Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کلام و دیدگاه مرحوم مقدس اردبیلی (قدس سره) در استدلال به قبول بینه از حکم حاکم
کلام و دیدگاه مرحوم مقدس اردبیلی (قدس سره) در استدلال به قبول بینه از حکم حاکم
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
کتاب القضاء
درس 325
تاریخ: 1396/8/14

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم

«کلام و دیدگاه مرحوم مقدس اردبیلی (قدس سره) در استدلال به قبول بینه از حکم حاکم»

بحث انهاء حکم قاضی به قاضی دیگر بالبیّنۀ است؛ یعنی دو نفر عادل شهادت بدهند که قاضی اوّل به این معنا حکم کرده است، حکم کرده به نفع زید و به ضرر عمرو. آیا این بیّنه در اینجا حجّت است و قاضی بعدی می تواند این حکم را تنفیذ و اجرا کند یا نه، بیّنه حجّت نیست؟

چند تا از دلایل در جلسه‌ی گذشته برای مشهور که قائل به حجیت بودند، بیان شده؛ البته مخالف هم خیلی روشن نیست، ولی ادله‌ی مشهور که قائل به حجیت بودند، ذکر شد، اما برخی دیگر از آن ادلّه را از روی مجمع الفائدة می‌کنیم:
«و احتجّ علی قبوله بوجوهٍ [برای قبول بیّنه، به وجوهی استدلال شده] الاوّل: أنّ ذلک مما تمسّ الیه الحاجة [گفته اند یک دلیل بر این که این بیّنه به اخبار قاضی حجّت است، این است که گاهی‌ به آن احتیاج پیدا می شود. مثلاً صاحب حق می خواهد حقش را در فلان شهر بگیرد که منکر در آنجاست و اگر بنا باشد که انهاء حکم جایز نباشد، باید آن شاهدهای اصل؛ یعنی شاهدهای اوّلی را که شهادت داده اند: «إنّ الدّار لزیدٍ»، به آنجا بروند و برای آنها رفتن به آنجا تعسّر دارد. حاصل دلیل این است، لکن برای این شاهدها برای این بیّنه، تعسّری ندارد، به آنجا می رود و می گوید قاضی در فلان شهر حکم کرده و آن قاضی هم حکم می کند.

گفته نشود که درست است، رفتن برای شاهدهای اوّلی، مشکل است، اما یک شاهد فرع می گیریم؛ یعنی دو شاهد شهادت می دهند به این که آن دو شاهد اوّل نزد قاضی بوده اند و دو شاهد اول، شهادت داده اند. وقتی این طور گفتیم که دو شاهد بر شهادت اوّلیّه قائم شد، پس قاضی دوّم می تواند حکم کند؛ چون دو شاهد نزد او قائم شده، منتها این دو شاهد شهادت می دهند بر آن شهادت بیّنه اوّلیّه که قاضی اوّلی بر طبقشان حکم کرده که می شود شهادۀ الفرع. گفته نشود که احتیاج به انهاء نیست؛ چون درست است آن دو شاهد اوّلی نمی توانند به آنجا بروند و نزد قاضی دوم شهادت بدهند، لکن دو شاهدِ فرع بر دو شاهد اوّل می توانند بروند. اینها شهادت می دهند بر اصل مسأله و قاضی بلد آخر هم مثل قاضی اوّل، حکم می کند. بنابر این، در اینجا شاهد نیازی به انهاء حکم الی قاضٍ آخر بالبیّنۀ نیست.

چون اوّلاً شاهد فرع را برخی در اینجا قبول ندارند. اوّلاً این تمام نیست بر مبنای کسانی که شهادت فرع را بر آن دو شاهدها در باب قضا معتبر نمی دانند. شهادت فرع در جاهای دیگر معتبر است، اما در باب حکم کردن قاضی دوم اعتباری ندارد. ثانیاً فرض را می بریم در جایی که آن شاهد فرع هم نمی تواند به آنجا برود. این شاهدهای اوّل نمی توانند بروند، شاهدهای فرع هم رفتنشان به آنجا مشکل است، فقط دو شاهدی که شهادت بر اخبار حاکم می دهند، می توانند بروند. بنابر این، انهاء به وسیله این دو که می توانند بروند، حجّت می شود؛ چون احتیاج هست، این مدّعی می خواهد در بلد دیگری که منکر در آنجاست، حکم را اجرا کند و پول را از او بگیرد. این شاهدهای اصل که نمی توانند بروند و رفتن برایشان مشکل است، شاهد فرع شاهدهای اصل هم یا بگویید حجّت نیست یا بگویید فرض این است که بر آنها هم مشکل است. پس لابدّیم برای رفع مشکل مدّعی و احتیاجی که به انهاء حکم پیدا کرده، بگوییم این شاهدها به آنجا می روند بر اخبار قاضی و شهادت می دهند. این حاصل این وجه استدلال است]

إذ قد يكون الخصمُ المدّعى عليه غائباً عن المدّعي، و يريد إثبات الحقّ عند الحاكم ثمّ إجراء حكمه في بلد المدّعي [می خواهد در بلد مدّعی اجرای حکم بشود] إذ قد لا يمكن نقل الشّهود إلى ذلك البلد [شاهدهایی را که در پرونده هستند، نمی شود به آنجا برد] و لا يمكن شهود الفرع أيضاً، فإنّه لا يسمع إلا بمرتبته الثّانية [شهود فرع هم بر مبنای این که در اینجا حجّت نیستند و نمی توانند فایده ای داشته باشند] و قد لا يمكن نقلُ تلك الشّهود أيضاً [نه شهود اصل را می شود، نه شهود فرع را، بلکه فقط بیّنه ها را می توانیم ببریم. پس سه دوتا قاضی هستند؛ دو تا در پرونده اصلی اند، دو تا که اسمشان بیّنه است و بر اخبار قاضی شهادت می دهند و انهاء می خواهد به وسیله آنها بشود، دو تا هم شاهد فرع. شاهد فرع را نمی شود، برد شاهد اصلی را هم نمی شود برد، ولی این دو شاهد را می توان برد و اینها سهل المؤونة هستند. پس احتیاج است و چاره ای نیست، مگر این که بگوییم انهاء حکم با بیّنه صحیح است.]

فإذا جوّز نقلُ الحكم و الامضاء توسّعَت الدائرةُ فإنّه يجوز حينئذٍ نقل شهود الاصل و فرعِه و شهود الحكم، ولو جوّز الفرع عن هذه الشّهود أيضاً لصارت أوسع [اگر آنها را هم بتوانیم ببریم، قضیه اوسع می شود] و هو ظاهرٌ فتأمّل [این استدلالی است که شده.] كأنّه جائزٌ عندهم صرّح به في شرح الشرائع لانّه أصلٌ ... [برخی گفته اند فرع هم جایز است.]

الثّاني: [وجه دوّم] أنّه لو لم ينقل الحكم و لم يمضِ [این سبب می شود حکم از بین برود، قاضی بمیرد یا شاهدها هم از بین بروند و حکم از بین برود] لادّى إلى بطلان الحجج في الازمنة المتطاولة، إذ قد يموت أو يغيب الحاكم و الشّهود [می میرند یا غایب می شوند] بخلاف ما لو جوّز و حينئذٍ يُنقل من الاوّل إلى الثّاني و منه إلى الثّالث و هكذا [تا بیّنه به اخبار برسد به قاضی ای که می خواهد تنفیذ کند.]

الثّالث: أنه لو لم يجوز لادّى إلى استمرار الخصومة في واقعةٍ واحدةٍ، إذ قد ينكر الحكم فيجرّه إلى الحاكم ثانياً و هکذا [محکومٌ علیه می گوید من حکم را قبول ندارم. اگر انهاء با بیّنه درست باشد، دعوای او بی اثر می شود و الا می گوید من قبول ندارم. حاکم دیگری هم حکم بکند، باز غایب می گوید من قبول ندارم.]

الرّابع: أنّه إذا أقرّ الخصم بحكم ِالحاكم عليه [اگر اقرار کرد، اگر مدّعی علیه گفت به ضرر من حکم کرده، اقرارش نافذ است «اقرار العقلاء علی انفسهم نافذ». حال که اقرارش نافذ است و بیّنه هم بر همان اقرارش است، او اقرار می کند که حاکم در حقّ من حکم کرده، بیّنه می گوید حاکم گفت در حقّش حکم کردم، پس این بیّنه به منزله اقرار است، کما این که اقرارش به حکم حاکم معتبر است، بیّنه هم همان اقرار را بیان می کند.] لا شكّ في إنفاذه عليه، فكذا إذا شهد الشّهود، إذ يثبتُ بالشّهود ما يثبت بالاقرار [با شهود ثابت می شود آن که با اقرار ثابت شد.

یک شرایطی را در باب انهاء حکم بالبیّنۀ گفته اند، مثل این که قاضی اوّل باید به اینها بگوید شاهد باشید و من شما را بر حکمم شاهد می گیرم. هم شاهد اخبار باشند، هم قاضی آنها را اشهاد کند. برخی این شرط را گفته اند و شرایط دیگری هم بیان شده که ایشان می فرماید آن شواهد خیلی لزومی ندارد:] فتأمّل فإنّه يدلّ على سماع الشّهود من غير اشتراط بعض ما تقدّم [در عبارت ارشاد] مثل الاشهاد، و قول الحاكم لهما: اَشهدا على حُكمي فإنّي اشهدكما على ذلك [دلیلی نداریم که اشهاد هم معتبر باشد، بلکه همین قدر که اینها اخبار قاضی را شنیدند می توانند بر آن شهادت بدهند، مثل همه جا که بیّنه حجّت است، بدون این که طرف آنها را بخواهد شهادت بدهند.] و بالجملة الدّليل على شرع ذلك ما أشرنا إليه [این که این درست است، آن که اشاره کردیم] مِن أنّه لا شكّ في أنّ حكم الحاکم [ایشان وجه اوّل را قبول دارد، وقتی حکمش متّبع است اخبارش هم متّبع است. این طور گفته اند که گفتیم مستلزم دور است] حجّةٌ متّبعةٌ يجب إنفاذه و العمل بمقتضاه، فينبغي إنفاذه على أيّ طريقٍ ثبت عند حاكمٍ آخر [چه اقرار باشد، چه بیّنه باشد و چه دیگران؛ چون حکم آن قاضی معتبر است. پس هر راهی که برای انهاء بود، کفایت می کند] سواءٌ كان بإقرار الخصم، أو بالبينة من غير تلك الشّروط [این شرایطی را که گفته اند مثل این که قاضی باید آنها را اشهاد کند و بگوید من شما را می خواهم شهادت بدهید، اشهاد او معتبر نیست] و الظّاهر أنّها للاحتياط و حصول اليقين [آن شرایط برای احتیاط و حصول یقین است] فلو فُرض حصوله من غيرها، فالظّاهر أنّه متّبع. و كذا الكتابة و المشافهة و غير ذلك فتأمل [آنها هم وقتی یقین حاصل شد، یکون کافیاً.

این عبارت ها را خواندم برای حرف بعدی مقدّس اردبیلی که از حرف های بسیار بلندش است و مفید است و باید با آب طلا نوشت برای ترویج اسلام:] ثمّ إنهم ذكروا أنّ ذلك في غير حدود الله و حقوقه [گفته اند این که بیّنه حجّت است، مربوط به حدود و حقوق الله و تعزیرات نیست، بلکه مربوط به حقوق النّاس است «ثمّ إنهم ذكروا أنّ ذلك في غير حدود الله و حقوقه». حقوق الله؛ یعنی آنهایی که تعزیر دارد] لأنّ حقوق الله و حدودَه مبنيّةٌ على التّخفيف و العفو و الدّرء بالشّبهة [این استدلال تمام نیست؛ چون بعد از آن که حجّت قائم شد، دیگر درء به شبهه و تخفیف معنا ندارد. این وجوه را ایشان می خواهد اشاره کند که تمام نیست] و لكنّ الدّليل يقتضي العموم [دلیل می گوید چه حقّ الله باشد، چه حدود الله باشد و چه حقّ النّاس باشد لکن این ادلّه بیش از یک اعتبارات نیست و نمی شود خیلی به این ادلّه اعتماد کرد. عمده دلیل استقراء بود. گفتم وقتی شارع حکمی را در موارد متعدّده ای می آورد، عقلا از این حکم می فهمند که این موارد خصوصیّتی ندارد و حکم از آنِ جامع بین این موارد است و اسمش را الغای خصوصیّت هم می شود گذاشت. ما وقتی می بینیم شارع بیّنه را در طهارت ثوب و کریت ماء و نجاست و ... حجّت کرده و در آنجاها حجّت است، چون این موارد زیاد است، می فهمیم که نمی خواهد بگوید بیّنه در آن مورد بالخصوص، خصوصیّتی دارد، یا طهارۀ الماء خصوصیّتی دارد که موجب حجیت شده یا نجاسۀ الماء یک خصوصیّت دیگری دارد که موجب حجیت شده، کریۀ الماء یک خصوصیّتی دارد که موجب حجیت شده. عرف می فهمد که این خصوصیّت ها دخیل نیست و معیار این است که بیّنه بر امری قائم بشود. جامع بین همه آنها این امر است، شیء است، اگر شئی بر امری قائم بشود، یکون حجّۀً.
ایشان می فرماید: «و لکنّ الدّلیل»، چه این ادلّه و چه دلیل ما «یقتضی العموم»، این اقتضای عموم می کند] إلاّ أن جواز إسقاطُ الحدود و حقوق الله [احوط این است که حدود را و حدود الله را ساقط کند. عموم می گوید درست است، اما حدود و حقوق الله را ساقط کند] و إن كان الحاكم عالماً بها [ولو حاکم به این حدود و حقوق الله یقین دارد، ولی باز باید ساقط کند؛ یعنی حکم صادر نکند] غيرُ بعيدٍ [جواز ساقط کردن، بعید نیست. می گوییم اصلاً می تواند حکم نکند، ولو با علمش هم، چه برسد که با بیّنه بخواهد قاضی دوم تنفیذ کند. نه، در حدود الله و در حقوق الله تنفیذ نکند، چرا تنفیذ نکند با این که دلیل عام است؟ این می گوید اسقاط، غیرُ بعیدٍ] و لهذا قد لا يُحَدُّ بالاقرار مرّةً [با یک بار اقرار حد ثابت نمی شود] بل و لا بالبيّنة، [با دو شاهد هم حد ثابت نمی شود، بلکه در باب زنا چهار شاهد می خواهد، آن هم عن اختیارٍ و عن وجدانٍ. ایشان می فرماید برای این که] و يُعلِّم الانكار للمقرّ ... [و لهذا انکار را یادش می دهد، کما این که رسول الله فرمود:] لعلّک قبّلتَ».[1] پس می توانیم بگوییم، ولو دلیل انهاء بالکتابة عام است یا دلیل انهاء بالمشافهة عام است، اما در عین حال، در حدود الله و حقوقش جاری نمی شود؛ از باب این که آنجا بعید نیست بگوییم حق دارد ساقط کند؛ یعنی حق دارد حکم نکند و شواهدش این اموری است که ذکر شد.

ایشان یک نکته دیگر در عباراتش دارد و آن این است که در روایت سکونی و طلحه داشتیم: «لا يجيز كتاب قاضٍ إلى قاضٍ في حدٍّ و لا غيره».[2] این غیره را گفته اند عام است و حقوق النّاس را هم شامل می شود. مرحوم مقدّس می فرماید احتمال دارد - و احتمال ایشان احتمال قریبی است - که بگوییم لا فی غیره؛ یعنی حقوق الله. لا فی حدٍّ و لا فی غیره از حقوق الله که تعزیر دارد، مثل افطار ماه مبارک رمضان، این جمله اصلاً کاری به حقوق الله ندارد. «لا یجیز کتاب قاضٍ الی قاضٍ لا فی حدٍّ و لا فی الحقوق الموجب للتّعزیز»، اما در مالکیّت و طلب و بده و بستان، روایت سکونی و طلحه، متعرّضش نیست. آنهایی که به این روایت استدلال کرده اند، گفته‌اند این «فی غیره»؛ یعنی حقوق الله. مقدس اردبیلی می فرماید احتمال دارد و بنده عرض می کنم احتمال قریب دارد که فی غیره؛ یعنی حقوق اللهی که تعزیر دارد؛ برای این که اگر می خواست حقوق النّاس را بگوید، باید می گفت: «لا یجیز کتاب قاضٍ لا فی حقوق النّاس و لا فی غیره». حقوق مردم را ذکر می کرد، نه حد و غیر حد را. غیر حد می شود مشابه حد، اما اگر می گفت: «لا فی حقوق النّاس و لا فی حدٍّ و غیره»، می شد تعزیرات. یا اصلاً فی حدٍ را نمی گفت، «لا یجوز کتاب قاضٍ الی قاضٍ فی حقوق الله و لا فی غیره»، غیر حقوق الله، چه حدود باشد، چه تعزیرات. اگر می خواست این غیر را حقوق الله بگیرد، خوب بود حقوق الله را ذکر کند و حدٍّ را ذکر نکند: «لا یجوز کتاب قاضٍ الی قاضٍ لا فی حقوق النّاس و لا فی غیره». دیگر حدّ در اینجا چکاره بود؟

پس این که حد را آورده، اشعار دارد، بلکه قرینه است و شهادت دارد بر این که آن «غیره» می شود حقوق الله. فالرّوایۀ ساکتۀٌ عن الانهاء بالکتابۀ در حقوق النّاس. اصلاً روایت از آن ساکت است و باید طبق قواعد عمل کرد.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین»

---------------------
[1]. مجمع الفائدة و البرهان 12: 211 و 212.
[2]. وسائل الشیعة 27: 297، کتاب القضاء، ابواب کیفیة الحکم، باب 28، حدیث 1.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org