Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نکاتی راجع به وصیت حضرت علی (ع) به فرزندش
نکاتی راجع به وصیت حضرت علی (ع) به فرزندش
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 1114
تاریخ: 1391/6/25

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه محمّدٍ و آله الطّاهرین و اللّعن علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین».

معمولاً روز آخر تحصیلی روایت می‌خوانند، حالا ما به عکس از روز اوّل یک روایت بخوانیم، ان‌شاءالله برای این‌که روز آخر هم خدا حیاتی بدهد و یک روایتی هم آن وقت بخوانیم. یک جمله‌ای است که سه امام به سه فرزند خود سفارش و وصیت کردند، یعنی در نزدیکی‌های مرگ خود به فرزندان خودشان سفارش کردند، آن هم به عنوان «یا بنیّ» که گویای علاقه‌ی پدر به فرزند است و بلکه نسبت به یکی از آن‌ها، یعنی آن آخری که دارد نقل می‌کند، می‌گوید پدرم «ضمنّی إلی صدره» مرا به سینه‌ی خود چسبانید و آن جمله را گفت و آن حدیث این است، در باب الصبر از اصول کافی، ابی حمزه از امام باقر (سلام الله علیه) نقل می‌کند که پدرم هنگام وفات خود مرا به سینه‌ی خود چسبانید، «ضمنّی إلی صدره وقال: [و فرمود:] یا بنیّ [فرزند من، عزیز دل من تو را سفارش می‌کنم] أوصیک بما أوصانی به أبی حین حضرته الوفاة... [چیزی که پدرم مرا به آن در لحظات نزدیکی مرگ خود سفارش کرد و پدرم، یعنی ابی عبدالله هم فرمود پدرم علی بن ابی‌طالب مرا به آن وصیت نمود، پس علی بن الحسین به امام باقر، ابی عبدالله به علی بن الحسین، علی بن ابی‌طالب به خود ابی عبدالله، سه امام به سه فرزند خود، امام چهارم به باقر العلوم و امام سوم به امام چهارم ابی عبدالله زین العابدین و امام اوّل امیر المؤمنین به ابی عبدالله (سلام الله علیه)، معلوم می‌شود جمله دارای ارزش خاصی است و مثل همه‌ی کلمات ائمّه دارای اهمیّت است، امّا این‌جا خود آن‌ها اهمیّت آن را بیان کردند، یعنی از یک اهمیّت و ارزش خاصی برخوردار است و مؤثّر در سعادت انسان و خوشبختی انسان است و باید توجّه کرد که به آن عمل کرد و آن جمله این است:] اصبر علی الحق و إن کان مرّاً»[1] بر حق در گفتار خود یا در رفتار خود یا اگر اشتباهی کرده‌ام و کسی من را متوجّه اشتباهم کرد و حق را او دارد می‌گوید، خطایی کردم او مرا متوجّه خطای من می‌کند، بر حق صبر کنم، ولو مشکل باشد، گفتن یک جمله‌ی حق ممکن است مشکلاتی داشته باشد و یا یک حرکتی که حق است مشکلات دارد «و إن کان مرّاً» معمولاً حق بدون زحمت نیست، بدون دردسر نیست، چون حق با آن‌هایی که اهل باطل هستند، برخورد دارد، یک کسی اهل حق بشود مردم با فطرت خود او را می‌شناسند، اهل باطل می‌شود منفور در جامعه، معمولاً اولیای خدا هر چه صدمه خورده‌اند از این بوده که حق می‌گفتند و حق عمل می‌کردند و الّا اگر حق نمی‌گفتند، حق عمل نمی‌کردند هیچ مشکلی نداشت. علی بن ابی‌طالب حق می‌گوید نمی‌تواند حکومت کند، آن پنج سال را هم با دردسر حکومت کرده، امّا معاویه می‌بینید بیش از بیست سال حکومت می‌کند یا بعض از خلفا که بیت المال را داده بودند به اطرافیان خود و به یغما می‌بردند، می‌بینید چندین سال حکومت می‌کنند، امّا علی نمی‌تواند چندین سال حکومت کند، گفتن حق و عمل کردن به حق به ضرر اهل باطل و اهل ظلم تمام می‌شود. و همین‌طور در اعمال و رفتار و مطالعات و مباحثات و فکر و اندیشه، من یک فکر و اندیشه‌ای دارم، فکر و اندیشه‌ی خود را در یک مسئله‌ای بیان می‌کنم، در هر مسئله‌ای از مسائل، یک کسی برای من استدلال می‌کند و ثابت می‌شود برای من که اشتباه کردم، یا یک حدیثی را من می‌خوانم در تفسیر آن اشتباه می‌کنم، در فقه الحدیث آن اشتباه می‌کنم، در استدلال آن اشتباه می‌کنم، یک کسی می‌آید به من می‌گوید دوستانه، برادرانه، به عنوان خیرخواهی، من باید بپذیرم، نگویم من نمی‌توانم بپذیریم، به شخصیت من برمی‌خورد و لطمه می‌خورد به شخصیت من که من بپذیرم. نه، «اصبر علی الحق و إن کان مرّاً». اما بحثی که وجود دارد این است که آیا می‌شود در باب بیع به رؤیت سابقه اعتماد کرد یا به رؤیت سابقه نمی‌شود اعتماد کرد، آیا جایز است اعتماد به دید سابق در باب بیع و بیع مبنیاً بر آن رؤیت سابق «یقع صحیحاً» یا در آن تفصیل است. در این‌جا باید گفت همان‌طور که شیخ (قدّس سرّه) فرموده سه صورت متصوّر است: یکی این‌که یک عینی را قبلاً دیده، مبیعی را مشتری قبلاً دیده و مطمئن است تغییری نکرده، نه طوری شده که قیمت بالا برود که به ضرر بایع تمام بشود، نه قیمت پایین بیآید که به ضرر مشتری تمام بشود، تغییری نکرده، اعتماد بر رؤیت سابقه با اطمینان به عدم تغییر، این «یقع صحیحاً»، قضائاً لاطلاقات و عمومات و هیچ غرری هم در کار نیست، چه غرر را به معنای جهالت بگیرید، چه غرر را به معنای خطر بگیرید. قسم دوم این است که تغییر در آن حاصل شده است، اطمینان به حصول تغییر در آن‌جا است، در این‌جا از شیخ برمی‌آید که می‌شود بفروشد، لکن متّصفاً به همان صفات مرئیه، فرضاً میوه‌ای را دیده، سبزی را دیده، چیزی را ده روز قبل دیده، الآن مطمئن است پلاسیده شده، الآن مطمئن است نقص قیمت پیدا کرده، مشتری مطمئن است نقص قیمت پیدا کرده با تغییر، بیع آن صحیح است مع التوصیف، بگوید آن عینی که ده روز قبل شما دیدید که تازه بود، الآن همان عین را من با وصف تازه بودن و با وصف عدم تغیّر به شما می‌فروشم، توصیف می‌کند عدم تغیّر را، با این‌که اطمینان بر تغییر در آن‌جا وجود دارد و این می‌شود مثل توصیف در عین غائبه، توصیف در کلّی یا عین غائب، چطور در عین غائب یا در کلّی می‌شود توصیف کرد، با توصیف بفروشد، عبد کاتبی را می‌فروشد یا عبدی را که ندیده با عنوان عبد کاتب می‌فروشد، همان‌طور که توصیف در آن‌جا مجوّز و موجب صحّت است، در این‌جا هم شیخ می‌فرماید با توصیف می‌تواند او را بفروشد و نتیجه‌ی این توصیف هم این است که اگر بعد خلاف آن درآمد مشتری حقّ خیار دارد، یعنی بر خلاف آن درمی‌آید، چون اطمینان به خلاف است، مشتری حقّ خیار دارد. سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) این‌جا یک اشکالی دارد و آن این است که اگر مشتری می‌داند بایع هم می‌داند تغییر را، مشتری مطمئن به تغییر موجب نقص است و می‌داند که بایع هم می‌داند این تغییر و ایجاب نقص را، سبزی بوده که پلاسیده شده از آن روز تا الآن، هم مشتری می‌داند پلاسیده شده، هم مشتری می‌داند که بایع هم می‌داند پلاسیده شده است. ظاهر عبارت شیخ این است که در این‌جا هم با توصیف «یقع صحیحاً»، مثل آن‌جایی که بایع جاهل باشد. اشکال ایشان این است که این توصیف نیست اصلاً، این را نمی‌شود گفت توصیف، یعنی بایعی که مطمئن است که این سبزی معیوب شده، پلاسیده شده، غیر سبزی است که آن وقت دیده، میوه را آن وقت دیده سالم بوده، می‌داند با تغییر مدّت یک مقداری از این میوه‌ها گندیده شده، الآن بایع می‌فروشد، به وصف این‌که سالم باشد و گندیده نشده باشد. می‌فرماید این توصیف نیست، این کذب است، چه در اخبار آن، چه در انشای آن، چیزی را که می‌داند نیست، دارد توصیف می‌کند، بر خلاف عقیده‌ی خود می‌گوید، این صدق نمی‌کند توصیف، توصیف عبارت از این است که آن موصوفه متّصف باشد به صفت یا ندانیم آن عین موصوفه متّصف به صفت است یا نه، امّا می‌دانم نیست که اتّصاف صدق نمی‌کند و غرر سر جای خودش است، جهالت سر جای خودش است. در این‌جا ممکن است کسی این‌طور بگوید لا یقال که باشد، این توصیف می‌کند، لکن غرر هم هست، ولی غرر با خیار از بین می‌رود، مشتری مطمئن به تغییر موجب نقص مالیت است، مطمئن است که بایع هم می‌داند این تغییر موجب نقص را، ولی بایع می‌فروشد با توصیف به همان وصف سابق، در این‌جا غرر آن به وسیله‌ی خیار از بین می‌رود، یا این‌که می‌گویید این توصیف، توصیف کذب است، باشد، توصیف کذب باشد، غرر به وسیله‌ی خیار از بین می‌رود. اگر کسی این اشکال را بکند و بگوید حرف شیخ درست است. شیخ می‌فرماید با اطمینان مشتری به تغییر، یجوز برای او اشتراء، اگر بایع با وصف بفروشد، چه مشتری بداند بایع عالم است، چه مشتری بداند بایع جاهل است، برای این‌که غرر با خیار از بین می‌رود، لأنّه یقال: خیار بعد از آن است که ارکان عقد درست باشد، خیار از آثار عقد صحیح است، نه این‌که با خیار بتواند عقد را درست کند، «البیّعان بالخیار»[2] مغبون بالخیار، یعنی عقدی که «وقع صحیحاً» اگر یکی از موجبات خیار در آن پیدا شد، مشتری حقّ الخیار دارد، خیار فرع صحّت عقد است، خیار بر عقد باطل که بار نمی‌شود، ادّله‌ی خیار، چه نقلی و چه عقلایی آن برای عقود صحیحه است، عقود صحیحه فیه الخیار، نه این‌که عقود باطله را بگویید خیار بیاید بطلان آن را از بین ببرد، این نظیر آن است که حکم بخواهد منقّح موضوع خودش باشد، حکم نمی‌تواند منقّح موضوع باشد یلزم الدّور، این‌جا هم همین اشکال پیش می‌آید و بنابراین، وقتی از اوّل غرری است و از اوّل توصیف نادرست است، بنابراین، نمی‌توانیم بگوییم یقع البیع صحیحاً و مشتری با خیار، به وسیله‌ی خیار او غرر از بین می‌رود، چه غرر را به معنای جهالت بدانید، چه غرر را به معنای خطر. البته اگر مشتری نمی‌داند که بایع عالم است، بایع جاهل است و دارد می‌فروشد. این هم صورت دوم، پس یک صورت تغییر نکرده قطعاً درست است، یک صورت تغییر کرده، ظاهر عبارت شیخ این است که مطلقا درست است، سیّدنا الاستاذ می‌فرماید در یک صورت آن درست است و این آن‌جایی است که مشتری عالم به علم بایع نباشد. صورت سوم؛ اصلاً شک در این است که تغییر حاصل شده یا حاصل نشده است، در این‌جا هم شیخ می‌فرماید مشتری می‌تواند بخرد اعتماداً به اصل، اصل این است که تغییر حاصل نشده، بنابراین می‌تواند بخرد ولو یک ظنّ غیر معتبری هم بر خلاف آن باشد، با آن ظنّ غیر معتبر هم در مقابل اصل کاری از دست او برنمی‌آید، چون اصل بر عدم تغیّر است. در این‌جا این کلمه‌ی اصل، محلّ حرف واقع شده که مراد شیخ از این اصل چیست؟ آیا مراد ایشان یک بنای عقلایی است یا مورد ایشان استصحاب است؟ اگر مراد ایشان بنای عقلایی باشد، عقلاء بنای بر صحّت ندارند، اگر شک دارند که تغییر پیدا کرده یا نه، واقعاً نمی‌داند جنس تغییر کرده یا تغییر نکرده، این‌طور نیست که بنای آن‌ها این باشد، بنا بگذاریم بر عدم تغییر، بخریم دیگر هر چه خدا می‌خواهد بشود، این نیست. عقلاء با شک در تغییر، می‌روند تفتیش و تفحّص می‌کنند، نه این‌که عمل آن‌ها بر این باشد که به امید خدا، آن را رها کن به امید خدا، می‌خریم به امید خدا، چه می‌خواهد تغییر کرده باشد، چه می‌خواهد تغییر نکرده باشد، یک چنین بنای عقلایی وجود ندارد. اگر مراد شیخ استصحاب باشد، استصحاب می‌کنیم، می‌گوییم در زمان سابق آن وقتی که دیدیم، تغییر نکرده بود، الآن هم تغییر نکرده، با استصحاب قضیه را درست می‌کنیم. به استصحاب هم دو اشکال کرده‌اند که دو اشکال را مرحوم ایروانی دارد، اگر خواستید مراجعه بفرمایید، ایشان می‌فرماید یک اشکال، اشکال بنایی است، یک اشکال، اشکال مبنایی است. اشکال بنایی این است که می‌فرماید در باب علم به مبیع و اوصاف مبیع، علم «اُخذ موضوعاً طریقاً»، در اوّل کتاب رسائل آن‌جا قطع را سه قسمت کرده است، صاحب کفایه هم دارد؛ قطع طریقی محض محض، قطع موضوعی محض محض، به عنوان صفة النفسانية، مثل شجاعت که مؤثّر در موضوع است، قطع هم به عنوان صفة النفسانية مؤثّر در موضوع است. یکی هم قطع موضوعی طریقی، یعنی «اُخذ فی الموضوع»، از باب این‌که طریق به سوی واقع است. مرحوم ایروانی می‌فرماید شیخ در اصول معتقد است که امارات و اصول شرعیه جای قطع موضوعی طریقی نمی‌نشیند و این‌جا قطع موضوعی طریقی است، علم به اوصاف مبیع و صفات مبیع، علم بما هو هو اخذ نشده صفة النفسانیّة، صفات واقعی هم فایده‌ای ندارد، علم به صفات واقعیه‌ی مبیع، به عنوان موضوعی طریقی، این‌طور اخذ شده، وقتی این‌طور اخذ شده، مبنای شیخ این است که نمی‌شود اصل جای آن بنشیند، پس چطور این‌جا می‌فرماید استصحاب جای آن می‌نشیند؟ این شبهه‌ی مبنایی و امّا شبهه‌ی بنایی؛ بر فرض ما قبول کردیم، استصحاب می‌تواند جای اصل موضوعی طریقی هم بنشیند، لکن استصحاب جایی معتبر است که یا موضوع حکم شرعی مستصحب باشد و یا خود حکم شرعی مستصحب باشد و الّا مثبتیت لازم می‌آید، یا باید خود مستصحب حکم شرعی باشد، مثل استصحاب وجوب صلاة جمعه من زمن الحضور إلی زمانٍ هذا مثلاً، یا موضوع حکم شرعی باشد، مثل این‌که انگوری را انداختند خمر شده، الآن شک دارند خمریت آن از بین رفته، سرکه شده یا نه، استصحاب الخمرية می‌گوید به خمریت باقی است، اثر خمر، حرمت شرب است و نجاست، این‌جا جاری است، ولی در ما نحن فیه این‌طور نیست، شما می‌فرمایید آن وقت این شکل بوده الآن هم به همان حالت باقی است، قبلاً کان این جنس، جنس تازه، الآن هم این جنس، جنس تازه است، وقتی دیده بودند تازه بود، پلاسیده نبود، قبلاً پلاسیده نبود، الآن هم پلاسیده نیست، چه اثر شرعی؟ حکم شرعی که نیست، اثر شرعی هم ندارد، البته یک اثر دارد قبلاً پلاسیده نبود، الآن هم پلاسیده نیست، پس تغیّر پیدا نکرده، تغیّر که پیدا نکرده، یقع البیع صحیحاً. واسطه می‌خورد، صرف پلاسیده نبودن، صرف این‌که این در سابق پلاسیده نبود، در سابق نو بود، الآن هم نو است، نمی‌توانید بگویید آن وقت تغیّر نداشته، آن وقت که معنا ندارد تغیّر نداشته، می‌گویید قبلاً این جنس گندیده نبود، الآن هم گندیده نیست، گندیده بودن و نبودن که از احکام شرعیه نیست، موضوع آن هم حکم شرعیه هم نیست، برای این‌که صحّت بیع منوط است به عدم تغیّر، موضوع تغیّر است و عدم تغیّر، نه این که پلاسیده بودن و پلاسیده نبودن، گندیده بودن و گندیده نبودن، بنابراین، استصحاب بقای آن بر حالت سابقه و عدم تغیّر آن، این استصحاب در آن جریان ندارد، برای این‌که نه حکم شرعی است و نه موضوع حکم شرعی است «و الاستصحاب یکون مثبتاً»؛ برای این‌که استصحاب می‌خواهد یک موضوع عقلی درست کند که یترتّب علیه موضوع شرعی.

«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ»

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. الکافی 2: 91، حدیث 13.

[2]. وسائل الشيعة 18: 5 و6، کتاب التجارة، ابواب الخیار، باب 1، حدیث1 و2 و3.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org