Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: یکی از مستندان روایی قائلان به تضعیف ابن ابی لیلی
یکی از مستندان روایی قائلان به تضعیف ابن ابی لیلی
درس خارج فقه
حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته)
کتاب الوقف
درس 271
تاریخ: 1402/9/22

بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین

بحث در مورد جرح و تعدیل «محمد بن عبد الرحمن بن ابی لیلی» بود. عده‌ای قائل به حسن او شده و به نصی که از ابن داود و علامه در «خلاصه» نقل شده و به دو روایت هم بر اثبات میل او به ائمه(علیهم السلام) استشهاد کرده بودند. اما قائلان به تضعیف او نیز به این دو روایت، اشکال کرده و گفته بودند که این دو روایت، نشانگر میل او به ائمه(علیهم السلام) نیست، بلکه اگر ابن ابی لیلی در قضائش، از حکم سابقش باز گشته یا منتظر بوده که از امام(علیه السلام) خبر برسد و حکم کند، به جهت استناد امام(ع) در حکم مسأله به کلامی بوده که از پیامبر(صلی الله علیه و آله) یا حضرت علی(علیه السلام) نقل شده بوده است.

«یکی از مستندان روایی قائلان به تضعیف ابن ابی لیلی»

روایتی را که دیروز خواندیم، که شاگرد امام صادق(ع) را به رافضه، منصوب کرده بود و از تفسیر امام حسن عسکری(ع) نقل گردیده، اما می‌دانیم که تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(علیه السلام) سند ندارد و آن را ضعیف می‌شمارند، و حتی آقای خوئی هم که قائل به ذم و تضعیف ابن ابی لیلی است، روایت مذکور را ذکر نکرده. پس آن روایت نمی‌تواند دلیل باشد. قائلان به ذم و تضعیف او به یک روایت دیگر هم استناد می‌کنند و آن، روایتی است در «فروع کافی»: «عدّةٌ من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن عيسى عن الحسين بن سعيدٍ عن فضالة بن أيّوب عن داود بن فرقدٍ قال: حدّثني رجلٌ عن سعيد بن أبي الخضيب البجليّ قال: كنت مع ابن أبي ليلى مزامله [همراه او می‌رفتیم] حتّى جئنا إلى المدينة [تا به مدینه رسیدیم] فبينا نحن في مسجد الرّسول(صلی الله علیه و آله) إذ دخل جعفر بن محمّدٍ(علیه السلام) [ما در آنجا بودیم که امام صادق(علیه السلام) از راه رسید] فقلت لابن أبي ليلى تقوم بنا إليه؟ [آیا می‌آیی با هم نزد امام صادق(علیه السلام) برویم؟] فقال: و ما نصنع عنده؟ [پرسید: نزد او چه‌کار کنیم؟ این «ما نصنع عنده» را دلیل بر ضعف ابن ابی لیلی گرفته‌اند درحالی که دلیل بر ضعف او نیست] فقلت نسائله و نحدّثه فقال: قم [گفت برویم مزاحم امام شویم که چه‌کار کنیم؟ گفت: برویم سؤال کنیم. پاسخ داد: پس برویم. این دلیل بر ضعف است؟ اتفاقا تعجب از این است که همه آقایانی که قائل به ضعف او شده‌اند، به این روایت، استناد کرده‌اند درحالی که دلالتی بر ضعف ندارد] فقمنا إليه فسألني عن نفسي و أهلي [امام(علیه السلام) حال من و خانواده‌ام را پرسید و این یک نکته اخلاقی دارد و آن، این‌که انسان باید احوال دوست و خانواده‌اش را بپرسد و حالشان برایش مهم باشد. دوم این‌که چقدر اثرگذار بوده که راوی در روایتش آن را ذکر کرده است. پس دو نکته در اینجا نهفته که یکی وظیفه انسان نسبت به دوست و خانواده‌ رفیق است و هم این‌که احوال‌پرسی و مراعات حال دوستان، در ازدیاد محبت بین دو رفیق، اثرگذار است] ثمّ قال: من هذا معك؟ [امام(علیه السلام) پرسید: این آقایی که با تو است، کیست؟] فقلت ابن أبي ليلى قاضي المسلمين [گفتم ابن ابی لیلی قاضی مسلمین است. یکی از شیعیان و محبان امام صادق(علیه السلام) و راویان با این شخص، رفیق بوده و این می‌تواند دلیل باشد که دشمن ائمه نبوده است] فقال له: أنت ابن أبي ليلى قاضي المسلمين؟ قال: نعم [او هم پاسخ داد: آری.] قال: تأخذ مال هذا فتعطيه هذا و تقتل و تفرّق بين المرء و زوجه لا تخاف في ذلك أحداً؟ [اگر این کارها را می‌کند؛ یعنی حکم خدا را اجرا می‌کند، نباید از کسی بترسد. امام سؤال کرد آیا این کارها را می‌کنی و از کسی هم نمی‌ترسی؟] قال: نعم [گفت: بله، حکم خدا را اجرا می‌کنم] قال: فبأيّ شي‏ءٍ تقضي؟ [طبق چه چیزی قضاوت می‌کنی؟] قال: بما بلغني عن رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) و عن عليٍّ(علیه السلام) و عن أبي بكرٍ و عمر [این عبارت را دلیل بر تضعیفش گرفته‌اند که گفته طبق آنچه از این دو نفر می‌رسد، قضاوت می‌کنم. این دلالت بر عامی بودن او می‌کند و ما هم نخواستیم بگوییم شیعه است، ولی این عبارت دلالت بر عدم وثاقت خبری و تضعیفش نمی‌کند] قال: فبلغك عن رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) أنّه قال: إنّ عليّاً(علیه السلام) أقضاكم؟ قال: نعم. قال: فكيف تقضي بغير قضاء عليٍّ(علیه السلام) و قد بلغك هذا؟ فما تقول إذا جي‏ء بأرضٍ من فضّةٍ و سماءٍ من فضّةٍ ثمّ أخذ رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) بيدك فأوقفك بين يدي ربّك؟ فقال‏: یا ربّ إنّ هذا قضى بغير ما قضيت؟ [تو می‌دانی که باید قضاوت کنی به آنچه که حضرت علی(علیه السلام) داوری می‌کرد.

من معنای سؤال امام را نمی‌فهمم که ابن ابی لیلی نگفت من خلاف قضاوت حضرت علی(علیه السلام) داوری می‌کنم، بلکه گفت من طبق قضاوت آن حضرت هم قضاوت می‌کنم و این دلیل نمی‌شود که اگر حضرت امیر(علیه السلام) در جایی، قضاوتی کرده و آن دو نفر هم قضاوتی کرده‌اند، به قضاوت آن دو نفر، و بر خلاف قضاوت حضرت علی(ع) حکم می‌نموده و متمسک می‌شده است.

بعد امام می‌فرماید: شما که می‌خواهید قضاوت کنید، اگر خداوند در صحرای محشر، تو را نگاه داشت و گفت تو به غیر آنچه که من دستور داده بودم، قضاوت کردی، چه می‌گویی؟] قال: فاصفرّ وجه ابن أبي ليلى حتّى عاد مثل الزّعفران [رنگش مثل زعفران، زرد شد و این نشان می‌دهد که از کلام امام(علیه السلام) ترسیده است.] ثمّ قال لي: التمس لنفسك زميلاً [برو دوست دیگری برای خودت بگیر] و اللّه لا أكلّمك من رأسي كلمةً أبداً»[1] من دیگر با تو رفاقت نمی‌کنم؛ چون در اینجا خجالت‌زده شدم یا به هر دلیل دیگری. این روایت و عباراتش دلیلی بر ضعف ابن ابی لیلی نمی‌شود.

«نقد دلالت روایت بر تضعیف ابن ابی لیلی»

 آقایانی مثل صاحب «تنقیح المقال» و مرحوم آقای خوئی هم این روایت را ذکر کرده‌اند، ولی باید گفت «فاصفر وجه ابن ابی لیلی» نشان می‌دهد که اگر به امام(علیه السلام) اعتقاد نداشت، نباید از کلام امام(علیه السلام) هم متأثر شود. امام صادق(علیه السلام) خبری به او می‌دهد و او را بر امری، تحذیر می‌کند و در او اثر می‌گذارد، نشان می‌دهد که قبول داشته، پس چطور این را دلالت بر ضعفش می‌گیرید؟ مرحوم صاحب «تنقیح المقال» دارد که «فاصفر وجه ابن ابی لیلی» دلالت بر تضعیفش می‌کند، در حالی که تغییر رنگ نشانه تأثیر گذاری کلام مخاطب است.]

«تولی قضا دلیل ذمّ ابن ابی لیلی»

مرحوم آقای خوئی بعد از عبارتی که دیروز از ابوعلی حائری خواندیم و فرموده بود «نصب الرجل اشهر من کفر ابلیس» می‌فرماید: «و الصحيح أن الرجل لم يظهر فيه ما يوجب نصبه [می‌فرماید اگر او را منسوب به نصب کرده‌اند، درست نیست. پس یکی از دلائل قائلان به مدح، کنار رفت. یکی از دلائل، این بود که گفته بودند مشتهر و از مشهورین به انحراف است، دلیل دیگر ناصبی بودن او است و دیگری رد شهادت اصحاب ائمه(علیهم السلام). دلیل نصب او، رد شد و رد شهادت ابن مسلم هم طبق روایتی که آقای خوئی هم به آن، استناد نکرده است، رد شد و البته دیدیم که وقتی ابن مسلم گفت روایت را می‌آورم و آن را آورد، ابن ابی لیلی شهادتش را پذیرفت. پس قبولش دلالت بر ذم او نمی‌کند، بلکه دلیل بر مدح اوست. آنچه هم که موجب اشتهارش به انحراف می‌شود، این است که گفته‌اند متولی قضا بوده و در همین زمینه هم روایتی را خواهیم خواند.] و لقد ولّي القضاء مدةً طويلة من قبل بني أمية ثمّ من قبل بنی العباس [که عرض کردم مرحوم صاحب «تنقیح المقال» اصل کلامش را بر این قرار می‌دهد که چون قاضی از طرف بنی امیه و بنی عباس بوده، جایگاهش در جهنم است و می‌فرماید در زندقه بودن ابن ابی لیلی نباید تأمل کرد. مرحوم آقای خوئی در ادامه می‌فرماید:] و أما ما نقله العلامة عن ابن عقدة [علامه در «خلاصه» برای مدحش عبارتی را از ابن عقده آورده بود] فهو على تقدير ثبوته لا يوجب الترجيح فضلاً عن التعديل [چرا؟] إذ لا اعتماد بتعديل ابن نمير [چون در سلسله‌اش ابن نمیر آمده است که به تعدیلات ابن نمیر اعتماد نیست] و لا برواية إبراهيم بن قتيبة عنه»[2] و می‌فرماید این حرفی هم که علامه در «خلاصه» زده، برای ما قابل اعتماد نیست و البته برای علامه بوده، چون در «خلاصه» جرح و تعدیل‌هایش براساس روایاتی است که از ابن عقده رسیده، و خود علامه هم ذیل «عبد الرحمن بن ابی لیلی» فرمودند این روایت و روایت قبلی که از ابن عقده در عنوان مترجم پیشین، آمده بود، دلالت بر ترجیح می‌کند.

«بررسی روایات حاکی از قضاوت‌های ابن ابی لیلی»

- روایتی از «کافی» در باب وصیت به مضاربه، وارد شده است: «عن خالد بن بكيرٍ (بکر) الطّويل قال: دعاني أبي حين حضرته الوفاة فقال: يا بنيّ اقبض مال إخوتك الصّغار فاعمل به و خذ نصف الرّبح و أعطهم النّصف [وقتی من مُردم، مال بچه‌های صغیر را بگیر و با آن، کار کن.] و ليس عليك ضمانٌ [ضمان هم نداری] فقدّمتني أمّ ولدٍ لأبي بعد وفاة أبي إلى ابن أبي ليلى [زن پدرم که یک ام ولد بود که اولاد صغاری داشت، دعوایی را مطرح کرد و مرا پیش ابن ابی لیلی برد] فقالت له: إنّ هذا يأكل أموال ولدي [گفت این شخص، اموال فرزندان مرا خورده است] قال: فقصصت عليه ما أمرني به أبي [داستان وصیت پدرم را برایش تعریف کردم و گفتم این امر پدرم است] فقال ابن أبي ليلى: إن كان أبوك أمرك بالباطل لم أجزه [اگر پدرت حرف باطلی زده، من به آن عمل نمی‌کنم] ثمّ أشهد عليّ ابن أبي ليلى إن أنا حرّكته فأنا له ضامنٌ [ابن ابی لیلی به من گفت اگر با این مال، مضاربه‌ای بنمایی، ضامنی درحالی که پدرم گفته بود ضامن نیستی] فدخلت على أبي عبد اللّه(علیه السلام) بعد فقصصت عليه قصّتي [قصه خودم را برای امام صادق(علیه السلام) نقل کردم] ثمّ قلت له ما ترى فقال: أمّا قول ابن أبي ليلى فلا أستطيع ردّه و أمّا فيما بينك و بين اللّه عزّ و جلّ فليس عليك ضمانٌ»[3] به این روایت از حیث دلالتش هم دقت بفرمایید که آیا مطابق قواعد ماست یا نه؟

شاهد استناد، این است که گفته‌اند همین که امام(علیه السلام) فرمود من استطاعت رد او را ندارم. دلالت می‌کند که حرف امام(ع) را نمی‌پذیرفته است. مسلم است که قاضی بوده و حکم در دست او قرار داشته، لذا گفته من نمی‌توانم آن چیزی را که حکم کرده و قدرت اجرا دارد، رد کنم. این چه دلیلی بر ضعف او می‌شود؟

قضاوتش باطل یا غیرباطل، این دلیل ذمّ وی نمی‌شود. قضاوت ابن ابی لیلی براساس اعتقاد خودش صحیح بود. می‌خواهند از این کلمه «لا استطیع ردّه» استفاده کنند که گفته نمی‌توانم ردش کنم.

امام حکم واقعی مسأله را می‌فرماید و بیان حکم واقعی و شرعی دلالت نمی‌کند که ابن ابی لیلی با علم به حکم شرعی صادره از طرف امام، خلاف حکم امام حکم نموده باشد. 

دوم این‌که: به این روایت در مورد خودش و مضاربه، عمل نکرده‌اند؛ چون یک روایت دیگر هم دارد که گفته ضامن است ولی این روایت می‌گوید ضامن نیست. پس اولا یک روایت معارض دارد که گفته ضامن است و آن معمول به است؛ یعنی با قواعد، مطابقت دارد. ثانیا: در این روایت هم اختلاف بسیار شده و ایرادهای متعددی گرفته شده؛ هرچند که صاحب «مسالک» به نحوی، توجیه و قبول کرده است که بحثش مفصل است. اجمالا به مورد اشکالش می‌شود گفت: مگر می‌تواند بگوید نصف ربح مال تو باشد؟ این مضاربه مال بعد از فوت است و اگر کار می‌کنند، مال التجاره، از بچه‌ها و ورثه است و موصی بیش از ثلث نمی‌تواند اجرت قرار دهد، ولی در اینجا این کار را کرده است. چون وصیتش عمومیت دارد و به این معناست که اگر اجرت بیش از ثلث هم شد، آن را بر دارد. بعد هم فرمود ضامن نیست. چطور ضامن نیست؟ مگر می‌تواند ضامن نباشد درحالی که بچه‌های صغیرند و مال بعد از وفات موصی است. چرا ضامن نباشد؟ این روایت، خودش اشکالات متعددی دارد که وقتی بحث شده، خیلی از علما به آن، عمل نکرده‌اند.

همین جا می‌بینید که ابن ابی لیلی گفت ضامنی، و فقها هم می‌فرمایند که ضامن است و یک روایت هم داریم که حکم به ضمان می‌دهد. گفته‌اند اصل این روایت، دلالت بر صحت مضاربه می‌کند، اما گفته‌اند بله، دلالت بر صحت مضاربه اما به شرط ضمان دارد؛ یعنی دقیقا همان چیزی را که ابن ابی لیلی گفته بود، بیان کرده‌اند. پس این روایت نه بر ضعف خبری ابن ابی لیلی و نه بر انحراف او دلالت نداشت.

«بررسی روایت دوم از قضاوت‌های ابن ابی لیلی»

روایت بعدی: «عن عبد الرّحمن بن سيابة قال: إنّ امرأةً أوصت إليّ فقالت: ثلثي يقضى به ديني و جزءٌ منه [جزئی از ثلثم را] لفلانة [برای فلانه، قرار ده] فسألت عن ذلك ابن أبي ليلى [وصیت به جزء، وصیت به مبهم است؛ چون روشن نیست که چیست] فقال: ما أرى لها شيئاً ما أدري ما الجزء [ابن ابی لیلی گفت: نمی‌دانم جزء، چقدر است، پس وصیت برای مبهم است] فسألت عنه أبا عبد اللّه(علیه السلام) بعد ذلك و خبّرته كيف قالت المرأة [به امام صادق(علیه السلام) گفتم که این زن، چنین وصیتی کرده] و ما قال ابن أبي ليلى [و جواب ابن ابی لیلی را هم بیان کردم] فقال: كذب ابن أبي ليلى لها عشر الثّلث [سپس امام(علیه السلام) دلیل آورد و فرمود:] إنّ اللّه عزّ و جلّ أمر إبراهيم(علیه السلام) فقال: اجعل على‏ كلّ جبلٍ منهنّ جزءاً و كانت الجبال يومئذٍ عشرةً و الجزء هو العشر من الشّي‏ء».[4]

یک روایت دیگر هم شبیه همین روایت است. «جزء» یک‌دهم است و امام(علیه السلام) هم فرمود که وقتی وصیت به جزء کرده، به معنای یک‌دهم است.

این‌که امام فرمود: «کذب ابن ابی لیلی» به چه معناست و چه دلالتی بر تنقیص او دارد؟ یعنی جزء را نمی‌دانست؟ خب شاید معنای جزء را نمی‌دانسته است. از او سؤال کرد که این زن وصیت کرده و گفته جزئی از ثلث من، برای فلانی باشد، و ابن ابی لیلی گفت: من نمی‌دانم جزء چیست. پس در اینجا «کذب» روشن نیست. «نظر نهایی در باره ابی ابی لیلی»

روایت دیگر هم هست که مرحوم صدوق در «معانی» نقل کرده و شبیه همین روایت است. یک روایت هم نقل شده که عرض کردیم در ترجمه «محمد بن مسلم» ذکر گردیده و ابن ابی لیلی شهادت او را رد کرده و گفتیم که ابن مسلم بعداً رفت کتاب را آورد و ابن ابی لیلی هم قبول کرد و این دلالت بر مدحش می‌کند.

از مجموع این فرمایش‌هایی که این چند روز، از آقایان خواندیم، به دست می‌آید که در مدح ابن ابی لیلی، از رجالیون، نص داریم و ابن داود از قدمای علم رجال، و علامه در «خلاصه» او را تحسین کرده‌اند و علمای بعدی مثل ملاصالح مازندرانی و سید صدرالدین هم او را مدح کرده‌اند.

گفتیم این، دلالت بر توثیقی که در صحیح دانستن یک روایت مورد نیاز است، نمی‌کند. من مدحش را عرض کردم. او را مدح کرده‌اند که دلالت بر حسنه بودن یک روایت است که ایشان در آن باشد. از مجموع آنچه تاکنون خواندیم، دلیلی بر ضعف و تضعیف او از حیث وثاقت خبری نداریم و ادله‌ای که آقایان ذکر کرده‌اند، علی فرض تمامیتش، عدالت و ایمان را اثبات نمی‌کند و شاید هم برخلافش دلیل باشد، اما بر این اساس که در رجال و بحث صحّت خبر و عمل به آن، نیاز به وثاقت در خبر داریم، هیچ یک از این روایات، دلالت بر عدم وثاقت او در خبر ندارد و هیچ وجهی نیز از این روایات، استفاده نکردیم.

ما راویان فراوانی داریم که فطحی یا واقفی‌اند و انحراف مذهبی دارند ولی روایاتشان را صحیح می‌شماریم. وثاقت در خبر، غیر از ایمان و عدالت است. مضافا به این‌که باید شرائط تاریخی را در نظر بگیریم. ما نمی‌توانیم به یک نفر، نسبت بی‌دینی بدهیم و بگوییم منحرف است و دنبال دنیا بوده است؛ چون هنوز پیامبر(صلی الله علیه و آله) فوت نکرده بود که قلب حقیقت کردند و مردم هم گول خوردند و به دنبالش افتادند. آیا همه مردمی که حقیقت مقلوب را دنبال کردند، برای دنیا چنین کردند؟ آیا همه آنها با علم به حقیقت و انحراف سالک آن راه شدند؟

«و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین»

 

 

 

_________________

[1]. کافی(اسلامیه)، ج7، ص408، ح5، کافی(دار الحدیث)، ج14، ص642.

[2]. معجم رجال الحدیث، ج17، ص228.

[3]. کافی(اسلامیه)، ج7، ص62-61، ح16؛ کافی(دار الحدیث)، ج12، ص479.

[4].کافی(اسلامیه)، ج7، ص39، ح1؛ کافی(دار الحدیث)، ج13، ص424.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org