هم گاهى خطاب به مؤمنين آمده است كه يكى از آقايان از صاحب حدائق نقل كرده، او براى ضمانت اجرا مي‌باشد، نه براى اينكه تكليف براي آنهاست و الاّ كفارى كه مقصر هستند بايد آنها عاصى نباشند.

اينكه صاحب حدائق از او نقل شده است گفته آيات قرآن )ياايّها الذين آمنوا- دارد- يا ايّها الذين آمنوا اقيموا الصلاة آتو الزكوة( پس غير مؤمنين را نمي‌گيرد، احتياج به اقرار و شهادتين دارد. بطلان اين حرف واضح است، من تعجبم كه يك چنين بحثى را، حرفهاى صاحب حدائق را براى ما آورده اند، صاحب حدائق در تتبع خوب است، نه در بحثهاى اينطورى.

«نقل و نقد كلام صاحب حدائق»

به هر حال اگر اين باشد بايد كفار كه مقصرند، يعنى آن كه عمداً اقرار به شهادتين نمي‌كند، اينها هيچ مؤاخذه نشوند و اصلا چرا پيغمبر اينها را دعوت مي‌كرد بياييد، اگر نياييد بدبخت مي‌شود، چه بدبختى مي‌شوند؟ خوب نمي‌آيند تا تكليف شامل حالشان نباشد، آن وقتهايى كه طلبه‌ها از ايران مي‌رفتند نجف، خدمت امام (سلام اللّه عليه) قاچاقى مي‌رفتند گذرنامه نبود.

آن وقت اينها كه قاچاقى مي‌رفتند آنجا يك اقامه مي‌گرفتند با اين اقامه هر وقت مي‌خواستند مي‌توانستند بروند، آن وقت مي‌گفتند دولت عراق مشتلق مي‌دهد به هر كسى كه قاچاقى برود آنجا، بر خلاف دولتها كه قاچاق را اذيتش مي‌كنند او مي‌گفت كـه مشتلق مي‌دهد يك اقامه مي‌دهد، در حالى كه آنهايى كه گذرنامه مي‌گرفتند اينها بيچاره‌ها مثلا پنجاه روز ده روز بايد بروند و برگردند.

حالا اينطور نيست كه تكاليف مال ما باشد به جرم اينكه ما گفتيم (لا اله الا اللّه) صبح نماز، ظهر نماز، عصر نماز، اين همه احكام تكليفى و وضعى، آنها نگفتند، اگر اينطور باشد ما هم راحت نمي‌گفتيم از اول و اين درد سر را درست نمي‌كرديم.

اگر بنا باشد تكاليف قانونيه الهية أخذ بشود به بعض از ظواهر آيات بگوييم مال اينهاست نتيجه اش اين است آنهايى كه مقصرند از كفار عاصى نباشند و نتيجه اش اين است كه اين بيچاره به جرم اينكه گفته لااله الا اللّه بايد واجبات را انجام بدهد، آن يكى كه عمداً نگفته نخير او راحت است تكليف ندارد اين كه «ممّا يضحك به سكلي».

بنابراين تكاليف همانطورى كه در عقل و نقل مي‌گويد: مال همه هست، خداوند در قوانينش رعايت مصلحت را نموده، رعايت مصلحت براى همه است، تكاليف الهيّه براى منافع بشر و جلوگيرى از مضارّ است. نمي‌شود خدا اين لطف را درباره مسلمين داشته باشد، ولى درباره ديگران نداشته باشد. تكاليف خدا حق است، حق را نمي‌شود به يك عده اى داد و به يك عده‌اى نداد، آن آيه شريفه دارد )ان الحكم الاّ للّه يقص الحق و هو خير الفاصلين([1] اين يقص الحق است. حق را كه نمي‌شود به يك عده اى داد و به يك عده اى نداد.

پس بنابراين اين احكام و قوانين الهيّه چون ناشى از مصالح، جلب مصالح و دفع مفاسد است و لطف است از طرف ذات بارى، «الاحكام الالهيّة الطاف فى الاحكام العقلية» لطف است. نمي‌شود براى بعضيها باشد براى بعضيها نباشد، اين ظلم است، اين خلاف عقل است و ضرورت همه ملل اين است كه احكام آسمانى براى همه است. الان از يهوديها هم بپرسيد مي‌گويند: تكاليفى را كه موسى آورده است مال همه است، نه اينكه فقط مال ماست ديگران نه، و آيات قرآنية پر است از اينكه تكليف براى همه است اين آياتى هم كه آمده است تخصيص به ايمان زده است، اينها براى ضمانت اجراء است، ميخواهد تحريكش كند با عمل، لطف اضافه كند با عمل تحريكش كند به عمل مي‌گويد: )يا ايّها الذين آمنوا اقيموا الصلاة( شما نسبت به رفيقتان كه علاقه به او داريد، او را براى يك كارى كه اگر بناست همه انجام بدهند شما هم ميخواهيد انجام بدهد با يك نيروئى درونى تحريكش مي‌كنيد، مي‌گويى آقا شخصيت تو اقتضا مي‌كند كه اين كار را انجام بدهى.

« حق در مسأله چيست؟ »

پس بنابراين عقل و ضرورت ملل آسمانى و اديان قائم است بر اينكه تكاليف براى همه است.

پس كفار و غير مسلمين مكلّف هستند به تكاليف، همانطورى كه مسلمين مكلف هستند، اين جاى بحث نيست.

و امّا اينكه عذاب مي‌شوند يا عذاب نمي‌شوند درباره عذاب ما عرض كرديم غير مسلمانها و كفارى كه قاصرند، يعنى جهل مركب دارند، يقين دارند كه دين خودشان حق است، احتمال حقانيّت دين ديگرى نمي‌دهند اينها را نمي‌شود به تكاليف اسلامى تكليف كرد. معاقبه آنها و عذاب آنها خلاف عقل است، خلاف عدل و ظلم است، نمي‌شود آنها را تكليف كرد.

امّا خلاف عدل و ظلم است، براى اينكه وقتى غافل است چه طور مي‌خواهى عذابش كنى؟ عذاب كردن كسى كه غافل است، اصلا باورش نمي‌آيد كه آب قليل متنجس به دم خوردنش قدغن باشد، اصلا خدايى را نمي‌بيند تا قدغنش را ببيند. يقين دارد نعوذ بالله خدا نيست، يقين دارد يزدان و اهرمن هست، يقين دارد به مسيحيت، قاطع است، قاطع را كه نمي‌شود عذابش كرد بر خلاف قطعش، بگوييم تو چرا بر خلاف قطعت عمل نكردى. تو كه يقين داشتى اين آب قدغن نيست چرا نيامدى نخورى؟

اين تكليف اينطورى، مؤاخذه اينطورى ظلم است و قبيح است و عقاب بلا بيان است. عقاب بلا بيان، عقاب بلا حجة، عقاب جاهل مركب، عقاب جاهل قاصر قبيح است.

پس اين ظلم است و قبيح است و خلاف عدل است، نمي‌شود تكليفش كرد.

خلاف عقل است از حيث ديگر، چون اگر شما بخواهيد بگوييد: تكاليف نسبت به او هم فعليّت دارد و

مستحق عقاب است. اگر مي‌خواهيد ايـن را بگوييـد تكليف فعلى بـه او، تكليف به امر محال است؛ بلكه

تكليف محال است. غافل را كه نمي‌شود تكليفش كرد، كسى كه غافل است از يك امرى، شما نمي‌توانيد امر به او بكنيد به اراده عمل، مي‌داند كه اين آقا گوشش نمي‌شنود اصلا درك نمي‌كند، اصلا مخش نمي‌كشد، اين آقا ايستاده است، مثل ديوار مي‌ماند مي‌گويد به تو مي‌گويم نماز ظهرت را بخوان، اگر نخوانى پوست از سرت مي‌كنم فعليّت تكليف، بعث الزجر، تكليف براى هُل دادن است. تكليف غافل محال است، آدم غافل را نمي‌شود به او دستور داد براى اينكه هُلش بدهيم چون او غافل است، هر چه شما مي‌گوييد نرود ميخ آهنين در سنگ. اين نرود ميخ آهنين در سنگ يك واقعيت است تكليف فعلى غافل، يعنى تكليف براى عمل، تكليف براى اينكه اگر نكرد عذابش كنيم نمي‌شود، تكليف به غافل محال است جدّ به تكليف نمي‌آيد. امرش مي‌كنى كه چه كار كند؟ عمل كند، شايد عمل كند وقتى غافل است يقين دارم اين امر من اثر نمي‌كند، تكاليف به داعى بعث و زجر است، داعى انگيزه بعث و زجر است ولو بعث و زجر احتمالى، نسبت به غافل چنين چيزى ندارد.

پس غير مسلمانها و كفار مكلف به تكليف فعلى و يا تكليف منجز نيستند، يعنى تكليفى كه مستحق عذاب و عقوبت باشد. براى اينكه آن تكليف خلاف عدل است، خلاف عقل است، محال است، هر طورى مي‌خواهيد بگوييد، ظلم است چون عقاب بلا بيان است، محال است چون تكليف غافل محال است، تكليف براى هُل دادن است، تكليف فعلى براى بعث و زجر است و اين را نمي‌شود بعث و زجرش كرد، انگيزه پيدا نمي‌كند.

شما مي‌توانيد به ديوار بگوييد برو عقب؟! جداً به ديوار بگوييد برو عقب، نمي‌شود كه مي‌گويند ديوانه شده است، هوا مثل اينكه به سرش زده است. بعث و زجر داعى براى تكليف است و در غافل چنين چيزى نيست.

« آيا كفار غافل و غير مسلمين غافل عذاب می ‌شوند؟ »

پس كفار مكلف به تكليف موجب عذاب نيستند، كفار و غير مسلمين غافلين، كفار و غير مسلمين قاطعين به عقيده خودشان و متيقنين به عقيده خودشان، چون تكليف فعلى و عذاب بر آنها خلاف عدل است، عذاب بلا بيان است ظلم است. تكليف فعلى محال است به آنها متوجه بشود، براى اينكه تكليف فعلى به داعى بعث و زجر است، به داعى اينكه او تحت تأثير قرار بگيرد، وقتى غافل است انگيزه براى قانونگذار و آمر نمي‌آيد كه به او تكليف كند و او را مشمول قانونش قرار بدهد.

بنابراين تكليف به غافل نه تكليف به محال است، خود تكليف محال است چون براى قانونگذار انگيزه اى وجود ندارد، نسبت به آنهايشان كه قاصر هستند، يعنى چه قاصر هستند؟ يعنى قاطع بر خلاف هستند، شبيه قاصرهاى از مسلمين. امام (سلام اللّه عليه) در صفحه 199، در باب بيع المبيع بمن يصرفه فى الحرام در جلد اول، به طور خلاصه فرموده است، باز آنى كه من دارم عرض مي‌كنم نيست، آنجا اشاره كرده است. مي‌فرمايد: آنها مثل مسلمين غافل مي‌مانند، اگر يك مسلمى يقين پيدا كرد از راه اجتهاد خودش بر اينكه عصير عنبى قبل از ذهاب ثلثان نجس نيست و بعد هم آشاميد، به حسب واقع اگر عصير عنبى قبل از ذهاب ثلثان نجس باشد، مي‌شود خدا اين را عذابش كند؟ نه، چون يقين پيدا كرده بود به اينكه نجس نيست. قاصرين موارد اداى اماره، شاكّها و موارد برائت در موارد برائت و اصول در موارد امارات، در قطع بر خلاف از همين مسلمين از همين شيعه دو آتشه، از همه اينها تكليف فعليّتش برداشته شده است يا تنجزش، ولى تكليف انشائى سر جاى خودش است.

قانون همه را گرفته است، )للّه على النّاس حج البيت([2]، )انّما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوا([3]، قانون همه را گرفته است، امّا درباره قاصرين از مسلمين كه فعليت ندارد درباره قاصرين از كفار هم فعليّت ندارد. قاصر يك كلمه‌اى نيست كه ما حالا برويم بگوييم قاصر تا گفتيم كافر قاصر غير مسلمان قاصر است ما عصبانى بشويم، همه ما خيلى وقتها قاصريم. چه طور شده است ماها اين همه قاصريم در مسائل گير ندارد، حالا آن بيچاره ها اگر گفتيم قاصر گير دارد. قاصر يعنى قاطع بر خلاف، يعنى يقين دارد كه مذهبش درست است.

(سؤال و پاسخ استاد): غفـلت نيست، يعنـى چه غفلتـاً؟ غفلـت نيست، هواى نفس است، حساب شده

است، اگر آن هم بزند شيشه شمـا را بشكند، راضى هستى پول ندهـد؟ خواب بـود، زد يك جنس قيمتى

شما را از بين برد، شما راضى هستى چيزى برايت ندهد؟ غفلت تكليف نيست، آن حكم وضعى است كارى به تكليف ندارد و عقلا ضمان هم دارد، آن باب ضمانات است. ديوانه تكليف ندارد، مثل بنده و جنابعالى كه هيچ كدام تكليف نداريم فرض كن، رفع القلم عنّا! تكليف فعلى، يعنى تكليفى كه دنبالش عذاب باشد. آخر مراحل تكليف مگر يادتان رفته است، حالا كه قبول مي‌كند، گذشته‌هايش چه؟ حالا مي‌فهمد جايز است. اين آقايى كه يقين داشت وقتى امام زمان (سلام اللّه عليه) برايش بگويد: يقينش بر مي‌گردد. از غافل بودن بيرون مي‌رود، اگر بداند اين امام زمان است، امّا اگر نه، هر چه مي‌گويد: من امام زمانم اين باورش آمده است نعوذ باللّه اين امام زمان نيست، مي‌تواند عذابش كند؟ بدون تقصير، نه هواى نفس، همينطورى بدون تقصير؟

بنابراين كفار و غير مسلمين قاصرين شان كه جُل آنها هستند «ان لم نقل كلّهم» چه جهالشان چه علمايشان. مراجعه كنيد صفحه 199، از اين مكاسب محرمه امام را، اينها همه قاطع بر خلاف هستند، همه قاصر هستند، تكليف شأنى دارند، تكليف در مرحله اقتضا دارند، امّا تكليف فعلى كه اراده عمل بر طبقش باشد به حيث كه اگر مخالفت كرد مستحق عذاب است، چنين تكليفى را ندارند بالضرورة من العقل برهان عقلى قائم است تكليف محال است، ظلم است و خلاف عدل است.

«نقل و نقد كلام صاحب حدائق»

پيغمبر براى همه انسانها آمده است، قوانين الهيّه لطف است، لطف خدا بايد شامل حال همه بشود، منتها گر گدا كاهل بود تقصير صاحبخانه چيست؟ مرحوم صاحب حدائق من ديگر نخواستم خيلى وارد بشوم چون آدم متتبعى بوده است، براى كسانى هم كه بخواهند درس بگويند خيلى هم شاگرد داشته باشند خدمت كرده است، راحت مي‌شود يك صفحه اش را بخوانى، آمده است اولا بين تكليف فعلى با تكليف انشائى قاطى كرده است مي‌گويد: «الثانى لزوم تكليف ما لا يطاع، اذا التكليف الجاهل بما هو جاهل تصوراً و تصديقاً تكليف ما لا يطاع و هو ممّا منعته ادلة العقلية و النقلية» باز آمده براى اينكه بگويد تكاليف ايمان مي‌خواهد استدلال كرده است به ما رواه على بن ابراهيم فى تفسيره )فاذا آمنوا باللّه و رسوله افترض عليهم الفرائض بل افترض عليهم الفرائض([4] يعنى آن مرحله فعليت و تنجز. مسائل عقلى را نمي‌شود اينطورى با ظواهر حلش كرد. من ميخواستم مطلب ديگرى بگويم، پشيمانم نكنيد؛ البته مي‌گويم براى اينكه بماند!

ثمّ، بحث ديگر اين است: آيا صالحين از قاصرين، عاملين به حسنه و به عمل صالح از غير مسلمين، از غير موحدين، آيا اينها نسبت به آخرت اجر مي‌برند يا نه؟ كسانى كه اعمال خيرى را انجام مي‌دهند به بشريت خدمت مي‌كنند به عنوان يك خدمت و آنچه را كه عقل شان بد مي‌داند او را انجام نمي‌دهند. يك آدمى است «سلّم المسلمون من يده و لسانه» و بالاترين خدمتها را در حق خودش دارد به بشريت و به انسانها به عنوان حسنه انجام مي‌دهد.

« آيا صالحين از قاصرين عاملين به اعمال حسنات اجر اخروی می برند يا نه؟ »

آيا اعمال صالحه كه صالحه است به نظر عقل و عن نبى باطن و اعمال حسنه كه انجام مي‌دهند، چون مسلمان نيستند، چون شهادتين را نگفته اند، عملشان هباءً منثورا، هيچ فايده اى در قيامت ندارد، و يا اينكه نه عمل آنها هم به قدر عملشان أجر دارد و ثواب دارد؟

من يادم است بعيد العهدم يك جا مرحوم شهيد مطهرى (قدس سره) در بحث عدل الهي اش مي‌رسد به اين بحث، آنجا مي‌گويد: ما به آخرت كارى نداريم، خداوند مثلا با مخترع برق چه مي‌كند، خداوند با نمي‌دانم مخترع ميكروب چه مي‌كند... ، و خيلى هم بحث نمي‌خواهيم بكنيم.

امّا من مي‌خواهم عرض كنم به عنوان يك بحث اعتقادى كه آيا شما معتقديد خدا آنها را هيچ اجر نمي‌دهد، يا نه؟

بنده عقيده ام اين است همه كسانى كه عمل صالح انجام مي‌دهند كه صالح به نظر عقل است (عقل خودشان) و صالح به نظر عقلاى قومشان و يقين دارند اين كار شايسته است، اينها به قدر عمل صالحشان در قيامت اجر مي‌برند، يعنى فرقى نمي‌كند اين خدمت به اين آدم افتاده كه شما زير بغلش را مي‌گيرد بلندش مي‌كنيد، حسنةٌ، شناسنامه‌ات اسلامى است، يا اينكه شناسنامه اش دهرى است چون دهرى نه يعنى منكران، قاصر را مي‌گويم! شناسنامه‌اش مسيحى قاصر است، يهودى قاصر است، امّا زير بغل او را مي‌گيرد بلندش مي‌كند و گريه هم مي‌كند كه چرا اين آدم افتاده شده است. مي‌نشيند مطالعه مي‌كند براى انسانها اختراع مي‌كند، زندگى بشر را زير و رو مي‌كند. يك آقايى مي‌گفتند كه وقتى بلندگو آمده بود مي‌گفت حرام است، چون از طرف كفار آمده، از بلندگو استفاده نمي‌كرد.

حالا آمده اختراع برق نموده، شما با برق او قرآن مي‌خوانيد، شما با برق او حقايق اسلامى را بيان مي‌كند، شما زندگيتان با برق او عوض شده است، آمده قلب مصنوعى ساخته، كليّه مصنوعى ساخته، چشم مصنوعى ساخته، خون مصنوعى ساخته، امّا در شناسنامه‌اش نيامده اسلام، آيا اين عملش هباء منثوراست؟ مثل كار كردن شتر مي‌ماند؟ مثل كار كردن گوسفند مي‌ماند؟ مثل كاركردن يك ميمون مي‌ماند؟ يا نه، اين عوض دارد؟

«نظر استاد در مسأله»

بنده معتقدم، خيلى وقتها اين عقيده را داشتم خوب شد اين روزها نشستم مطالعه كردم چون نمي‌توانم باور كنم. بنده معتقدم عمل اينطور افراد قاصر هم از نظر عقل و هم از نظر نقل اين جزاى خير دارد.

امّا از نظر عقل: اگر ما قائل بشويم به مبناى دقيقى كه ملا صدرا و ديگران گفته اند و امام (سلام اللّه عليه) هم در بحث صراط به او اشاره كرده است، در روايات ما هم آمده است مراجعه كنيد روايات را كه اين مائيم جهنّم و بهشت را به آخرت مي‌بريم. اين جان ماست كه آنجا بهشت مي‌سازد در عالم بعد از مرگ و ماوراء الطبيعة، آن روح انسانى ما آن يادگار الهى جان كه مي‌گويم نگوييد قلب، آن يادگار الهى )يسئلونك عن الرّوح قل الرّوح من امر ربّى([5] بى جواب نمي‌گذارد مي‌گويد: اين يادگار الهى است اين جرقه آسمانى است تو نمي‌توانى درك كنى حقيقت آن را. اين روح من است بهشت را مي‌سازد در آخرت، جهنم را مي‌سازد، در قبر اين روح من يا مار و كژدم مي‌سازد، سگ و گرگ مي‌سازد و يا اين روح من خدمت مي‌سازد و نورانيّت مي‌سازد و وسعت در قلب.

اگـر اين مبنا را قبول كرديم، حالا يـا اصلا كلا بگوييم بهشت و جهنّم را مـا از برزخ به بعد مي‌سازيم

كه بعضى از فلاسفه گفتند منتها من نمي‌گويم چون مي‌ترسم تكفيرم كنيد كه اصلا هنوز نيست بعد ما مي‌سازيم، ما مي‌بريم هيچ خداوندبه ما ظلمى نمي‌كند، خداوند در كوره آتش سوزى و ذوب فلزات درست نكرده است، اين من هستم كه كوره آتش سوزى مي‌سازم.

حالا يا قبلا هست و اين هم مي‌رود كمكش مي‌كند، يا نه اصلا نيست و اين مي‌رود. به هر حال اين از نظر آيات هم مسلّم است. فلاسفه هم در حركت جوهريه شان يعنى كمال نفس انسانى مثل ملا صدرا كه امام فرمود و من ملا صدرا و ما ادرئك ما الملا صدرا شبيه آيه سوره قدر، آنها مي‌گويند نه اين روح ما تكامل پيدا مي‌كند، يا خوبى مي‌سازد و يا بدى مي‌سازد و اين عقيده آنها آيات و روايات هم مي‌سازد )قوا انفسكم و اهليكم ناراً و قودها النّاس و الحجارة([6] چه طور مي‌شود آدم سنگ بشود و روشن كننده آتش بشود، اين انسان گل سر سبد مي‌شود هيزم براى روشن كردن آتش جهنّم، چه طورى آنجا شده است؟ همينطورى؟ همينطورى خداوند يك قراردادى بسته است آنجا كه اين آدم را مي‌كند روشن كننده هيزم.

سابقها شما نديده بوديد وقتى مي‌خواستند آتش روشن كنند ما به فارسى خودمان مي‌گفتيم گيرنه، هيزمى را مي‌آوردند حالا برايش مي‌گويند اين شمع روشنكنهاى گازى و نمي‌دانم گاز روشن شده (فندك). اين چه طور شده اين آدم شده وسيله سوزاندن؟ چه ارتباطى است بين اين آدم و سوزاندن؟ آيا آنجا اين ارتباط را خدا مي‌آورد يا اينجا ما آورديم؟ من سوزاننده آتش هستم به جان ديگران، به جان خوبان، خودم مي‌شوم سوازننده آتش (گيرنه) آتش سوز براى بدان. آن روايتى را كه من بعيد العهدم نگاه كنيد مطالعه كنيد اينها براى آدم خيلى خوب است، آنى كه مي‌گويد در قبر وقتى آدم را مي‌گذارند صورت عمل مي‌آيد، نماز مي‌آيد، روزه مي‌آيد، اين همين من ساخته‌ام. اين سياحت غرب مرحوم قوچانى را مطالعه كنيد، اين كافى را در باب دفن مطالعه كنيد، اين منم، مار و عقرب كه نيست، سيمان مي‌كنيم كه مار و عقرب نيايد، مار و عقربها كجا مي‌آيند ما كه سيمان كرديم؟ يعنى خداوند يك عده مار و عقرب از آن بالا برمي‌دارد مي‌ريزد در قبر، اينطورى است؟ يا من مار و عقرب را مي‌سازم؟

ايـن روايـاتى كه مي‌گويـد: انسـانها به صورت مختلف مي‌آيند، به صورت مورچه مي‌آيند، به صورت

خوك مي‌آيند، به صورت گرگ مي‌آيند، امام (سلام اللّه عليه) در يكى از روزهاى موعظه‌اش، امام خيلى كم موعظه مي‌كرد به قول آن آقاى بزرگوار كتون بود امام، كم موعظه مي‌كرد. اين بازيهايى كه بنده و امثال بنده داريم، امام اصلا روحش از همه اينها ميلياردها سال فاصله داشت، امّا وقتى موعظه مي‌كرد انسانها را به حالت ديگرى وا مي‌داشت، امام يك حرفش اين بود، مي‌فرمود: يك روايت است كمر مرا مي‌شكند و كمر هر كسى را مي‌شكند، امام صادق(ع) فرمود: برزخ با خودتان، شما آدم بياييد ما شفاعت تان مي‌كنيم. اگر اعمال من مرا عوض كرد، (يوم تبلى السرائر) بارها عرض كردم، اين از امام است من دارم مي‌گويم اين زبان من كه دراز مي‌شود براى آبرو ريزى، از اينجا دراز مي‌شود براى فلان جا آبروى يك انسان را بريزند، روز قيامت همين دراز مي‌شود، يعنى عكس العمل خودش است، خود اين زبان دراز مي‌شود و زير پاها له مي‌شود. آدمهاى دو رو در روايات دارد دو تا زبان دارند، يكى از جلوى رو و يكى هم از پشت سر.

آدمهاى متكبر به صورت چه مي‌آيند؟ مورچه، مُخش كوچك است، اين همه چيز را از نظر كم ظرفيتى سبك وزنى، همه را خودش مي‌بيند. بنده اينجا كه نشستم بالاى منبر هستم، شما طفلكها آنجا هستيد، خيال مي‌كنم همه چيز هستم من، شما هيچى، خيال مي‌كنم حالا من از آن آسمان دهن باز كرده است و من افتاده ام، يك دنياى از تقوا و معلومات هستم، هى به شما مي‌گويم كه شما متقى باشيد، يعنى خودم نه! اين حرفها چيه؟ مُخ كوچك است )فأمّا من خفت موازينه فامّه هاوية([7] كم ظرفيتى است كه ديگرى را ظلم مي‌كند براى اين زندگى دو روزه، چه خبر است؟ ناگهان بانگى برآمد يزيدش رفت، معاويه اش رفت، حجاجش رفت شمرش رفت، خوبانش هم رفت، اميرالمؤمنينش رفت، شيخ انصاريش رفت، امام امتش هم رفت. امام امتى كه هر شب در نجف هم زيارت امين اللّه مي‌خواند و هم كنار مي‌نشيند يك زيارت جامعه مي‌خواند و اين در نجف بى سابقه بوده است. شما چند تا زيارت جامعه خوانده ايد؟ بنده خودم را مي‌گويم، من وقتى اين جمله را شنيدم تعجب كردم. من خودم مشهد مي‌روم يك زيارت جامعه بيشتر نمي‌خوانم، يكبار. كربلا و نجف كه رفتم كه اصلا موفق نشدم بخوانم. پانزده سال تمـام نجف اسـت، زيـارت امين اللهش را مي‌خـواند مي‌آيـد يك گوشـه مي‌نشينـد زيارت جامعه‌اش را مي‌خواند. آن هم تمام شد و مُرد )كلّ نفس ذائقة الموت([8].

پس من كم ظرفيت هستم، مُخم كوچك است، مُخ كوچك آنجا مي‌شود مورچه، اين روح من در من اثر مي‌كند.

نتيجه بگيرم: اگر ما گفتيم كل جزائيات را در جهان بعد از مرگ ما مي‌بريم كه اين خيلى در تربيت انسان هم مؤثر است. آتش را من مي‌برم، جلوى رو آتش پشت سر آتش، چون منم ديگر هر چه مي‌خواهم خودم را از خودم جدا كنم كه نمي‌شود، من كه از خودم جدا نمي‌شوم، يا نه، يك مقدار را ما مي‌بريم عمل صالح را هم ما مي‌بريم. اگر اين بايد اين انسانى كه دارد عمل صالح مي‌كند نفسش كامل مي‌شود. آن هم دارد براى خودش حور العين خلق مي‌كند، ميوه بهشتى خلق مي‌كند، سعادت ابدى مي‌آفريند چون به عنوان صالح و به عنوان عمل خير انجام داده است.

به هر حال از نظر برهان عقلى كه ما بگوييم تكامل نفس است، ما خودمان عذاب را يا كلش را مي‌آوريم و يا بيشتر. ما خودمان ثواب را يا كلش را مي‌آوريم يا بيشتر، حالا من نمي‌خواهم وارد آن مبنا بشوم. فرقى نمي‌كند، اين آدم روحش دارد كامل مي‌شود، اين آدم دارد روح خدمتگذارى پيدا مي‌كند، نه روح درندگى، اين آقا دارد روح انسانى پيدا مي‌كند )انّى جاعل فى الارض خليفة([9] اين دارد رنگ خدايى مي‌گيرد، رنگ در همه وجودش صبغة اللّه، رنگ بايد برود در تمام سلولها تا بشود صبغة اللّه، چون رنگ كارى شما يك پارچه‌اى را كه مي‌خواهيد رنگ كنيد رنگ بايد به تمام اليافش برود تا بگويند رنگ كردى. اين كه نيست من با دو ركعت نماز صبغة اللّه بشوم، همه وجود من بايد صبغة اللّه بشود.

امّا از آيات، دههـا و صدها آيه داريم از قرآن، من يكيش را مي‌خوانم بقيه اش براى فردا مطالعه كنيد،

من يكيش را بيشتر برايتان نمي‌خوانم )من جآء بالحسنة فله عشر امثالها و من جآء بالسيئة فلا يجزى الاّ مِثلُها([10] مَن ندارد شناسنامه اش چه باشد، جاء بالحسنه، حسنه هم از نظر عرفى يعنى آنى كه مردم و عقلاى قوم او را حسنه مي‌دانند.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- الانعام (6) : 57.

[2]- آل عمران (3) : 96.

[3]- مائده (5) : 90.

[4]- تفسير القمي 2 : 262.

[5]- الاسراء (17) : 85.

[6]- تحريم (66): 6.

[7]- قارعة (101): 6.

[8]- آل عمران (3): 185.

[9]- بقره (2): 30.

[10]- انعام (6) : 160.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org