Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ایرادات و اشکالات در ورایات استدلالی برای صحت بیع مجهول با ضمیمة معلوم
ایرادات و اشکالات در ورایات استدلالی برای صحت بیع مجهول با ضمیمة معلوم
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 1136
تاریخ: 1391/7/24

در استدلال به روایاتی که برای صحت بیع مجهول با ضمیمة معلوم شده بود اشکالات و ایراداتی است، بعضی‌های آن عام است، و بعضی‌های آن خاص است به بعض روایات، یکی از اشکال‌های عام این است که در این روایات هیچ بحثی از این‌که ضمیمه معلومه است نشده، روایت سکرجه، روایات دیگر، کفّی از ماهی را شامل می­شود، ولی هیچ بحثی از این‌که این ضمیمه معلوم است، در کار نیست و بلکه ظاهر این روایات این است که ضمیمه مجهول است، چون شیر در سکرجه ریخته، معلوم نیست وزن آن چقدر است یا یک کفّی از ماهی را درآورده، فرمود دست خود را بزن زیر آب کفّی از ماهی دربیاور و بعد بگو این‌ها را با آن‌هایی که در اجمّه است می‌فروشم، ندارد شماره کن و بعد بفروش، می‌گوید بگو این‌ها را با آن‌هایی که در اجمّه است می‌فروشم و همین‌طور بقیه‌ی روایات که هیچ بحثی از علم ندارد. شبهه‌ی دیگری که در این روایات است و عام هم هست، این‌که اصلاً این روایات ناظر به این نیست که بخواهد حکم ضمّ معلوم به مجهول را بیان کند و بخواهد این موارد را از عدم جواز بیع غرر استثنا کند، بلکه وقتی همه‌ی این روایات را روی هم بریزید ناظر به این است که می‌خواهد بگوید وقتی چیزی را می‌خرید، اقّلاً طوری باشد که بعد از خرید چیزی برای تو بماند، صفر الکف نباشی و این‌طور نباشد که چیزی می‌خری، چیزی برای تو نماند، اگر می­خواهی بخری این اجمه قصب ندارد این‌جا اقّلاً دست بکن یک مقدار ماهی دربیاور بعد بگو این ماهی‌ها را با آن‌های دیگر می­خرم، ندارد ماهی، با آن چیزهای دیگری که در این‌جا است می‌فروشم که اگر ماهی نداشت، اقلاً این ماهی‌ها دست تو باشد یا مثلاً در سکرجه می‌گوید شیر را بدوش در آن که اگر این شیر نداشت، اقلاً این شیرها در دست تو باشد. شبیه بیع عبد آبق، در عبد آبق می‌گوید ضمیمه‌ای را منضم کن که اگر این آبق گیر تو نیامد اقلاً ضمیمه گیر تو آمده باشد، دست خالی نباشی. پس این روایات ناظر به جهل به حصول و غرر در حصول و وجود است، نه غرر در مقدار و کیل و وزن و عدد و مشاهده، به آن غرر کار ندارد، به غرر در حصول و وجود کار دارد، مثل غرر در باب عبد آبق، شاهد بر این معنا، آن روایاتی است که در بعضی از این روایات تعلیل شده بود، روایت ابراهیم کرخی، سند تا ابن محبوب صحیح است، محمّد بن یعقوب عن محمّد بن یحیی الاشعری القمّی عن أحمد بن محمّد، سه‌تا احمد بن محمّد داریم، احمد بن محمّد بن عیسی، احمد بن محمّد بن خالد و احمد بن محمّد ابی نصر بزنطی، اگر اواخر سند باشد، بزنطی است، اگر اوایل سند باشد، احمد بن محمّد بن خالد برقی است، اگر اواسط سند باشد، احمد بن محمّد بن عیسی اشعری قمّی است. این احمد بن محمّد بن عیسی است و ثقه است. عن حسن بن محبوب، ثقه است، از اصحاب اجماع، عن ابراهیم الکرخی، ابراهیم کرخی توثیق نشده، بنابراین، صحیح ابن محبوب الی ابراهیم الکرخی، در این‌جا شیخ تعبیری دارد که اشاره به این معنا است که وثاقت ابراهیم کرخی ثابت نیست، هر چند تعریف و مدحی از او شده، قال: قلت لأبي عبد الله (عليه السّلام): ما تقول في رجلٍ اشترى من رجلٍ أصواف مائة نعجة، پشم‌های صد میش را خریده، و ما في بطونها من حملٍ، آن چیزهای که در شکم‌های آن‌ها است، بچّه‌های شکمی، بكذا و كذا درهماً. فقال: «لا بأس بذلک إن لم یكن في بطونها حملٌ كان رأس ماله في الصوف»‌[1]. اگر که چیزی در شکم آن نباشد، اقّلاً این صوف‌ها گیر او آمده است. و باز روایت روایت هاشمی است که آن هم با دو، سه سند نقل شده است، آن هم همین معنا را دارد، موثقه‌ی سماعه: عن کلینی عن محمّد بن یحیی الأشعری القمّی، ثقة، احمد بن محمّد؛ ثقة، حسین بن سعید اهوازی؛ ثقة، عن أخیه حسن بن سعید الاهوازی، ثقة، أخیه الحسن عن زرعة عن سماعة، سماعه که قطعاً واقفی است، زرعه هم ظاهراً واقفی است. موثقه‌ی سماعه؛ قال: سألته عن اللبن يشتري و هو في الضرع؟ فقال: «لا إلّا أن يحلب لك منه سكرجةً فیقول أشتر منّي [حضرت به فروشنده می‌فرماید] هذا اللّبن الّذي في السكرجة و ما في ضروعها بثمنٍ مسمّى فإن لم يكن في الضّرع شيءٌ كان ما في السكرجة»[2]. اگر در پستان‌های دیگر چیزی نباشد و پستان‌ها ورم کرده و از باب ورم بوده، اقّلاً این مقدار شیر گیر تو آمده باشد و یا یک جای دیگر اقّلاً گاو ماده باشد، گاو نر به جای گاو ماده به تو نداده باشد. روایت دیگر، روایت فضل هاشمی است که با دو، سه سند نقل شده است، این روایات، همه گویای همین مسأله است که بخواهد بگوید وقتی جهل به وصول و حصول دارد، همین مقدار که یک مقداری از آن موجود باشد، کفایت می‌کند، شیخ مفصّل این را دارد، پس ضمّ ضمیمه در این روایات، در رابطه‌ی با غرر در وصول و وجود است، نه در رابطه‌ی با غرر در مقدار، اصلاً ربطی به غرر در مقدار ندارد، این هم شبهه‌ی دومی که بین این روایات وجود دارد.

اما اشکال‌های مختص، یکی در صحیحه‌ی عیص بن قاسم است، قال: سألت أبا عبد الله (علیه السّلام) عن رجلٍ له نعمٌ یا غنمٌ، دو نوع نسخه، نسخه‌ی بدل غنمٌ هم آمده، این‌جا نعمٌ دارد، یبیع ألبانها بغیر کیلٍ؟، شیر را کیل نمی‌کند می‌فروشد، معلوم می‌شود شیر را آن وقت کیل می‌کردند، مثل نفت که آن اوایل می‌فروختند، شیشه‌هایی بود علامت می‌گذاشتند و کیل می‌کردند. قال: «نعم حتّی تنقطع أو شیءٌ منها»[3] تا منقطع بشود یا چیزی از آن، کیفیت استدلال، یعنی شیرها را بخرد تا منقطع بشود، «أو شیءٌ منها»، یعنی تا چیزی جدا بشود و با بقیه بفروشد، «أو شیءٌ منها» که بفروشد با بقیه یا می‌خرد تا «تنقطع» یا چیزی را می‌خرد با بقیه‌ی شیرها که گفته‌اند این «أو شیءٌ منها» این می‌شود معلوم، باقی دیگر آن می‌شود مجهول، اوّلاً «أو شیءٌ منها» دیگر باقی دیگر ندارد، می‌گوید: یبیع ألبانها بغیر کیلٍ. قال: «نعم حتّی تنقطع أو شیءٌ منها»، ندارد با بقیه. ثانیاً، این هیچ ارتباطی نداشت. شبهه‌ی سوم؛ اصلاً این روایت یک مطلب دیگری را می‌خواهد بگوید، این‌که شیخ و دیگران مثل فیض خواسته استدلال کند یا شیخ (قدّس سرّهما) که می‌گویند «حتّی تنقطع»، یعنی تا منقطع بشود یا چیزی از این شیرها با بقیه، یلزم که این «تنقطع» در دو معنا استعمال شده باشد، رجلٌ له نعمٌ یبیع ألبان این‌ها را بغیر کیلٍ قال: «نعم حتّی تنقطع» گوسفند دارد، شیرهای آن‌ها را می‌فروشد، حضرت فرمود می‌فروشد تا یعنی تمام بشود.

شیر آن‌ها خشک بشود، این‌ها «حتّی تنقطع»، یعنی «حتّی تنقطع اللبن فی الضرع»، خشک بشود، دیگر شیر نمی‌دهند، چون گوسفند تا یک مدّتی شیر می‌دهد، این به معنای منقطع شدن شیر در ضرع است، «أو شیءٌ منها» معنای آن این می‌شود، «تنقطع» یعنی «تنفصل شیءٌ منها» یعنی یک مقدار شیرهای آن را بدوشی، بیاید در ظرف و کاسه، پس «تنقطع»، یک جا به معنای قطع شدن شیر است، خشک شدن شیر در پستان گوسفند است، یک جا به معنای جدا شدن شیر از آن‌ها، شیئی از آن جدا بشود و این استعمال لفظ است در اکثر از معنا و اگر چه استعمال لفظ در اکثر از معنا، عقلاً جایز است، وفاقاً لسیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) و حاج شیخ محمّدرضا صاحب وقایه، امّا خلاف ظاهر است، «لا یصار إلیه إلّا بدلیلٍ» این سه اشکال به این روایت.

و لک أن تقول: اصلاً این روایت یک معنای دیگری دارد مثلاً چوپان است، صدتا گوسفند دارد، می‌گوید شیرهای آن‌ها را بدون کیل می‌فروشم، یعنی می‌گویم بیا شیرهای آن را ببر، حضرت فرمود بله، امّا باید آخر آن معلوم باشد، شیرهای آن را ببر تا وقتی قطع بشود، یعنی تا دو ماه، سه ماه شیرهای آن‌ها را ببر و یا این‌که «شیءٌ منها» یعنی یک مقدار از شیرها، یک ماه، دو ماه شیر آن را ببر تا زمان شیر بردن معلوم باشد که یا تا وقتی که شیرهای آن‌ها خشک بشود که متعارفاً معلوم است، تقریب و تخمین دارد، مثلاً دو ماه، چهار ماه که شیر بدهند دیگر شیر آن‌ها خشک می‌شود و یا یک ماه یا دو ماه شیرهای آن‌ها را ببر، این اصلاً ناظر به این است، «حتّی تنقطع»، یعنی حتّی تنقطع لبن در ضرع «أو شیءٌ منها»، یعنی «یبیع» مقداری از این شیرها را، یک ماه یا دو ماه آن را بفروشد، فروش شیر در این ضرع مانعی ندارد. این روایت می­خواهد این معنا را بگوید، اصلاً کاری به ضمّ مجهول به مجهول یا رفع غرر از باب ضمّ ضمیمه ندارد، دارد یک مسأله متعارفی را می‌گوید، شیرهای گوسفند را می‌فروشند، می­گوید تا شش ماه شیرهای آن را ببر، تا یک سال شیرهای آن را ببر. حضرت فرمود بدون کیل مانعی ندارد، امّا باید معلوم باشد که چقدر می‌برد. روایات دیگر، بقیه‌ی اشکال‌های آن‌ها مشترک است، اشکال خاصّی ندارد. در مرسله‌ی بزنطی آمده است: عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: «إذا کانت أجمةٌ لیس فیها قصب أُخرج» [یا «خرج» بعضی‌ها دارد،] شئ من السمک فیباع و ما فی الأجمة»[4]. آن ماهی‌ها را با آنچه در اجمه است می‌فروشد، این روایات طرّاً ظهور دارد که جهل در این‌گونه موارد مانعی ندارد، یا این جهل با ضمّ ضمیمه است، مثل آن‌که می‌گوید شیر را با آن‌که در ظرف است که یک بار می‌خواهد بفروشد یا اصلاً بدون ضمّ ضمیمه است، شیر گوسفند را می‌فروشد «حتّی تنقطع» یا «ما فی الأجمة» را می‌فروشد، یک مقدار ماهی‌ها را درآورده، این نه از باب ضمّ ضمیمه است، برای این‌که بفهمد در آن‌جا ماهی هست، این‌ها را می‌فروشد، ظاهر این روایات این است که بیع غرری در این‌گونه موارد مانعی ندارد و ما هم در «نهی النّبیّ عن بیع الغرر» عرض کردیم غرر به معنای جهالت نیست، غرر به معنای خطر است، خودتان را در خطر و در ضرر نیندازید و ظاهراً حکم هم ارشادی است، یک کاری که خطرناک است انجام ندهید، امّا اگر یک طوری مجهول را می‌خرد که خطری در آن نیست، متعارف آن چهار ماه شیر را می‌خرد مثلاً متعارف تقریب و تخمین این است که این گوسفند 50 کیلو شیر دارد و 50 کیلو می‌خرد، حالا یا 51 کیلو دربیاید یا 49 کیلو دربیاید، اصلاً غرر دلیل نداریم، غرر در مقدار مضر است و «نهی النّبی عن الغرر [یا] عن بیع الغرر»، یعنی از خطر، امّا اگر یک جاهایی جهالت است، ولی خطر در کار نیست یا نمی‌داند این کوپه، کوپه‌ی طلا است یا کوپه‌ی نقره است، فروشنده می‌خواهد بفروشد، خریدار هم می‌خواهد بخرد، می‌گوید من این صبره را که معلوم نیست نقره است یا طلا به یک قیمتی می­خرم، نه طلای طلا و نه نقره‌ی نقره، به نرخ مرجع می‌خرم، یا به نرخ مرجع می‌خرم فردا در بازار هم به نرخ مرجع می‌فروشم، چیزی گیر می‌آورد، يا چیزی گیر نمی‌آورد یا می‌برد به نرخ دوم می‌فروشد، یعنی به نرخ دو تومان کمتر از بازار می‌فروشد یا می‌برد نرخ سوم می‌فروشد، یا نرخ چهارم. این هم می‌گوید من به قیمت طلا نمی‌خرم، به قیمت نقره هم نمی‌خرم، به یک قیمتی می‌خرم که نه سیخ بسوزد و نه کباب که اگر طلا درآمد تو خیلی ضرر نکرده باشی، اگر هم نقره درآمد من خیلی ضرر نکرده باشم، با یک قیمتی با هم کنار می‌آییم، او احتیاج به فروش دارد، این هم می‌خواهد بخرد، خطری در کار نیست، ضرری در کار نیست، عند العقلاء ضرر حساب نمی‌شود، و این روایات، همه مؤیّد این است که غرر مانعی ندارد و خطر مشکل دارد، کما این‌که فقها فرموده‌اند در یک چیزهایی که کیل آن و وزن آن مشکل است، مثلاً یک کوپه‌ی از گندم است، پانصد متر در پانصد متر روی هم ریخته‌اند، اگر بخواهند این‌ها را روی ترازوهای سابق بگذارند، آن وقت یک سنگ یک من یک طرف بگذارند، یک سنگ دیگر هم یک طرف دیگر آن بگذارند بشود دو من، بعد وزن کنند، اوّل علی امامی یبریزد، چون فرهنگ سابق این‌طور بود، دومی را وزن می­کرد حسن امامی، می‌ریزد، سومی را حسین امامی بریزد، یک سال طول می‌کشد تا این‌ها را بشمارد، تازه دوازده امام تمام شد، دوباره باید دوازده امام را بگیرد، این‌گونه موارد را فقها گفتند مانعی ندارد تخمیناً بفروشد. مؤیّد دیگر این­که غررها ضرر ندارد، آنجایی که اگر مصالحه کنند با «صالحتُ» درست می‌شود، امّا با «بعتُ» درست نمی‌شود، شما می‌فرمایید غرر در بیع، موجب بطلان است، نمی‌توانیم کیل کنیم، نمی‌توانیم وزن کنیم، می‌گویید وقتی نمی‌توانی بگو «صالحتُ هذا بهذا، قبلتُ صلحاً بکذا و کذا» درست می‌شود، امّا اگر گفتی «بایعت» یا «بعتُ هذا بهذا»، مخرج عین پیدا شد، می‌شود غیر جایز، این‌که نمی‌شود قانون باشد، با یک لفظ مسأله عوض بشود و اگر شارع آن را غیر جایز کرده، هر مسلمانی بخواهد جایز آن را انجام بدهد مصالحه می‌کند، می‌گویید با مصالحه درست می‌شود، امّا با بعتُ درست نمی‌شود. پس این روایت این شبهات را دارد و نمی‌شود به آن برای صحّت این‌گونه معامله‌ای استدلال کرد و اگر قائل شدید که غرر موجب بطلان است، باز بطلان ضمّ معلوم از بین نمی‌رود، لکن ما چون اصل غرر را قبول نداریم و این روایات هم ناظر به ضمّ معلوم نیست، معتقدیم که یقع البیع صحیحاً، لکن نه بخاطر این روایات، لا لاجماع غنیه و خلاف، لا برای این‌که ضمّ معلوم به مجهول شده، از اوّل قبول نداریم جهل در معاملات مضر باشد، آن‌که در معاملات مضر است، خطر و پیشروی خطر شدن است، از این‌جا دلیل قول اوّل هم روشن شد، قول دوم هم از باب غرر روشن شد، قول سوم هم تفصيل بود.

«مطالبی به مناسبت شهادت آقا جواد الائمة»

به مناسبت روز شهادت آقا جواد الائمّة (سلام الله علیه) مطالبی از آقا جواد الائمّة عرض کنم به قصد توسّل به جواد الائمّة ‌که شاید ارتباطی با آن مقام و معنویت آن بزرگان پیدا بکنیم، ولو بعید است، چون ما کجا و آن‌ها کجا، گفت:

ها علیٌّ بشرٌ کیف بشر ربّه فيه تجلّى و ظهر

ولی در عین حال، ما موظّف هستیم به آن‌ها اظهار ارادت کنیم، ما موظّف هستیم آن‌ها را الگوی زندگی خودمان قرار بدهیم. یک مطلبی که در زندگی جواد الائمّة است و در زندگی هیچ یک از ائمّه به این صراحت و روشنایی نیامده، این است که در هر حکومتی و در هر مملکتی باید طوری باشد که مردم از قانون و از گناه خودشان بترسند، از شخص نترسند، از اشخاص نترسند، از قانون و از جرم بترسند، بالاترین نحوه‌ی دموکراسی را جواد الائمّة بیان فرموده است، زندگی امیرالمؤمنین حقیقت دموکراسی است، عملاً، قولاً، امّا بنده با این مختصر و با این بیان کوتاه فقط برای جواد الائمّة دیدم، غیر از آن را ندیدم، یک روز مأمون داشت عبور می­کرد بچّه‌ها در کوچه مشغول بازی بودند، تا مأمون با حشم و خدم خود و تشکیلات خود آمد، همه‌ی بچّه‌ها فرار کردند، آقا جواد الائمّة خردسال بود، همان کنار کوچه صاف ایستاد، بدون این‌که تکان بخورد، بدون این‌که رنگ خود را ببازد، صاف ایستاد، مأمون وقتی رسید سؤال کرد، گفت تو چرا نرفتی؟ «ما منعك من الانصراف‏ مع الصبیان؟ [همه رفتند، تو چرا نرفتی؟ مرحوم مجلسی از کشف الغمّة نقل کرده، جواد الائمّة فوری جواب داد] فقال له محمد، مسرعاً [یعنی إمّا و أمّا نداشت، هل نشده بود که درست جواب بدهد یا جواب ندهد، مسرعاً جواب داد، خیلی با سرعت،] يا أميرالمؤمنين لم يكن بالطريق ضيقٌ [این یا امیرالمؤمنین آن تقیه است،] لأوسعه عليك بذهابي‏ [راه که با من تنگ نشده بود، من که ایستاده بودم راه تنگ نشده بود تا بروم] و لم تكن لي جريمةٌ فأخشاها [جریمه ندارم، جریمه نداشتن، یعنی اصل قانونی جرم، چون یکی از چیزهایی که در دنیای امروز وجود دارد، می‌گویند مجازات باید در قانون بیاید، هر عملی که در قانون برای آن مجازات تعیین شده، می‌شود مجازات کرد و الّا نمی‌شود مجازات کرد، ندارد که من گناه نکردم، می‌گوید جریمه ندارد، یعنی کاری که تعزیری داشته باشد یا حدّی داشته باشد، انجام ندادم که بترسم] و ظنّي بك حسن‏ [من به تو خوش‌گمان هستم،] أنّك لا تضر من لا ذنب له‏ فوقفت»[5]. همه‌ی دموکراسی در این دو، سه کلمه است. کوچه که تنگ نبود، تو هر کس می‌خواهی باش، حتماً من باید تا نصف تن برای تو خم بشوم؟ حرام است، حتماً باید سجده کنم؟ حرام است. یک کسی آمده بود خدمت آقای بروجردی (قدّس سرّه الشریف) وجوهات بپردازد، وجوهات سنگین، این فرد از روی ارادت افتاده بود روی پای آقای بروجردی، آقای بروجردی عصبانی شده بود و گفته بود از اتاق برو بیرون، بعد به آقای بروجردی عرض کردند آقا این آدم متدیّنی است، خیلی آدم متدیّن بالایی بود، گفت حالا بیاید، اصلاً اجازه نمی‌داد کسی، حتّی افتادن روی پای خودش، البته بعد توجیه کردند که در اماکن متبرّکه سجده برای خدا است. می‌گوید که من چرا بروم؟ راه را که برای تو تنگ نکردم، کاری هم نکردم که مجازات داشته باشم تا بترسم، من باید از قانون جزایی بترسم، من باید از جرم بترسم، جرمی که مجازت آن در قانون آمده باشد، من هیچ کاری نکردم «یا من لا یرجی إلّا فضله... و يا من لا یخاف إلّا عدله»[6]. به تو هم حسن ظن دارم، تو هم آدمی نیستی که همین‌طور بی گناه­ها را، ده‌تا، پنج‌تا، بیست‌تا، صد‌تا بکشی بعد از 15 خرداد، همه‌ی لباس سیاه‌ها را در تهران دستگیر می­کردند، کار نداشتند که این چه کاره است، می‌گفتند لباس سیاه هم اقدام علیه امنیّت مملکت است، به جرم اقدام علیه امنیّت مملکت ده‌تا، پنجاه‌تا، صدتا را دستگیر می­کردند ماشین را پر می‌کردند می‌بردند، ماشین پر کردن ندارد، فله‌ای که نمی‌شود مردم را دستگیر. گمان من این است تو بدون جرم کسی را عذاب و اذیت نمی‌کنی، این برای مسأله‌‌ی اجتماعی و مسأله‌ی حکومت و کیفیت حکومت که خود این، بحث‌های مفصّلی دارد و همه‌ی ائمّه مخصوصاً جواد الائمة، چه صدمه‌هایی خورده‌اند و چه اذیت‌هایی کشیده‌اند، دارد که حضرت جواد الائمّة روزه بود، به یک کسی گفت که این آقا چرا این‌طور راه می‌رود؟ گفت مشروب خورده، مست است، بشر در ظلم به کجا می‌رسد، کسی که روزه گرفته یک مقدار ضعیف است، گفت این آقا چه کسی است؟ چرا این‌طور راه می‌رود؟ این آقا جواد الائمّة است، پسر امام هشتم است، مشروب خورده مست شده که این‌طور است که وقتی آن مرد از دنیا رفت، حضرت که یکی از ائمّه است به او لعن می‌کند. فرقی نمی‌کند، روزه گرفته می‌گوید مشروب، می‌خواهد به مردم خدمت کند می‌گوید خیانت، می­خواهد حکم الله را بیان کند می‌گوید ضلالت، اغوا! می‌خواهد مصلحت جامعه را در نظر بگیرد می‌گویند مضرّت جامعه! می‌خواهد امنیّت مردم را تأمین کند می‌گویند امنیت مردم را به خطر انداخته، فرقی نمی‌کند، منتها پایین و بالا دارد، امام را می‌گوید مشروب خورده، نمی‌شود بگوید مشروب خورده، نظر می‌دهد، یک نظر صناعی، می‌گوید این خلاف شرع مرتکب شده است، این تا هفت نسل او باید چوب این نظر را بخورد، اگر چوب نظر خوردن باشد که مقدّس اردبیلی باید چوب بخورد، خیلی از فقها باید چوب بخورند، این‌طور نیست که هر چه تو می‌گویی یا من می‌گویم درست باشد، باب اجتهاد واسع است، این‌طور نیست که با هر کس دشمنی داشته باشیم می‌خواهد خدمت کند بگوییم می‌خواهد خیانت کند، این نیست، این می‌شود همان مرد، جواد الائمّة روزه گرفته بود گفت این آقا مشروب خورده، این هم یک مطلب، مظلومیت آن‌ها را می‌فهماند و هیچ وقت از مظلومیت ناراحت نشوید، البته تلاش کنید مظلومین از فشارها نجات پیدا کنند، امّا از مظلومیت ناراحت نشوید، تاریخ همیشه بوده و خواهد بود، ستمگران همیشه ستم کرده‌اند و این دنیا هم نمی‌تواند مجازات آن‌ها را بدهد، مدام نگویید پس چرا ستمگران اذیت نمی‌شوند، دنیا کوچک‌تر است، ظلم این‌ها می‌ماند که آخرت مجازات آن‌ها را بدهند، (كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً)[7]. این‌جا مسخره کردند، آن‌جا همه‌ی فرشته‌ها آن‌ها را مسخره می‌کنند، این‌جا چهارتا آدم رجّاله مسخره کردند، آن‌جا کلّ فرشتگان مسخره می‌کنند، خدا مسخره می‌کند (اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في‏ طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ). اما راجع به خرافه‌‌زدایی از کافی هم نقل شده، از کتب دیگر هم نقل شده، یک مردی می‌گوید من می‌دیدم که یک آقایی می‌آید در مسجد پیغمبر پیاده می‌شود دو رکعت نماز می‌خواند، می‌رود در اتاق حضرت زهرا آن‌جا هم دو رکعت نماز می‌خواند و می‌رود، گفتم این چه کسی است؟ گفتند این جواد الائمّة است، هر روز کار او این است، می‌گوید من تصمیم گرفتم یک روز که می‌آید آن‌جا تا می‌رود پیاده بشود کفش‌های خود را درمی‌آورد پای خود را می‌گذارد روی آن خاک‌ها بروم از آن خاک‌ها به عنوان تبرّک و تیمّن بردارم، فردای آن روز که آمد که من این فکر را کرده بودم، دیدم اصلاً کفش‌های خود را درنیاورد، با کفش‌ها رفت روی سنگ‌ها، کفش‌های خود را که درآورد، پای خود را مستقیم گذاشت روی سنگ‌ها که جای پا نباشد، چند روز دیدم این‌طور است، گفتم می‌روم نزدیک سنگ‌ها سنگ‌ریزه‌هایی هست، وقتی پای خود را می‌گذارد روی آن سنگ‌‌ریزه‌ها، چندتا از آن سنگ‌ریزه‌ها را برمی‌دارم، تا این فکر به ذهن من آمد، فردای آن روز که آمدم دیدم حضرت کفش‌های خود را روی آن سنگ‌ریزه‌ها هم درنیاورد، کفش‌های خود را قشنگ برد تا روی سنگ و بعد درآورد، گفتم این‌جا که نتوانستیم کاری بکنیم، رفتم سراغ حمام، حمامی که در آن محل بود، گفتم آقا جواد الائمّة در این حمام می‌آید؟ گفت بله، مثلاً فلان روزها جواد الائمّة می‌آید در این حمام، می‌آید با مرکب خود این‌جا جلوی حمام پیاده می‌شود و می‌رود داخل رختکن کفش‌های خود را درمی‌آورد و می‌رود داخل حمام، گفتم می‌روم در حمام آن‌جا خاک کف پای ایشان را برمی‌دارم. می‌گوید آن روز معیّن که رفتم آنجا، حضرت وقتی آمد دیدم اصلاً با مرکب خود رفت داخل رختکن، دیگر آن‌جا کفش خود را درنیاورد، حمامی گفت امروز نمی‌دانم چرا این‌طور شده با کفش رفته داخل رختکن، گفتم وقتی برمی‌گردد، وقتی کفش‌های او این پایین است، می‌خواهد کفش‌های خودش را بپوشد، من کفش‌های او را، آن زمینی که پای او به آن می‌خورد یا ته کفش‌ها به آن می‌خورد، آن‌جا را به عنوان تبرّک برمی‌دارم، دیدم از قضا پاهای خود را کرد داخل کفش‌ها بدون این‌که روی زمین بگذارد، پرید روی مرکب خود، دیگر حتّی اجازه نداد، گفت به حمامی گفتم این چطور؟ گفت من نمی‌دانم، تو امروز آمدی این‌طور شده و الّا این چند سال است که حمام می‌آید، چنین چیزهایی در حمام آمدن او نبود. با خرافات این‌طور مبارزه می‌کردند و یا در غلو امیرالمؤمنین گفت تو خدایی، گفت شما را آتش می‌زنم، مبارزه‌ی با خرافات و تملّق و چاپلوسی این‌طور بوده است. یکی هم مسأله‌ اظهار علمیت است که در این مورد حرف خیلی زده شد و یک جهت آن را عرض کنم، دارد که برای سؤال از جواد الائمّة آمدند، شک داشتند در امامت او، در کافی از علی بن ابراهیم نقل شده، سند آن هم درست است، 30 هزار مسأله را جواب داد، این‌جا محل بحث شده، مجلسی (قدّس سرّه) در بحار می‌فرماید، اگر شما بگویید جواب‌ها ممکن است یک جواب، جواب 50 سؤال باشد، امّا اگر سؤال هر چه مختصر باشد، یک سؤال از یک بیت تجاوز نمی‌کند، در اصطلاح وقتی که، می‌گویند فلان کتاب هزار بیت است، یعنی هر یک بیت 50 حرف است، مجلسی می‌فرماید اگر این جمله‌ها هر کدام هم یک بیت باشد، 30 هزار مسأله، سه‌تا ختم قرآن وقت می‌برد. آن وقت توجیه می‌کنند، هفت‌تا توجیه برای این یک روایت نقل می‌کنند، این هم گویای تلاش بزرگان است و این‌که آدم ساندویچی حرکت نکند، باید تلاش کرد، باید بحث کرد، سخنان ائمّه است، باید از آن‌ها درس گرفت، بعضی از توجیه‌های آن توجیه‌های درستی است که دو مورد آن را ایشان هم قبول می‌فرماید که آن‌جا مسائل زیادی را جواب داد و علمیت خودش را اظهار کرد.

«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ»

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. وسائل الشيعة 17: 351، کتاب التجارة، ابواب عقد البيع، باب 10، حديث 1.

[2]. وسائل الشيعة 17: 349، کتاب التجارة، ابواب عقد البيع، باب 8، حديث 2.

[3]. وسائل الشيعة 17: 348، کتاب التجارة، ابواب عقد البيع، باب 8، حديث 1.

[4]. وسائل الشيعة 17: 354، کتاب التجارة، ابواب عقد البيع، باب 12، حديث 2.

[5]. بحارالانوار 50: 91 و 92.

[6]. بحارالانوار 91: 386.

[7]. نساء (4): 56.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org