Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: انواع اقرار مدعی علیه بر ادعای مدعی در بدهکاری او واحکام آن
انواع اقرار مدعی علیه بر ادعای مدعی در بدهکاری او واحکام آن
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
کتاب القضاء
درس 150
تاریخ: 1394/11/27

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحيم

«انواع اقرار مدعی علیه بر ادعای مدعی در بدهکاری او واحکام آن»

گفته شد بعد از آن که دعوا طرح شد و شرایط صحت دعوا محقق گردید، در اینجا از منکر سؤال می شود در مقابل ادعای مدعی و او یا جواب به اقرار می دهد و یا جواب به انکار می دهد و یا جواب به سکوت می‌دهد و یکی - دو قسم دیگری هم که در تحریر الوسیلة آمده است، اما اگر جواب به اقرار داد، آنجا بحثش گذشت که اگر اقرار کرد که حرف طلبکار درست است و من بدهکار هستم، در این صورت، سؤال پیش می آید که آیا می پردازی و توان پرداختش را داری یا نداری؟ اگر عسرش ثابت شد، یخلّی سبیله و اگر یسرش ثابت شد، حاکم الزامش می کند به پرداخت دین مردم و اگر عسر و یسرش معلوم نبود، حسب روایاتی که داشتیم، حبس می شود تا معلوم بشود که دارد یا ندارد؟ اگر حاکم در حبس، از او چیزی پیدا کرد، آنها را می فروشد و رهایش می کند و اگر چیزی از او پیدا نکرد، می ماند تا عسر یا یسرش خودش معلوم بشود.

«حکم جواب مدعی علیه بر انکار به بدهکاری»

قسم دوم جواب، جواب به انکار است؛ یعنی مدعی می گوید من از او طلبکارم و او می گوید نخیر، از من طلبکار نیست. در اینجا باید به منکر که می گوید طلبکار نیستم، مدعی قسم می خورد بر این که طلبکار است و با قسمش قضیه را تمام می کند و اگر مدعی قسم نخورد، منکر باید قسم بخورد. در احلاف منکر هم دو شرط معتبر است: یکی این که با درخواست مدعی و التماس و مطالبه مدعی باشد و دیگر این که با اذن حاکم باشد. اما با مطالبه مدعی، دلیلش این است که این احلاف، حق مدعی است، پس او باید بخواهد و دیگری حق ندارد که بخواهد و قسم دیگری در جای خودش واقع نمی شود. پس بنابر این، چون حق برای اوست، باید مطالبه کند و دلیلش این است که برخی گفته اند با شاهد حال هم اکتفاء می شود، ظاهراً این نزاع، نزاع صغروی است و الا در کبرا نزاع نیست که باید مطالبه محقق شود الا باللسان و بالسؤال و إمّا بشاهد الحال؛ لکن اشکال در صغراست که این که گفته شده صرف حضور مدعی در محکمه و طرح دعوا، بعد از آن که منکر خودش بینه ندارد، شاهد بر این است که حلف او را طلب می کند. گفته شد که ممکن است حضورش برای یکی از جهاتی باشد و دلیل بر این نیست که حتماً حلفش را می خواهد، بلکه ممکن است برای این باشد که می خواهد امروز دعوا تمام نشود؛ مثلاً روز شومی است و می خواهد در روز دیگر تمام بشود. یا نمی خواهد امروز تمام بشود؛ چون لعلّ خود شاهدها یادشان بیاید یا لعلّ این منکر برگردد و سر حال بشود و حق را اقرار کند و جهاتی که صاحب مستند به آن اشاره فرموده اند.

«عبارت و دیدگاه مرحوم نراقی (قدس سره) در بارۀ احلاف مدعی با اذن حاکم»

یکی دیگر این که باید با اذن حاکم باشد و دلیل این که باید با اذن حاکم باشد، صاحب مستند می‌فرماید: «كما انه لا اعتداد بإحلاف الحاكم بدون اذن المدعي [چرا لا اعتداد؟ برای این که او من له الحق است] كذلك لا اعتداد بإحلاف المدعي بدون اذن الحاكم و حكمه به، و لا يحلف المدعى عليه بدونه [بدون آن اذن حاکم و این که حاکم حکم کند به این که قسم بخور] كما هو المصرّح به في كلام الاصحاب من دون ذكر خلافٍ و لا ظهور مخالفٍ. و قال بعض مشايخنا المعاصرين: [پاورقی نوشته میرزای قمی در غنائم] من غير خلافٍ بينهم اجده، بل ظاهر الاردبيلي نسبتُه الى الاصحاب كافة. انتهی. و قال فی موضع آخر: [همه اصحاب می گویند باید احلاف، با اجازه حاکم باشد. در جای دیگر هم گفته:] بلا خلافٍ، بل ظاهرهم الاجماع عليه كما يستفاد من كثيرٍ. انتهی. [مقدس اردبیلی فرموده ظاهرشان این است که اجماع است و این از عبارات کثیری برمی آید. بعضی از مشایخ معاصرین که میرزای قمی نبود، مشایخ بود] و قال بعض الفضلاء المعاصرين: و لم نعرف في ذلك خلافاً و الظاهر انه كذلك [خلافی شناخته نمی شود که در احلاف منکر توسط مدعی، باید به اذن حاکم باشد.]

و احتُجّ له تارةً بانّه وظيفته [وظیفه حاکم است. ولی جوابش این است که مصادره به مطلوب است که وظیفه حاکم است اجازه بدهد، اول کلام است که آیا اجازه اش لازم است یا لازم نیست؟] و هو لا يخلو عن مصادرة ... [دوم این که گفته اند این از تتمه و دنباله حکم است. جوابش این است که معلوم نیست دنباله حکم باشد، بلکه شاید از مقدمات حکم باشد؛ مثل احضار منکر که از مقدمات حکم است، این اذن هم لعلّه از مقدمات حکم باشد، نه جزء حکم.] و هو ايضاً لا يخلو عن خدشة، اذ يمكن ان يقال: انه من مقدمات الحكم لا من اجزائه كاحضار البينة [مثل احضار بینه یا احضار منکر] فلا يثبت اختصاصه به من اختصاص الحكم به [این که او باید این کار را بکند، دلیل بر این نیست که در احلاف هم اجازه اش معتبر است.

«دلالت روایات استحلاف بر مدعی»

وجه سوم این که گفته اند متبادر از روایاتی که می گوید مدعی یستحلف و روایات استحلاف، مُنساق به ذهن، این است که با اجازه حاکم باشد. ایشان می فرماید روایات استحلاف اصلاً موضوعش مدعی است، یستحلف المدعی، و للمدعی الاستحلاف، چه ربطی به حاکم دارد؟ می گوید:] و ثالثةً: بانّه المتبادر الى الفهم من الاستحلاف في الروايات ... [این هم اشکالش این است که در روایات، استحلاف مدعی آمده، نه استحلاف حاکم تا شما بگویید مُنساق از استحلاف، حاکم این است که باید با اجازه حاکم باشد.

چهارم:] و رابعةً: باستصحاب عدم لزوم ما يترتب على الحلف [شک می کنیم که اگر مدعی بدون اذن حاکم، احلافش داد، آیا آثار حلف بار می شود از سقوط دعوا و عدم جواز مقاصه و عدم صحت دعوا ثانیاً یا بار نمی شود؟ اصل می گوید آنها بار نمی شود.] من سقوط الحق و نحوه الا بالمتيقن. و فيه: أنه [این حرف درست است که قدر متیقن را بگیریم] کان حسناً لولا العمومات و الاطلاقات بالترتّب على حلف المدعى عليه [اگر نبود عمومات و اطلاقاتی که مرتّب شده، این امور در حلف مدعی علیه] مثل قوله في رواية البصري: فان حلف فلا حق له. و في مرسلة يونس: فهي واجبةٌ عليه ان يحلف و ياخذ حقه، الی غیر ذلک و القول: بان غاية ما في الاخبار الاطلاق [این که می گوید منکر باید قسم بخورد] و هو منصرفٌ الى ما هو الغالب في الحلف في مقام الدعاوى [غالباً در مقام دعاوی، قسم با اجازه حاکم است] من كونه باذن الحاكم ... [اشکال عبارت، غایۀ ما فی الاخبار، این است که هی منصرفۀٌ، این است:] مع انّها مُنساقةٌ لبيان حكمٍ آخر غير ما يُراد اثباته [آنها در مقام بیان این است که اصلاً دعوا با بینه و حلف، حل می شود، اما در مقام بیان خصوصیات حلف نیست. به علاوه از این] قابلٌ للخدش و المنع، فانّ الاختصاص بالاطلاق - ثم غلبةُ ما ذُكر حين صدور الاخبار، ثم ورودُها موردَ حكمٍ آخر، ثم عدم افادة مثله لو سُلِّم للاطلاق و العموم - ممّا يقبل المنع [ایشان می‌گوید همه اینها اشکال دارد؛ هم اطلاقش اشکال دارد و هم، اطلاق، مقام بیان دیگری را افاده می کند،] فلم يبق دليلٌ للمسالة الا ظاهر الاجماع و هو حسنٌ ...

[می گوید روایت محمد بن قیس هم دلالت می کند:] ان نبياً من الانبياء شكا الى ربه كيف اقضي بامور لم اخبر ببيانها؟ قال: فقال: رُدَّهُم اليّ و اضفهم الى اسمي يحلفون به ...». [1] اینها را به من برگردان و او را قسم بده. در مرسله ابان می گوید تو این کار را بکن، رُدّهم الیّ یحلفون. در مرسله ابان و در صحیحه سلیمان بن خالد هم همین طور است. مروی در تفسیر امام حسن عسگری که در آن دارد که باید این اول، بینه بیاورد و اگر بینه نیاورد، یستحلفه، حاکم او را قسم می دهد و همین طور روایت علوی. پس احلاف مدعی مر منکر را دو شرط دارد: یکی این که با مطالبه مدعی باشد و دیگر این که با اذن حاکم باشد.
تا اینجای بحث راجع به این بود که اگر مدعی علیه جواب به انکار داد، بر مدعی است که اگر بینه ندارد و او هم بینه ندارد، او را قسم بدهد، به منکر می گوید و منکر هم می گوید قبول ندارم، مدعی او را قسم می دهد. اگر قسم نخورد، قسم به مدعی برمی گردد و احکامی دارد.

«مطالبی به مناسبت شهادت حضرت زهراء (سلام الله علیها)»

در طول تاریخ، چه دیروز و چه امروز، یک سری ظلم ها صورت گرفت؛ مثل این‌که گردن زدن، کشتن، تحت نظر گرفتن، زندان کردن، زنجیر به پا کشیدن و قدرتمندان برای حفظ قدرت خودشان از این راه استفاده می کردند تا جایی که گفته می شود حضرت موسی بن جعفر (سلام الله علیه) را چهارده سال در گودی های زندان بغداد زندانی کردند: «و الْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِيرِ ذِي السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُيُودِ»؛[2] یعنی همراه با شکنجه، هم زندان بود و ملاقات ندارد و هم همراهش شکنجه بود. اینها خیلی زیاد بود، لکن در کنار این ظلم ها و یا قبل از این ظلم ها یک ظلم دیگری را جنایتکاران برنامه ریزی کرده اند و هر روز هم اضافه و زیادش می کنند و آن این است که بنا دارند افراد فراموش بشوند و شخصیشان ترور بشود. در زیارتنامه ها؛ مخصوصاً زیارت ابی عبد الله (سلام الله علیه) دارد: «اشهد انک قد اقمت الصلاة و آتیت الزکاة».[3] این که برخی از بزرگان معنا کرده اند «أقمت الصلاۀ» به این که تو مروج صلات بودی، خلاف ظاهر است، بلکه آنها می گفتند ابی عبد الله نماز نمی خواند، علی بن ابی طالب هم نماز نمی خواند و اینها امر به معروف نمی کنند و زکات هم نمی دهند. در زیارتنامه ها تکیه شده «اشهد انک اقمت»؛ یعنی نماز را خواندی «اقیموا الصلاۀ»، نه اقمت الصلاۀ؛ یعنی تو زنده نگاه داشتی نماز را و این خلاف ظاهر است و لا یصار الیه و ریشه اش هم قضیه امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) است که وقتی گفتند در محراب عبادت شهید شده است، آن یکی گفت که مگر علی هم نماز می خوانده؟ یا لعن به امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) را رایج کردند تا جایی که یک کسی بنا بود در جایی صد بار به علی لعن کند؛ یعنی به ازهد الزاهدین، به همه خوبی ها گفت آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری، لعن یادش رفت، آنجا برگشت و آنجا را یک مسجد ساخت؛ چون یادش رفته بود صد بار لعن به علی بن ابی طالب را در آنجا تکرار کند و هلمّ جرا. وقتی ابی عبد الله را شهید کردند، شریح قاضی گفت: ان الحسین خرج عن حقه فقُتل بسیف جده»، پایش را از گلیمش درازتر کرد، یعنی آشوب کرد و اصلاً آمده بود آشوب و بلوا به پا کند، با شمشیر رسول الله کشته شد؛ یعنی شمشیر شمر و نیزه و خنجر بنی الامیة می شود شمشر رسول الله و بقیه چیزهایی که شنیده اید.

بعلاوه از ترور شخصیت، نمی گذاشتند نام کسی برده شود. این که این همه تأکید شده روی زیارت عاشورا، به نظر بنده این است که مردم یادشان نرود که جنایتکاران در تاریخ چه می کنند؟ ستمکاران از هیچ ستمی فروگذار نمی کنند، نه وجدان دینی دارند؛ نه وجدان اخلاقی دارند؛ به بچه شش ماهه هم رحم نمی کنند. بچه شش ماهه دارد و آب نخورده، شیر نخورده، تیر به گلویش می زنند و بعد هم خوشحالی می کنند، حسین را می کشند، یکی می گوید من سرش را جدا کردم، دیگری می گوید من جدا کردم. ای لعنت بر این گونه قدرت ها و بر این ستم ها. به هیچ چیزی قانع نیستند؛ یعنی حجاج یک نفر است و الا کل ظالمین و ستمکاران عالم، اگر قدرت داشته باشند، مثل حجاجند، حجاج می گفت من لذتم وقتی است که یکی از محبان علی را بیاورید، رگ های گردنش را قطع کنند و از رگ ها خون فوران کند و من با دیدن خون ها خوشحال می شوم، از فوران آن خون ها! این مربوط به حجاج تنها نیست، بلکه بدتر از حجاج هم در تاریخ هستند و بوده اند و خواهند بود.

دیگر این که می خواستند شخصیت فراموش بشود. فلذا زیارت عاشورا تکرار شده تا حادثه کربلا فراموش نشود به انواع و اقسام مختلفه؛ به عزاداری، به تباکی، با سنت های حسنه، این حفظ شده تا به امروز تا هم تنفر از ظالم را بفهمانیم و هم علاقه به مظلوم و یادمان بیاید که به ظالم کمک نکنیم. مرد گفت من سیاه لشگر بنی الامیة بودم، من در بنی الامیة کاره ای نبودم، نه پستی داشتم، نه وزارتی و نه وکالتی، اما یک وقت که جمع می شدند، من هم می رفتند در جمعیت. فرمود تو هم در گناه آنها شریکی و باید همه آنچه را که داری، در راه خدا صدقه بدهی؛ در حالی که فقط سیاهی لشگر بود. امیرالمؤمنین، ازهد الزاهدین، (علیه افضل صلوات المصلین) فرمود: «الراضی بعمل قومٍ کالداخل فیهم».[4] او مثل کسی است که وارد شده باشد. هر گونه ظلمی، هر گونه ستمی به فرد یا جامعه، به عنوان ظلم باشد یا به عنوان غیر ظلم باشد، اسمش ظلم باشد یا نباشد، خود آدم باید مصادیق ظلمش را پیدا کند. می گذاشتند اینها فراموش بشود، همه آثار اینها از بین برود.

حضرت زهرا (سلام الله علیها) منشأ همه مبارزات است، منشأ همه خوبی هاست، مدرس درس انسانیت و گذشت برای جامعه است، خودش را فدا کرد، برای این که جامعه را بیدار کند؛ مثل ابی عبد الله که خودش را فدا کرد تا جامعه را بیدار کند. البته آن وقت خیلی خوب بیدار نشدند، اما به تدریج در تاریخ بیدار شدند و امروز می بینید طرفداران حضرت زهرا (سلام الله علیها) طرفداران قوی ای هستند و در نهضت هم کسانی که می رفتند، معمولاً طرفداران حضرت زهرا (سلام الله علیها) بودند و به بچه های حضرت زهرا هم احترام می گذاشتند.

اما آنچه می خواهم درباره فراموشی بگویم و برای این که بدانید ظالمین تا کجا می روند تا کسی را منسیّ کنند؛ نه تنها در خانه اش را می بندند، نه تنها ممنوع الملاقاتش می کنند، نه تنها می زنندش، نه تنها خراب می کنند. یک روایت است که آخرین سندش فرات بن احنف است و قبل از او حماد بن عثمان ناب که حماد از اصحاب اجماع است، حماد سه تا امام را درک کرده، امام ششم، امام هفتم و امام هشتم. فرات بن احنف هم سه تا امام را درک کرده؛ زین العابدین (سلام الله علیه)، باقر العلوم و جعفر الصادق (علیهما السلام)، این سه امام را درک کرده. روایت هم تا قبل از حماد بن عثمان صحیحه است، خود حماد هم ثقه است و فقط می ماند فرات بن احنف. فرات بن احنف سه امام را درک کرده، طبیعی است کسی که سه امام را درک کند، گرفتار ضلالت نمی شود، با آنها ارتباط دارد و گرفتار ضلالت نمی شود. بعضی رجالیین؛ مثل شیخ و دیگران گفته اند او غلو و تفویض داشته و در رجال این علو و تفویض، به خیلی از بزرگان، نسبت داده می شود، اما چیزهایی را غلو می دانند که امروز شما آنها را برای ائمه معصومین (سلام الله علیهم) افتخار می دانید؛ چون اگر در همین دعای کمیل دقت کنید، غلو در آن وجود دارد، می گوید: «الهی صبرت علی حر نارک فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک؟».[5] این حرف بسیار والایی است و به قول سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) می فرماید: برخی از خصیصین این جملات را به عنوان امیرالمؤمنین و نقل از او می خواندند و خودشان انشاء نمی کردند، بلکه انشای آنها را تکرار می کردند، مگر بازیچه است که آدم بر آتش جهنم صبر کند، ولی نتواند بر فراق خداوند صبر کند. بر آتش جهنم صبر کند، اما نتواند از عدم نظر به کرامتش و هزاران امر دیگری که شما افتخار می دانید صبر نکند. مرحوم سید مرتضی یک رسائلی دارد که حرف هایی در آنجا دارد که نمی خواهم نقل کنم، او به آن حرف ها اشکال می کند؛ البته سید، سید الثمانین بوده، بزرگوار بوده، ولی جوّ، به شکلی بوده که به آن حرف ها اشکال می کند، اما ما امروز آن حرف ها را جزء مفاخر خودمان می دانیم. یا این‌که همة ما قائل به تفویضیم؛ به این معنا که همة ما معتقدیم که سرسلسله علل به دست خداوند است، منتها این خداوند (ما اصابک من حسنةٍ فمن الله و ما اصابک من سیئةٍ فمن نفسک)[6] سرسلسله به دست اوست، اما این همه انبیاء، صلحاء، عقل و شهدا آمده اند، راهنمایی ات کرده اند. اگر تو به راهنمایی آنها گوش دادی، فمن الله، می شود من الله به یک معنا، چون او تو را به این معنا هدایت کرده و کاری به سرسلسله ندارد، الآن که بروی عمل می کنی. اگر گوش ندادی، فمن نفسک و الا همة ما معتقدیم جُلّ الامور طُرّاً بیده و الکل مستمدّۀٌ من مدده. باید دقت کنیم، باید مثل یزید و اطرافیان یزید نشویم. یزید به سر بریده ابی عبد الله و زین العابدین گفت دیدی چه کسی برنده شد؟ من برنده شدم! (قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذلّ من تشاء [دیدی من برنده شدم؟ مردک آن آخر آیه را نمی خواست بخواند یا نمی فهمید، غرور او را گرفته بود، آخر آیه دارد] بیدک الخیر).[7] پس اگر عبید الله بن زیاد یک شخصیت اجتماعی پیدا می کند، این از طرف خداوند نیست، بلکه جنایات خودش است. اگر حضرت زهرا شخصیت اجتماعی پیدا می کند، مربوط به عبادات و تقوای خودش است. در این روایت، برخی از محدثین گفته اند فرات بن احنف که سه امام را درک کرده، غالی و قائل به تفویض است. ابن غضائری، قلمش خیلی تند است و همین طور می گوید کذابٌ ملعونٌ و رجالیین هم به حرف هایش خیلی اقتدا نمی کنند، او می گوید فرات بن احنف غالٍ له التفویض و کذابٌ. این کذاب ابن غضائری به قدر پشیزی ارزش ندارد و علی بن غضائری عادتش است، من نمی دانم چطور این گونه شده است، رجالیین هم به او اعتنا نمی کنند.

دوم این که ظاهراً این کذابٌ را از آن دو تا گرفته و چون دیده به نظر خودش غالی است و تفویض دارد، به نظر ناقص خودش، گفته که این دروغ پرداز هم هست؛ در حالی که چنین چیزی نبوده، بلکه فرات بن احنف روایاتش معتبر است و نمی شود روایتش را به این سادگی رد کرد؛ مخصوصاً که حماد بن عثمان بن ناب از اصحاب اجماع، در سند قبل از فرات بن احنف است و بقیه هم که از مشایخ و بزرگانند. او از امام صادق نقل می کند - دقت کنید و به ایام عزاداری حضرت زهرا عظمت بدهید؛ یعنی عظمت بدهید به انسانیت، به آزادگی، به درس اخلاق، به گذشت برای خدا و به همه خوبی ها ارزش بدهید با تعیین حضرت زهرا در عزاداری اش و بقیه امورش - و می گوید امام صادق (سلام الله علیه) فرمود: «لیس علی وجه الارض بقلة اشرف و لا انفع من الفرفخ».[8] خرفه شریف ترین سبزی و نافع ترین سبزی است و این سبزی حضرت زهراست. خرفه سبزی حضرت زهرا (سلام الله علیها) است، ولی بنی الامیة لعنهم الله گفتند بقلۀ الحمقاء، یا الله! گفتند این سبزی، فلان عده است که ترجمه نمی کنم و من نمی توانم ترجمه کنم. سبزی ای که مربوط به حضرت زهرا و انفع و اشرف سبزی هاست، امام صادق می گوید بنی الامیة برای این که زهرا را بکویند، تا به سبزی بیابان هم رفتند. ای مرگ بر این انسان ها، ای لعنت بر این فکرها و اندیشه ها. تا سبزی بیابان یک مسأله است، شلاق زدن یک مسأله است، محروم کردن از فدک یک مسأله است، شوهرش را کشیدن و بردن یک مسأله است، اما گیاه بیابان چه تقصیری دارد، خرفه ای که بقله حضرت زهراست، اسمش را گذاشته اند بقلۀ الحمقاء.
خدایا، خدایا، خدایا، خدایا به رسول گرامی ات قَسَمَت می دهیم ما را جزء دوستداران زهرا و فرزندان معصومینش قرار بده. خدایا به زهرا و عظمت زهرا به اصحاب کساء به انبیاء و احکام نورانی ات قَسَمَت می دهیم، ما که دستمان به جایی نمی رسد، باران رحمتت را بر ما و بر همه انسان ها نازل بفرما. خدایا به ما توفیق بده در مجالس عزای زهرا (سلام الله علیها) در حد توانمان اظهار عظمت و اظهار علاقه نماییم.

«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین»

------------------------------
1. مستند الشیعة 17: 206 تا 208.
2. بحار الانوار 99: 17.
3. مستدرک الوسائل 10: 300، کتاب الحج، ابواب المزار و ما یناسبه، باب 45، حدیث 2.
4. نهج البلاغه، حکمت 154.
5. مفاتیح الجنان.
6. نساء (4): 79.
7. آل عمران (3): 26.
8. کافی 6: 367، حدیث 1.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org