Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: حکم وجوب و یا عدم وجوب احکام مبتلا به
حکم وجوب و یا عدم وجوب احکام مبتلا به
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 1150
تاریخ: 1391/9/12

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث در این است که آیا علم به احکام برای کسی که می‌داند در آن مواردی که به آن مبتلا می‌شود، مثلاً حرام و حلالی وجود دارد یا واجب یا غیر واجبی وجود دارد، آیا قبل از ورود به آن اعمال، واجب است که عالم به احکام بشود یا واجب نیست؟ و الّا مسلّماً علم به احکام مستحبّه وجوب ندارد، کما این‌که خود فضیلت علم و حسن علم از نظر عقل و نقل هم جای شک و شبهه نیست، هم عقل علم و دانستن را حسن و نیکو می‌داند. یا با آن برهان عرفانی که ملّاصدرا (قدّس سرّه) در شرح اصول کافی دارد که می‌فرماید قلب، از این جهات جسمانی به یک جهات روحانی منتقل می‌شود و یا از این جهت که با علم است که بشر رشد و ترقّی می‌کند، علم فی حدّ نفسه از نظر عقل حسن و مطلوب است، یا با بیان مرحوم ملّاصدرا (قدّس سرّه الشریف) و یا با بیانی که بنده می‌فهمم که با علم است که انسان رشد و ترقّی می‌کند و رو به کمالی می‌رود که هدف خلفت است که همان عبودیت و بندگی ذات باری تعالی در جمیع ابعاد، کما این‌که از نظر نقل هم بحث ندارد، این همه آیات در فضیلت علم وارد شده است که یکی از آن آیات اگر نگوییم بهترین آیه است، حدّاقل از آیاتی است که فضیلت را خوب می‌فهماند، همین آیه‌ای است که مستحب است در تعقیب نماز هم خوانده شود: (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ)[1] اولو العلم در کنار خدا و در کنار فرشتگان آمده است و یا آیات فراوان دیگری که وجود دارد. هم شرح مرحوم ملّاصدرا بر اصول کافی که ولو ناقص است، آیات زیادی شاید حدود ده، بیست آیه در آن‌جا آورده است که دلالت می‌کند که علم، از نظر اسلام مطلوب و دارای فضیلت است، فضل آن نقلاً با آیات کثیره و با روایات کثیره هم بحثی نیست، إنّما البحث و الکلام در وجوب علم به احکام شرعیه است برای کسی که می‌داند در قضایا مبتلا به حرام و غیر حرام، به واجب و غیر واجب می­شود، آیا قبل از ورود واجب است که تحصیل علم به آن احکام کند یا قبل از ورود تحصیل علم واجب نیست.

«ممنوعیت وجوب فراگیری احکام مبتلابه از نگاه وجوب مقدّمی»

امّا وجوب مقدّمی ممنوع است صغریً و کبریً، امّا صغریً؛ برای این‌که محض علم به حرام، از چیزهایی نیست که سبب ترک حرام بشود، ترک حرام یا فعل واجب، موقوف بر علم نیست، توقّفاً وجودیاً، چون مقدّمه آن است که «یتوقّف علیه وجود ذی المقدّمة» البته دخالت دارد، مثل معدّات، کالمعد یا معدّ، دخالت دارد، امّا توقّف وجودی ندارد که اگر کسی علم به حرام پیدا کرد، دیگر حرام را ترک می‌کند، اگر علم به واجب پیدا کرد، واجب را بجا می‌آورد.

ثانیاً منع کبروی دارد؛ برای این‌که در جای خودش تحقیق شده که مقدّمۀ واجب، نه تنها واجب نیست، بلکه وجوب آن محال است، غیر معقول است که مقدّمۀ وجوب از طرف شارع وجوب پیدا کند و از امر به ذی المقدّمة یک امری ترشّح کند به سوی مقدّمه یا از باب دلالت تضمّنیه یا التزامیه، اصلاً محال است وجوب ذی المقدّمة سبب برای وجوب مقدّمه باشد، چون همیشه وجوب به داعی انبعاث است، کما این‌که نهی به داعی انزجار است، وقتی به داعی انبعاث است، اگر این مکلّف از امر به ذی المقدّمة منبعث شده است که خودش مقدّمه را الّا و لابد می‌آورد، اگر از امر به آن هم منبعث نشده، صرف وجوب نمی‌تواند او را تحریک کند، چون وجوب مقدّمه علی القول به، وجوبٌ غیریٌ «لا یستحقّ ثواباً فعله و لا عقاباً ترکه»، نه موجب استحقاق ثواب می‌شود، نه ترک آن، موجب عقاب می‌شود، صدتا مقدّمه دارد، ذی المقدّمة را ترک کرد، او را یک عذاب می­کنند، اگر صدتا مقدّمه دارد، ذی المقدّمة را می‌آورد، یک ثواب بیشتر به او نمی‌دهند، مگر جای خاص، مقدّمات استحباب نفسی پیدا کند و الّا وجوب مقدّمه غیراً یا استحباب مقدّمه غیراً معقول نیست. البته در واجب آن، برای این‌که امر به ذی المقدّمة، اگر موجب انبعاث است، این منبعث می‌شود، نمی‌تواند آن را کاری بکند، چون انبعاث این را می‌آورد، اگر منبعث نشده امر به مقدّمه موجب انبعاث نمی‌شود، برای این‌که او ثواب و عقاب ندارد تا بگوییم امر بر داعی انبعاث و انزجار است. پس وجوب مقدّمۀ واجب، معقول نیست، چون وجوب به داعی انبعاث است و فرض این است که در مقدّمه، داعی انبعاث نمی‌آید، چون استحقاق و عقوبتی در آن نیست، استحقاق مصوبتی هم در فعل آن نیست، کما این‌که در مقدّمۀ حرام هم این‌طور است، در مقدّمۀ حرام هم معقول نیست مقدّمۀ حرام، حرام باشد، چون نهی از مقدّمه، موجب انزجار نمی‌شود، برای این‌که ترک آن استحقاق عقوبت ندارد، موجب انزجار نمی‌شود، بنابراین، نه مقدّمۀ واجب معقول است واجب باشد، نه مقدّمۀ حرام معقول است که حرام باشد، البته اگر یک جا شارع خودش مقدّمۀ حرام نفسی را حرام قرار داد، در آن‌جا حرمت مقدّمه معقول است، انبعاث هم می‌آورد؛ برای این‌که حرمت آن حرمت نفسی است.

مثل باب خمر، در باب شرب خمر، شرب خمر حرام است، مقدّمات آن هم از غرس مو و انگور تا برسد به شرب، شارع همۀ این‌ها را مستقلاً حرام قرار داده است؛ یعنی یک کسی که درخت انگور را کشت می‌کند برای این‌که شرب بشود، این مستحقّ عذاب است، اگر یک کسی درخت انگور کِشت و بعد شراب آن را خورد، به عدد مقدّمات عذاب دارد؛ غرس آن و قطع آن و حمل آن و نقل آن و... همۀ این‌ها حرام است، منتها حرمت این‌ها حرمت نفسیّه است، یعنی شارع بالاستقلال برای آن حرمت را جعل کرده است. یا در باب مستحب، درزیارت ابی عبدالله (سلام الله علیه) قدم برداشتن مقدّمۀ مستحب است، مقدّمۀ مستحب که دیگر ثواب ندارد، استحباب آن استحباب غیری است، لکن شارع یک استحباب نفسی به آن داده و گفته هر قدمی که برمی‌دارد، در نامۀ عمل او حسنه نوشته می‌شود، این می‌شود استحباب نفسی. پس حرمت غیری، وجوب غیری، استحباب غیری، کراهت غیری، این‌ها، نه استحقاق ثواب و عقاب می‌آورند، نه موجب ثواب و عقاب می‌شوند، چون استحقاق نمی‌آورد، بنابراین، وجوب مقدّمۀ واجب معقول نیست، حرمت مقدّمۀ حرام هم معقول نیست، نمی‌شود اصلاً آن را حرام کند، چون حرام کردن به داعی انزجار است، فرض این است که این اصلاً و ابدا موجب انزجار نمی‌شود، بنابراین، وجوب غیری ندارد، تعلّم احکام در محلّ بحث و غیر این احکام و غیر مسئلۀ تجارت در سایر جاها. البته عقل حکم می‌کند به این‌که یاد بگیرد، برای این‌که مبادا در وسط عمل گرفتار حرام بشود، همین‌قدر که شک می‌کند علم دارد به این‌که ممکن است بین این احکام یک حرام‌هایی باشد که این گرفتار آن حرام‌ها بشود، این منجّز تکلیف است و اگر گرفتار آن شد، به حکم عقل، مستحقّ عقاب است، ولو هنگام عمل هم غافل باشد. نگویید غافل را نمی‌شود تکلیف کرد، برای دو جواب: یکی این‌که غافلی که نمی‌شود او را تکلیف کرد، آن وقت نمی‌شود او را تکلیف کرد، امّا تکلیف قبلی را عقل می‌گوید منجّز است. ثانیاً غافل را نمی‌شود تکلیف شخصی کرد، امّا تکلیف عمومی و قانونی شامل غافل هم می‌شود: «یا أیّها النّاس أقیموا الصّلاة»، شامل غافل هم می‌شود، شامل نائم هم می‌شود، شامل آن کسی که غش کرده و بیهوش شده هم می‌شود. منتها این تکلیف قانونی و فعلی، اگر غفلت، غفلتی باشد که عذر باشد، موجب عذاب برای او نمی‌شود، مثل غفلت قاصر، یک کسی جاهل قاصر است و لذا غافل است، او عذاب نمی‌شود، یک کسی غافل است، امّا غفلت او عن جهل از تقصیر است، او عذاب دارد. تکالیف، شامل غافل، عاجز، ساعی، نائم و مضطر در سبیل قانونی می‌شود، تکالیف قانونی همه را شامل می‌شود، منتها گاهی این غفلت‌ها و این نوم‌ها و این بی‌هوشی‌ها عذر است و گاهی عذر نیست، خودش خودش را بیهوش کرده که دیگر اصلاً هیچ چیزی ملتفت نمی‌شود، این‌جا تکلیف شامل حال او شده، بیهوشی او هم عذر نیست، برای این‌که در بی‌هوشی او خودش مقصّر است.

لذا این جملۀ «الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار» تمام نیست، در جای خودش گفته شده که «الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار» درست نیست، شما می‌گویید این شخص الآن غافل است، پس تکلیف شخصی متوجه او نیست، برای این‌که «الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار» تکلیف شخصی نمی‌تواند به او متوجّه بشود، تکلیف عمومی هم کار به عدم اختیار ندارد، این الامتناع بالاختیار لا ینافی اختیار اگر نسبت به تکلیف شخصی باشد، ینافی، نمی‌شود به شخص غافل گفت بلند شو، مثل این‌که به دیوار بگویی بلند شو. الامتناعی که با اختیار خود شخص باشد لا ینافی اختیاری را که در تکالیف می‌خواهیم، نسبت به تکالیف شخصیّه درست نیست، برای این‌که ینافی، نمی‌شود به او تکلیف کرد، اما نسبت به تکالیف قانونیه اصلاً امتناع نمی‌خواهد و اختیار و غیر اختیار نمی‌خواهد، اصلاً آن‌جا تکالیف قانونی همه را شامل می‌شود، چه امتناع بالاختیار باشد، چه امتناع بالاختیار نباشد، البته در باب عذر بودن یک مسئله‌ای است، شاید نظر آن‌ها هم به عذر باشد، «الامتناع بالاختیار یا ینافی الاختیار» نسبت به عذر درست است.

هذا کلّه در وجوب عقلی، پس وجوب عقلی مقدّمی تعلّم احکام، ولو در مواردی که احتمال ابتلای آن را می‌دهد ندارد، وجوب عقلی، از باب فرار از عذاب و دفع عذاب دارد.

«حکم وجوب شرعی تعلم احکام مبتلابه از نگاه روایات»

امّا وجوب شرعی که آیا تعلّم احکام وجوب شرعی دارد یا وجوب شرعی ندارد؟ تعلّم احکام، استحباب شرعی آن جای حرف نیست، چون همۀ روایاتی را که تعریف کرده از علم به احکام، استحباب در آن‌ها مسلّم است، مستحب است، ثواب دارد انسان مسائل دینی را یاد بگیرد. کلام در وجوب است، وجوباً شرعیاً. برای وجوب شرعی به وجوهی از روایات استدلال شده و إن شئت قلت به طوائفی از روایات استدلال شده است، أحدها: آن طایفه‌ای که طلب العلم را فریضه دانسته است، «ما دلّ علی أنّ طلب العلم فریضةٌ علی کلّ مسلمٍ و مسلمة» که در اصول کافی آمده است: عن عبد الرّحمن بن زید عن أبیه عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: «قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) طلب العلم فریضةٌ علی کلّ مسلم ألا إنّ الله یحبّ بغاة العلم»[2]. دوم روایت عیسی بن عبدالله عمری است: عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: «طلب العلم فريضة».[3] روایت سوم مرسلۀ یعقوب بن یزید است، هم مرسله است هم مرفوعه: عن یعقوب بن یزید عن أبی عبد‌الله «رجلٌ من أصحابنا رفعه [قال: قال أبو عبد‌الله (علیه السّلام)] قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): طلب العلم فريضة [این را کافی نقل کرده، بعد دارد کافی فرموده: و فی حدیثٍ آخر قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام):] قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) طلب العلم فريضةٌ علی کلّ مسلم ألا و إنّ الله یحبّ بغاة العلم».[4] بغاة، یعنی طالبان، بغاة جمع باغی است، یعنی طالبان علم و کسانی که دنبال علم می‌روند، این‌ها را دوست می‌دارد.

این سه روایت هر سه ضعف سند دارد، سندهای هیچ کدام تمام نیست، مرحوم مجلسی هم فقط به ضعف اشاره کرده، می‌گوید «الحدیث الاوّل مجهولٌ»، یعنی این أبی الحسین فارسی عن عبد الرّحمن بن زید، این حدیث دوم را که داشت عیسی بن عبدالله عمری این هم مجهولٌ، این پنجمی هم که «فی حدیثٍ آخر» آن هم که ارسال دارد، «رفعه قال: قال أبو عبد الله و فی حدیثٍ آخر» آن هم مجهولٌ، پنج را هم می‌گوید مرسلٌ، اگر بخواهید ضعف سند آن را بفهمید آدم‌های بزرگ که در عرفان و فلسفه خیلی قوی بودند، بعضی‌ها خیال می‌کنند این‌ها در رجال و در نحو و صرف و لغت ضعیف هستند، ولی خلاف این ثابت شده است، هم به شهادت کسانی که از دنیا رفته‌اند و ما آن‌ها را ندیدیم و هم به شهادت کسانی که از دنیا رفتند و ما آن‌ها را دیدیم، امام با این‌که بزرگ‌ترین عارف بود و در فلسفه و عرفان ید طولایی داشت، امّا در رجال بسیار قوی بود، همین‌طور حدیث را می‌خواند، می‌گفت این ثقةٌ، این غیر ثقةٍ، آقای دکتر دینانی (حفظه الله و حقّاه) که دکترای فلسفه دارد و استاد دانشگاه است، آدم بسیار خوبی هم هست، این در درس امام که حاضر می‌شد آن وقت شاگرد علّامۀ طباطبایی هم بود، می‌گفت وقتی امام بنا می‌کرد سند را بخواند، طبیعی بود یک آدمی که فیلسوف و عارف است، رجال او نباید قوی باشد، مدام تند و تند می‌گفت این ثقةٌ، این صحیحٌ، این موثّقٌ، این کنار ما می‌نشست می‌گفت فلانی! این امام رجال که بلد نیست، همین‌طور با روح عرفانی خود به آن می‌کشد، مثلاً به زراره می‌رسد، روح عرفانی او می‌گوید ثقةٌ، می‌رسد به محمّد بن مسلم، روح عرفانی او می‌گوید ثقةٌ، می‌رسد به علی بن ابی ‌حمزۀ بطائنی، روح عرفانی او می‌گوید موثّقٌ، حافظۀ امام که نمی‌تواند این‌قدر قوی باشد، جالب بود، سند یک روایت را داشت می‌گفت، وقتی می‌رسید به عمرو بن شمر، گفت الآن امام می‌گوید این ضعیفٌ، این مجهولٌ، برای این‌که اصلاً روح عرفانی با عمرو بن شمر نمی‌سازد، تا رسید به عمرو بن شمر امام فرمود عمرو بن شمر ضعیفٌ، گفت نگفتم؟ امام با علم عرفانی خود رجال را درست می‌کند و اگر شما در لغت این حاشیه‌ای که از امام بر فصوص چاپ شده که اوّل آن یک بحث لغوی دقیقی را از امام نقل کرده است که معلوم می‌شود امام دقّت در لغت داشته است، در درس ایشان هم فراوان این بحث‌های لغوی بوده است، این برای شاهدی که ما دیده بودیم، شاهدی که ندیده بودیم ملّاصدرا بود، شما همین شرح اصول ملّاصدرا را نگاه کنید، این سه روایت که در این‌جا می‌گوید مجهول است، تقریباً برای این سه روایت یک صفحه از آن کتاب‌های بزرگ را شرح داده، این چه کسی است، کجا بوده، چطور بوده، چه کسی او را توثیق کرده، چه کسی او را تضعیف کرده، یکی از آن‌ها را می‌گوید دوازده نفر به این نام مسمّی هستند، ظاهراً عیسی بن عبدالله است و این مشترک است و مفصّل آن‌جا شرح می‌دهد، لغت و آن‌گونه چیزها هم که در شرح اصول کافی فراوان است، این‌ها با این‌که عارف و فیلسوف بودند، امّا در این مطالب قوی بودند. مثلاً در همین روایت اوّل، حسن بن ابی الحسین فارسی مجهول است، در آن روایت دوم دارد عیسی بن عبدالله عمری، این هم می‌گویند محلّ حرف است و مجهول است، آن سومی هم که ارسال دارد و مفصّل ایشان نقل کرده است. لکن این ضعف سند مضر نیست، برای این‌که خود مرحوم ملّاصدرا ظاهراً، می‌فرماید فریقین اتّفاق دارند بر این نقل، یعنی بر نقل «طلب العلم فريضةٌ» این دسته از روایات از آن‌هایی است که به آن استدلال شده که علم به احکام شرعیه واجب است، یک جواب و تفسیری امام از این روایات دارد، یکی هم مرحوم ملّاصدرا دارد، یکی هم مجلسی دارد،

«جواب و تفسیر امام خمینی (ره) دربارۀ روایات وارده در مقام فریضه بودن طلب علم»

امام می‌فرماید: «و أمّا الوجوب الشرعيّ فالظاهر عدم استفادته من الروايات الواردة في المقام فإنّ مثل قوله (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم): «طلب العلم فريضة على كلّ مسلم» لا شبهة في عدم كون المراد منه أنّ جميع العلوم واجبةٌ على جميع الناس [طلب همۀ علوم بر همۀ مردم.] فلا بدّ من ارادة کونه فی الجملة من الفرائض [از ارادۀ این‌که فی الجملة می‌خواهد بگوید از فرائض است] و لعلّ المراد به هو العلم بأُصول الدين»[5].

«شبهه به کلام امام خمینی (ره)»

در این فرمایش ایشان دو شبهه به نظر می‌آید: یکی این‌که می‌فرماید مراد این نیست که جمیع علوم بر جمیع ناس واجب است، البته «علی کلّ مسلم» مسلم و غیر مسلم فرقی نمی‌کند، اشتراک در حکم است، بنابراین، همه را شامل می‌شود، چون احکام مشترک بین مسلم و غیر مسلم است، منتها مؤمن و مسلم که در روایات آمده، برای تحریک ایمان و اسلام است، مثل (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ).[6] این نه این‌که «آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»، همه باید وفای به عقد کنند، منتها این‌جا ایمان را برای تحریک آورده، درست است، «علی جمیع النّاس» آن از «علی کلّ مسلم» استفاده می‌شود، چون فرقی بین مسلم و غیر مسلم در تکالیف نیست، امّا جمیع علوم که از آن استفاده نمی­شود، جمع محلّی به الف و لام نیست، مطلق است، «طلب العلم فریضةٌ علی کلّ مسلم»، طلب طبیعة العلم فریضه است، دوتا علم هم یاد بگیرد، کافی است، از کجا همۀ علوم؟ فیزیک و شیمی و جغرافیا و ریاضی، کیمیاشناسی و ... از کجای آن استفاده می‌شود؟ «لا شبهة في عدم كون المراد منه أنّ جميع العلوم واجبة» مطلق است. شبهۀ دومی که به فرمایش ایشان است، این‌که می‌گوید: «و لعلّ المراد به هو العلم بأصول الدّین»، این را ایشان دارد، دیگران هم دارند، این هم تمام نیست، برای این‌که وقتی مسلم است، اگر غیر مسلم را بگویید معنا ندارد خدا و پیغمبر چیزی را بر غیر مسلم واجب کنند، یعنی یک کسی که اصلاً خدا را قبول ندارد، به او بگویید خدا این‌طور است. بحث این است که اگر این غیر مسلم است، «فرض الله» به درد او نمی‌خورد، می‌گوید خدا واجب کرده، می‌گوید خدا چه کسی است که واجب کرده؟ من اصلاً خدایی نمی‌شناسم که تو بگویی واجب کرده. و اگر مسلم است، «طلب العلم فريضةٌ» به اصول عقاید علم دارد، مسلم است، تسلیم در مقابل حق شده، چرا به او بگوییم «طلب العلم فريضةٌ» اصول دین را، یعنی خدا و پیغمبر و معاد، این خدا و پیغمبر و معاد را قبول دارد تا مسلم است، گفته «أشهد أن لا إله إلّا الله أشهد أنّ محمّداً رسول الله».

«تفسیر علامه مجلسی از روایات وارده در طلب علم»

مرحوم علّامۀ مجلسی در مرآة العقول هم یک تفسیری دارد، می‌فرماید: «الحدیث الأوّل مجهولٌ [یعنی] طلب العلم فريضةٌ المراد بالعلم هنا العلم المتکفّل لمعرفة الله تعالی و صفاته و ما یتوقّف علیه المعرفة و العلم المتعلّق بمعرفة الشريعة القويمة [هم خدا و هم صفات و هم خصوصیات خدا، هم احکام.] و الأوّل له مرتبتان: الأولى: مرتبةٌ يحصل فیها الاعتقاد الحقّ الجازم [یقین پیدا می‌کند، لازم نیست یقین عن اجتهادٍ و عن برهانٍ باشد، اعتقاد حقّ جازم] و إن لم يقدر على حل الشكوك و الشبهات [ولو دوتا شبهه برای او بیاوری در آن می‌ماند و نمی‌تواند جواب بدهد] و طلب هذه المرتبة فرض عينٍ [واجب است که انسان اعتقاد پیدا کند، واجب من الله] و الثانية: مرتبة يقدر فیها على حل الشكوك و رفع الشبهات و طلب هذه المرتبة فرض كفايةٍ [بعضی‌ها باید بلد باشند شبهه‌ها را جواب بدهند.] و الثاني أي العلم المتعلّق بالشريعة [آن هم دو قسم است: یکی آن است که نان ما در آن است، یکی هم آن است که تودۀ مردم باید بلد باشند.] القويمة أيضاً له مرتبتان إحداهما: العلم بما يحتاج إلى عمله من العبادات و غيرها ولو تقليداً [کاری به ما ندارد، تقلیداً کفایت می‌کند] و طلبه فرض عينٍ [همه باید بروند دنبال آن] و الثانية: العلم بالأحكام الشرعية من أدلتها التفصيلية و اصطلح في هذه الأعصار على التعبير‌ عنها بالاجتهاد و طلبها فرض كفايةٍ [همه که واجب نیست بیایند در حوزه‌های علمیه، فرض کفایه است.] وانما وجوب هذه المرتبة کفاية في الأعصار الّتي لا يمكن الوصول... [در آن اعصاری که وصول به حجّت نمی‌شده و امّا در عصری که حجّت ظاهر است، اصل آن میسّر است،] ففيه كفايةٌ عن الاجتهاد [آن‌جا دیگر اجتهاد نمی‌خواهد، می‌رویم مطلب را می‌پرسیم.] و كذا عن المرتبة الثانية من العلم المتكفّل بمعرفة الله و صفاته و توابعه [آن هم در عصر حضور لازم نیست، خود امام معصوم حاضر است برود شبهات خود را به وسیلۀ او برطرف کند، من چه کار دارم بروم جواب‌های او را پیدا کنم.] ثمّ نقول: مراده ظاهراً [یعنی مراد النّبی] فرض العين و بحسب ذلك الزمان [قدر متیقّن، زمان خودش را شامل می‌شود، این از جاهایی است که زمان و مکان در معنا کردن روایت هم مفید است.] فيكون المفترض المرتبتين الأوّلتين من العلمين [آن دو مرتبه، یعنی علم به احکام تقلیدی، علم به اصول عقاید همین‌قدر که برای خودش کافی باشد، دفع شبهات نمی‌خواهد. بعد می‌فرماید:] و لمّا بيّن فرض العلم رغب في المرتبة الغير المفروضة و هو الاشتغال بتحصيل العلوم و ضبطها و اتخاذه حرفةً بقوله: ألا إن الله [آن وقت رفته سراغ بعدی‌ها، لوازم آن را جمع کنند، بنویسند، تحقیق کنند] يحبّ بغاة العلم أي طلبته فإنّ بغاة العلم و طلبة العلم ظاهرٌ عرفاً فيمن يكون اشتغاله به دائماً [این وصف است و وصف دوام را اقتضا می‌کند] و كان شغله الذي يعرف به و يعدّ من أحواله طلب العلم».[7] این تفسیر هم تمام نیست.

«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ»

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. آل عمران (3): 18.

[2]. الکافی 1: 30، حدیث 1.

[3]. الکافی 1: 30، حدیث 2.

[4]. الکافی 1: 31، حدیث 5.

[5]. کتاب البیع 3: 589 و590.

[6]. مائده (5): 1.

[7]. الحاشية علی اصول الکافی، شرح، ص 92.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org