Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مروری بر مسنثناءات حرمت خلف وعده
مروری بر مسنثناءات حرمت خلف وعده
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 291
تاریخ: 1383/3/5

بسم الله الرحمن الرحيم

[بحث در مواردى بود كه خلف وعده بر فرض حرمتش در آن موارد جائز است و از وجوب وفاء استثناء شده كه مرحوم علامه مجلسى در مرآة العقول[1] نُه مورد براى او ذكر كرده‌اند. يك مورد از آن این بود كه فرمودند ظاهر اصحاب اين است كه جائز نيست ولى روايات مي‌گويد جائز است، و آن این كه قسم بخورد بر يك امرى كه به سر حد وجوب نرسيده ولى بعد حنثش داراى نفع دنيايى باشد؛ اينجا مي‌شود قَسَم را عمل نكرد و كفاره‌اى هم ندارد و اگر بخواهيد اين بحث را مفصل پيدا كنيد شيخ در مبسوط مفصل بحث كرده در كتاب الايمان[2]. آنجا پنج صورت قسم فرض كرده و اين نحو از قسم ها را مي‌فرمايد كه حنثش كفاره ندارد. روايات هم كه عرض كرديم دلالت مي‌كند، مجلسى فرمود روايات دلالت مي‌كند منتها ما عرض كرديم فرقى نمى كند كه اين چيزى كه فعلش رجحان دارد و تركش نفع دنيوى دارد، اين نفع دنيوى از اول باشد يا بعد عارض بشود. اگر قسم خورده بر يك امر راجحى، در هنگام قَسَم تركش نفع دنيوى نداشته اما بعد عَرَض براى او يك نفع دنيوى؛ ظاهراً فرقى نمى كند ولو ممكن است گفته بشود روايات ناظر است به آنجايى كه از اوّل در ترك نفع دنيوى بوده اما با الغاى خصوصيّت مي‌فهميم فرقى نمى كند، چون اگر بناست از اوّل يك امر راجحى را من قَسَم بخورم، تركش نفع دنيوى دارد و كفاره ندارد بعدش هم همينطور است، چه فرقى مي‌كند؟! به هر حال يك نفع دنيوى است. بعد از آنى كه قسم محقق شد، شما مي‌فرماييد مي‌تواند تخلف كند حالا چه اين نفع دنيوى از اوّل باشد و چه نفع دنيوى بعد عارض بشود، هيچ فرقى بين اين دو جهت وجود ندارد. اجمالاً خواستم عرض كنم مفصل بحث را مبسوط دارد، آقايانى كه مناقشه داشتند بروند آنجا را مطالعه كنند. بله! قسم بر فعل واجب يا قسم بر ترك حرام يا بقيه اقسام آنها بعضيهايش كفاره دارد].

« نهمين مورد از موارد استثناء از حرمت خلف وعده»

«وعد الأهل كما مرّ في باب الكذب عن عيسى بن حسّان عن أبي عبداللّه(ع)، حيث قال: كلّ كذب مسئول عنه صاحبه يوماً الاّ كذباً فى ثلاثة» [هر دروغى صاحبش يك روزى از او سؤال مي‌شود مگر دروغ در سه امر.] «الى أن قال: أو رجل وعد أهله شيئاً و هو لا يريد أن يتّم لهم» [از اول نمى خواهد كه به اين وعده وفا كند.] «و يمكن أن يستدل به» [به همين چيزى كه عن عيسى بن حسّان است «علي السادس و الثامن؛» [سادس آن بود كه اصلاً قصد نداشت، ثامن هم آن بود كه قصدش حق است.] «و قد مرّ الكلام فى تسميته كذباً» [آيا اينطور خلف وعده «مرّ الكلام» كه اسمش كذب باشد] «ولو حمل على الحقيقة و قيل: بأنّ قبحه للكذب فأخبار جواز الكذب للمصلحة كثيرة و قد سبق بعضها» [از آن راه هم مي‌شود گفت كه جائز است. اگر گفتيد كه اين كذب است مي‌گوييم از باب مصلحت جائز است كه مرد به أهلش چيزى بگويد كه از اول اراده عمل ندارد. «و لا يخفى عليكم» ولو ظاهر روايت دلالت مي‌كند بر حرمت وعد، چون دارد استثناء مي‌كند أهل را؛ ولو بر حرمت خلف وعد دلالت دارد لمكان الاستثناء، لكن موردش آنى است كه ما هم حرمتش را قبول داريم و آن وعدى كه از اوّل بنا دارد كه به آن وفا نكند] (يحبون أن يحمدوا بما لم يفعلو) [اين آن را مي‌گويد، براى اينكه روایت مي‌گويد] «وعد أهله شيئاً و هو يريد أن لا يتم».

[بعد ايشان مي‌فرمايد]: «و الخبر يؤمى الى جواز الخلف لقليل من المصالح الدنيويّة فكيف الدينيّة» [همين قـدر كه در خانه اختلافى نيايد، حالا براى اين كه ناراحتش نكند مي‌گويد مي‌خرم بعد هم كه مي‌آيد مي‌گويد نتوانستم بخرم، چه برسد به مصالح دينيه.] «ثم اعلم أنّ كلّما ما ذكرنا فانّما هو في الوعد و أمّا الوعيد فلا ريب في حسن الخُلف فيه عقلاً و نقلاً» [اگر وعده به عذاب داده، به اذيت داده، خلف او مانعى ندارد] «كما مرّ بعض الكلام فيه، في وعيد اللّه سبحانه، و الاخبار الدالة على الوجوب أو الرجحان انما هي في الوعد لا الوعيد» [آنها هم درباره وعده است، نه درباره وعيد.] «و الخبر الاوّل أيضاً ورد بلفظ العدة » [عدة كه همان وعد است] «و قد مرّ فى كلام الجوهرى أنّها في الوعد بالخير» [عدة در وعد بالخير است.] «و الخبر الثانى » [(سؤال و پاسخ استاد): كم كم دارد حرفهاي ما گل مي‌كند بين آقايان من خوشم مي‌آيد از اين كه مباني ما در اذهان آقايان زنده بماند كه ان شا الله با نگذشتن يك قرن فقه مقدس اردبيلي و مرحوم سبزواري دوباره زنده بشود. [خبر دومى كه اصول كافى نقل كرده بود كه گفته بود مؤمن اينطورى است] «ظاهرٌ» [كه آن هم مال وعده است] «و الاخبار الواردة بحسن العفو عن الوعيد قولاً و فعلاً عن ائمة الهدى (ع) اكثر من أن تحصى » [آنها هم دليل است بر اين كه خلف وعيد مانعى ندارد بلكه خوب هم هست.] و اعلم أيضاً أنّ الوعد على تقدير القول بوجوب الوفاء به الظاهر أنّه لا يوجب شغل ذمّة للواعد و لاحقّاً لازماً للموعود له» [نه اشتغال ذمه براى او مي‌آورد و نه حقى براى موعود له كه] «يمكنه الاستعداء به و الأخذ منه قهراً» [برود شكايت كند. بر فرض ما که وفای به وعده را واجب دانستيم حقى نمي‌آورد كه طرف برود شكايت كند، بياورند محكمه تو كه وعده كردى بايد عمل كنى؛ نه! چنين چيزى نيست.] «بل الأظهر عندى فى اليمين أيضاً كذلك» [من قسم خوردم صد تومان به شما بدهم، شما نمى‌توانى بروى محكمه شكايت كنى كه چرا فلانى به قسمش عمل نكرد] «بل حقّ لله عليه يلزمه الوفاء به» [يك حقى از طرف خداوند لازم است كه وفاء كند، حق مردمى نيست كه تا طرف حق شكايت داشته باشد.]

«و بـهذا يـظهر الفـرق بيـن ما اذا كان في ضمـن عقـد لازم أو لم يكن» [اگر وعد در ضمن عقد لازم باشد آنجا قابل استعداء و شكايت هست و اگر در عقد لازم نباشد قابل استعداء نيست.]

«و يمكن حمل كلام بعض الاصحاب حيث حكموا بالفرق على هذا الوجه أيضا» [اينكه بعضي‌ها در وعده در عقد لازم و وعد سازج گفته‌اند فرق دارند و به نظر مي‌آيد كه مي‌خواهند بگويد وعد سازج وجوب وفاء ندارد، مي‌شود بگوييم نه مرادشان اين نبوده كه وجوب وفاء ندارد، مرادشان اين است كه وعد سازج قابل استعداء نيست، وعد غير سازج قابل استعداء هست.] «و ان كان بعيداً و اللّه تعالى يعلم حقايق الاحكام و حججه الكرام عليهم الصلاة و السلام» [آنها حقایق را مي‌دانند.] «و قد اطنبنا الكلام فى هذا المقام لأنّه ممّا يعمّ به البلوى» [اين جمله از بنده هم هست به قدر خودم و به نسبت خودم] «و لم أر من الاصحاب» [غير از علامه مجلسى] «من تصدّى لتحقيقه و في بالى أن وفّقنى اللّه تعالى إنّ أكتب فيه رسالة مفردة و اللّه الموفّق»[3]. [‌ اين تمام كلام در اين جهت، در اين مبحث كه آيا خلف وعد حرام است يا نه. عرض كرديم خلف وعدى كه از اول بنا دارد عمل نكند اين] «حرامٌ لقبحه عقلاً و كونه تدليساً و الآية الشريفة». [اما وعدى كه از اول بنا ندارد بر خلف، بعد] «يعرض له الخلف» [آن دليلى بر حرمتش نداريم، بلكه علامه مجلسى وجوهى را نقل كرده‌اند و براى جوازش به آن استدلال فرموده‌اند. و باز بحث اين بود كه اگر بنا شد خلف وعد حرام باشد، اگر استثناء زد به او به انشا الله، آنجا ديگر خلفش حرام نيست. گفت مي‌آيم خانه تان انشاءا‌لله يعنى اگر خدا بخواهد، اگر نيامدم لابد خدا نخواسته است. اگر استناء به انشا الله زد، آنجا حرام نيست كما اين كه هشت مورد ديگر هم باز استثناء فرموده‌اند كه خلف وعده على الحرمة حرام نيست و همه اين موارد جلّش اگر نگوييم همه‌اش، مربوط به همان باب يمين است؛ آنجايى كه حنث يمينش كفاره ندارد، خلف وعده هم در آنجا از حرمت استثناء شده است.

« بحث کذب هزل و جِدّ»

بحث ديگرى كه هست اين است كه آيا حرمت كذب أعم است از هزل و جِدّ يا كذب اختصاص به جِدّ دارد. آيا كذب عن هزل حرام است يا حرمت مال كذب عن جدٍّ است؟

لايخفى كه دو جور كذب عن هزل داريم، هزل در كذب دو نحو متصور است: يكى اينكه طرف مي‌داند كه اين دارد شوخى مي‌كند و دروغ مي‌گويد، دیگر اينكه طرف نمى‌داند. آنجايى كه طرف مي‌داند كه اين دارد شوخى مي‌كند و خلاف واقع مي‌گويد ظاهر اين است كه ادلّه حرمت كذب شاملش نمى شود؛ چون مفسده كه ندارد و تازه طرف هم مي‌داند، اخبار به خلاف واقعى نيست و او خبرى به خلاف واقع نداده. و «لك أن تقول» اصلاً ادلّه حرمت كذب مطلقا يا كذب عن هزل از اينطور جايى انصراف دارد كه طرف مي‌داند اين دارد شوخى مي‌كند و خلاف واقع مي‌گويد. اين ظاهراً محل بحث نيست كه جائز است «قضائاً للاصل» و عدم ظهور ادلّه در حرمت، اگر هم بگوييد اطلاق دارد انصراف ادلّه است.

و اما اگر طرف نمى‌داند، اين حسابى مطلب را دارد مي‌گويد براى شوخى و مزاح، طرف هم باور مي‌كند و چون باور مي‌كند مي‌خندد؛ طرف متوجه نيست كه اين دارد شوخى مي‌كند و دارد مزاح مي‌كند. ظاهراً اينجا بايد محل بحث قرار بگيرد كه آيا حرام است يا حرام نيست.

« استدلال بر برخی روايات داله بر حرمت کذب هزل و نقد و بررسی آن ها »

براى حرمتش استدلال شده به روايات كثيره‌اى كه در آن روايات هزل در كذب را هم متعرض شده و از او مذمت كرده.

منها مرسله سيف بن عميره:] «عمن حدثه عن أبي ‌جعفر(ع) قال: كان عليّّ بن الحسين (عليه السلام) يقول لولده: اتقوا الكذب الصغير منه و الكبير فى كل جد و هزل، فانّ الرجل اذا كذب فى الصغير اجترأ على الكبير أما علمتم أنّ رسول اللّه(ص) قال: ما يزال العبد يصدق حتى يكتبه اللّه صديّقاً و ما يزال العبد يكذب حتى يكتبه اللّه كذّاباً»[4] [اين يك روايت.]

«منها: عن: خبر اصبغ بن نباتة: قال : قال اميرالمؤمنين(ع): لايجد عبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله و جدّه»[5]. « منها: عن الحارث الأعور: عن على(ع)، قال: لا يصلح من الكذب جدّ و لا هزل و لا أن يعد أحدكم صبيّة ثم لا يفي له» [وعده ندهد به بچه‌اش و بعد وفا نكند، به قول اين آقا اسلام آمده كه ناهنجاريها را بزدايد؛ حالا اين اگر بيايد به بچه‌اش وعده بدهد و وفا نكند او را دارد به رذائل عادت مي‌دهد و رزائل را ترويج مي‌كند. حضرت مي‌فرمايد اين كار را نكن، براى اينكه اين هم ترويج رذائل است به قول اين آقا.] «إنّ الكذب يهدي الي الفجور» و الفجور يهدى الى النار و ما يزال أحدكم يكذب حتى يقال: كذب و فجر و ما يزال أحدكم يكذب حتى لا يبقى موضع إبرة صدق» [به قدر يك سر سوزن هم ديگر راستى ندارد] فيسمى عند اللّه كذّاباً»[6].

منها: عن ابي ذر «عن النبى(ص): ـ في وصيّته له ـ قال: يا ابا ذر، من ملك ما بين فخذيه و ما بين لحييه دخل الجنة. قلت : و إنّا لنؤاخذ بما تنطق به ألسنتنا؟» [مؤاخذه مي‌شويم؟] «فقال: و هل يكبّ الناس علي مناخرهم فى النار ألاّ حصائد ألسنتهم» [آدم را به رو در آتش نمي‌اندازند مگر اينكه گرو آن نتيجه زبانش است.] «انّك لا تزال سالماً ما سكت» [تا ساكت هستى خيلى راحت هستى] «فاذا تكلمت كتب لك أو عليك» [يا به نفعت مي‌نويسند يا به ضررت مي‌نويسند، يا اين خطيت مي‌كنند يا آن خطيت مي‌كنند، اما تا ساكت هستى راحت هستى.] « يا ابا ذر! انّ الرجل ليتكلم بالكلمة من رضوان اللّه عزّوجلّ فيكتب له بها رضوانه يوم القيامة» [يك چيزى كه مرضى خداست مي‌گويد، خداوند هم برايش رضايت مي‌نويسد.] «و انّ الرجل ليتكلم بالكلمة في المجلس ليضحكهم بها [بخنداند آنها را] «فيهوى في جهنم ما بين السماء و الارض» [مي‌اندازند او را در جهنم. ما بين السماء و الارض يعنى چه؟ یعنی ارتفاع بالا.] «يا اباذر ويل للذي يحدّث فيكذب ليضحك به القوم، ويلٌ له، ويلٌ له، ويلٌ له. يا اباذر من صمت نجا فعليك بالصمت و لا تخرجنّ من فيك كذبة أبداً» [اين كه با رذائل اخلاقى مبارزه كرده است!] «قلت: يا رسول اللّه! فما توبة الرجل الذي يكذب متعمّداً؟ قال: الاستغفار و صلوات الخمس تغسل ذلك»[7] [استغفار كند، نمازهاى پنجگانه هم آنها را مي‌شويد. اينها رواياتى است كه صاحب وسائل نقل كرده و غير اين از روايات ديگرى كه مشابه با اين روايات است كه در مستدرك و جاهاى ديگر آمده است؛ لكن عمده اين روايات است. حق اين است كه اين روايات هيچ دلالتى بر حرمت كذب «فى الهزل» ندارد بلكه در جِدّش هم ندارد. حق به عدم دلالت اين روايات است بر حرمت كذب در هزلش بلكه در جدش. البته خوانده‌ايم قبلاً، من دوباره مي‌گويم؛ تكرار است، ولى تكرار خالى از فايده نيست. در مرسله سيف بن عميره حضرت به فرزندانش فرمود شوخى را رها كنيد، اگر دروغ كوچك گفت به دروغ بزرگ مبتلا مي‌شود بعد هم كم كم مي‌شود كذّاب. آیا می خواهد بگوید دروغ گفتن بد است يا ارشاد است به اينكه كذّاب نشويد؟ ارشاد است به اينكه كذّاب نشويد. حالا كذّاب گناه است و بد است و عذاب دارد، ربطى به بحث ما ندارد. اين ندارد كه دروغ گفتن بد است، دارد ارشاد مي‌كند كه دروغ وقتى بگويى در كوچك و شوخى و جدى، كم كم دروغ پرداز و كذّاب مي‌شوى ؛ هيچ دلالتى بر حرمت كذب «فى جد» ندارد تا «فضلاً في هزل» باشد.

روايت اصبغ بن بنائه که داشت:] لايجد عبد طعم الايمان» [اين مرحله كامل از ايمان است، بله قبول داريم مرحله كامل از ايمان اين است كه آدم دروغ نگويد نه شوخى و نه جدى.

روايت حارث اعور که داشت]: «لايصلح من الكذب جد و لا هزل» شايسته نيست، خوب شايسته نباشد. مگر بناست همه كارهايمان شايسته باشد؟ عدم صلاح دليل بر حرمت نيست. علاوه بر این ارشاد است، چرا که فرمود دروغ نگوييد تا نزد خدا كذّاب نوشته نشويد،

اما روايت (ابـاذر، آن هـم دلالت نمي‌كنـد بر حرمت چرا که داشت:] «يا ابا ذر! ان الرجل ليتكلم بالكلمة من رضوان اللّه عزوجل فيكتب بها رضوانه يوم القيامة ... و ان الرجل ليتكلم بالكلمة فى المجلس ليضحكهم بها فيهوى في جهنم ما بين السماء و الارض» [يك كسى تكلم مي‌كند به كلمه، آیا كلمه يعنى مطلق الكلمة؟ آیا مطلق شوخى اينطورى است كه بين زمين و آسمان پرتش مي‌كنند زمين؟ آیا از زنا هم بدتر است؟ و حال آن که زنا را ساده مي‌اندازند در جهنم، آیا از مشروب هم بدتر است؟ آيا مراد از اين الكلمة مطلق الكلمة است يا به معناى كلمه واحده است؟ يك كلمه. يعنى گاهى يك كلمه آدم را نابود مي‌كند. براى خنداندن ديگران يك كلمه‌اى مي‌گويد كه تمام شخصيت و آبرو و حيثيت يك نفر را زير سؤال مي‌برد و طورى هم مي‌گويد كه طرف دارد باور مي‌كند. مي‌گويد بله اين در کوچکی اينطورى بود، بعد هم بزرگ شده رفته فلان مملكت آنجا ازدواج رسمى همجنس بازى دارد براى اينكه ديگران بخندند. اين كه چيزى براى آن بيچاره باقى نمى گذارد! اين مربوط است به كلمه خاصه، در تعارف ما هم هست مي‌گويد يك كلمه مي‌گويد بيچاره‌ام مي‌كند. نه هر كلمه‌اى! بله ما هم قبول داريم. گاهى يك كلمه شوخى يا يك كلمه جدى ممكن است يك انسانى را يا يك جامعه‌اى را از هستى ساقط كند. بوى بدش تا آسمان هفتم برود، اين را كه ما قبول داريم! اما به طور كلى روايت دلالت نمى‌كند. پس «ليتكلم بالكلمة» من نمى‌دانم از نظر ادبى چطور معنايش واحد مي‌شود؟

(سؤال و پاسخ استاد): چطور از نظر عربى وحدت را در بياوريم ؟ من عرض مي‌كنم مراد يك كلمه است به قرينه ذيل، كلمه خاصه است به قرينه «تهوى من السماء الى الارض»؛ خوب اين مسلم هر كلمه‌اى را نمى‌خواهد بگويد، كلمه خاصه‌اى را مي‌گويد كه مفاسد زيادى دارد چه شوخي و چه جدي.

(سؤال و پاسخ استاد): تنوين گاهى براى وحدت است و گاهى براى غير وحدت است در نكره؛ من اول به آن آقا عرض كردم خيلى اميدوار شدم، الحمد لله حرفهاى ما دارد جا مي‌افتد ولى مثل این که چشم خورد آقايان لفظ با الف و لام را با بى الف و لام فرق نمى گذارند! «ليتكلم بالكلمة» اين نكره است؟ چرا آن بيچاره را بيچاره‌اش كردى؟ او به خيالش تو يك حرفى كه مي‌زنى درست مي‌گويى.

پس بنابراين ذيل حديث شاهد است كه مراد از اين كلمه، كلمه خاصه است؛ فرمودند:] «يا ابا ذر! ويل للذى يحدث فيكذب ليضحك به القوم ويل له ويل له ويل له» [واى بر او... اين مثل رقاصى است که ويل دارد، اين هم ويل دارد. شما اگر بروى رقاص بشوى، رقاص مشروع؛ خوب مي‌گويند ويل له ويل له يا مي‌رود نوازنده مي‌شود... اين ويل له دليل بر عذاب نيست! آدمى كه با دروغ مي‌خواهد مردم را بخنداند نان در بياورد، ويل له ويل له ويل له. كجايش دلالت بر حرمت دارد؟ و يشهد عدم دلالتش بر حرمت اين است كه از قبلى جدايش كرده ؛ عبارت قبلى گفت «فيهوى في جهنم ما بين السماء و الارض» بعد فرمود يا اباذر«ویل ...» ملاحظه می شود که جدا کرده. آن يك كلمه «پرتش مي‌كنند از بالاى چند صد هزار مترى در جهنم»، اين دومى «ويل له ويل له ويل له»، كجا دلالت بر حرمت دارد؟

ويل كه دلالت بر حرمت نمي‌كند. ويل كه معنايش حرمت نيست! (ويل للمطففين)[8] اصلاً ويلٌ هم که نبود، حرام بود. چه كسى گفته ويل يعنى وعيد به عذاب؟ بنابراین اين روايت هم دليل بر حرمت نيست. و ما دليلى بر حرمت كذب از نظر روايات نداريم. هذا مضافاً به اينكه شيخ مدعى سيره هم بر شوخی و مزاج بین مسلمان ها بوده است. شيخ زاهد كه در معاطات مي‌گويد سيره نيست بر ملكيت در معاطات مي‌گويد لااباليها مي‌روند معامله معاطاتى مي‌كنند. معاطات را نگاه كنيد. آن شيخ زاهدى كه ملكيت را در معاطات موافق با سيره نمى‌داند مي‌گويد سيره بر ترتيب آثار بيع و ملكيت «ممن لايبالى بالدين» است، اينجا مي‌گويد سيره است شوخى مي‌كرده‌اند، مزاح مي‌كرده‌اند؛ همه مسلمانها شوخى و مزاح مي‌كرده‌اند. به علاوه که دروغ شوخى مفسده ندارد! چون اگر مفسده داشته باشد يا حد مي‌آورد يا خلاف شرع است يا طرف مي‌آيد گله مي‌كند. شوخي هاى دروغ ولو طرف هم نفهمد مفسده‌اى ندارد، يك چيزى را دارد مي‌گويد كه طرف بخندد هيچ مفسده‌اى هم بر آن بار نمي‌شود. هم چنین اصل اقتضاى جواز مي‌كند، سيره مستمره اقتضاى جواز مي‌كند، قبحى عند العقل ندارد.

دروغ شوخى «بما هو كذب فى الهزل» اين نه مفسده دارد عند العقل نه قبحى دارد. بله! اگر يك دروغى شد كه آبروى يك نفر را برد آن همان است كه در اين روايت آمده است، مضافاً به اينكه كل اين روايات ضعف سند دارد، ما چطورى بياييم بگوييم كه دهنهايتان را ببنديد، شوخى نكنيد و حرف شوخى لذا دليلى بر حرمتش على الاطلاق نداريم.]

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- مراة العقول 11: 38 الي 44.

[2]- المبسوط 6 : 192.

[3]- مراة العقول 11: 45.

[4]- وسائل الشيعة 12: 250، كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب 140، حديث 1.

[5]- وسائل الشيعة 12: 250، كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب 140، حديث2.

[6]- وسائل الشيعة 12: 251، كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب 140، حديث 3.

[7]- وسائل الشيعة 12: 250 و251، كتاب الحج، أبواب احكام العشرة، باب 140، حديث 4.

[8]- المطففين (83) : 1.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org