Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نظر شيخ نسبت به حقوق افراد
نظر شيخ نسبت به حقوق افراد
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 259
تاریخ: 1382/11/20

بسم الله الرحمن الرحيم

لايخفى كه ظاهر روايات باب حقوق اين بود كه اين حقوق مستحب است و لازم الرعايه نسبت به همه مؤمنين يا همه مسلمين و بلكه ما عرض كرديم بعيد نيست نسبت به همه انسانها باشد؛ حالا اگر نسبت به همه انسانها به عنوان حق هم پذيرفته نشود ولى به عنوان برّ و احسان نسبت به همه نيكو است. لكن شيخ (قدس سره) نظر مباركشان اين است كه اختصاص اين حقوق و تؤكدش نسبت به كسى است كه حقوق را رعايت مي‌كند. اگر مؤمنى يا مسلمى اين حقوق را رعايت كرد و معدّ براى رعايت بود، اينجا درباره او حقوق مستحب است، اما اگر كسى اين حقوق را رعايت نمي‌كند و معدّ براى رعايتش نيست، براى او استحباب ندارد. و اين بحث از نظر ثبوتى به چند قسم متصور است، محتملاتش ثبوتاً چند تاست: يكى اينكه بگوييم حقوق اخوان ثابت است لكلّ المسلمين و المؤمنين، لكل كسانى كه در روايات آمده چه مراعات كنند حقوق را و چه مراعات نكنند و چه مشكوك المراعات باشند؛ شك داشته باشيم مراعات مي‌كنند يا نه. اين هم يك احتمال ثبوتاً.

احتمال دوم اينكه بگوييم مشروط است اين حقوق حقيتش و تؤكد استحبابش به آمادگى و معدّ طرف براى حقوق و رعايت، معدّ و آمادگى تقريباً نزديك به هم است؛ به معدّ بودن طرف و آماده بودنش براى رعايت. بنابراين اگر كسى آمادگى رعايت ندارد و رعايت نمي‌كند، حق براى او نيست، و يا اگر شك داريم كه رعايت مي‌كند يا رعايت نمي‌كند باز حق براى او ثابت نيست.

احتمـال سوم اين است كه بگوييم حق براى بـرادران عليه مسلم ثابت است، مگر مانعى در كار باشد،

مگر اينكه احراز بشود كه او رعايت نمي‌كند. اگر احراز شد عدم رعايت و عدم معديتش براى حقوق آنجا بگوييم ندارد، بنابراين كسى كه معدّ است و رعايت مي‌كند حقوق را دارد؛ كسى كه شك داريم رعايت مي‌كند يا نه باز هم حقوق را دارد. اما آن كسى كه معلوم است رعايت نمي‌كند و عدم رعايت مانع است، عدم معديت مانع است. اگر احراز شد كه رعايت نمي‌كند و احراز شد كه معد نيست، براى رعايت بگوييم حقوق دربارة او نيست.

ظاهر عبارت شيخ آن احتمال وسط است؛ يعنى بگوييم اين حقوق ثابت است به شرط اينكه من له الحق، معدّ براى رعايت باشد و يا رعايت كند؛ شيخ احتمال اوسط ظاهر در عبارتش است يعنى نه اطلاق را قبول دارد ـ شيخ مي‌گويد اطلاق تقييد شده است ـ و نه احتمال مانعيت كه احتمال سوم بود. پس احتمالات در مسأله ثبوتاً ثلاثه: ثبوت الحقوق على الاطلاق، ثبوته لمن كان معداً لرعايته و ادّى [اين حقوق را] ثبوته مطلقا و الاّ أن يكون من له الحق غير معد [كه عدم آمادگى او مانع باشد] ثبوت حق الاّ أن يكون بالنسبة الى من لا يكون معداً احراز شده است كه اين اصلا كارى به اين حقوق ندارد و شيخ احتمال وسط را پذيرفته است يعنى معيار را اين قرار داده است كه معدّ براى ادا باشد.

به دو وجه شيخ استدلال فرموده است: يكى بالدرايه و يكى بالروايه، يعنى يكى به حكم عقلائى و يا حكم عقل و يكى هم به روايت. اما درايت اين است كه مي‌فرمايد همان طرزى كه در باب حقوق مالى تهاتر است، در اين حقوق هم تهاتر است. اگر كسى از كسى ديگري يك تومان طلب دارد و آن شخص هم از اين شخص يك تومان طلب دارد، اينها به قول قمى ها به هم در. خوب اين تهاتر است! همانطورى كه در حقوق مالى تهاتر است، در اين حقوق هم تهاتر است، يعنى اين آقا وقتى كه خودش حقوق را رعايت نمي‌كند بگويى من هم حقوق برايم استحباب ندارد، من هم رعايت نمي‌كنم. او رعايت نمي‌كند تهاتراً براى من هم استحباب ندارد. عدم رعايت او سبب عدم استحباب براى من مي‌شود، به هم در. او كه رعايت نمي‌كند من هم رعايت نمي‌كنم،. اگر بگويند چرا رعايت نمي‌كنى، مي‌گويم تو رعايت نمي‌كنى من هم رعايت نمي‌كنم، اين ها به هم در. حالا اينجا هم شيخ به تهاتر استدلال مي‌فرمايد، مي‌فرمايد او رعايت نمي‌كند من هم استحباب ندارم. اين يك.

دوم: روايات.

«روايات وارده در باره حقوق»

منها فعن الصدوق (رحمه اللّه) [به سه سند نقل شده است، صدوق هم در خصال نقل كرده و هم در كتاب الاخوانش، و كلينى (قدس سره) نيز در كافى نقل كرده است] فى الخصال و كتاب الاخوان و الكليني بسندهما [هر دو به سند خودشان] عن أبى جعفر(ع) قال: «قام الى اميرالمؤمنين(ع) رجل بالبصرة، فقال: اخبرنا عن الاخوان. فقال: الاخوان صنفان [يك كسى بلند شد به اميرالمؤمنين(ع) عرض كرد از برادرها به ما خبر بدهيد. فرمود :] الاخوان صنفان اخوان الثقة و اخوان المكاشرة [يك برادران مورد وثوق هستند و يك برادرانى هستند كه خوش برخورد و خندان هستند.] فأما اخوان الثقة فهم كالكف و الجناح و الاهل و المال [اينها هم بازوى آدم هستند هم مثل پر و بال آدم و هم مثل خانواده و اهل آدم هستند و هم مثل مال آدم] فهم كالكف و الجناح و الاهل و المال [اين گونه كه اينجا نقل كرده است، شايد در نقل وسائل الكف باشد؛ به هر حال فرقى نمي‌كند، ادعاست؛ اينها بازو هستند، اهل هستند، پر و بال هستند، اينها ثروت آدم و سرمايه آدم هستند.]

فاذا كنت من اخيك على ثقة فابذل له مالك و يدك [مالت و قدرتت را به او ببخش، از قدرت و ثروتت به نفع او استفاده كن.] و صاف من صافاه و عاد من عاداه [هر كسى كه او با او درست رفتار مي‌كند تو هم با او درست رفتار كن، دشمن باش كسى كه او را دشمن مي‌دارد.] و اكتم سرّه و اعنه عيبه و اظهر منه الحُسن [سرّش را مكتوم كن، عيبش را كمك كن كه رفع بشود، نيكويي هاى او را ظاهر كن؛ اين مي‌شود أخ الثقه.]

و اعلم أيها السائل انهم أعز من الكبريت الاحمر [اين جور افراد خيلى كم هستند.] و اما اخوان المكاشرة فانك تصيب منهم لذتك [حالا مي‌خنداند تو را و خوشحالت مي‌كند، با روى باز با تو برخورد مي‌كند، تو هم قيافه ات را در هم نكش و اعصابت را ناراحت نكن، تو هم لذتت را از او ببر.] فلا تقطعنّ أن ذلك منهم [لذت بردنش را قطع نكن] و لا تطلبن ما وراء ذلك من ضميرهم [ديگر به باطنشان كارى نداشته باش كه چطورى هستند] و ابذل لهم ما بذلوا لك من طلاقة الوجه و حلاوة اللسان»[1] [آنها با تو خوش رفتارى مي‌كنند تو هم با آنها خوش رفتارى كن. آنها زبانشان با تو خوب است تو هم زبانت را با آنها خوب باشد، از اين دست مي‌دهى از اين دست مي‌گيرى، بيش از اين نمي‌خواهد. همان مقدارى كه آنها به تو كمك مي‌كنند تو هم همان مقدار. اين يك روايت.

روايت ديگر: و منها عن عبيداللّه حلبى المروية فى الكافى عن أبى عبداللّه(ع) قال: «لاتكون الصداقة الاّ بحدودها فمن كانت فيه هذه الحدود أو شىء منها فانسبه الى الصداقة و من لم يكن فيه شىء منها فلا تنسبه الى شىء من الصداقة [به راستى و درستى نسبتش نده. آن چيزهايى كه اگر در آن باشد نسبت صداقت درست است،] فاوّلها أن تكون سريرته و علانيته لك واحدة [باطن و ظاهرش با تو يكى باشد.] و الثانية أن يرى زينك زينة و شينك شينة [زينت تو را زينت خودش بداند و بدى تو را بدى خودش بداند، نتيجتاً هيچ وقت براى شين آدم كارى نمي‌كنند.] و الثالثة أن لا تغيره عليك ولاية و لا مال [با پول و پست و مقام عوض نشود همان است كه هست، رفاقتش را حفظ كند.] و الرابعة أن لا يمنعك شيئاً تناله مقدرته [وقتى داراى قدرت و توانايى است، يك چيزى از قدرت تو را كه به آن احتياج دارى از تو باز ندارد و منعت نكند. پنجم كه خلاصه همه اين خصلت هاست] و الخامسة و هى تجمع هذه الخصال أن لايسلمـك عند النكبـات»[2] [اگر نكـبت مريضى آمد، نكبت فـقر آمد، نكبت محروميت آمد رهايت نكند. به قول شاعر پارسي گوي:

«دوست آن باشد كه گيرد دست دوست در پريشـــــان حــالى و درمـانـدگـى»

بعد شيخ مي‌فرمايد:] و لا يخفى اذا لم يكن الصداقة لم يكن الاخوة [صداقت كه نبود ديگر برادرى هم نيست.] فلا بأس بترك الحقوق المذكورة بالنسبة اليه [ديگر مانعى ندارد كه حقوق هم ترك بشود.

روايت بعدى] و فى نهج البلاغة «لا يكون الصديق صديقاً حتى يحفظ اخاه فى ثلاث [رفيق، رفيق درست و حسابى نيست، صداقت و رفاقت را ندارد مگر اينكه در سه جا او را حفظ كند.] فى نكبته و فى غيبته و فى وفاته[3] [گرفتارى پيدا كرده حفظش كند، نيست او را حفظ كند، مرده از دنيا رفته حفظش كند، تشييع جنازه اش برود احترامش كند بچه هايش را مواظبت كند، اينها حفظ در وفاتش است. منها] و فى كتاب الاخوان بسنده عن الوصافى عن أبى جعفر(ع) قال: «قال لى أرأيت من كان قبلكم اذا كان الرجل ليس عليه رداء و عند بعض اخوانه رداء يطرحه عليه [آيا پهلوى شما يك كسانى هست كه اگر برادرش عبا ندارد عبايش را به او بدهد؟] قلت: لا. قال: فاذا كان ليس عنده ازار يوصل اليه بعض اخوانه بفضل ازاره حتى يجد له ازاراً [اگر لنگى پيراهنى دارد به او بدهد.] قلت : لا. قال : فضرب بيده على فخذه و قال ما هؤلاء باخوة»[4] [اينها برادر نيستند. اين هم الخبر.]

دلّ على أنّ من لا يواسي المؤمن ليس بأخ له فلا يكون له حقوق [كأنه اين روايت حاكم بر ادله حقوق است؛ ادله حقوق مي‌گفت] حقوق الاخوة [اين مي‌گويد هذا ليس باخوه؛ حاكم بر آن است.] و نحوه روايـه ابن أبـى عمير عن خـلاّد رفعه قـال: ابطأ على رسـول اللّه(ص) رجـل [ابطأ يعنى ظاهراً گرفته، نگه داشته و رهايش نمي‌كند.] فقال: ما ابطأ بك [چرا من را نگه داشتى؟] قال: العرى يا رسول اللّه. فقال «أما كان لك جار له ثوبان يعيرك أحدهما؟ [همسايه اى ندارى كه دو تا لباس داشته باشد و يكيش را به تو عاريه بدهد.] فقال: بلى يا رسول اللّه. قال: ما هذا لك بأخ»[5] [اين برادرت نيست، اين كه اين كار را نمي‌كند برادر نيست. پس ديگر حقوق اخوه هم ندارد مثل لا شك لكثير الشك.] و في روايه يونس بن ظبيان قال: قال ابو عبداللّه(ع): «اختبروا اخوانكم بخصلتين، فان كانتا فيهم و الاّ فاغرب ثم اغرب [از او فاصله بگير و فاصله بگير] المحافظة على الصلوات فى مواقيتها [وقتهاى نماز، نمازش را بخواند] و البرّ بالاخوان فى اليسر و العسر»[6] [7].

«جواب استاد به استدلالات شيخ»

و لايخفى عليكم كه استدلال شيخ به روايات تمام نيست، براى اينكه اينها نمي‌خواهد جلوگيرى كند از اطلاق ادله حقوق و نمي‌تواند مقيد ادله حقوق باشد. چرا؟ اما آن روايت اول آن كه مي‌گويد برادر است منتها برادر ثقه نيست؛ روايات حقوق مي‌گويد برادر، خوب اينها هم كه برادر هستند! اخوان صنفان، اخوان الثقه و اخوان المكاشره. اين كه نفى نمي‌كند اصل برادرى را! اين اولا.

ثانياً: اين برادر دينى را نمي‌خواهد بگويد در روايات حقوق آمده است! اين برادرى را مي‌گويد كه ماركسيستها مي‌گويند رفيق؛ برادران متعارف، با هم برادريم؛ مثلا در ماشين سابقها زن و مرد كه پهلوى هم مي‌نشستند مي‌گفتند خواهر و برادريم، حالا بدن هايمان به هم خورده طورى نيست. اين گونه برادر نه آن برادرى است كه در آيه شريفه انما المؤمنون آمده است! اخوت اسلامى كه در باب حقوق آمده نيست، اين برادر به معناى ديگر است مي‌گويد اين برادران و اين رفقا خلاصه دو دسته هستند. اين دو تا شبهه به روايت اول که اولا تثبيت كـرده اخوت را پس نمي‌تواند جلوى روايات را تقييد بزند و ثانياً اصلا اين اخوت ربطى به آن اخوت ندارد.

اما روايت دوم كه فرمود «الصداقة». صداقت چه ربطى به اخوت دارد؟ صداقت يعنى راستى در رفاقت و در برادرى. الصداقه يك وصف ديگرى است! ايشان مي‌فرمايد وقتى صداقت او ثابت نيست حقوق اخوت هم نيست، مي‌گوييم نخير اينطور نيست! صداقت يك مرتبه عاليه است، اگر مرتبه عاليه نباشد، دليل بر اين نيست كه مرتبه نازله و حقوق مرتبه نازله هم باشد. «الصداقة أعلى من الاخوة» اين ناظر به صداقت است. اين كه ايشان مي‌فرمايد وقتى صداقت نبود پس اخوت نيست، مي‌گوييم نه! مرتبه بالا نبود دليل بر اين است كه مرتبه پايين باشد.

و اما نهج البلاغه آن هم كه مال صديق بود، آن روايت وصّافى هم «ما هؤلاء باخوة» آن هم مال كمال است «ما هؤلاء باخوة كاملة» مثل «لا صلاة لجار المسجد الاّ فى المسجد»[8] نفى كمال اخوت است، نه نفى اصل اخوت.

روايت بعدى «ما هذا لك باخ» آن هم يك مرتبه كامله است؛ اگر طورى نيست كه لباسش را به تو عاريه نمي‌دهد «ما هذا لك بأخ» يعنى أخ كامل نيست، يا أخ به معناى اخوت دنيويه نيست كه همان معناى رفيق و صديق باشد.

پس اين روايات را نمي‌شود به آن استدلال كرد، براى اينكه مربوط به صديق و صداقت و نفى كمال و اخوت دنيويه است، نمي‌تواند قيد بزند به روايات و حقوق الاخوه، آنها را نمي‌تواند تقييد كند.

اما تهاترى كه ايشان فرمودند، وقتى او نمي‌آيد اين كار را بكند او رعايت نمي‌كند، اصلا آمادگى ندارد؛ او وقتى آدم عطسه مي‌كند به آدم تسميه نمي‌گويد، وقتى آدم مريض مي‌شود به عيادت آدم نمي‌آيد، او دوست نمي‌دارد براى من آنچه براى خودش دوست مي‌دارد، از آن سى تا حق هيچ كدامش را عمل نمي‌كند. ايشان فرمودند كه وقتى او عمل نمي‌كند به حكم تهاتر اين هم حقوقى ندارد. او بايد اين را عيادت كند، اين هم به او حق دارد ديگر! اين حق دارد به او كه عيادتش كند، او هم حق دارد به اينكه عيادتش كند. خوب وقتى او حق را عمل نمي‌كند اين هم از بين مي‌رود. تهاتر چه اشكالى دارد؟ طرفينى است! زيد حق دارد كه او را عيادت كنم، من هم حق دارم كه زيد مرا عيادت كند؛ پس من دو ريال از زيد طلب دارم زيد هم دو ريال از من، تهاتر حاصل مي‌شود. استدلال شيخ به تهاتر استدلال حسنى است ؛يعنى وقتى او مراعات نمي‌كند من هم نبايد مراعات كنم، او عيادت من نمي‌آيد من عيادت او نروم، او چيزهايى را كه براى خودش بدش مي‌آيد براى من بدش نمي‌آيد مدام دعا مي‌كند كه من گرفتارش بشوم، او چيزهايى را كه خودش دوست دارد براى من دوست ندارد، وقتى من احتياج به پولش دارم به من قرض نمي‌دهد، وقتى من مي‌خواهم به خانه مان رفت و آمد کند، نمي‌آيد، من هم همينطورى هستم ديگر! حق بين الاثنينى است. گفت : چه خوش بى مهربانى از دو سر بى. بنابراين استدلال به تهاتر يك استدلال تمامى است و اشكالى ندارد.

لايقال كه خوب اين لازمه اش است كه هيچ كس عمل نكند، چون از من منوط به اين است كه او عمل كند، از او هم منوط به اين است كه من عمل كنم. جواب اين اشكال، اين است : ما كه نمي‌گوييم مشروط به عمل اوست! ما مي‌گوييم عدم عمل او مانع است، عدم معدّيت مانع است. اگر او معد نيست و بنا دارد كه نكند؛ اگر كسى بنا دارد كه اين كار را نكند بالبينه ثابت شده است كه اين هيچ وقت سرى به آدم نمي‌زند، آدم عطسه مي‌كند، تسميه نمي‌گويد، پولش را به آدم قرض نمي‌دهد، آب دارد در خانه شان جاري است ولي يك ذره از آب به من که احتياج به آن دارم، نمي‌دهد. ما نمي‌خواهيم با تهاتر ثابت كنيم شرطيت معد را تا اشكال فاضلين ايروانى و آقاى مرتضوى وارد بشود، ما مي‌خواهيم مانعيت او را تثبيت كنيم؛ ما مي‌گوييم مانع. اگر احراز شد كه او نمي‌كند تو هم نكن، اين تهاتر. و يؤيد اين تهاتر را اين روايتى كه آقاى حيدرى به او اشاره فرمودند كه من هم به ذهنم آمده بود در باب روايات رحم، آنجا چون مي‌خواسته است ولو با قطع صله باز باشد فرمود «صل من قطعك»[9]. اين كه در آنجا امر به صله را با فرض قطع ذكرش كرده و اينجا ذكرش ننموده، معلوم مي‌شود كه اينجا با آنجا فرق دارد. اگر بنا بود در اينجا هم من بايد تشييع جنازه كسى بروم كه تشييع جنازه هيچ كس نمي‌رفته است، هنوز كه خودم نمرده‌ام كه ببينم مي‌آيد يا قوم و خويش من مُرده و تشييع جنازه اش نيامده است چون تشييع جنازه او تشييع جنازه من است، تشييع جنازه من نيامده است. اينجا را كه اگر بود مي‌فرمودند!

پس اين كه در باب رحم تصريح شده «صل من قطعك» اشعار دارد كه در اينجا عكس آنجاست، در اينجا اگر كسى عمل نكرد تو عمل نكن و الاّ كان عليه أن يذكره، كان على المعصوم اين كه ذكرش كند و بگويد كه شما اين كار را بكن. اين اولا.

بنابراين، تهاتر يك دليل عقلائى خوبى است، منتها نتيجه اش اين است كه او مانع اگر باشد و يؤيد تهاتر به اينكه اگر تهاتر نباشد ترويج ترك مستحبات است. مي‌گويد چه داعى دارم كه من تشييع جنازه اش بروم، آنها كه مي‌آيند تشييع جنازه من، من نمي‌خواهم بروم؛ چه داعى دارم من دوست بدارم آنكه براى من دوست مي‌دارد؛ استحباب رعايت حقوق و تأكدش درباره كسى كه بنا دارد عمل نكند، سبب ترويج ترك مي‌شود! سبب مي‌شود افراد بگويند خوب ما كه نمي‌كنيم، آنها هم مي خواهند ثواب ببرند مي‌آيند تشييع جنازه ما، لازم نيست که به تشييع جنازه برويم، ما اصلا كارى به او نداريم.

اگر بنا باشد رعايت حقوق لازم باشد حتى نسبت به كسى كه بنا دارد حقوق را مراعات نكند؛ به او سلام مي‌كنى، خب يكى از حقوق و امور برّيه اين است كه سلام را نيكوتر جواب بدهى يا مثل، اما او بدتر جواب مي‌دهد! شما مي‌گوييد سلام عليك، او مي‌گويد عليكم. اگر بنا بشود به اين شکل عمل بشود، نتيجه‌اش اين مي‌شود كه آن افراد رعايت نكنند.

و يؤيد اين عرض ما را كه با تهاتر ساقط مي‌شود و الاّ ترويج ترك مستحبات است در زندگيتان، يادتان باشد هر وقت يك كسى مي‌خواهد كلاه سرتان بگذارد يك ذره به او بفهمانيد كه اين را مي‌فهميد. اين يك درس خيلى مهمى است در زندگى كه اگر يك كسى مي‌خواهد خيلى نادان حسابت كند يك مقدار به او بفهمان اولا كه نادان نيستم، ثانياً اگر هم باشم آدم خوبى هستم آدم با صفائى هستم، كلك را نمي‌دانستم تو كلك زدى من از روي صفاى باطن و فطرت سالمم فكر نمي کردم که کلک بزني، پس تو بدجنسى كه مي‌گويى تو نادانى؛ و الاّ من باطنم صفا دارد اين اولا؛ ثانياً خيال نكن آنطورى كه تو مي‌گويى آدم صاف و صادقى هستم! صادق هستم اما بديها را هم مي‌فهمم منتهي هر چه بيشتر بفهمد بهتر است و ديرتر كلاه سرش مي‌رود. اين را عرض كردم كه اگر بنا باشد ما مستحبات و حقوق را بايد درباره كسانى عمل کنيم كه اينها عمل نمي‌كنند، آنها هم مي‌گويند عجب نادانهايى پيدا كرديم. در سلامت و مريضيمان دور و برمان پر مي‌زنند، ولي ما هم هيچ كارى به آنها نداريم. ما با آنها دشمنى مي‌كنيم اما آنها با ما دوستى مي‌كنند، ما بد آنها را مي‌خواهيم اما آنها خوبي ما را مي‌خواهند، آن وقت ممكن است كه بگويد اينها خيلى نادان هستند.

و اما اشكال يکي از آقايان در مورد روايتى در همين مكاسب است كه مضمونش اين بود كه حقوق يا بايد عفو كند طرف و يا بايد انجام بدهند آن حقوق را. اين روايت كراجكى بود «قال: قال رسول اللّه(ص) : «للمسلم على أخيه ثلاثون حقاً لا برائة له منها الاّ بادائها أو العفو»[10] مسلم بر سر برادر مسلمانش سى تا حق دارد كه برائتى براى او نيست از آن حقوق الاّ به ادايش يا عفوش. ما عرض مي‌كنيم بحث تهاتر حاكم بر اين است! چون تهاتر حق را به طور كلى مي‌برد. اين مي‌گويد حق ثابت دو راه بيشتر ندارد : 1ـ عفو 2ـ اداء. ما عرض مي‌كنيم با تهاتر حقى نمي‌ماند، اين روايت حق ثابت را دو راه برايش قرار داده است. ما به وسيله تمسك به تهاتر مي‌گوييم حقى ثابت نمي‌ماند، اصلا حقى نيست تا تو بگويى لا الاّ باداءها.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- وسائل الشيعه 8 : 404، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 3، حديث 1.

[2]- الكافي 2 : 639، حديث 6.

[3]- نهج البلاغه : 494.

[4]- وسائل الشيعه 8: 414، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 14، حديث 1.

[5]- وسائل الشيعه 8 : 415، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 14، حديث 3.

[6]- وسائل الشيعه 8 : 503، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 103، حديث 1.

[7]- كتاب المكاسب 1: 367، 368، 369 و 370.

[8]- وسائل الشيعه 5 : 194، كتاب الصلاه، ابواب احكام الملابس...، باب 2، حديث 1.

[9]- مستدرك الوسائل 15: 252، كتاب النكاح و الطلاق و العتق، ابواب نكاح العبيد...، باب 12، حديث 2و جلد 9.

[10]- وسائل الشيعه 8 : 542، كتاب الحج، ابواب احكام العشره، باب 122، حديث 1.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org