Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خلاصه ای از دروس گذشته پيرامون روايات غنا
خلاصه ای از دروس گذشته پيرامون روايات غنا
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 166
تاریخ: 1381/11/19

بسم الله الرحمن الرحيم

ما چهار دسته از روايات را ظاهراً خوانديم در باب غنا از رواياتى كه به آن استدلال مي‌شود بر حرمت غنا. دسته اوّل آنهايى كه قول زور را به غنا تفسير كرده بود، دسته دوّم آنهايى كه لهو الحديث را به غنا تفسير كرده بود، دسته سوّم يشهدون الزور را به غنا تفسير كرده بود، دسته چهارم رواياتى كه در آن غنا بود بدون اينكه آيه اى را به او تفسير كند. نسبت به دسته سوّم كه گفتيم دلالت بر حرمت ندارد، نسبت به دسته اوّل و دوّم هم گفتيم غنا جزء قول زور يا لهو الحديث قرار داده شده از باب الغاء خصوصيت و تنقيح مناط، بنابراين حرمت غنا دائر مدار زور بودن و دائر مدار لهو الحديث براى اضلال عن سبيل اللّه بودن است، و لذا هر غنائى كه همراه با حرام و معصيتى باشد اين غنا حرام است، چون اضلال عن سبيل اللّه است، اضلال عن سبيل اللّه ولو به اينكه نيم ساعت اين آدم گناه كند و معصيت، همين اضلال عن سبيل اللّه است و در مجالس لهو و باطل كه باشد هم اضلال عن سبيل اللّه است و هم قول زور، امّا اگر غنائى با آن قرآن خوانده بشود مرثيه خوانده بشود، نصايح و مواعظ با آن خوانده بشود براى تأثير در حق براى تأثير در ياد خدا، دو دسته از روايات شاملش نمي‌شود و مقتضاى اصالة الحل اين است كه حلال است. اگر نگوييم اين روايات اشعار دارد به عدم حرمت، مي‌خواهم خوب بر بحث غنا مسلط بشويم كم كم دارد بحث غنا اوج بر مي‌دارد. و همينطور اگر آوازى خوانده مي‌شود كه طرف هيچ مضمونش را نمي‌فهمد و هيچ گناهى با خواندن او مرتكب نمي‌شود اين هم ادله شامل حالش نيست. و امّا روايات خاصه گفتيم اطلاق ندارد، غير واحدش که تمام نبود دلالتاً و سنداً براى اثبات حرمت، آن هم كه تمام بود اطلاق نداشت.

«تقسيم بندی غنا از منظر روايات»

امروز مي‌خواهم عرض كنم كه در بعضى از روايات دلالت است بر اينكه غنا دو قسم است، همانطورى كه فيض و مقدس اردبيلى و ديگران گفته اند. رواياتى داريم كه دلالت مي‌كند على أن الغناء على قسمين على ما مر منا و اختاره الفيض و من تبعه، غناى در لهو و باطل و معصيت و زور حرام؛ غناى در حق و قرآن و دعا و نصیحت غير آنها لادليل على حرمته، يكون جائزاً. روايات داريم كه بر عدم حرمت و حل دلالت مي‌كند يعنى مي‌شود الاصل و الرواية، يكى اصل و يكى هم روايت. حالا روايات را ما مي‌خواهيم بخوانيم.

يكى از آنها اين صحيحه أبى بصير است 3 باب 15 كه مشايخ ثلاثه هر سه اين حديث را نقل كرده‌اند. «قال قال ابو عبداللّه(ع) اجر المغنية الّتى تزف العرائس ليس به بأس [آن مغنيه‌اى كه در عروسى ها مي‌آيد و مي‌خواند اين تزف يعنى حال مي‌دهد يا مثلا خوشحالى به وجود مي‌آورد لغتش را نمي‌دانم، به هر حال روشن است آن زنى كه در عروسى مي‌خواند براى هلهله كردن و براى شادى. اين ليس به بأس] و ليست بالّتى يدخل عليه الرجال»[1] و اين از آنهايى نيست كه رجال بر او وارد مي‌شوند تا حرام باشد.

كيفيت استدلال به اين است كه اين و ليست بالّتى يدخل عليه الرجال بمنزله علت است؛ صدر مي‌فرمايد اجر المغنية الّتى تزّف العرائس ليس به بأس كأنه مي‌گويد چرا؟ كأنه مي‌گويد لأنها ليست بالّتى يدخل عليه الرجال، چون اين زن از آنهايى است كه رجال بر او وارد بشود تا حرام باشد. غنا اجر او حلال است، غناء او حلال است، چرا غنائش حلال است؟ چرا اجرش حلال است؟ براى اينكه از آنهايى نيست كه يدخل عليه الرجال و دخول رجال خصوصيت ندارد، بلكه دخول رجال عليها به عنوان احد محرمات و يكى از معاصى است و لك أن تقول دخول الرجال عليها لا موضوعيت لها، بل يكون من مصاديق الاضلال عن سبيل اللّه. وقتى نا محرم وارد بشود غناء او مي‌شود اضلال عن سبيل اللّه، چطور غنائش مي‌شود اضلال عن سبيل اللّه؟ چون در غناء او ارتكاب حرام وجود دارد، خود همين يك مدتى كه اينها دارند گناه مي‌كنند در آن زمان اينها اضلال شده‌اند از سبيل اللّه. بگوييد اين علت است و دخول الرجال عليها هم خصوصيت ندارد، الغاء خصوصيت مي‌شود، معيار عدم ارتكاب حرام است چه دخول الرجال عليها باشد چه شعر عاشقانه بخواند چه زنها گرفتار بى عفتى بشوند و بى عصمتى ولو لم يدخل عليه الرجال امّا زنها گرفتار بي‌عفتى و بي‌عصمتى مي‌شوند يا خودش آنطورى مي‌خواند كه جوانهاى بيرون صحنه بشنوند و تحت تأثير قرار بگيرند؛ همه اينها را و ليست يدخل عليه الرجال شامل مي‌شود با الغاء خصوصيت. و لك أن تقول اين دخول الرجال از مصاديق اضلال عن سبيل اللّه است.

شاهد بر الغاء خصوصيت هم از درايه و عرف است و هم روايت و الدليل على الغاء الخصوصية المراجعة الى العرف. عرف مي‌فهمد كه دخول الرجال كاره اى نيست اين از باب معصيت است و از باب مورد ابتلاء آن روز، مغنيه‌اى كه در عروسيهاى آن روز مي‌خوانده آن معصيت مورد ابتلائش اين بوده كه مردها بر آن وارد مي‌شدند قاطى مي‌شدند در مجالس عقد سابق هم بود، عروس و داماد عسل و روغن كه دهان هم مي‌گذاشتند به هر حال بودند يك چند تا زنها معمولا، دقّت مي‌كردند محرمها باشند ... امّا حالا ديگر نيست، آن وقت هم حالا شايد اينطور بوده، نه صاف مي‌ايستند و با هم اين مي‌خواند و عروس و داماد هم با همديگر مي‌زنند و مي‌رقصند. اين دخول الرجال از باب مورد ابتلاء و از باب قضيه خارجيه بوده و الا خصوصيت ندارد، عرف خصوصيت را الغاء مي‌كند؛ اين اولا. الغاء خصوصيت و اينكه دخول الرجال از باب ابتلاء است نه از باب موضوعيت كما يشهد فى الوجدان و العرف، و امّا از نظر روايت روايت ديگرى كه از أبى بصير است 1 اين باب «قال سألت ابا عبداللّه(ع) عن كسب المغنيات فقال التى يدخل عليه الرجال حرامٌ و التى تدعى الى الاعراس ليس به بأس و هو قول اللّه عزّوجل و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه»[2]. مي‌بينيد كه حضرت مورد دخول رجال را برده جزء لهو الحديث، پس معلوم مي‌شود دخول الرجال خصوصيت ندارد. اضلال عن سبيل اللّه و لهو الحديث معتبر است و مضى منا كه غناء همراه با حرام اضلال عن سبيل‌اللّه است و لهو الحديث است ولو صِرف خواندن باشد چَهْچَهْ زدن از باب الغاء خصوصيت و تنقيح مناط. پس هم روايت در آن شهادت است و هم الغاء خصوصيت عرفيه.

پس اين صحيحه أبي‌بصير كه مشايخ ثلاثه نقلش فرموده‌اند دلالت مي‌كند كه الغناء مع الحرام محرم، غنا محرم. الغناء مع الحرام و مع الاضلال عن سبيل اللّه بأى وجه كان محرمٌ و الغناء الساذج الذى ليس فيه حرام فضلا عما كان فيه حق و هداية او را مي‌گويد حلال است و مانعى ندارد. اين روايت اين معنا را دارد.

«کلام امام (سلام الله عليه) پيرامون روايت ابی بصير»

امام (سلام اللّه عليه) استدلال به اين روايت را تمام نمي‌داند و چندين اشكال به اين روايت دارد، من عبارت امام را امروز مي‌خوانم شبهاتش را بگذارم براى فردا. مي‌فرمايد از چيزهايى كه فيض و اينها به آن تمسّك كرده‌اند «و منها التمسك بروايات [اينها به روايات براى تفصيلشان تمسّك كرده‌اند.] عمدتها صحيحة ابى بصير قال قال ابو عبداللّه(ع) اجر المغنية التى تزف العرائس ليس به بأس و ليست بالّتى يدخل عليها الرجال كذا فى الوسائل عن المشايخ [الثلاثة] و فى الفقيه لكن فى مرآت العقول ليست بسقوط الواو.[3] [حالا آقايان من مي‌خواهم يك نكته‌اى را روز شنبه است ببينم توجه مي‌كنيد چون من خودم يكذره ماندم در آن، ببينم آقايان زودتر از من مي‌گويند يا آنها هم مي‌مانند. عبارت امام اين است مي‌گويد:] و ليست بالّتى يدخل عليه الرجال كذا فى الوسائل عن المشايخ الثلاثة و فى الفقيه، من دوباره مي‌خوانم شايد حالا ديگر روشن بشود براى آقايان. كذا فى الوسائل عن المشايخ الثلاثة.

ببينيد ايشان يك نقلى از مشايخ دارد و يكى هم مي‌گويد خودم هم فقيه را ديدم كه اينطور بوده است. وسائل كه نقل كرده از فقيه هم با واو نقل كرده است، خودم هم فقيه را ديده‌ام كه با واو بوده است.] كذا فى الوسائل عن المشايخ الثلاثة [اين يكى] و فى الفقيه [يعنى خودم هم در فقيه ديدم كه با واو، تهذيب و من لايحضر را نديدم، فقيه را هم وسائل نقل كرده خودم هم ديده ام و فى الفقيه. او از كتب ثلاثه نقل كرده من خودم در فقيه ديده‌ام.]

لكن فى مرآت العقول ليست بسقوط (الواو) بدعوى أن قوله: و ليست بالّتى [حالا استدلالشان چيست همانى كه من هم عرض كردم، اين] مشعر بالعلية أو دال عليها فتدل على أن المحرم قسم منه و هو المقارن للمعاصى كدخول الرجال على النساء، [دخول خصوصيت ندارد مقارن با معصيت.

اشكالهاى امام:]

و فيه أن في الرواية على نسخة اثبات الواو احتمالاتٌ، [حالا آنكه واو نداشت كه هيچى حالا بر فرض اينكه واو داشته باشد.] كاحتمال أن تكون الجملة حالية عن فاعل تزّف و المعني أن اجر المغنية حلال اذا تزف العرائس و لم يدخل الرجال على النساء[4] [اين يك احتمال، احتمال دوّم] و أن تكون الجملة بمنزلة التعليل فتدل على عدم حرمة الغناء بذاته و يحرم اجر المغنية لا للغناء بل لدخول الرجال و سماع صوتها و رؤية وجهها و سائر حركاتها الملازمة له، [اين هم احتمال دوّم كه اصلا مي‌خواهد بگويد غنا حرام نيست، اين كه پولش حرام است براى اينكه صورتش را مي‌بينند و صدايش را مي‌شنوند.]

و أن يكون المراد منها افادة حرمة قسم من الغناء و هو المقارن لدخول الرجال عليهنّ، [مي‌خواهد بگويد غناء حرام است امّا غنائى كه رجال بر آنها وارد مي‌شوند. اين سه احتمال تا برسد به استصحاب.]

فعلى الاحتمال الاوّل تدل على استثناء قسم خاص منه [اين دلالت مي‌كند بر استثناء يك قسم خاصش، كدام است؟ حلال را مي‌خواهد بگويد، يك قسم حلال] و هو الذى فى العرائس مع الشرط المذكور» [آنجايى كه عروسى باشد و مردها بر آنها وارد نشوند. من اينجا ذيلش نوشته‌ام مثل ما عنه عن أبى عبداللّه(ع) از همين أبى بصير قال المغنية الّتى تزف العرائس لابأس بكسبها براى توضيح بيان امام، حديث 2 همين باب 15 كأنه بر اين احتمال اين حديث با آن حديث يك مضمون دارد.] حديث 2 اين است: «المغنية الّتى تزف العرائس لا بأس بكسبها[5]» آن هم باز مال أبى بصير است. اين يك احتمال.]

«و على الثانى [كه بخواهد بگويد اصلا غنا حرام نيست، چه حرام است؟ سماع صوت اجنبيه و رؤيت و اينطور چيزها.] و على الثانى تكون الرواية معارضة لجميع الادلة على أن الغناء حرام و مخالف مضمونها الاجماع [ با همه آنها مخالف است با اجماع هم مخالف است، چون مذهب شيعه بر اين است كه غناء حرام است نمي‌توانيم بگوييم غناء حرام نيست و فقط حرمت مال مقارنات است، نه! غنا خودش حرام است.]

و على الثـالث[6] [كه قسم خاصش را بخواهد بگويد که غناء با دخول رجال حرام است، غناء مقيداً بدخول

الرجال، هِى تكرار مي‌كنم.] توافق كلام الكاشانى و موافقيه، [اين با كلام كاشانى و موافق كاشانى موافق است.]

على اشكال، [اشكالش چيست؟ اشكال اين است كه ايشان مي‌خواهد بگويد ليست بالّتى اين موضوعيت دارد كلى از آن در نمي‌آيد.] و هو أن الظاهر من قوله: و ليست بالّتى الخ[ظاهرش اين است] دخولهم عليهن بعنوانه موضوع الحكم [خودش موضوع حكم است،] لاعنواناً مشيراً الى نوع خاص من الغناء أو مجالس خاصّة [نمي‌خواهد اشاره كند به هر معصيت يا هر جائى، نه خودش موضوعيت دارد.] و هم لا يلتزمون بظاهر الرواية [اينها مي‌گويند غناء با چه حرام است فيض و من تبعش؟ غناء با حرام. روايت مي‌گويد غناء با چه حرام است؟ با دخول الرجال. آنها كه يك قسم را نمي‌گويند، آنها مطلق مي‌گويند چون فرض اين است امام دخول الرجال را مي‌گويد احتمال موضوعيت دارد.]

و لا وجه لحملها على خلاف ظاهرها [وجهى نيست براى حمل اين جمله بر خلاف ظاهرش ما از موضوعيتش رفع يد كنيم و برويم سراغ عنوان مشير و الغاء خصوصيت كنيم؛ اين يك جهت.] و لاترجيح ظاهر فى احد الاحتمالات المتقدمة يمكن الاتكال عليه، [اين يك اشكال.]

اشكال دوّم اين سه تا احتمال هيچ كدامش بر همديگر ترجيحى ندارد كه] لو لم نقل بترجيح الاول حتى يلتئم بين الادلة أو الاحتمال الثاني في نفسه [اگر نگوييم اولى را مي‌خواهد بگويد يعنى يك قسم خاص را مي‌خواهد بگويد حلال است، باقى ديگر همه جا غنا حرام است چه غناى با حرام چه غناى بى حرام؛ چون امام عقيده‌اش اين بود، امام مي‌فرمود رواياتى كه گفته الغناء لهو الحديث، يعنى چه؟ مطلق الغناء، باب باب ادعا بود و مجاز و استعاره. يا آن را بگوييم، يا احتمال دوّم را بگوييم كه مي‌گويد اصلا غنا حرام نيست] لو لا مخالفته لما ذكرنا [منتها اشكال آن اين است كه خوب آن ديگر اصلا خلاف اجماع است.

چرا احتمال دوّم را ترجيح بدهيم؟] لأن الظاهر من قوله لا بأس و ليست بالّتى يدخل عليه الرجال أن الفساد مترتب عليه[7] [ظاهرش اين است كه فساد بر خودش مترتب است و خودش حرام است] و ليس فى الغناء بما هو فساد [غناء بما هو هو فسادى ندارد] و لعل الحرمة فى دخولهم لاجل كونهم اجنبياً يحرم التغنى عندهم لا لذات الغناء»[8]، اين كلمات امام بزرگوار (سلام اللّه عليه).

«نقد کلام امام (سلام الله عليه)»

اين فرمايشات محل خدشه است، خودشان به ما ياد دادند چيزهايى را و خودشان هم فرمودند به حرف بزرگان اشكال كنيد، اين چيزى است كه خودش فرموده است. بارها عرض كردم به مرحوم نائينى اشكال مي‌كردند مي‌فرمود ما او را چون داراى اهميت مي‌بينيم به حرفهايش اشكال مي‌كنيم و الا اگر داراى اهميت نباشد كه در حوزه علميه حرفش را مطرح نمي‌كنيم و به آن اشكال كنيم. اين دليل بر عنايت است و امام هم قطعاً مي‌بخشد و امام هم سلام اللّه عليه قطعاً راضى است براى اينكه خودش فرموده تحقيق بر تحقيقات اضافه بشود.

«ادامه بحث»

.... تقواى امام سبب مي‌شده است كه خيلى احتياط كند اينطور جاها. به عكس مقدس اردبيلى كه آن ورعش اقتضا مي‌كرد كه يك حرفهاى تازه اى بزند. امّا امام (سلام اللّه عليه) من نمي‌دانم چطور بوده بين اين دو تا ورعها هم من نمي‌توانم فرقش را بفهمم هر دو ورع داشتند، هر دو پرهيزكار بوده‌اند و نمي‌شود گفت طاب و طهر بعضهما من بعضهما نمي‌توانم بگويم كدام بر ديگرى، من نمي‌توانم قضاوت كنم؛ اجمالا مي‌توانم بگويم هر دو ورع داشتند.

امّا چه شده است كه مقدس با همه ورعش گاهى حرفهاى خيلى تندى مي‌زند، با همه مقدسيش مي‌گويد در غسل ميت قصد قربت نمي‌خواهد با همه مقدسيش خيلى از مسائل را هِى اشكال مي‌كند هِى مي‌گويد فيه اشكال فتأمل اينطورى و... امّا امام اينطور نبوده است. يا آقا سيد احمد خوانسارى او هم ورعش فوق العاده بوده است امّا در عين حال اشكال مي‌كند، من حالا نمي‌دانم اين ورعهاى اين بزرگان چطورى شده است. امام در اين مسائل كه مي‌رسيده ورعش او را مي‌انداخته طرف احتياط. شايد يك منشائش مسأله برخورد با آقاى بروجردى بوده است، چون يك مدتى احتراماً به درس آقاى بروجردى مي‌رفته است، شايد او بوده است. شايد خلو حاج شيخ عبدالكريم از هوا و هوس منشائش شده است، من نمي‌دانم، و الا آقا سيد احمد ورع دارد، مقدس اردبيلى ورع دارد، امام ورع دارد، ورعهايشان هم به هر حال من نمي‌توانم قضاوت كنم بينشان كه چقدر است، با هم تفاوت دارد. اين آقا سيد احمد در اين جامع المداركش يك حرفهايى مي‌زند كه اصلا خيلى تيز و خيلى تند حرفها كه اصلا شما جرأت نمي‌كنيد نقلش كنيد، امام هم در آن نامه اش راجع به ادوات و آلات قمار اشاره كرد.

«به مناسبت شهادت حضرت باقر العلوم (عليه السلام)»

حالا من چون فردا شهادت امام باقر(ع) است يكى دو تا حديث خودم همينطورى نگاه كردم وقتم كم بود گفتم براى شما هم بخوانم به هر حال هر چه داريم از امام باقر(ع) و امام صادق و نياكانشان داريم، ما خودمان كه چيزى نداريم، بخوانم شايد يك ذره اى توجه پيدا كنيم.

اصول كافى ج1 باب مولد أبى جعفر محمّد بن على 469 اين روايت دومش را من مي‌خوانم.

روايت اولش مربوط به مادر حضرت است، آن را ديگر نمي‌خوانم كه چه است زنها اصلا به كجا مي‌رسيدند، حالا يك جمله‌اش را بگويم «عن أبى جعفر(ع) قال كانت امى قاعدة عند جدار فتصدع الجدار و سمعنا هدة شديدة [امام پنجم مي‌فرمايد مادرم كنار يك ديوارى نشسته بود ديوار نزديك بود بيافتد و روى سرمان خراب بشود.] فقالت بيدها لا و حقّ المصطفى ما اذن اللّه لك فى السقوط [فرمود قسم به جان مصطفى (رسول اللّه) كه خدا به تو اجازه سقوط نداده است] فبقى معلقاً فى الجو حتى جازته فتصدق أبى عنها بمأة دينار[9]، [حالا اين خيلى درس دارد من نمي‌خواهم درسهاى اين حديث را بگويم. شبيهش را درباره حضرت زينب (سلام اللّه عليها) دارد در بازار كوفه] فأؤمَا بيدها و سكتوا جميعاً، زينت (عليها سلام اللّه) نفرمود حرف نزنيد، اگر فرموده بود كه همه لال مي‌شدند با دستش اشاره كرد همه ساكت شدند. آن جمعيت با آن عظمت ساكت شدند. امام (سلام اللّه عليه) در روز عاشورايى كه سيزده خرداد 42 اينجا مدرسه فيضيه صحبت مي‌كرد فيضيه پر از جمعيت، بيرون فيضيه پر از جمعيت، رژيم غرق در عصبانيت و ناراحتى و امام مي‌خواست صحبت كند كأنه گفتند يك نفر حرف زن بيشتر در همه اين جمعيت نبود جز امام سلام اللّه عليه، يعنى حتى امام هم نفرمود ساكت بشويد آقا حرف نزنيد، اصلا جمعيت طورى ساخته شده بودند كه همه آنها چه صحن و چه بيرون اصلا يك سكوتى حاكم شد بر جمعيت كه حرفهاى امام را بشنوند. حالا روايت دوّم را مي‌خوانم.

روايت دوّم «عن ابان بن تغلب عن أبى عبداللّه(ع) [اين روايت را مرآت العقول مي‌گويد ضعيف، منشائش هم محمّد بن سنان است لكن مي‌دانيد محمّد بن سنان كثير الرواية است و سديد الرواية، به هر حال روايت اينطور نيست كه فورى بگوييم ضعيف، محتواى روايت به كمك سند ما را مي‌رساند به اينكه مطلب مطلب درستى است.

ان جـابر بـن عبـداللّه انـصارى كـان آخـر من بـقـى اصـحـاب رسول اللّه (ص) [ابان بن تغلب از امام صادق نقل مي‌كند مي‌گويد اين آخرين كسى بود از اصحاب پيغمبر كه باقى مانده بود] و كان رجلا منقطعاً الينا [او با ما ارتباط داشت، از همه بريده بود و با ما ارتباط داشت (اهل البيت)] و كان يقعد فى مسجد رسول اللّه و هو معتم بعمامة سوداء [يك عمامه سياهى هم داشت كه روى سرش مي‌انداخت پرهايش را] و كان ينادى يا باقر العلم فكان اهل المدينه يقولون جابر يحجر [گفتند جابر هزيان مي‌گويد.] فكان يقول لا و اللّه ما اجر [من هزيان نمي‌گويم] و لكنى سمعت رسول اللّه (ص) يقول انك ستدرك رجلا منى اسمه اسمى و شمائله شمائلى يبقر العلم بقراً، [بقر يعنى شكافتن.] فذاك الذى دعانى الى ما أقول [الكى نمي‌گويم، حساب شده حرف مي‌زنم.] قال فبينا جابر يتردد ذات يوم فى بعض طرق المدينه اذ مر بطريق فى ذلك الطريق كتاب فيه محمّد بن على، [يك عده‌اى بودند يك نويسنده هايى بودند امام باقر هم در آنها بود، ظاهراً در حال خردساليش هم بود، كتاب ظاهراً يعنى اينهايى كه مكتب مي‌رفتند و مثلا خردسال بودند.] فلما نظر اليه قال يا غلام اقبل فاقبل ثم قال له ادبر فادبر ثم قال شمائل رسول اللّه (ص) و الذى نفسى بيده يا غلام ماسمك؟ [اسمت چيست؟] قال اسمى محمّد بن على بن الحسن. فاقبل اليه يقبل رأسه [خدا مي‌شود روزى ما هم بشود قبرش را برويم زيارت كنيم.] قأقبل اليه يقبل رأسه و يقول بأبى أنت و امى أبوك رسول اللّه يقرأك السلام [رسول اللّه در ساليان قبل به تو ابلاغ سلام كرده] و يقول ذلك [و مي‌فرموده است همين مطلب را كه فرزند من يبقر العلم بقراً.] فرجع محمّد بن على بن الحسين الى أبيه و هو ذعر [ترسناك بود برگشت سراغ بابايش على بن الحسين و ترسناك بود، دغر يعنى خوف.] فاخبره الخبر [امروز مي‌رفتم يك پيرمردى اينطورى كرد و اينطورى گفت،] فقال له يا بنى و قد فعلها جابر؟ [جابر بود كه اين كارها را كرد؟] قال نعم قال ... يا بنى چون اينها شناخته‌اند تو را، دشمنها فهميده اند كه تو باقر العلوم هستى ديگر برايت خطرناك است، ديگر در خانه باش كه خطر تهديدت نكنى، بمانى براى نشر علم.

فكـان جـابـر يـأتـيـه طـرفى النـهـار[10] [صبـح و بعد از ظـهر جابـر مي‌آمد سراغ امام باقر(ع)] و كان اهل المدينه يقولون وا عجبا لجابر يأتى هذا الغلام طرفى النهار و هو آخر من بقى من اصحاب رسول اللّه [اين صبحها مي‌آيد بعد از ظهرها هم مي‌آيد از اين غلام خردسال چيز ياد بگيرد، تازه از باقيمانده‌هاى اصحاب پيغمبر است.] فلم يلبث ان مضى على بن الحسين(ع) [حضرت از دنيا رفت] فكان محمّد بن على الباقر يأتيه على وجه الكرامة لصحبته لرسول اللّه. [اصلا مي‌فهمى چه دارد مي‌گويد؟ خودم را مي‌گويم شما را عرض نمي‌كنم. مي‌گويد بعد از وفات پدرش ديگر باقر العلوم خودش مي‌آمد خانه جابر، به احترام مصاحبت او با رسول اللّه. چقدر اوج گرفتند اينها در مسائل اخلاقى! اينها چقدر اوج گرفته‌اند در احترام به رسول اللّه و پدر بزرگشان و به رسالت و به بيان احكام اسلام! مي‌گويد هر روز امام باقر مي‌آمد آنجا، به عكس.] قال فجلس(ع) يحدثهم عن اللّه تبارك و تعالى [بعد امام باقر مي‌نشست مي‌گفت خدا اينطورى گفته،] فقال اهل المدينه ما رأينا احداً اجري من هذا، [مى گويد خدا اينطورى گفته آخر تو خدا را ديدى كه مي‌گويى خدا اينطورى گفته؟] فلما رأي ما يقولون حدثهم عن رسول اللّه [مي‌گفت رسول اللّه اينطورى گفته، مي‌ديديد آنها نمي‌كشيد فكرشان پايين مي‌آورد آن پرواز را پايين مي‌آورد.] فقال: اهل المدينة ما رأينا احداً قطّ اكذب من هذا، [لااله الا اللّه جهل بشر چه مي‌كند. گفتند ما آدم دروغگوتر از اين نيافتيم، اين ولادتش در سنه 57 از هجرت است، چهار سالش بوده سه سالش بوده با رسول اللّه شايد زندگى كرده، حالا دارد مي‌گويد عن رسول اللّه. گفتند اين چطورى دارد از او نقل مي‌كند؟] فلما رأی ما يقولون حدثهم عن جابر بن عبدالله [ديد حرفهايش را قبول نمي‌كنند مي‌فرمود جابر بن عبداللّه اينطورى گفته.] فصدقوه و كان جابر بن عبداللّه يأتى فيتعلم منه[11]. اين خيلى درس دارد، اولين درس اين است كه هر چه ما ائمه مي‌گوييم از خداست، پيغمبر هم هر چه مي‌گويد از خداست، ما از خودمان چيزى نمي‌گوييم. امام در روز عاشوراى پانزده خرداد چهل و دو هم فرمود ما هر چه مي‌گوييم قال رسول اللّه و قال الصادق و قال الباقر است؛ اينجا مي‌فرمايد ما هر چه مي‌گوييم از خداست، هر چه مي‌گوييم از رسول اللّه است. بعد مي‌بينيد جامعه كشش ندارد، جهل گرفته اينها را، غرور و خودخواهى گرفته اينها را، نمي‌توانند امام باقر را بشناسند، خيال مي‌كنند امام باقر يك محدث است، نمي‌دانند كه علمه شديد القُوى كه به پيغمبر ياد داده او هم يك جا علومش را به على و على هم به اينها يك جا رسول اللّه به همه! باب وراثت نيست، باب اين است كه خدا مستقيماً به آنها ياد داده، ما به خودمان چگونه علم داريم؟ ائمه معصومين به تمام احكام آسمانى و به تمام فضائل و اخلاقيات آنطورى عالم بودند عن اللّه تعالى، هر چه را كه مي‌خواستند با اجازه خدا مي‌توانستند ياد بگيرند. امّا چه كند امام باقر، نمي‌كشد فكر! مي‌گويد خدا، مي‌گويند چه جرأتى دارد! مي‌گويد پيغمبر، مي‌گويند چه دروغگويى است نعوذ بالله! مي‌گويد از جابر شنيده‌ام. تا مي‌گويد از جابر شنيده‌ام باور مي‌كند، ببينيد چقدر نادانى! ببينيد چقدر خرافه، چقدر جهل! خوب اگر اين آقا راستگو بود آن وقت هم مي‌گفت عن اللّه كه راست مي‌گفت! اگر هم نعوذ بالله اين آدم دروغگو است كه وقتى مي‌گويد عن جابر هم دروغ مي‌گويد، شايد جابر به او نگفته باشد. چطور شده وقتى مي‌گويد عن جابر قبول مي‌كنى، امّا وقتى مي‌گويد عن اللّه نمي‌كشد!

كشش فكرى افراد را هميشه در حرفهايتان دخيل قرار بدهيد، اگر براى يك منبرى رفتيد با يك عده اى صحبت مي‌كنيد بحث مي‌كنيد حرف مي‌زند ببينيد چقدر اين دوستتان كشش دارد، مطابق كشش خودش حرف بزنيد. اگر كشش دارد از روايت مقبوله ابن حنظله بيست و يك حكم برايش در بياور، اگر فكرش مي‌كشد. اگر فكرش كشش دارد از اين صحيحه ابي‌بصير اين همه احتمالات را ثبوتاً بده، بعد هم نتيجه را بگو، بعد هم استظهار كن، بعد هم اشكالهاى هر يك را برايش بگو، امّا اگر نمي‌كشد بگو آقا غنا حرام است حالا من ديگر سر در نمي‌آورم. مي‌گويد آقا صحيحه ابى بصير، حالا هر چه شما مي‌فرماييد صحيحه أبى بصير، من چه كنم.

سابقها هم اينطورى بود آن وقتها كتاب خيلى نبود، مي‌گفتند در كتاب نوشته است من يادم است كوچك بودم مي‌گفتند در كتاب نوشته است. يك كتاب ممكن است كتاب ضعيفى باشد، در كتاب نوشته كه مطلب را تمام نمي‌كند! الآن هم ممكن است بگويد آقا يك چيزى است گفته شده است؛ خوب ببينيد سند روايت را عالى السند است اعلى السند چگونه است.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- وسائل الشیعة 17: 121، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به، باب 15، حدیث3.

[2]- وسائل الشیعة 17: 120، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به، باب 15، حدیث1.

[3]- مکاسب محرّمة 1: 324.

[4] - المکاسب المحرمه 325:1.

[5]- وسائل الشیعة 17: 121، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به، باب 15، حدیث2.

[6]- المکاسب المحرمة 1: 325.

[7]- المکاسب المحرمة 1: 325.

[8]- المکاسب المحرّمة 1: 325.

[9]- کافی 1: 469، باب مولد ابي جعفر محمد بن علي(ع)، حديث1.

[10]- كافي 1: 469، باب مولد ابي جعفر محمد بن علي(ع)، حديث2.

[11]- کافی 1: 470، باب مولد ابي جعفر محمد بن علي(ع)، حديث2.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org