Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ادامه بحث گذشته پيرامون استثناء حُداء از حرمت غناء
ادامه بحث گذشته پيرامون استثناء حُداء از حرمت غناء
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 183
تاریخ: 1382/2/21

بسم الله الرحمن الرحيم

در باب استثناء حُداء كدعاء، شيخ(قدس سره) فرمودند كه اگر حُداء غنا باشد يعنى صوت مع الترجيع و طرب كه غنا را آنطور گرفته‌اند، دليلى بر استثنائش وجود ندارد الا نبوى مرسلى كه اشاره‌اى به آن كردند. بعد هم مي‌فرمايند كه در سند و دلالت اين دليل اشكال است.

امام (سلام الله عليه) از ميرزاى شيرازى آقا ميرزا محمد تقى ظاهراً چون من ندارم حاشيه ایشان را، نقل مي‌كند كه ايشان فرموده است در سندش اشكال هست اما در دلالتش اشكال نيست. بنده خودم هم روز گذشته مطالعه مي‌كردم همين به ذهنم آمد معلوم مي‌شود آن وقت حدود چهل سال قبل که امام فرموده توى ذهنم بوده حالا يادم نبوده است كه از آنجا او فرموده است. مرحوم ميرزا اشكال كرده كه ديگر در دلالتش اشكال نيست چون پيغمبر به آن شخص فرمود كه شترها را تند ببر به آن مردى كه جيد الحُداء بود شترها را ببر آن هم (أخذ يرتجز) بعد آن مرد ديگرى هم كه دنبال كاروان زنها بود او هم تبعيت كرد و بعد پيغمبر فرمود نه، خيلى تند نبر شترها را، به هر حال آنها زنها هستند نمي‌شود اينطورى تند بروند، روايت را مفتاح الكرامه و ديگران هم نقل كرده‌اند.

امام جواب داده از ميرزا كه نه، ميرزا معلوم مي‌شود روايت را نگاه نكرده و الا در دلالت روايت اشكال هست براى اينكه روايت دارد كه رسول الله(ص) به او فرمود كه شترها را تند ببر «صغ الابل» تند ببر اينـها را، او فاندفع يرتجز، رجز بنا كرد بخواند. «حرّك بالنوق فاندفع يرتجز»[1] خلاصه مي‌گويد او بنا

كرد رجز بخواند.

خلاصه او شروع كرد رجز بخواند به صورت رجز، آن وقت امام مي‌فرمايد در همين مكاسبشان، مي‌فرمايد كه رجز غير از غناست. پس معلوم مي‌شود اين كه شيخ فرموده در دلالتش اشكال است درست است، براى اينكه اين مرد به نام عبدالله بن رواحه رجز خواند و رجز قسيم غنا است، مقابل غنا است. پس هم در دلالتش اشكال است و هم در سندش.

لكن لايخفى عليكم كه جواب امام تمام نيست، براى اينكه مضافاً به اينكه شيخ اين تكه‌هايى از روايت را نقل نكرده، شيخ فقط اشاره‌اى كرده به قضيه و رد شده است، مي‌گويد عبدالله بن رواحه چنين و چنان. مضافاً به اين، استدلال به اين روايت بعد از آن است كه شيخ قبول كرده كه حُداء من الغنا ديگر نمي‌تواند در استدلال به اين روايت اشكال كند بگويد نه، اين رجز خوانده است چون فرض اين است که حُداء من الغناء است حُداء كه من الغنا شد استدلال به اين روايت ديگر نمي‌شود خدشه كرد كه چيز ديگرى بوده است، چون بنابراين است كه او رجز خوانده و حُدايش به رجز بوده است. حداء به رجز هم همان غناست، چون فرض كرديم كه حُداء چيست؟ غنا است. بعد از آنى كه فرض كرديم الحُداء غناء اين مرد ولو رجز خوانده اما چون در باب حدى بوده صار غناء، بنابراين شما نمي‌توانيد به استدلال آنها اشكال دِلالى بكنيد. و به نظر من مي‌آيد كه اشكال ميرزا به شيخ وارد است، حالا مراجعه بفرماييد خيلى مهم نيست؛ و جواب امام (سلام الله عليه) تمام نيست.

ما ديروز آمديم يك طورى جواب داديم تبعاً لبعض از محشين گفتيم نه نظر شيخ به اين است كه اين يك قضيه شخصيه بوده است. اين دفاع ما از شيخ هم تمام نيست هم دفاع سيدنا الاستاذ تمام نبود و هم دفاع ما تمام نيست، براى اينكه ما مي‌گوييم يك قضيه شخصيه، ولو قضيه شخصيه فى الجمله مي‌فهماند كه حداى بالغنا يكون جائزاً، اين فى الجمله اش را كه مي‌فهماند! بحث درباره اين است كه آيا مطلقا حرام است يا مطلقا حرام نيست. اللهم الا أن يقال كه لعل اين روايت چون ندارد كه بعد از حكم به حرمت بوده يا قبلش لعل اين قبل از آن بوده كه غنا حرام بشود. لكن فافهم كه به هر حال اگر چيزى بناست به تدريج حرام بشود اين را پيغمبر نمي‌آيد انجام بدهد مثل خمر. خمرى كه به تدريج حرام شده نبى مكرم نمي‌آيد در زمان حلالش مرتكب بشود، براى اينكه اين بناست بعد حرام بشود. پس اگر هم شما بگوييد لعل اين جواز حُداى غنائى از اين باب بوده كه در يك زمانى بوده قبل از جعل حرمت، مي‌گوييم باز مناسب با حال نبى مكرم اسلام نيست كه يك چيزى كه بناست حرام بشود ولو هنوز حرمتش نيامده آن هم حرمت اكيده به عنوان زور و قول باطل و لهو، نمي‌شود پيغمبر، آن را مرتكب بشود. بعبارت اخرى نبى مكرم اسلام كه ناقل شرع است و هادى بشر است حتى گاهى بعضى از مباحها را هم نبايد انجام بدهد مثل ما روحانيون كه اگر خودمان را متولى اسلام دانستيم مي‌خواهيم مردم دستمان را ببوسند، خوب بله از يك چيزهايى هم بايد صرف نظر كنيم نه اينكه نه از آنها صرف نظر نمي‌كنيم ديگران هم بايد دستمان را ببوسند. پيغمبر و رهبر الهى حتى از مباحهايى هم گاهى بايد صرف نظر كند، كما اينكه دارد رسول‌الله(ص) با يك كسى وعده گذاشت يك جايى ايستاده بود كه آن شخص بيايد. رفت و بعد از ظهرش كه آمد آن مرد، ديد پيغمبر همانجايى كه بود ايستاده است با اينكه آن طرف سايه بود نرفته بود آن طرف. آن وقت يكى از بزرگان تحليل مي‌كند مي‌گويد بله، اگر هم مي‌رفت آن طرفتر مي‌ايستاد خلاف عهد نبود چون يك متر فاصله بود طرف هم كه مي‌آمد مي‌ديدش، اما اگر پيغمبر اينجا اين كار را انجام مي‌داد وثاقت عهد و حرمت عهد شكسته مي‌شد براى اينكه

اگر ملك ز باغ رعيت خورد سيبى برآورند غلامان او درخت از بيخ

اين است كه حضرت آمده حركت نكرده است. خلاصه مناسب با نبوت و رسالت رسول الله نيست كه يك كارى كه بعداً هم حرام مي‌شود او بيايد انجام بدهد و بعد هم قشنگ گوش بدهد. فرمود يالله، شترها را راه ببـر بـعد هـم به آن يكى گفـت كه آن هم متـابعت كرد گفت تو نه، مواظبت باش كه خيلى تند نبر

شترها را، تو يك مقدار آهسته تر برو. اين يك بحثى كه در رابطه با ديروز خواستم عرض كنم.

«آيا استثناء حداء فقط مخصوص شتر است؟»

نكته دوم، مطلبى بود كه یکی از آقایان فرمودند كه آيا مي‌شود الغاى خصوصيت كرد از ابل يا نمي‌شود الغاى خصوصيت كرد. اين بحث مطرح است در كلمات اصحاب و معمولا گفته اند نه حكم منحصر به ابل است. محقق ثانى تصريح فرموده كه حكم مخصوص ابل است يعنى اگر حدى بخواند يك طورى غنا بخواند براى اينكه اسب تند برود، او را ديگر شامل نمی شود؛ غنا بخواند كه گوسفندها تند بروند آن را ديگر شامل نمی شود. غناى براى سوق و حدى اختصاص دارد به ابل قضائاً للنص. اين را كسانى كه متعرض شده‌اند فرموده‌اند «يقتصر على الابل قضاءاً للنصّ فلا يجوز سوق الفرس و البقر و الاغنام بالغنائى كه سبب سوق آنها بشود يك طور صداها و يك طور زمزمه هايى كه سبب سوق آنها بشود اين غنا وقتى بود جائز نيست، اطلاق ادله محكم است.

ما هم ديروز زور زديم بر خلاف مشربمان همانطورى كه ايشان اشاره فرمودند خودم هم مي‌فهمم كه دارم زور مي‌گويم، ما هم زور زديم و گفتيم نه نمي‌شود از اينجا الغاى خصوصيت كرد روايت مال شتر است، شايد براى اين بوده كه شترها به هر حال تند بروند طورى نيست اما برای بقيه مشکل است، خوب حقاً اين تكلف است.

غرض از حداى ابل تند رفتن ابل بوده است، پس اگر اين غرض در جاى ديگر هم حاصل شد عرف الغاى خصوصيت مي‌كند. ببينيد من روايت را بخوانم متن روايت را، نمي‌دانم اينجا آورده است يا نه. «قال لعبدالله بن رواحه حرّك بالنوق» [اين شترها را حركتشان بده راهشان بيانداز،] «فاندفع يرتجز» [اين بنا كرد رجز بخواند] «و كان عبدالله جيدّ الحداء و كان مع الرجال و كان أنجشة مع النساء» [آن هم از كارگرهاى حضرت رسول و خادمهاى حضرت رسول بوده است.] «و كان أنجشة مع النساء فلما سمعه تبعه» [آن هم بنا كرد خلاصه بخواند] «فقال لانجشة: رويدك رفقاً بالقوارير يعنى النساء»[2] خوب قشنگ عرف مي‌فهمد خصوصيت ندارد. پيغمبر فرمود «حرّك بالنوق» به مرد گفت شترها را تند ببر، مرد هم رفت بنا كرد حُداء بخواند، خوب معلوم است حالا اگر يك كسى آمد يك جاى ديگر بنا شد اسبها را حركت بدهيم، بنا شده گاوها را حركت بدهيم گوسفندها را حركت بدهيم، آن هم مي‌شود، اين الغاى خصوصيت مي‌كند، منسبق به ذهن، عدم خصوصيت و أن الملاك سوق و حركت دادن. بلكه الغاى خصوصيت از اينجا براى يك اغراض ديگرى در حيوانها، يا اغراض ديگرى در جمادات و نباتات و در هوا هم بعيد نيست. الغاى خصوصيت كنيم از حداى لسوق الابل و لحركت الابل به غناء لحركت الفرس، اين عرف الغاى خصوصيت مي‌كند و مي‌فهمد مناط را مي‌فهمد. بلكه از اينجا الغاى خصوصيت كنيم بالنسبه به حيوانات لاغراض آخر بل بالنسبة الى الجمادات و عالم المادة لاغراض آخر. مي‌خواهند يك سفينه اى را به فضا پرتاپ كنند، شما نگوييد نمي‌شود ممكن است يك روزى بشود. اين سفينه را مي‌خواهند پرتاپ كنند به فضا، اگر يك مقدار غنا بخوانند اين سفينه سريع مي‌رود و به كره مريخ و مشترى مي‌رسد و از آنجا يك مقدار خاك بر مي‌دارد مي‌آورد اينجا بعد هم حالا اگر يك چيزى كاسبى پيدا كرد وجوهاتش را به شما مي‌دهد. حالا اين را هم بگوييم جائز است يا جائز نيست، اين غنا براى حداء است يا من شنيدم غنا مي‌تواند شير گاوها را اضافه كند يك كسى گاودارى دارد يك كسى را مي‌آورد كه اين غناى حرام را آنجا انجام بدهد براى اينكه گاوها شيرشان اضافه بشود. لقائل أن يقول از اين حداء ما الغاى خصوصيت مي‌كنيم و از فتواى اصحاب الغاى خصوصيت كنيم الى سوق بقيه حيوانات بلكه الى بقيه اغراض در حيوانات بلكه الى بقيه اغراض در عالم؛ غنا مي‌خواند براى اينكه گاوها شيرشان زياد بشود، چه كسى گفته مانعى ندارد؟! غنا مي‌خواند اين مريضى كه اخيراً آمده چيه؟ سارس، غنا مي‌خواند به طورى كه حالا مستمعها بچه هستند حالا بزرگان نه چون برايشان حرام است. غنا مي‌خواند كه اين مريضى سارس از بين برود، غنا مي‌خواند كه سفينه پرتاپ شده زودتر برسد؛ اصلا اگر بروند در كره مريخ فردا ممكن است به اينجا برسد، اگر بروند در كره مريخ يك كسى آنجا غنا بخواند قشنگ منابع كره مريخ كشف مي‌شود، همه اينها جائز است. ما مي‌توانيم بعيد نيست از اين مورد روايت الغاى خصوصيت بشود به هر غرض عقلائى در رابطه با حيوانات و در رابطه با جمادات، بله آدم را نمي‌توانیم بگويیم، آدم كه حرام بود ديگر هيچ چيز نمي ماند اما براى حيوانات و براى جمادات بر فرض اينكه اين مستثنا باشد استثنا شامل آنجا هم مي‌شود، اين بعيد نيست. پس كل يوم نه رجل، يك روز رجيل و يك روز رجال، ديروز با آن خشكى حمله كرديم و داد زديم كه نه الغاى خصوصيت نمي‌شود كرد، حق اين است كه بعيد نيست. اين تمام كلام تا اينجا.

«استثناء غنا در زف در عرائس»

مورد ديگرى كه استثنا شده است غنا در زف در عرائس است و نسبت به شهرت داده شده استثنائش، خلاف هم نقل نشده الا از ابن ادريس و از فخر المحققين پسر علامه خلافاً لپدرش در ايضاح و از حلبى و بعضيهاى ديگر. پس نسبت به شهرت داده شده استثناء غنا در زف عرائس مشهور اين است، بعضيها هم مثل حلبى و حلى[3] و فخرالمحققين[4] فرزند علامه و بعض ديگر اينها گفته‌اند نه، آنجا هم حرام است در حرمتش فرقى نيست غناء لزف العرائس حرام است.

در اين بحث در جهاتى بايد بحث كنيم. جهت اولى رواياتى كه به آن استدلال شده بخوانيم نقل روايات مستدلة بها، اين روايات در باب پانزده از ابواب ما يكتسب به باب پانزده. منها خبر ابى بصير 1 باب 15 سند مي‌خواهيد بخوانم محمد بن يعقوب عن عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن الحسين بن سعيد [تا اينجا گيرى ندارد] عن على بن حمزه [بطائنى است كه مي‌گويند خبرش حجّت نيست] عن ابى بصير، خبر ابى بصير.«قال سألت ابا عبداللّه(ع) عن كسب المغنيات فقال الّتى يدخل عليها الرجال حرام و الّتى تدعى الى الاعراس ليس به بأس و هو قول اللّه عزوجل و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه»[5] اين يك حدیث.

حدیث دوم باز خبر ابى بصير 2 همين باب «و عنهم عن احمد عن حكم الخياط [كه مجهول است] عن ابى بصير عن ابى عبداللّه(ع) قال : المغنية الّتى تزف العرائس لا بأس بكسبها»[6].

خبر سوم اين صحيحه ابى بصير «و عنهم يعنى عن عدة من اصحابنا عن احمد عن الحسين عن النظر بن سويد عن يحيى الحلبى عن أيوب بن الحر [همه ثقات هستند] عن أبى بصير [كه اين أبي‌بصير هم حالا بعد عرض مي‌كنيم اين يحيى بن ابى القاسم اسدى مكفوف است.] «قال: قال ابو عبداللّه(ع): اجر المغنية الّتى تزف العرائس ليس به بأس و ليست بالتى يدخل عليه الرجال»[7] و رواه الصدوق باسناده و رواه الشيخ باسناده مشايخ ثلاثه نقل كرده اند، آن دو تا حدیث قبلى را هم مشايخ ثلاثه نقلش فرموده بودند، هم تهذيب نقل كرده و هم استبصار و كافى. اين حدیث را مشايخ ثلاثه در كتب اربعه شان نقل كرده اند، قبليهايشان هم ظاهراً همينطور بوده است. اين روايتها، اين يك بحث كه رواياتى كه اينجا داريم.

بحث دوم در سند اين روايات است. اين روايات خبر اول به اعتبار على بن أبى حمزه خبر دوم به اعتبار حكم خياط كه مجهول است حجّت نيستند و ضعيف هستند. امّا اين خبر بعدى ولو أبى بصير مشترك است بين ثقه و غير ثقه، امّا اينجا اين أبى بصير يحيى بن ابى القاسم الاسدى المكفوفى است كه نجاشى او را توثيق كرده و رواياتى هم كه دلالت بر وثاقتش بكند داريم. اين أبى بصير ولو مشترك است بين ثقه و غير ثقه، امّا مراد اينجا از اين أبى بصير يحيى بن ابى القاسم الاسدى الكوفى است الذى وثقه النجاشى و رواياتى هم بر وثاقتش هست. و لك أن تقول از نظر فن منبرى اين همان أبى بصيرى است كه وارد شد بر امام صادق(ع) حضرت دستش را بر چشمانش گذاشت بينا شد بعد حضرت فرمود مي‌خواهى باشى اينطور يا دوباره نابينا بشوى؟ عرض كرد: نه، مي‌خواهم دوباره نابينا بشوم دوباره نابينا شد، آن وقت ماها بالاى منبر مي‌گفتيم مي‌گفت نمي‌خواهم بينايى داشته باشم مبادا با اين بينائيم گناه كنم، بگذار نابينا باشم و گناه نكنم. اين أبي‌بصير آن أبى بصير است كه اصفهان هم يك مؤسسه‌اى براى نابينايان دارند به نام أبي‌بصير، اين يحيى بن ابى القاسم الاسدى الكوفى المكفوف؛ اين آن است.

شاهدش: به چه دليلى آن است؟ بنده اين مقدارى كه نگاه كردم نديدم كسى اين نكته را گفته باشد و ظاهراً هم بعيد مي‌دانم اين آقايان توجه به اين نكته كرده باشند و اين از چيزهايى است كه مثل خيلى چيزها كه از مختصات سيدنا الاستاذ (سلام اللّه عليه) است يكيش هم اين است.

امام مي‌گويد اين آن است، چرا؟ براى اينكه ظاهراً اين سه تا روايت يك روايت است، درست هم هست؛ اينطور نيست كه سه بار، سه تا روايت باشد، يك بار آن، و يك بار آن، و يك بار اين، اين يك أبى بصير بوده اينها از او نقل شده، ظاهر اين است كه اين سه روايت يك روايت است، سرّش هم اين است كه راوى اخير ابى بصير است، مروّى عنه هم امام صادق است در هر سه، مضمونها هم قريب به هم است؛ حالا اگر بنده باشم مي‌گويم قطعاً ولى امام مي‌گويد ظاهر، ظاهر اين است كه اين سه تا روايت يك روايت است و أبى بصير در اينها يك أبى بصير است. حالا كه اين شد آن روايت اول كه على بن ابى حمزه بطائنى دارد، اين قائد أبى بصير مكفوف بوده يعنى همان يحيى بن ابى القاسم اسدى كوفى؛ اين قائد او بوده دستش را مي‌گرفته و اين طرف و آن طرف مي‌برده. پس در آنجا كه على بن ابى حمزه كه از ابى بصير نقل مي‌كند معلوم مي‌شود آن ابى بصير كدام ابى بصير بوده؟ همين مكفوف، چون مميزش على بن ابى حمزه كه قائدش بوده است. بنابراين اين يك ابى بصير اينجا چون همه يك روايت است معلوم مي‌شود اين همان يحيى بن ابى القاسم الاسدى الكوفى است. ببينيد چطور درستش كرده است! مي‌گويد ظاهر اين است اين سه روايت يك روايت هستند و چون آنجا ناقل على بن ابى حمزه است و آن مميز ابى بصير مكفوف است پس اين ابى بصير در اينجا ابى بصير مكفوف است. اگر خود اين روايت بود نمي‌توانستيم چون مميزى ندارد، امّا به ضميمه اينكه اين سه تا روايت يك روايت است آن وقت در مي‌آوريم كه اين يحيى بن ابى القاسم يحيى بن ابى القاسم مكفوف است. البته ديگران هم تعبير به صحيحه فرموده‌اند بعضيها هم اشكال فرموده‌اند گفته‌اند ابى بصير مشترك است؛ ولى لمّش را امام بيان كرده است. حالا اگر خوب فهميديد به قدرى كه فهميديد صدايت را به صلوات بلند كن. حالا من مي‌گويم سلام و صلوات همه انبياء و ملائكه و سلام و صلوات شما و همه انسانها بر منجى عالم بشريت، رسول گراميش و بر ائمه معصومين (صلوات اللّه عليهم اجمعين) و مخصوصاً بر مهدى منتظر صاحب العصر و الزمان و به همه خوبان لا سيما علما و محققينى همچون انصاريها و اردبيليها و صاحب جواهرها و امام امت خمينى ها؛ حالا صلوات بفرستيد.

اين يك، مي خواهيد يك بحث حساب كنيد مي‌خواهيد دو تا بحث، يكى نقل روايات و يكى بحث در سند اين روايات.

جهت ديگر اين است كه اشكالهايى شده بر استدلال به اين روايات، اشكالها به دو دسته است اشكالهاى دلالى و اشكالهاى ثبوتى. در اين جهت سوم اشكالهاى ثبوتى را من عرض مي‌كنم، يعنى گفته اند ممكن نيست كه غناى در زف عرائس حلال بشود، اصلا ممكن نيست نه اينكه روايت گير دارد! اصلا در مقام ثبوت ممكن نيست غناى در زف عرائس حلال بشود غير ممكن عقلا ؛ حالا اين را ديگر چطورى پياده اش كرد بايد برويم سراغ وحيد بهبهانى مثل اينجا كه رفتيم سراغ امام آنجا بايد برويم سراغ وحيد بهبهانى. اصلا معقول نيست خلاف عقل است و محال است، محال است كه غناى در زف عرائس حلال بشود اصلا اين محال است. مثل اينكه محال است كه شما بگوييد خدا دست و پا دارد نعوذ بالله اين هم محال است كه جمع بين نقيضين محال است اين هم محال است.

اين حرف مال وحيد بهبهانى استاد الكل است كه از او در حاشيه بر مسالكش نقل شده است، من حاشيه بر مسالك نداشتم اگر هست يكى از آقايان لطف كند براى ما تهيه كند. در حاشيه بر مسالك آنجا نقل كرده است، حالا من عبارت ايشان را مي‌خوانم.

مى فرمايد : «ان الغناء لما كان من قبيل ما يترتب عليه الغفلة عن الحق عز شأنه» [غنا غفلت از خدا مي‌آورد] «و يتفرع منه المفاسد» [امروز خوب شده اين را مي‌خوانم چون چند تا شوخى كنم در قبال وحيد بهبهانى يك قدرى هم بخنديد. مي‌فرمايد:] «يترتب عليه الغفلة عن الحق عز شأنه و يتفرع منه المفاسد و الميل الى المشتهيات» [اگر بخواهيد پيدا كنيد نداريد حاشيه مسالك را، اين حاشيه ممقانى بر مكاسب (قدس سرهما) آنجا عبارت را نقل كرده، من از آنجا نوشتم.] «و يتفرع منه المفاسد و الميل الى المشتهيات و الرغبة فى المحرمات» [مى گويد غنا سبب مي‌شود آدم از خدا غافل بشود برود دنبال هوا و هوسش و در محرمات ميل پيدا كند] «الّتى هى من قبيل الزنا و اللواط» [غنا سبب مي‌شود آدم دنبال زنا و لواط برود.] «فالعقل مستقل بقبحه و حرمته» [عقل اين غنا را حرام مي‌داند براى اينكه آدم را از خدا كه غافل مي‌كند هيچى به دنبال زنا و لواط و مساحقه و ... اينها هم مي‌برد، اين سبب مي‌شود كه حرام باشد.] «و معلوم أن اغلب وقوع امثال هذه المفاسد و المحرمات انما يتفق فى الزحام و اختلاط بعض الاصناف المختلفة من الناس» [اينها در اجتماعات بيشتر مي‌آيد، اين غنائى كه سبب اينطور است اگر در جمعيتها باشد ديگر خيلى راحت تر مي‌كشاند به لواط و به زنا و اينها، البته در جلسه ما نمي‌كشاند امّا ايشان مي‌فرمايد در جلسات جمعيتى را به زنا و لواط مي‌كشاند.]

«و من الواضح أن تحقق هذا المعني فى مجالس الاعراس اقوى من غيرها» [اين در مجالس عروسى از جاهاى ديگرش قوى تر است، آنجا خلاصه حسابى كشيده مي‌شود.] «و حينئذ نقول كيف يجوز أن يرخص الشارع الحكيم فى الغناء الذى حرّمه من كونه مثير الشهوات و موقعاً فى المشتبهات و المحرمات فى المقام الّذى هو اقوي مظانّ...» [شما چطور باور مي‌كنيد كه شارع حكيم اين غنائى كه به شهوت مي‌گرايد به زنا و لواط مي‌گرايد به هزاران فساد ديگر مي‌گرايد، اين را كجا تجويزش كرده باشد؟ در مجلس عروسى كه جمعيتها آنجا جمع هستند و تحصيلش بيشتر است.] «فى المقام الذى هو اقوى مظانّ تأديتيه الى المحرمات و هو مجلس العرس فيستكشف بهذا الحكم العقـلى عن عـدم صـدور الاخبـار المرخـصة» [مى بينيم عقل مي‌گويد نمي‌شود شارع اجازه بدهد، وقتى

نمي‌شود شارع اجازه بدهد محال است شارع اجازه بدهد، پس اخبار مرخصه به درد نمي‌خورد.

اگر گفتيد كجايش شبيه اين حكم عقلى به آن استدلال شده است؟ ايشان مي‌فرمايد ما مي‌دانيم عقل مي‌گويد شارع نمي‌تواند به يك چنين حرامى اجازه بدهد و ترخيص كند.

پس بحث اين است كه مرحوم وحيد (قدس سره) مي‌فرمايد غنا موجب اين مفاسد است. در عروسيها و جمعيتها چطور مي‌شود؟ اين تحريكش بيشتر مي‌شود. بنابراين عقل مي‌گويد نمي‌شود شارع به وسيله روايات بيايد آن را در مقام عروسى چه كار كند؟ تجويزش كند، قبيح است براى شارع كه بيايد تجويزش كند. در باب مخالفت قطعيه گفته اند اجراى اصل برائت در اطراف علم اجمالى در همه اطراف موجب ترخيص در مخالف قطعيه است و ترخيص در مخالفت قطعيه چون قبيح است پس نمي‌توانيم روايات حل را در همه اطراف علم اجمالى بياوريم. بعضى بياوريم دون بعض او اشكالش چيست؟ پس همانطورى كه عقل قبيح مي‌داند ترخيص شارع مخالفت قطعيه را با ادله حل و آن ترخيص را ترخيص در معصيت مي‌داند همين عقل قبيح مي‌داند كه شارع غناى با اين همه مفسده را در مجلس عروسى بيايد تجويزش كند «كما نستدل به على عدم الجواز» با همين حكم قبح عقلى ما بر عدم جواز هم چه كار مي‌كنيم؟ استدلال مي‌كنيم. اين حرف مرحوم وحيد.

حالا وحيد استاد الكل بوده امّا يادتان باشد در بحث علمى هر چه ارادت به هر كسى بيشتر داريد او خودش با زبان حالش مي‌گويد حرفهاى مرا بيشتر مورد كنكاش قرار بدهيد. فقهاى ما بزرگان ما با كمال ميل راضى هستند كه حرفهايش مورد بحث قرار بگيرد امّا بحث علمى و بحث تحقيقى و اين معنايش ارادت است. به قول امام (سلام اللّه عليه) مي‌فرمود حسن ظن به افراد و به عظمت افراد مانع از اشكال كه نبايد بشود، اين كه استبداد پيش مي‌آورد! بلكه عظمت افراد سبب مي‌شود كه آدم به حرفهاى آنها با ديد دقت بنگرد و بيشتر حرفهايشان را مورد كنكاش قرار بدهند.

يك شبهه اين است كه ايشان مي‌فرمايد ما با همين حكم عقل هم حرمت را استدلال مي‌كنيم. شبهه ما اين است كه پس چطور شده است در هيچ كتابى از كتب فقهيه براى حرمت غنا به اين حكم عقل استدلال نشده است؟! شما مي‌فرماييد عقل درك مي‌كند قبح غنا را، چرا درك مي‌كند قبح غنا را؟ چون مستلزم مفاسد است دنبال زنا و لواط رفتن است. مي‌گوييم اين چطور درك عقلى حضرتعالى است كه هيچ يك از فقهاى ما در كتب فقهيه شان به عقل استدلال نكرده‌اند؟ به روايت استدلال كرده‌اند چه به روايات مفسره و چه به روايات مستقله، امّا به عقل استدلال نكرده‌اند. اگر بنا بود اين عقل عقل روشنى است و اين درك درك درستى است خوب بود استدلال مي‌فرمود. اين يك.

دوم : شما مي‌فرماييد عقل درك مي‌كند زشتى آن را. چرا از آن زشتى را درك مي‌كند؟ چون ميسر شهوات و ميسر زناست، آدم را جلب مي‌كند به طرف زنا و لواط و... و اينطور چيزها. مي‌فرمايد عقل درك مي‌كند قبح غنا را لانجراره الى الزنا و اللواط. ما عرض مي‌كنيم خوب اين بيش از اين نمي‌شود كه يك معد است، غنا معد است و عقل قبح معدات را به نحوى كه مستحق لوم باشد و مستحق عذاب و كيفر از طرف مولا باشد درك نمي‌كند. غنا بر مبناى شما بيش از يك معد نيست، معد آماده سازى دارد مي‌كند زمينه دارد درست مي‌كند و اين زمينه سازى را عقل قبيحى نمي‌داند كه مرتكبش را مستحق لوم بداند، لومى كه مستحق چه بداند؟ عذاب بداند. بله، مستحق لوم مي‌داند آدم بدى است كه دارد مي‌رود آنجا، امّا مستحق عذاب نمي‌داند.

شبهه سوم: اراده و نيت براى معصيت تأثيرش بيشتر است يا غنا؟ اراده و نيّت، تصميم گرفته همه مقدماتش را فراهم كرده برود گناه كند، از قضا نتوانست گناه كند رفت و كلاه سرش رفت. آيا آنجا ما مي‌بينيم كه نه عقل مستحق عقاب مي‌داند و نه شرع حرام؟ نيت المعصية ليس بمعصية. قوانين جزائى دنيا هم اينطورى است اراده را و نيت را مستحق جرم نمي‌دانند، پس اگر بنا باشد غنا بما أنه معدٌ اين سبب حرمت مي‌شود معدٌ للمحرمات خوب... بنابراين بايد اراده و نيت را هم عقل قبيح بداند كشف حرمت كنيم، در حالتى كه ما مي‌بينيم عقل موجب لوم نمي‌داند و موجب جزا، عقلاى عالم هم موجب جزا نمي‌دانند شارع هم فرموده نيت المعصية معصيت نيست. اين هم اشكال سوم.

اشكال چهارم: خوب شما بايد در تمام مقدمات معده و شرطيه و سببيه بايد قائل شد به حرمت نفسى از باب حكم عقل، حرمت غيرى را كارى ندارم حرمت نفسى، مخصوصاً در شرطيت و سببيت كه به ذى المقدمه نزديكتر است و اگر يك كسى با اين مقدمات به ذى المقدمه رسيد بايد چند تا كتكش بزنند؟ دو تا يا صد تا، به عدد مقدمات بايد كتكش بزنند.

اشكال پنجم : اصلا اين حرف شما اشكال به خداست! لازمه فرمايش شما آقاى وحيد بهبهانى روز نهم ربيع 1424 اينجا من عرض مي‌كنم آقا حرف شما اشكال به خداست. براى اينكه خداوند وسيله اصلى زنا را آفريده؛ اگر بناست معد براى زنا قبيح است و نامعلوم خوب به خود خدا اشكال كنيد كه اين وسيله را در بشر قرار داده چه در مردش و چه در زنش.

كيف خداوند آمد مردها را آلت رجوليت داد و زنها را آلت انوثيت و بعد شهوت در مردها قرار داد، خوب اين همه بدبختيها مال همان اصل الآلة است و الا اينطور نبود كه اگر آلت نباشد گفت كه مسأله‌اى نبود. زمينه را قرار داده و بعد همين اشكال اين آقا كه خوب در بقيه هم این اشکال مي‌آيد، دست و پا هم مي‌آيد چشم و گوش هم مي‌آيد فكر هم مي‌آيد، همه اينها زمينه است و بعبارت اخرى همان اشكالى كه كريم شيره اى به ميرزاى بزرگ كرد همان اشكال به وحيد بهبهانى را ما داريم، كريم شيره‌اى هم اصفهانى بود. مي‌گويند كريم شيره اى رفت خدمت ميرزاى شيرازى رفته بود زيارت حضرت ابوالفضل و ابى‌عبداللّه(ع)، بعد گفت آقا پولم تمام شده است، مقداری پول به بده، میرزای شیرازی به او می گوید، می گویم.

.... اين دفعه هم ميرزا كرايه ات را به تو بدهد، امّا از اين به بعد اگر كم پول آمدى اينجا ماندى پدرت را در مي‌آورم، ولى اين بار را خلاصه حواله كرديم. ميرزا دست كرد و كرايه اش را داد و گفت اين چند روز هم سامرا بنا شد بماند و خانه هم برايش كرايه كرد و غذا و اينها هم به او داد.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - مغني (ابن قدامة) 12: 43.

[2]- مغني (ابن قدامة) 12: 43.

[3] - قواعد 2: 8.

[4] - ایضاح الفوائد 1: 405.

[5]- وسائل الشيعة 17 : 120، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 15، حديث 1.

[6]- وسائل الشيعة 17 : 121، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 15، حديث 2.

[7]- وسائل الشيعة 17 : 121، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 15، حديث 3.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org