Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: كهانة
كهانة
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 301
تاریخ: 1383/7/6

بسم الله الرحمن الرحيم

يكى ديگر از محرماتى را كه شيخ قدس سره اينجا متعرضش شده از محرمات كسب، بما هو حرام لنفسه كهانت است و در بحث كهانت شيخ در جهاتى بحث فرمودند و مسائلى در كهانت مورد بحث است.

يكى حقيقة الكهانة يكى حكم الكهانة سوم حكم ترتيب اثر بر كهانة و مسئله چهارمى را كه متعرض شده اند حكم اخبار از وقايع آينده از باب موازين و ضوابط علمى و خصوصياتى كه در هر مطلبى هست. در يك امر سياسى به وسيلهء ضوابط علمى اظهار نظر مي‌كند يا در امر اقتصادى اظهار نظر مي‌كند يا در زلزله اظهار نظر مي‌كند. اخبار از وقايع مستقبله اعتماداً بر يك سلسله از موازينى كه در دستش هست. اين چهار جهت بحث و چهار بحث است كه در كهانت مورد تعرض است. اما حقيقت كهانت يكفى در بيان او همين عبارت شيخ من عبارت شيخ را مي‌خوانم و به همين عبارت شيخ بسنده مي‌كنيم.

«حقيقت كهانة و كلام شيخ در اين زمينه»

مي‌فرمايد «التاسعة عشر الكهانة حرامٌ و هي من كَهَنَ يَكهُنُ ككتب يكتب كتابةً [كهانة مي‌شود با كسر كاف] كما فى الصّحاح[1] اذا تكهّن، قال: و يقال كهن بالضم، كهانة بالفتح [كهن يكهن كشرُف يشرُف آنوقت مصدرش مي‌آيد كَهانة بالفتح] اذا صار كاهناً و عن القاموس[2] ايضاً: الكهانة بالكسر، لكن عن المصباح[3] كهن يكهن كقتل كهانة بالفتح و كيف كان [اين حالا كِهانة گفته شده كَهانة هم گفته شده هم به فتح كاف هم به كسر كاف. هم از باب شرف يشرف آمده از باب قتل يقتل آمده من يادم است در صرف مير كه اين شش تا فعل را اصول افعال ثلاثى مجرد قرار داده] فعن النهاية: أن الكاهن [يا اَن الكاهن] من يتعاطى الخبر عن الكائنات فى مستقبل الزمان [از آينده مي‌خواهد خبر بدهد] و قد كان فى العرب كهنة فمنهم من كان يزعم انّ له تابعاً من الجنّ [يك دنباله رويى از جن دارد يك جن مستخدم دارد كه آن جنش گزارشات را بهش مي‌دهد] يلقي اليه الاخبار [يك عده از آنها اينجور بودند مي‌گفتند ما يك جنّى داريم كه خبرها را بهمون مي‌دهد] و منهم من كان يزعم انه يعرف الامور بمقدمات و اسباب يستدل بها على مواقعها من كلام من سأله او فعله او حاله [مثل بعضى از بازپرسى ها كه از حركات طرف مي‌تواند گذشته او را درك كند. اين از حركات مي‌توانستند آينده را درك كنند. «يستدلّ بها على مواقع» آن امور «من كلام من سأله» از حرف زدنش مي‌فهميد. يا از فعلش يا از حالش] و هذا يخصونه باسم العرَّاف [به اين مي‌گفتند عُراف] و المحكيّ عن الاكثر في تعريف الكاهن ما في القواعد[4] من انه من كان له رَئيّ من الجن يأتيه الاخبار [يك كسي بوده كه آن اخبار را مي ديده براي اين نقل مي كرده بهش مي‌گفتند رَعيّ يا رِعيّ] و عن التنقيح[5] انه المشهور و نسبه في التحرير[6] الي القيل و رئي علي فعيل من رأي يقال: فلان رائي القول اى صاحب رأيهم [صاحب رأيهم ظاهراً] قيل و قد يكسر راؤه اتباعاً [رئى خوانده مي‌شود نه رَئى، هم رَئى گفته شده هم رِئى] و عن القاموس[7]: رئي كغني: جنيّ يري فيخبر [يكي از اجنه‌اي است كه مي‌بيند و خبر مي‌دهد] و عن النهاية:[8] يقال للتابع من الجن رئيّ بوزن كميّ [اينها حالا تعريفي كه در لغت شده] اقول روي الطبرسى فى الاحتجاج[9] فى جملة الاسئلة [اين از نظر لغويين از نظر روايات] التى سأل الزنديق عنها اباعبدالله(ع) [در مناظره زنديق با امام صادق(ع)] قال الزنديق: فمن أين اصل الكهانة و من أين يخبر الناس بما يحدث؟ [او از كجا خبر مي‌دهد؟] قال(ع): ان الكهانة كانت فى الجاهلية فى كل حين فترة من الرسل [آنوقتى كه پيغمبر نمي‌آمد كهنه كارها را انجام مي‌دادند] كان الكاهن بمنزلة الحاكم يحتكمون اليه فيما يشتبه عليهم من الامور بينهم فيخبرهم بأشياء تحدث [خبر مي‌داده امور را به سراغ او مي‌بردند مثلا فلانى دزدى كرده يا نه يا اين مال گم شده كى پيدا كرده اين جور امور را يا امثال اينها را خلاصه سراغ آن حاكم مي‌بردند حاكم آنوقت خبر مي‌داد] و ذلك فى وجوه شتى: فراسة العين و ذكاء القلب و وسوسة النفس و فطنة الروح [از اين راهها خبر مي‌داد. از راه چشمش از راه گوشش از راه فراست عينش زكاء قلبش وسوسهء نفسش افكارى كه توى ذهنش مي‌آمد فتانة روحش] مع قذف فى قلبه [در قلبش هم يك چيزى انداخته مي‌شد] لانّ ما يحدث فى الارض من الحوادث الظاهرة فذلك يعلم الشيطان و يؤديه الى الكاهن [شيطانها اينها را بلد بودندو به كاهنها ابلاغ مي‌كردند] و يخبره بما يحدث فى المنازل والاطراف [شيطان به آن كاهنه خبر مي‌داد آنچه در منازل و اطراف انجام مي‌گيرد] و اما أخبار السماء فان الشياطين كانت تقعد مقاعد استراق السمع [اينها مي‌نشستند خلاصه استراق سمع كنند] اذ ذاك [وقتى كه سخنى بود اين ها مي‌نشستند استراق كنند] و هى لا تحجب و لا ترجم بالنجوم [اين شياطين با ستاره ها حجب نمي‌شدند و رجم نمي‌شدند] و انما منعت [اين شياطين] من استراق السمع [منع شدند] لئلا يقع فى الارض سبب يشاكل الوحي من خبر السماء فيلبس على اهل الارض ما جاءهم عن الله تعالى لاثبات الحجة و نفى الشبهة [براى اينكه مردم كار پيامبران را با كار اينها اشتباه نگيرند ديگر جلوگيرى شدند و بنا شد ديگر از آسمانها چيزى نتوانند بفهمند] و كان الشيطان يسترق الكلمة الواحدة من خبر السماء بما يحدث الله فى خلقه [يك كلمه اى از آنچه كه خدا بناست به وجود بياورد مي‌شنيد] فيختطفها ثم يهبط بها الى الارض [مي‌ربود او را] ثم يهبط بها الى الارض [بعد مي‌آمد زمين] فيقذفها الى الكاهن [به طرف كاهن آنها را رمى مي‌كرد و پرت مي‌كرد] فاذاً قد زاد كلمات من عنده [خيلى كارش هم درست نبوده گاهى يك چيزهايى را هم از خودش شيطونه اضافه مي‌كرد بعلاوه از اونى كه تو آسمانها بود] فيخلط الحق بالباطل فما اصاب الكاهن من خبر ممّا كان يخبر به [اونوقت او آنها را خبر مي‌داد] فهو ما أداه اليه شيطانه مما سمعه [آنهايى كه درست خبر داده آنهايى است كه شيطان هم خلاصه توى خبرنگارى، و در گزارشش خلافى مرتكب نشده] و ما اخطأ فيه [اگر كاهنه اشتباه مي‌كرد] فهو من باطل ما زاد فيه [اين از آنهايى است كه ديگر شيطون از خودش قاتيش مي‌كرد] فمنذ منعت الشياطين عن استراق السمع انقطعت الكهانة [از آنوقت ديگر كهانت منقطع شد] واليوم انما تؤدى الشياطين الى كهانها أخباراً للناس [امروز شيطان سراغ كهنه ها ... چون هر يك شيطانى يك كاهن دارد ديگر يا دو تا شيطان ممكنه يك كاهن داشته باشند به هر حال همهء شيطانها كه سراغ يك نفر نمي‌روند. هر كاهنى چند تا خلاصه شيطان يا يك شيطان دارد «و انما تؤى الشياطين الى كهانها اخباراً للناس»] مما يتحدثون به و ما يحدثونه [شيطونه مي‌گه كه فلانى فلان جا دزدى كرده فلانى فلان جا مثلا مردم را اذيت كرده. اينها اونوقت ميايند به كهنه خبر مي‌دهند] و الشياطين تؤدى الى الشياطين ما يحدث فى البعد من الحوادث من سارق سرق و من قاتل قتل و من غائب غاب [اينها به همديگر مي‌گفتند آنها هم مي‌آمدند به كهنه شون مي‌گفتند] و هُم ايضاً بمنزلة الناس [اين شياطينها مثل تودهء مردم مي‌مانند] صدوق و كذوبٌ‌[10]» هم راستگو دارند و هم دروغگو بعضيهاشون هم الكى يك خبرى را مي‌آيند و نقل مي‌كنند، دزدى نكرده مي‌گويد فلانى دزدى كرده. الخبر حـالا. اين يك بحـثى را اينجـا دارد كه من آنرا ديگر متعرضش نمي‌شوم اينها رواياتى است كه اينجا آمده. به هر حال پس كهانة آنجورى كه آمده خبر دادنى است به وسيلهء ارتباط با اجنّه يا ارتباط با شياطين. حالا از آسمانها با اجنه بوده قطع شده اما از زمين ها ممكن است با ارتباط با شياطين اينها بيايند و خبرهايى را بدهند. اين راجع به خود موضوع كهانت لغتاً و روايتاً.

و اما از نظر حكم : كهانت حرام است بلاخلاف و لا اشكال. از نظر حكم شيخ مي‌فرمايد «و كيف كان فلا خلاف فى حرمة الكهانة. [حرمت كهانة خلافى بين مسلمين نيست.] و فى المروى عن الخصال[11] من تَكهّن او تُكُهّن له فقد برئ من دين محمد(ص) [(صلوات حالا اينجا جاى صلوات بود) بله اگر كسى اين كار را بكند اين از دين پيغمبر برئ شده است. خوب اين را مي‌فهماند كهانت حرام است.] و قد تقدم رواية أنّ الكاهن كالساحر[12] [در روايت سحر دارد الكاهن كالساحر] و ان تعلم النجوم يدعوا الى الكهانة [اينها را اگر بخواهيد بايد در باب تنجيم و اينها كه گذشتيم پيدا كنيد] و روى فى مستطرفات السرائر[13] عن كتاب المشيخة للحسن بن محبوب عن الهيثم قال قلت لابى عبدالله(ع): ان عندنا بالجزيرة رجلا ربما اخبر من يأتيه [خبر مي‌دهد هر كه سراغش مي‌آد، مسائلى را بهش مي‌گويد] يسأله عن الشىء يسرق او شبه ذلك فنسأله [دزدى شده بچه اى گم شده اين هارا بهش مي‌گويند او خبر مي‌دهد برويد تو فلان كوچه ازفلان كوچه برويد فلان كوچه خلاصه دو سه روز آنجا پيدایش مي‌كنى] فقال: قال رسول الله(ص): «من مشى الى ساحر او كاهن او كذاب يصدقه فيما يقول فقد كفر بما انزل الله من كتاب الخبر[14][15]» پس بنابراين خود كهانت حرام است براى اينكه... لاخلاف در اينكه كهانت حرام است آن روايت خصال هم همين را گفت اين روايت هم وقتى مشى به سوى او را حرام مي‌كند پس خود كار او هم حرام است. نمي‌شود مشى به سوى او كفر باشد و برائت از دين محمد، اما خود او كارى بخواهد بكند كارش كار جايز است. او دارد كار جايزى مي‌كند اما شما اگر رفتيد آنوقت كار شما كار حرامي است و خلاف شرع است. اين مي‌شود همان كارى كه ... حالا در بحثهاى رسول الله(ص) به يك نحوى بيان شده. به هر حال انه اذا سرق فيهما الشريف تركوه و اذا سرق فيهما الضعيف اقاموا عليه الحدّ فرمود انما اهلك من كان قبلكم انه اذا سرق فيهما الشريف تركوه و اذا سرق فيهما الضعيف اقاموا عليه الحدّ گناه از بزرگان گناه نيست اما از بيچاره ها گناه صغيره شون هم اكبر الكبائر است. حالا. اينجا هم همينجورى مي‌شه اگر بنا باشد بگوييم مردم كه مي‌روند سراغش اينها كافر شدند اما خودش نه خيلى كار حلال طيب و طاهرى دارد انجام مي‌دهد آنش هم حلال است. پس اين روايت هم بالملازمة دلالت مي‌كند بر حرمت كهانت. اين دو جهت بحث. پس يكى خود كهانت لغت و شرحش بيان شد و اكتفا كرديم به عبارت شيخ. دوم اينكه كهانت يعنى خبر دادن به وسيلهء شياطين و اجنه اين حرام است بلاخلاف روايات هم بر آن دلالت داشت. سوم ترتيب اثر بر كهانت. حالا يك نكته هم عرض كنم. وقتى كهانت حرام شد اجرتش هم يكون حراماً. «ان الله اذا حرّم شيئاً حرّم ثمنه»[16].

«ترتيب اثر بر حرف كاهن و حكم آن»

بحث سوم ترتيب اثر دادن است. حالا آن دارد مي‌گويد فلان جا گنجى هست و يا دزدِ فلان جا هست. آدم ترتيب اثر بدهد. ترتيب اثر دادن هم حرام است كما يدل عليه روايت خصال: «من تَكَهّن او تُكُهِّن له فقد برئ من دين محمد»[17]. تُكُهن له نه اينكه فقط رفته آنجا تو كهانت را بيان كن و ديگر كاري هم ندارد. تكهن له اشاره از اين است كه مي‌خواهد ترتيب اثر بدهد. يا من مشى الى ساحر او كاهن او كذاب فقد كفر بما انزل الله. مشى براى ترتيب اثر است. و الا عاشق چشم و ابروى كاهن كه نيست برود آنجا اين من مشى دلالت مي‌كند بر اينكه ترتيب اثر هم حرام است. پس ترتيب اثر هم حسب اين روايات حرام است. مضافاً به اينكه ترتيب اثر بر غير علم است و ترتيب اثر بر غير علم هم جايز نيست. بعد بعضى جاهاش هم كه رسماً خلاف شرع است. حالا مي‌گويد فلانى دزده شما برويد خرش را بچسبيد كه تو مال مرا دزديده اى. اين از جهات ديگر هم معصيته از جهت نسبت و افتراء هم تكون معصيه. اين هم خيلى بحث ندارد و روشن است. كه كهانت به يك معنایش كه اصلا ديگر منقطع شده.

«اخبار از آينده به اعتبار موازين علمى»

بحث چهارم اخبار از وقايع آينده است به اعتبار يك موازين علمى موازين علمى و يك قواعدى كه در هر امرى به حسب خودش از اقتصاد يك مملكتى براى پنجاه سال ديگر خبر مي‌دهد. مي‌گويد پنجاه سال ديگر اقتصاد اين مملكت ورشكست مي‌شود و تمام مي‌شود. سياست يك مملكتى را خبر مي‌دهد 30 سال ديگر وضع اين مملكت به اينجا مي‌كشد. بر حسب موازين خودش. فلان مريضى تا چهل سال ديگر پنجاه ميليون نفر را مي‌كشد. بر اساس موازين علمى. آيا اِخبار جزمى مستنداً به موازين علمى فى كل مخبر به و خبرٍ بما يكون له، موازين اقتصادى در اخبار اقتصادى موازين بهداشتى در اخبار بهداشتى موازين سياسى در اخبار سياسى. امام سلام الله عليه اينجا قم بودند. سال 58 بود رئيس جمهور آمريكا كى بود؟ كه يك بار رئيس جمهور شد ديگر نشد. (جواب) كارتر بود ظاهراً امام فرمود كارتر رئيس جمهور نمي‌شود. يكسال قبل هم بود ديگر اين اخبار جزمى بود از آنطرف دنيا. رئيس جمهور نمي‌شود از قضا رئيس جمهور هم نشد. بر حسب يك موازين علمى بود. حالا. آيا اخبار جزمى بر حسب موازين علمى حرام است يا حرام نيست؟ ظاهر شيخ قدس سره اينه كه حرام است. نتيجتاً ترتيب اثر بر او هم حرام است. حالا ايشان مي‌فرمايد اخبار حرام است.

در اينجا از دو حيث بايد بحث كرد. يكى از حيث قواعد و يكى از حيث روايات از نظر قواعد اخبار عن موازين هيچ دليلى بر حرمتش ندارد و حلال است. يك موازين علمى را ديده دارد خبر مي‌دهد، ولو خبر جزمى. هر چيزى... «كل شىء مطلق حتى يرد فيه نهى»[18] اصل بر حليّت آن است دليلى هم بر حرمتش نداريم. و لك ان تقول انّ هذا علم و مرغب فيه. اخبار جزمى كه دارد مي‌دهد اين علم است مرغب فيه است اين تكامل علم است و تكامل علم و ترقى در علم مرغب فيه است. ترتيب اثر دادن بر او هم اگر او اخبارى را كه مي‌دهد اخبار عن جزم دارد مي‌دهد، من مي‌خواهم ترتيب اثر بدهم به او. اين حالا يك بحث عامى هم هست، مثلا اخبار به اينكه اين بچه، بچهء فلانى نيست از باب موازين علمى كه انجام گرفته شبهه زنا هست آن مي‌گويد مثلا طبق موازين علمى ژن اين با آن نمي‌خواند يا اين خون مثلا خون بكارت نيست طبق يك موازين علمى كه دارد. حالا اين گذشته است آينده طبق موازين علمى كارهاى كارشناسى كه الان دارد انجام مي‌گيرد. اين اخبار از روى موازين علمى به طور كلى آيا حجت هست و مي‌شود ترتيب اثر داد يا حجت نيست؟ چه نسبت به گذشته و چه نسبت به آينده. مي‌شود ترتيب اثر بدهيم. وقتى مي‌گويد 50 سال ديگه مردم اينجور مي‌شوند ما از حالا زمينه... مي‌گويد 30 سال ديگر يك زلزله مي‌آيد بر ما واجب باشد از حالا خودمون را در برابر زلزله به قدر توان چى كنيم؟ حفظ كنيم. در اينجا اگر اين اخبار جزمى موجب اطمينان عقلايى و علم عند العقلاء شود يكون حجة. ترتيب اثر جايز است و مانعى ندارد. اگر اخبارش موجب علم و اطمينان است عند العقلاء و براى من هم علم و اطمينان آورده اين مي‌شود حجت. چون اصطلاح علم در كتب و روايات يعنى حجت يعنى اطمينان و فرض اين است علم عادى و اطمينان عند العقلاء حجت است. العلماء ورثة الانبياء يعنى آنها كه با اطمينان و حجج سروكار دارند. علم يعنى اطمينان، علم عادى. بنابراين اين علم عادى را آورده يكون حجةً. اگر علم عادى نياورد يقين عادى نياورد و بيش از يك گمانى نيست. اين گمان باز اگر عند العقلاء حجت است. عقلاء اين گمان را حجت مي‌دانند و ترتيب اثر برش مي‌دهند، براى من متشرع و مسلمان هم ترتيب اثر جايز است و براى من هم حجت است. چرا؟ لصدق العلم عليه و متابعت از علم در آيات و روايات آمده. علم بر آن صدق مي‌كند. و لا تقف ما ليس لك به علم. اينكه علم است. علم يعنى همين... حجت، علم اعم است از اطمينان و حجت. توهم نشود كه خوب اين الان حجت است نزد عقلاء ما. در ديروز و زمان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كه نبوده، مسأله ژن و تشخيص بوسيلهء ژنها در زمان پيغمبر (ص) كه نبوده است. يا مسأله اينكه سگ بيايد ببويد كسى را و از بوييدنش تشخيص بدهد كه اين گرفتار سرطان مثانه است. چون مي‌گويند بوى سگ صدهزار برابر بوى انسان است و اخيراً سگهايى را تربيت كردند كه اينها قبل از آن كه مريض بفهمد خودش مبتلا به سرطان مثانه است، آن بابو مي‌گوید سرطان مثانه است. يا موشهايى را تربيت كرده‌اند يا سگ‌هايى را تربيت كرده اند زنده ياب. مي‌آيد در مراكز زلزله و نگاه مي‌كند آنجا مي‌گويد كه... مي‌فهماند آنجا كه زنده است يا زنده نيست. يا سگهايى كه مواد مخدر را پيدا مي‌كنند. مي‌آيد آنجا بو مي‌كشد و با بویش مي‌فهمد كه اين داراى مواد مخدر است، ترياك دارد، هروئين دارد. حالا ما قبل از اينكه تحقيقات ديگرى بكنيم، اين را اصلا بگوئيم تو مواد مخدر داري اين آثار مواد مخدر را بر آن چه كار كنيم؟ حجت معناش اينه ها. يعنى قبل از فحص و بحث آثار بار كنيم. شما مي‌گوييد خوب اينجور حجج عقلاييهء حادثه در زمان پيغمبر و معصومين نبوده تا كشف رضاى آنها بشود و ما بگوييم براى ما هم چجوره حجت است. جوابش اينه: درسته ، در زمان آنها نبوده ولى وقتى آنها اجازه دادند به ما كه به حجت عمل كنيم. گفتند دنبال حجت برو هر كجا حجت هست حجت را اخذ كن و عمل كن. بدون حجت متابعت نكن. حجت هم محول به عرف است. هذا حجت. من دنبالش مي‌روم. پس ترتيب... (اين يك بحث كلى است اجازه بدهيد تكرارش كنم) پس ترتيب اثر دادن به اِخبارهاى جزمى چه از گذشته چه از آينده حسب يك موازين علمى اگر اينها اطمينان و علم عادى آورد براى انسان كه حجت است. براى اينكه علم و اطمينان عادى حجت است و كلمهء علم در اصطلاح روايات به معناى علم فلسفى نيست. بلكه به معناى همين اطمينان و علم عادى است. و اگر علم عادى نياورد، گمان آورد ولى اين گمان در نظر عقلاء چجوره؟ حجت است. عقلا در محاكمشون در كارهایشان بر آن ترتيب اثر مي‌دهند. به نظر بنده ترتيب اثر باز جايزه و درسته. چرا؟ براى اينكه حجت است و حجت را ترتيب اثر دادن مانعى ندارد. و ادلهء متابعت علم شاملش مي‌شود. چون علم اعم است از علم عادى و از كى؟ حجت. من تعلّم باباً يا من علّم باباً يا «العلماء ورثة الانبياء»[19] يا «العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة»[20] نه يعنى يقين نه يعنى فقط علم عادى بلكه اعم است علم در اصطلاح روايات و در آيات غير اصول عقايد اصول عقايد حسابش جداست. در روايات و در آيات علم به معناى اطمينان و علم عادى و حجت است. اين هم كه فرض اين است حجت است. گفته نشود اين امروز حادث شده جزو حجج حادثه است. در زمان معصوم صلوات الله و سلامه عليه نبوده تا رضايت او را چه كنيم؟ كشف كنيم و بفهميم نزد معصوم حجت است. مي‌گوييم بله قبول داريم الان پيدا شده اما ادله اى كه به ما مي‌گويد دنبال حجج برويد اطلاقش شامل اينها هم مي‌شود. كانّه لا تقف ما ليس لك به علم يعنى لا تقف ما ليس لك به يقينٌ فلسفى او يقينٌ عادى او حجةٌ عقلائية و اين كلمه ناظر به عرف است لا تقف ما ليس لك حجة نه لا تقف ما ليس لك حجة عندى. حجت يعنى آنچه كه نزد عرف حجت است. يك وقت يكجايى بوديم ما خيلى سال است، كه من اين مسائل را هميشه هر سال ... شايد سى سال قبل باشد. بحث سر اين آيه (وعاشروهنّ بالمعروف)[21] بود كه به هر حال بايد معاشرت با معروف باشد با منكر درست نيست. آن شخص مي‌گفت نه آقا مانعى ندارد. آنچه را هم كه عقلا منكر بدانند تا شارع جلویش را نگرفته باشد مانعى ندارد مي‌گفتيم چرا ميگفت عاشروهن بالمعروف شرعى اين المعروف يعنى المعروف شرعى. مي‌گفتيم بابا و (ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه)[22] اين آيه از آن استثنا نشده (و ما ربك بظلام للعبيد)[23] مي‌گويد ظلام عند المتكلمين و چون متكلمين قائلند كه اصلا ظلمى پيش خدا نيست اشاره به آنست. خوب چه دردى از من دوا مي‌كند و ما. امام جمعه كه مي‌خواند ان الله يأمر بالعدل و الاحسان يعنى ان الله يأمر به عدلى كه متكلمين مي‌گويند متكلمين چه مي‌گويند؟ متكلمين مي‌گويند بله همهء كارهاى خدا روى عدالت است. هر چى خدا انجام بدهد روى عدالت است. اين كه اين را ندارد ان الله يأمر بالعدل يعنى عدل عرفى. نيامده معما براى ما باشد. و ما ربك بظلام للعبيد (فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين)[24] آنوقت ما بياييم يك قوانين ظالمانه را به اسلام نسبت بدهيم قرآن مي‌گويد فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين توى چه سوره اى است؟ انعام است. فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين ما بياييم قانون ظالمانه را به اسلام نسبت بدهيم نه اين ظلم يك چيزى كه ما نمي‌فهميم. نه همين ظلم عرفى را مي‌گويد قرآن محول به عرف است. اين كه در روايات اصرار شده تأكيد دارند روايات ما را به قرآن عرضه كنيد، يعنى همين قرآن، همين زبانى كه همه مي‌فهمند. اما نه شما به اين سرى آياتش كار نداشته باشيد. نه هر چه روايات آمده بگوئيد. و ما ربك بظلام للعبيد يعنى ظلم متكلمين. اين حرفها چيه؟ قرآن به لسان مردم است آيات هم براى مردم آمده معما كه نيامده قرآن كه. و تمت كلمة ربك صدقاً و ... مي‌گويد تمت كلمة ربك صدقا و عدلا تو نمي‌فهمى معناى عدلا يعنى چى. يعنى صدقا و عدلا نزد خودش. آنوقت چه فايده دارد براى من چه اثرى براى من دارد و تمت كلمة ربك. حالا اينجا هم گفته دنبال علم برو يعنى يقين يعنى اطمينان عادى يعنى... من اينقدر بايد بگویم كه همهء سلولهاى شما با اين بحث بسيار مفيد در فقه آشنا بشود. اگر رگهاى مرا الان بزنند و روى زمين نقش ببندد، نقش مي‌بندد كه هر حكمى كه مخالف «و ما ربك بظلام للعبيد» باشد آن روايت و آن حكم يضرب على الجدار. اگر رگهاى مرا بزنيد الان اين مي‌ريزد و همانجا كنارش مي‌نويسد اين اشتباه است كه ظلام يعنى ما نمي‌فهميم كه يعنى چه. شما هم ان شاء الله اين سلولهاى بدنتون، بعداً براى شاگردهایتان بگوئيد در فتواهایتان اينجورى اقراء بياوريد خيلى راحت است هيچ مشكلى هم در فقه ديگر پيدا نمي‌كنيد. خوب اين حجت است. بى اشكال. از اينجا يك نكته بعد معلوم شد. حقوق معنوى كه امروز مطرح است. از اينجا حكم حقوق معنوى هم معلوم شد. امروز براى نمي‌دانم اينترنت براى نمي‌دانم شما بگوئيد. كتابت، حقوق معنوى. خوب اينها كه در ديروز كه نبوده. زمان پيغمبر كه اينترنت نبود. يك كسى مثلا قفل را بشكند. خوب امروز مي‌آيد اين قفل را مي‌شكند. خوب شما مي‌گوييد كه اين آقا به اين قفل حق دارد. مي‌گوييم اين حق كه زمان پيغمبر نبوده كه، تا ببينيم شارع قبول داشته اين حق را يا اين حق را قبول نداشته. يا نمي‌دانم، مي‌آيد راجع به حق الطبع، مي‌گوييد اين حق زمان پيغمبر نبوده تا ما ببينيم پيغمبر قبول داشته يا قبول نداشته، ما هر حقى را كه شارع بگويد قبول داريم. ما هر حقى را كه شارع بگويد آنرا قبول داريم اما غير از او را ما قبول نداريم. اين هم جوابش از گفتهء ما روشن شد. كه روايات و ادله گفته حق ديگران را غصب نكنيد. «لا يحل مال امرء الا بطيبة نفسه منه»[25] هر چيز ارزش دارى كه به كسى نسبت پيدا كرد بدون رضايت تصرف جايز نيست. مال يعنى ارزش دار. هر چيز ارزشدارى كه مضاف به مرء شد، عقلا بين آن مال و بين آن شخص چه ديدند؟ اضافه ديدند. ارتباط ديدند. اختصاص ديدند. لا يحل الا بطيبة نفس منه. سي دى را مي‌شكنند؟ چيه قفلش را مي‌شكنند. (جواب) سى دى. اين سى دى با آن كسى كه بوجودش آورده عقلا بينشون ارتباط مي‌بينند مي‌گويند اين سى دى از فلانيه شما هم حق ندارين بشكنيد. اگر شكستید داريد دزدى مي‌كنيد. ما مي‌گوييم خيلى خوب وقتى عقلا ارتباط مي‌بينند لا يحل مال امرء الا بطيبة نفس لازم نيست ديگر هر نسبتى هم زمان پيغمبر باشد. حكم رفته روى موضوع و اين موضوع كل ما تحقق اثر بر آن چه مي‌شود؟ بار مي‌شود. پس ترتيب اثر دادن به اخبار جزميّه على حسب القواعد يكون صحيحاً و چه اطمينان بياورد چه گمان بياورد حجت است و ادله حجت شاملش مي‌شود. حقوق معنوى هم معتبر است. براى اينكه مال امرء شاملش مي‌شود. ولو آن زمان نبوده شارع كبراى كليش را فرموده. موضوع به حسب اختلاف ازمنه تغيير پيدا مي‌كند و هر گاه موضوع پيدا شد آن حكم است.

اما اگر اخبار اخبار عن شك باشد. خودش هم نمي‌داند چجوريه. يا من از خبرش اطمينان پيدا نكردم. عقلا اعتنا نمي‌كنند. ترتيب اثر جايز است يا نه؟ جايز نيست. براى اينكه ترتيب اثر عمل به غير علم است.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- صحاح 6 : 2191.

[2]- قاموس المحیط4 : 264.

[3]- مصباح المنير: 543.

[4] - قواعد الأحکام 1: 121.

[5]- تنقيح الرائع 2: 13.

[6]- تحرير الأحکام1: 161.

[7]- قاموس المحيط 4: 331.

[8]- النهاية، لابن الأثير 2: 187.

[9] - احتجاج 2: 81.

[10]- کتاب المكاسب 2: 36.

[11]- خصال: 19، حديث 68 .

[12]- خصال: 297، حديث 67 .

[13]- مستطرفات السرائر 3 : 593.

[14]- وسائل الشيعة 17: 150، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 26، حديث 3.

[15] - کتاب المکاسب 2: 37.

[16] - عوالی اللثالی 2: 110.

[17]- خصال: 19، حديث 68 .

[18]- عوالي اللئالي 2: 44.

[19] - امالی (صدوق): 116

[20] - مستدرک الوسائل 17: 249، کتاب القضاء، ابواب صفات القاضی. باب 4، حدیث 17

[21]- نساء (4) : 19.

[22]- ابراهيم (14) : 4.

[23]- فصلت (41) : 46.

[24]- انعام (6) : 45.

[25]- وسائل الشيعة 14: 571، كتاب الحج، ابواب المزار و ما يناسبه، باب 90، حديث 2.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org