Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مروری بر بحث گذشته و نسبت بين مال و ملک
مروری بر بحث گذشته و نسبت بين مال و ملک
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 102
تاریخ: 1381/3/7

بسم الله الرحمن الرحيم

يكى دو سه تا امر است كه در مكاسب شيخ به آن اشاره شده است، من عرض مي‌كنم و بعد هم عبارت مقدس اردبيلى را در اين بحث مي‌خوانم ثم بعدش هم عبارات صاحب جواهر را.

خواهيد گفت چرا، جوابش اين است كه چون اين بحث متضمن يك سلسله قواعد كليه است، يعنى در يك سلسله قواعد بحث شده است و در موارد هم مي‌تواند مفيد باشد، اين است كه عبارت اين دو بزرگوار را مي‌خوانم.

يكى از آن امرها اين مطلب معروف است كه گفته اند بين مال و ملك عموم و خصوص من وجه است. بعضى از چيزها هم ملك است و هم مال، مثل متعارف اموال.

بعضى از چيزها مال هست امّا ملك نيست مثل مباحات، جنگل، كوه رودخانه، مراتع، اينها مال هستند امّا ملك نيست، چون مباحات ملك كسى نيست.

و بعضى از چيزها هم عكسش است يعنى ملك است امّا مال نيست، مثال زدند به حبه‌اي از حنطه، گفته‌اند حبه از حنطه ملك است امّا مال نيست.

ولى ظاهراً اين حرف تمام نيست كما يظهر از علاّمه هم و اشار اليه علامه هم.

و حق اين است كه نسبت عموم و خصوص مطلق است يعنى هر ملكى مال است، ممكن است چيزى مال باشد و ملك نباشد، مال اعم است و ملك اخص مطلق.

و ذلـك براى ايـن كه حبه از گندم، اگر فرض آنجايى است كه هيچ فايده‌اى ندارد يك دانه گندم است، قبلاً يك انبار گندم داشته اين انبار گندم تمام شده است يك دانه‌اش مانده كه از باب استصحاب ملكيت مي‌گويند ملكش است.

اگر اين يك حبه هيچ انتفاعى ندارد و لذا ماليت ندارد ملكيت هم ندارد چون ملكيت و امثال ملكيت از امور اعتباريه اينها اعتبار مي‌شود براى اثر، اعتبار بخاطر ترتب اثر است.

بخاطر اين كه در زندگى كارساز باشد، اگر بناست هيچ ارزشى ندارد ملكيت برايش لغو است.

گفت سه خانه دارم دوتايش نساخته و يكي اش هم ديوار ندارد، الان بگوييم شما مالك كره مريخ هستيد حالا ممكن است الان كه مي‌گويند احتمال موجود زنده در آنجا هست براى اينكه مي‌گويند يخها ديده شده است در آنجا و آب علامت اين است كه موجود زنده در آنجا بوده يا هست.

امّا به هر حال شما مالك آن هستيد مالك تمام كهكشانها اين اعتبار ندارد ملكيت شما براى كهكشانها.

پس ملكيت و امثال ملكيت امور اعتباريه، دائر مدار اثر و فايده است، وقتى اثر و فايده نباشد اعتبار نمي‌شود، براى اينكه اعتبار لغو است و بلكه محال است اصلاً نمي‌شود اعتبار كند.

ببينيد! اگر يك كسى شمرش مي‌كنند براى اينكه در شبيه خوانى از او استفاده كنند يا در فيلمها بعنوان مخالف از او استفاده كنند امّا شبيه خوانى نيست اين آقا اعتبار بشود شمر، بگوييم اُعتبر اين آدم شمرا فيلم نيست شبيه خوانى نيست لغو است اعتبار.

بنابراين اگر اين هيچ فايده‌اى ندارد اعتبار ملكيت برايش لغو است و مفروض آقايان اين است مي‌گويند هيچ فايده‌اى ندارد هيچ نفعى ندارد و لذا مال نيست امّا ملك است.

اشكال مي‌شود به اين حرف به اين كه اگر يك دانه گندم ملك نيست پس مي‌شود كسى يك انبار گندم مردم را دانه دانه ببرد، و هو كماترى خلاف شرع است ضمان مي‌آورد.

گفته اند اگر حبة من الحنطة ليس بملك، يلزم منه جواز اخذ حنطه از يك انبار، شيخ نقل كرده است اين اشكال را در مكاسبش، و هو كماترى آن كه جايز نيست نمي‌شود كه گندمها را دانه دانه برد پس معلوم مي‌شود ملك هست.

جواب اين، اين است كه: در مثال مناقشه است و يادتان باشد اگر گفته مي‌شود ليس من دعب المحصل المناقشه فى المثال آنجايى است كه (بارها عرض كرده‌ام) يك مطلبى گفته شده است ثابت شده حالا مي‌خواهد يك مثال برايش بزند هرچه مي‌خواهد بزند ولو محال مثال بزند ولو از جاى ديگر مثال بزند، دارد من باب مثال مي‌گويد اينجا لامناقشة فى المثال مطلب را تثبيت كرده است دارد مثال مي‌زند.

امّا اگر بخواهد مطلب را با مثال جا بيندازد كم آورده در دليل، مي‌خواهد با مثال جا بيندازد، اذ من عادة المصنف اعطاء الحكم بالمثال، مي‌خواهد با مثال مطلب را بفهماند اينجا جاى مناقشه در مثال است يعنى مثال بايد درست باشد الكى نباشد چون مبناست دليل است بايد درست باشد.

پس يادتان باشد اين كه مي‌گويند مناقشه در مثال درست نيست اگر كسى بخواهد سؤال امتحانى كند آقا مناقشه در مثال درست است يا نه؟ مي‌گويد نه اين جواب مي‌دهد آره، مي‌گويد آره اين جواب مي‌دهد نه، بايد او زرنگ باشد مثل آن مرده‌اى كه جواب هارون الرشيد را داد. زرنگ باشد بگويد هم مناقشه در مثال جا دارد هم مناقشه در مثال جا ندارد. اگر مطلب مسجّل است، مثال فقط بعنوان مثال است، هرچه مي‌خواهد باشد، مطلب مسجل شده است حالا يك مثال دارد مي‌زند اينجا ديگر جايش نيست، شما بگوييد اين مثال با ممثل نمي‌خواند، من نمي‌خواهم بخوانم، من مي‌خواهم مطلب را تقريب كنم بذهنت.

امّا يك وقت اصلاً مثال دليل بر مسأله است مطلب را با مثال مي‌خواهد تفهيم كند دليل است و حجت بر مسأله.

در اينجا بايد مثال صحيح باشد و اينجا جاى مناقشه در مثال است يعنى جاى مناقشه اين است كه اين مثال درست نيست، اين حرف درست نيست.

ما اينجا عرض مي‌كنيم در مثال مناقشه است براى اين كه بحث نسبت سنجى و آن كه گفته‌اند مال است و ملك نيست يك دانه گندم است بما هو حنطة بشرط لا يعنى بشرط اين كه دانه‌هاى گندم ديگر با آن نباشد، كه هيچ فايده‌اى بر آن بار نمي‌شود.

امّا يك دانه گندم با همه گندمهاى ديگر يعنى بشرط شىء آن كه مال است آن كه بحثى ندارد كه مال است برداشتش هم ضمان دارد.

پس اين اشكال سرچشمه مي‌گيرد از خلط در مثال، و مناقشه در مثال هست، مثال يك دانه گندم است، بشرط اينكه گندمهاى ديگر با آن نباشد، است.

مستشكل آمده يك دانه گندم بشرط بقيه حنطه را آورده است، شيخ هم در مكاسب با «فافهم» تقريباً به اين معنا اشاره كرده است.

امر ديگرى كه اينجا باز از عبارات مكاسب برمي‌آيد اينكه گفته مي‌شود اگر يك چيزى مال نباشد ولى داراى منفعت باشد ولو نمي‌توانيم براى صحتش به ادله صحت بيع تمسك كنيم مثل احل اللّه البيع براى اين كه بيع مبادلةُ مالٍ بمال، در بيع ماليت مي‌خواهيم گرچه نمي‌شود به او تمسك كرد امّا مي‌شود به اوفوا بالعقود تمسك كرد.

پس گفته مي‌شود قد يقال كه اگر شىء داراى منفعت نادره باشد و صدق مال به آن نكند براى صحت معامله روى آن، ولو نمي‌شود به ادله بيع تمسك كرد چون در بيع بايد مال باشد و اين مال نيست ولو منفعت نادره دارد ولي مي‌شود به عمومات عقود و شروط تمسك كرد.

اين حرفـى هم كه گفـته مي‌شود تمـام نيست براى اين كه اگـر فرض منفعت نادره مقصوده للعقلا شد

يكون مالا، مال چيزى غير از اين نيست قوام ماليت به اين است كه داراى يك منفعت مقصوده للعقلا باشد «فان المال ما يبذل بازائه المال يا فان المال ما يقتني و يحفظ» مال چيزى است كه آدم نگهش مي‌دارد مي‌خواهد حفظش كند اينها همه شان مال هستند.

پس اگر منفعت نادره داشت مال هست اين كه شما مي‌گوييد مال نيست اين اشكال دارد، اين يك جواب.

جواب دوم اين كه در باب بيع اگر هم گفته شد كه مبادلة مال بمال، مسلم است كه بِمال، بما هو هو نگاه نمي‌شود، بيع، مبادلة مال است بمال، مال خصوصيت ندارد. غرض مصباح كه گفته مبادلة مال بمالٍ كما اينكه مبادله خارجيه غرضش نيست، اين كتاب را بگذارم آنجا آن عينك را بگذارم طرف خودم، اين كه نيست مسلم؛ كما اينكه غرض مصباح مبادله خارجيه نيست قطعاً، ولو مبادله خارجيه را هم كه شامل می شود مبادلة مال بمال.كما اينكه آن مراد نيست و مبادله خاصه است يعنى مبادله در اختصاص در اضافه، كتاب ملك كتاب فروش بود، اضافه به كتاب فروش داشت، پول اضافه به خريدار، پول مي‌دهند به فروشنده كتاب اضافه به او پيدا مي‌كند، كتاب اضافه به مشترى پيدا مي‌كند.

كما اينكه در مبادله، مبادله خاصه مراد است قطعاً، نه اعم از خارجيه و غير خارجيه، مال هم خصوصيت ندارد غرض چيزى است كه عقلا روي آن بيع انجام مي‌دهند.

و لذا اگر شما حقى را به حقى بفروشيد حقى را به حقى بفروشيد ولو عين نيست شايد بگويد مال هم نيست امّا يكون صحيحاً. اصلاً ماليت به اين معناى كه شما مي‌گوييد ما نمي‌خواهيم بايد عقلائى باشد، مال موضوعيت ندارد اگر يك چيزى بيعش عقلائى است ولو مال هم بر آن صدق نكند ادله بيع شامل می شود و يقع صحيحاً. اين هم امر دومى كه از عبارات مكاسب شيخ استفاده مي‌شود.

پس يكى مسأله عموم من وجه يكى مسأله حليت بيع و عدم حليت بيع الان يادم نمي‌آيد.

«نقل عبارت مقدس اردبيلی راجع به بيع چيزی که منفعت ندارد»امّا عبارات مقدس اردبيلى: [1] «الثالث ما لا انتفاع فيه كالخنافس والدّيدان و الذّباب و القمّل و المسوخ البرّيه [تا آخر ايشان در ذيل اين عبارت مي‌فرمايد:] قوله: الثالث ما لا انتفاع فيه الخ لعل دليل عدم جواز بيع ما لا ينتفع به هو الاجماع [حرمت شايد دليلش اجماع باشد] و ان شراؤه إسراف فالبيع معونة و لا يجوز معاملة المسرف بشرط الرشد [آقاى مسرف ولو رشيد هم باشد معامله‌اش جايز نيست. چون دارد فعل حرام انجام مي‌دهد] فلا يملك الثمن لعدم انعقاد البيع.

و منه ظهر انه على تقدير التحريم ان فعل لم يقع العقد و لا يصح [اگر هم انجام داد بيعش درست نيست، ظاهراً نظرش به اين است كه اكل مال به باطل است] و كذا الكلام فى بيع المسوخ إن كان مما لا ينتفع به كالقرد، و يدل على منع بيع القرد [ميمون را نمي‌شود فروخت] رواية مسمع عن أبى عبداللّه(ع) قال: ان رسول اللّه (ص) نهى عن القرد أن يشترى او يباع[2] [حضرت نهى فرمودند از قرد كه خريد و فروش بشود.] و نقل عن الشافعى فى المنتهى عدم جواز بيعه للإطافة و اللعب [شافعى گفته براى سابقها ميمون را دور مي‌گرداندند من يادم است توى اصفهان و شهرها ميمون را مي‌گرداندند و مردم جمع مي‌شدند] دون بيعه لحفظ المتاع و الدّكان و نحوه»[3] [دون آنجايى كه بخرد متاع را حفظ كند و مغازه و امثالش را حفظ كند آنجا مانعى ندارد.]

و نقل عن ابن ادريس جواز بيع السباع كلها [همه حيوانها درنده را] سوى كان يصاد عليها كالفهد و الهرّ و البازى ام لا كالاسَد و الذئب و الدّبّ و غيرها للانتفاع بجلودها [ابن ادريس فرموده همه اينها را براى استفاده از پوستشان مي‌شود خريد]، ثم قال: و هو حسن [ظاهراً از ابن ادريس نقل كرده است و بعد فرموده و هو حسن] و الاصل فيه أنّ المنع خلاف الاصل و عموم ادلة البيع [مي‌خوانم كه عبارت شرح ارشاد را آشنا بشويد و الاصل فيه اصل در اين مطلب اين است كه منع خلاف اصل است و عموم يعنى خلاف ادله عموم ادله بيع و عموم عطف به اصل است عطف به مضاف اليه خلاف اصل با عموم ادله بيع نمي‌سازد] فكل موضع مُنع بالاجماع و نحوه [فبها و نعمت] و الاّ فالجواز متوجّه. فكل ما يتصور فيه نفع محلل شرعاً مقصوداً للعقلا ولو كان نادراً مثل حفظ الدكان من القرد و الانتفاع بعظم الفيل بل بشعور الحيوانات و الاصطياد بها [موهاى حيوانها روباه را مي‌گيرد كه از كركش مثلاً چيزى درست كند فلان حيوان را مي‌گيرد از مويش چيزى درست كند] فكل ما يتصور فيه نفع محلل شرعاً مقصوداً للعقلا ولو كان نادراً مثل حفظ الدكان من القرد [از قرد] و الانتفاع بعظم الفيل بل بشعور الحيوانات و الاصطياد [گربه مي‌خرد موشهايشان را بگيرد] يجوز بيعه و شراؤه [جايز است بيعش و شرايش اين يجوز] - لعدم الاجماع على عدم جوازه [اجماع كه نداريم كه جايز نباشد] و عدم الاسراف [اسراف هم كه نيست، گربه كه نخريد الكى، گربه خريده كه موشهايشان را بگيرد، ميمون را نخريده براى بازى، ميمون را خريد كه دكانش را محافظت كند و عدم دليل آخر اسراف كه نيست دليل ديگرى هم وجود ندارد] خصوصاً فيما يقبل التذكيه من الحيوانات للانتفاع بجلودها [آن حيوانهاى كه قابل تذكيه هستند يك فايده دارند و آن اين است كه از جلودشان مي‌شود استفاده كرد.

فيـمكن جواز البيـع على[4] [از ايـنجا به بعد تـكه‌هاى خـوبى دارد آنجـا هم تـكه‌هاى خوبى داشت حرف مقدس است كل ما تصور فيه منفعة مقصودة عقلائيه بيعش يكون جايزا» فيل، خرگوش، گربه اين بيعش يكون جايزا.

حالا بحث ديگر]: «فيمكن جواز البيع على كل مسلم مع العلم بقصده ذلك النفع [پس مي‌شود ممكن است بيع به هر مسلمى جايز باشد يقين داريم آن نفع را مي‌خواهد، يقين داريم گربه را مي‌گيرد كه موشهايشان را بگيرد بيعش به هر مسلمى جايز است] بل مع عدمه ايضاً [بلكه علم هم نداشته باشيم] لاحتمال ذلك [احتمال مي‌دهيم] و حمله عليه[5] [احتمال كه مي‌دهيم اصالة الصحة مي‌گويد كارش را حمل بر صحت كنيد، چطور شده مرده ها را نمي‌رويم بشويم از باب اصالة الصحة امّا اينجا كه مي‌رسيم مي‌گويد اصالة الصحة جارى نيست؟ مرده‌ها را كه مي‌شويند چه مي‌دانيد كه درست شستند يا باطل بايد با آنها برويم مرتب دم مرده شوى خانه ببينيم مرده‌ها را درست مي‌شويند يا نه؛ از باب اصالة الصحة تمام اين واجبات كفائيه را كه راحت هستيم از باب اصالة الصحة راحت هستيم، اينجا هم همينطور من احتمال مي‌دهم آنكه مي‌خرد درست مي‌خرد، احتمال مي‌دهم باطل مي‌خرد اصل بر باطل است. (مقدس اردبيلى مي‌گويد من نمي‌گويم)] لاحتمال ذلك حمله عليه بل يمكن [هر وقت اينطورى توانستيد دوتا كلمه حرف بزنيد آن وقت ملا هستيد]- بل يمكن مع العلم بعدم ذلك القصد – [يقين دارم براى منفعت محلله نمي‌خرد] - بل قصد المحرم- [بلكه قصد حرام دارد آنجا هم جايز است، ببينيد حالا چطورى مي‌رود كجاى فقه فقاهت اين است - من دوباره مي‌خوانم عبارت را تا بعد بگويم چطورى مي‌رود جاى ديگر] - بل يمكن مع العلم بعدم ذلك القصد بل قصد المحرم – [مي‌داند مي‌خواهد برود با آن منفعت حرام انجام بدهد، بخرد و برود كار حرام انجام بدهد در حالى كه دوتا كار دارد، هم كار حلال دارد و هم كار حرام، گربه را بخرد و ببرد كباب گربه درست كند، الان كتلت عقرب و موش و اينها در خارج دارد خيلى پر و بال پيدا مي‌كند.

حالا اين مي‌خواهد گربه بخرد و برود كباب گربه بخورد؛ خوشش آمده از هرّه مي‌خواهد برود كباب گربه بخورد من مي‌دانم قصد محرم دارد دقت كنيد؛ مقدس اردبيلى مي‌گويد مي‌شود گفت جايز است.

باز دوباره مي‌خوانم، چهار باره مي‌خوانم تا بفهميد فقه يعنى چه؟ و چطور بايد فقيه بتواند در مسائل فقهى پرش كند، جمود نكند بر يكجا]، بل يمكن مع العلم بعدم ذلك القصد بل قصد المحرم[6] [يمكن امّا براى كى؟] عند من يجوز بيع العنب لمن علم جعله خمراً فانه ليس بابعد منه [دوباره مي‌خوانم ببينم مي‌فهميد يانه؟] بل قصد المحرم عند من يجوّز بيع العنب لمن علم جعله خمراً فانه ليس بابعد منه [ بيع العنب را كسى كه جايز مي‌داند به كسى كه مي خواهد برود خمر درست كند آن كه بیعش را جايز مي‌داند، خوب گربه را هم بيعش را به كسى كه مي‌خواهد برود كباب گربه درست كند كه حرام است بايد بگويد جايز است.

اين كه بدتر از آن نيست؛ معلوم مي‌شود خيلى خوب لذت نبرديد، بقدر همان مقدارى كه مي‌گويند در فلان جا گاز ذخيره است.

من دلم مي‌خواست شما صلوات بفرستيد، اين حرف را اگر خوب فهميده بوديم نمي‌گويم ملتفت نشديد مي گويم اگر خوب ملتفت شده بوديد.حالا بعد از توضيح بنده ظاهراً خوب فهميديد، بايد بگوييم بعدد نا متناهى ما يك صلوات بفرستيم امّا اين به عدد نا متناهى ثوابش براى مقدس اردبيلى و امامى كه تقريباً دنبال رو مقدس اردبيلى بوده است (صلوات)

اين يك جهت، عند من يُجوّز اين كه بدتر از آن نيست؛ او مي‌خواهد برود شراب كند اين مي‌خواهد كباب بپزد، حالا كباب گربه كه بدتر از شراب نيست اين يك].

و لجواز ان يرجع عن ذلك القصد به [اصلاً احتمال دارد برگردد الان يقين داريم كه مي‌خواهد اين كار را بكند] و لا ينظر الى كون ذلك النفع نادراً و عدم الاعتماد به مثل حفظ المتاع للقرد [نگوييد اين نفعها كم است خيلى هم اعتماد نيست حالا ميمون ممكن است نه، خوب هم حفظ نكند آدمهايش خوب حفظ نمي‌كنند، كه ديگر ميمونش حفظ كند، اعتمادى نيست چون هيچ ضامن اجرائى ندارد ميمون كه حفظ كند].

و لا ينظر الى كون ذلك النفع نادراً و عدم الاعتماد به مثل [حفظ المتاع للقرد حفظ متاع براى قرد اعتماد به او نيست، كه ميمون عمل كند كه شايد بلند شد وسط كار رفت تا آن بابا آمد دوباره بر گشت] و لا الى قلته [به قلّت منفعت هم نبايد نگاه كرد] مثل الانتفاع بعظم الفيل [كه استفاده‌اش كم است] نعم يشترط كونـه مقصوداً للعقلا و تجويز صرف المال فيه[7] [بايد اين منفعت مقصود عقلا باشد عقلا پول دادن براى او را جايز بدانند، عقلا جايز بدانند الان نگوييد مقدس اردبيلى چرا نگفت... نه عقلا جايز بدانند.

بحثهاى مفاهيم و اعتبارات به عقلا بستگى دارد.

و يؤيد ما ذكرنا[8] رواية عبدالحميد بن سعيد، قال: سألت أبا ابراهيم [اين روايت هم در باب 37 از ابواب ما يكتسب به است]. «قال سألت ابا ابراهيم عن عظام الفيل يحل بيعه أو شراؤه الّذى يجعل منه الأمشاط؟ [با استخوان فيل شانه درست كند] فقال: لا بأس قد كان لأبي(ع) منه مشط او أمشاط[9]» [طبق اين نقل امام صادق(ع) فرمود لا بأس به، - كان لابى(ع) منه مشط او أمشاط - پدرم هم شانه هاى فيـل داشت حتماً لازم نيـست يك شانه چركين ارث پدر بزرگش را بردارد آن هم چنـد تا دندانـه‌هايش شكسته باشد، اين چهارتا دانه مو كه دارد بريزد باباى من هم مشطها و امشاطى از عظام فيل داشته.

وصحيحة عيص بن القاسم قال سألت أبا عبداللّه عن الفهود و سباع الطير هل يلتمس التجارة فيها؟ قال نعم[10] [حالا اشكال اين است كه چرا در حرّه گفته اند نه،] و يمكن حمل الرواية النهى عن بيع القرد على قصد إلاطافة و اللعب [آنجاى كه ميمون را بخرند براى اينكه با آن بازى كنند سابقها اينطورى بوده است و منفعت متعارفه‌اش، وقتى مي‌گفتند ميمون خريدن حرام است اصلاً ذهن منصرف مي‌شد به ميمون براى اينكه دور بگردانند و جمعيت با آن جمع كنند امّا حالا ميمون را بگيرند براى اينكه مغازه‌شان را نگهدارند توى اذهان نمي‌آمد.

اين حمل مي‌شود براى قصد اطافه، بر قصد طواف دادن و بازى كردن، اينجا چيزى ندارد و يك نكته اى بعد دارد از آقايان استمداد مي‌طلبم كه بعد جواب دهند.

ايشان مي‌فرمايد حمل مي‌شود بر قصد اطافه و لعب حالا يك گوشه‌اش را بگويم زنها مي‌آمدند مي‌ايستادند آن ميمونهاى نر را وا مي‌داشتند كه آلت رجوليتشان را باد مي‌كردند گنده مي‌كردند و زنها مي‌ايستادند و نگاه مي‌كردند اين حرام است اين را مي‌خواهم براى اينكه فقهاء ما همه مسائل را خوب بلد بودند همينطورى فقه صناعى نبود].

مع ضعفها بعدّة [(اين جمله را توجه كنيد) هم حمل بر آن مي‌شود هم روايت ضعيف است] بعدة عن سهل و غيره[11] [اين را من نفهميدم يعنى چه؟ يعنى عده اى كه از سهل نقل مي‌كنند اينها ضعيف هستند در حالتى عده‌اى كه از سهل نقل مي‌كنند آنها معلوم هستند و هيچ ضعيف هم نيستند.

شما اين طبعهاى جديد را نگاه كنيد بعداً بقيه بحث براى فردا و فردا كلمات صاحب جواهر(قدس سره).

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- مجمع الفائدة و البرهان 8: 53.

[2]- وسائل الشیعة 17: 171، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به، الباب 37، حدیث 4.

[3]- مجمع الفائدة و البرهان 8: 52.

[4]- مجمع الفائده و البرهان 8 : 53 .

[5]- مجمع الفائده و البرهان 8 : 53 .

[6]- مجمع الفائده و البرهان 8 : 53 .

[7]- مجمع الفائده و البرهان 8 : 53 .

[8]- مجمع الفائده و البرهان 54:8 .

[9]- وسائل االشيعه 171:17، كتاب التجارة، ابواب مايكتسب به، باب 37، حديث2.

[10]- وسائل الشيعه 170:17، كتاب التجارة، ابواب مايكتسب به، باب37، حديث 1.

[11]- مجمع الفائده و البرهان 8 : 54 .

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org